از خونه زدم بیرون تا برم بانک و یه ایرانچک رو تبدیل به پول نقد کنم. همینجور که تو راه داشتم میرفتم. چشمم خورد به چند تا آگهی کار (به یه خانم فروشنده نیازمندیم، به یک منشی خانم نیازمندیم).
رسیدم بانک، دیدم خیلی شلوغه، اگه بخوام تو صف بایستم یه ساعت طول میکشه، بعد دیدم یه آقایی به اندازهی چک من پول دستشه و گویا میخواد بذاره تو حسابش.
رفتم جلو و گفتم: آقا صد تومان ایرانچک میخواهید؟
گفت: بله مسئلهای نیست (چه کنیم دیگه؟ بچه زرنگش خوبه)
ایرانچک رو دادم و پول رو گرفتم، همینطور که داشتم پولها رو میشمردم بهم گفت: خانم شما شاغلی یا بیکار؟
گفتم: تقریبا بیکار، چطور مگه؟
گفت: آخه من به یه فروشنده خانم احتیاج دارم، (خیلی تعجب کردم، یعنی اینقدر کار فراوان شده که حالا دیگه کارفرما دنبال بیکارها میگرده)
همونجا آب ِ پاکی رو ریختم رو دستش و گفتم: نه خیلی ممنون، دست شما درد نکنه؛ و از بانک رفتم بیرون. من به اون آقا هیچی نگفتم اما تو راه کلی با خودم حرف زدم.