یک حرف شعاری: «فقط کسانی می توانند طراوت و تازگی بهار را ببینند و نسبت به آن واکنش نشان دهند که استعداد دیدن بهار را در درون خود داشته باشند».
یک مثال ساده: درخت بریده شده چوب خشکی ست که وقتی بهار فرا می رسد برگی بر شاخه اش سبز نمی شود. چوب خشکیده، بهار را نمی بیند، تازگی طبیعت را حس نمی کند. نسبت به رفتن زمستان و آمدن بهار واکنشی از خود نشان نمی دهد. چون چوب خشکیده هیزمی است بی جان که فقط چشم انتظار آتشی ست برای سوزاندن و خاکسترشدن.
یک حرف درگوشی: هزاران درخت سرسبز و ده ها هزار گل و شکوفه اگر جمع شوند و بر چوب خشکیده فریاد بزنند که بیدار شود و بهار را ببیند، باز هم فایده ای ندارد.
یک حرف غیرشعاری: اگر مانند ایام کودکی از حلول سال نو به وجد نمی آییم و مانند کودکان از آمدن بهار خوشحال و سرحال نیستیم، بی جهت دنیا و روزگار را مقصر ندانیم و بهار را بی طراوت نخوانیم. بلکه آیینه ای دست و پا کنیم و از خود بپرسیم که نگاه ما را چه شده که دیگر نمی تواند بهار را در خود منعکس کند و هرچه می بیند سردی و افسردگی و بی طراوتی است.
یک صدم نتیجه: هر دوی اینها می توانیم باشیم اما بدانیم بهار بی اعتنا به همه ی آنها می آید و کل عالم را تازه می کند و قلب ها و دیده های مستعد و آماده را منقلب می کند. اگر انعکاس بهار را در نگاه خودمان نمی بینیم بیاییم زیر لب از خالق بهار بخواهیم که بر چشمان و دل های ما رحم آورد.