ابری با احتمال بارش خاکشیر!

[ms 4]

این روزهای ماه رمضان تابستانه دنبال نوشیدنی‌هایی باشیم که به دردمان بخورد و چه چیزی بهتر از نوشیدنی‌های سنتی خودمان؟

بین نوشیدنی‌های سنتی، این بار روش خلاقانه‌ای داریم در مصرف خاکشیر و دفعه‌های بعد، ترکیبات انواع عرقیجات و شربت‌ها را.

خاکشیر دانه‌‌های ریز و نارنجی‌رنگی است که از گیاهی با همین نام به‌دست می‌آید. روی این دانه‌ها را لایه‌ای از موسیلاژ (لعاب) پوشانده. خاکشیر رطوبت را از آب جذب می‌کند و حجیم می‌شود. خاکشیر را توی همه‌ی عطاری‌ها می‌توانید پیدا کنید. البته الان دیگر بسته‌بندی‌اش هم در فروشگاه‌ها هست.

تخم‌شربتی هم دانه‌های گیاه ریحان است که به علت داشتن ترکیبات موسیلاژی (لعاب‌دار) به‌صورت محلول در آب/شربت استفاده می‌شود. لعاب این دانه‌ها هم آب را جذب می‌کند و برای رفع عطش مفید است. تخم‌شربتی من را بیش‌تر یاد شربت‌های نذری محرم می‌اندازد؛ مخصوصا آن سال‌هایی که محرم می‌افتاد توی تابستان.

خاکشیر از نظر طب قدیم ایران، گرم و تر است. خاصیت خنک‌کنندگی، ضدعطش و صفرابَری دارد. ادرارآور، مفید برای رفع ترشحات زنانگی و تب‌بُر است. التهاب کلیه را رفع کرده، التهاب و کهیر پوستی را از بین می‌برد. هم‌چنین، سنگ کلیه را دفع می‌کند.

خاکشیر را برای دختران جوان توصیه کرده‌اند؛ چون همراه با عرق شاتره، باعث پاکسازی کبد و رفع جوش‌های پوستی می‌شود. اگر می‌خواهید چاق شوید هم، می‌توانید خاکشیر را با شیر، ناشتا میل کنید.

[ms 3]

برای دل‌ضعفه هم گفته‌اند می‌توانید شربت عسل (مخلوط آب و عسل) را با خاکشیر میل کنید که به‌ویژه برای ماه رمضان مفید است. برای هوای گرم و ماه رمضان هم که می‌توانید با شربت آبلیمو، زعفران و انواع عرقیجات مصرف کنید. هم سالم و طبیعی است و هم مطمئن هستیم که نگه‌دارنده و مواد رنگی ندارد.

فقط ممکن است گاهی تنبلی‌مان بیاید هربار خاکشیر را بشوییم و مصرف کنیم. این‌جا یک راه‌حل ساده و شیک داریم که در دم، خاکشیر دوست‌داشتنی را آماده‌ی نوشیدن می‌کند.

[ms 1]

۵ قاشق سوپ‌خوری خاکشیر را توی کاسه می‌ریزیم و رویش آب می‌بندیم. چند دقیقه‌ای می‌گذاریم بماند تا خاکشیر‌ها ته‌نشین شود و خاک‌هایش بیاید رو. بعد آرام آب را خالی می‌کنیم تا خاک‌هایش برود. این کار را سه بار تکرار می‌کنیم تا کاملا تمیز شود و مقدار کمی آب رویش بماند. حالا خاکشیر را قاشق‌قاشق می‌ریزیم توی جایخی‌های کوچک و می‌گذاریم توی فریزر تا ببندد.

[ms 2]

برای هربار مصرف، فقط کافی است یک قالب خاکشیر یخی را توی لیوان شربتمان بیندازیم. هم شربت را خنک می‌کند و هم خاکشیر شسته و آماده داریم. توی لیوان را که نگاه کنید، انگار از ابر خاکشیری دارد خاکشیر می‌بارد! همین کار را می‌توانید با تخم‌شربتی هم بکنید.

 

پی‌نوشت: کارتون «ابری با احتمال بارش کوفته‌قلقلی» را یادتان هست؟!

 

‫کاش شیخ‌الازهر هم مثل رهبر انقلاب بود‬

[ms 4]

این بار نوبت زنان بود. قرار ملاقات تمام بانوان گوشه و کنار جهان که از ۸۳ کشور گرد هم جمع شدند، تا زنان شبیه خود را بشناسند و با ادبیات مشترک مقاومت با یک‌دیگر حرف بزنند؛ زنانی که بیدار شدند و باعث بیداری.

از خوبی‌های زندگی در یک شهر زیبا و تاریخی این است که حتی اگر نتوانی در اجلاس زنان و بیداری اسلامی شرکت کنی، می‌توانی خودت را به محل تجمعشان در اصفهان برسانی و چند کلمه‌ای با آن‌ها حرف بزنی، دوست شوی، از تأثیرات بین‌المللی اجلاس با هم بگویید، ایمیل بگیری و بدهی؛ حتی مابین حرف‌ها درباره‌ی یک کار زنانه صحبت کنید؛ آشپزی! مثلا خورش ماست حسابی به دهانشان مزه کرده باشد. درمورد آن بپرسند و مواد لازم دسر خاص اصفهانی و سختی‌های درست‌کردنش را توضیح دهی تا امتحان کردنش را یکی‌یکی به هم‌دیگر پیشنهاد خاص بدهند!

[ms 5]

زن از نگاه ما نقش مکمل برای مرد دارد

«آملیا نایین این‌راجایا» اسم سختی است، ولی خانمی که اهل اندونزی باشد، تلفظ اسمش برای ما سخت می‌شود. اصفهان را خیلی زیبا و تاریخی می‌بیند که اسلامی بودن در هنرهایش مشهود است. در جاکارتا استاد دانشگاه است و علاقه دارد تا در اسلام بیش‌تر عمیق شود. این روزها روی رساله‌ی دکتری‌اش کار می‌کند. خودش می‌گوید: «تمرکزم روی افول سوسیالیزم و رشد کاپیتالیزم است.» وقتی می‌پرسم: «چطور برای اجلاس انتخاب شدید؟»، از بزرگ‌ترین سازمان حمایت از زنان در لندن اسم می‌آورد که برایشان دعوت‌نامه فرستاده و وقتی آن را دیده، با خودش گفته: «این همان چیزی است که من می‌خواستم!»

واژه‌ی «مدرسه الاولی» را برای مادر به‌کار می‌برد: «مادر، مدرسه‌ی اول برای فرزند است و باید فرزندانش را جوری تربیت کند تا فردا بتوانند نقش خود را به‌درستی در جامعه ایفا کنند.»؛ یعنی نگاه آملیا به زن، یک نقش مکمل در کنار مرد است، نه آن چیزی که غرب می‌گوید تساوی!

به گفته‌ی خودش، با دیدن اجلاسی که برگزار شد، متوجه شده که ایران واقعا مستقل است؛ انقلاب اسلامی باعث بالا رفتن اعتمادبه‌نفس زنان شده. پیشرفت خانم‌ها را دیده و به این نتیجه رسیده که: «ما هم می‌توانیم این‌کارها را انجام دهیم.»

می‌پرسم: «از دیدار رهبر خاطره‌ای داری؟» با قطعیت می‌گوید: «اوه! بله. ایشان خیلی آدم باشخصیتی بودند؛ یک انسان مقدس. وقتی اولین جمله‌شان را شنیدیم که گفتند خوش‌آمدید، این‌جا خانه‌ی دوم شماست، برایمان خیلی هیجان‌انگیز بود!» این هیجان را از چشمان و دستان بازشده‌اش می‌توانستی بفهمی.

[ms 1]

رسانه، بزرگ‌ترین سلاح است

«شهانا بشیر بات» خبرنگار پرس‌تی‌وی است؛ از کشمیر هند. پر از انرژی است و آمدن به ایران برایش آرزو بوده؛ آرزویی که از آن به «رویا» تعبیر می‌کند. سازمان حمایت از بانوان به یک گروه در کشمیر خبر می‌دهد که دوست دارید بروید ایران. و خب همه دوست دارند رؤیاهایشان به واقعیت تبدیل شود. پس قبول می‌کند و می‌آید!

از نقش رسانه‌ها در بیداری اسلامی می‌پرسم. روی نقش صددرصدی آن تأکید دارد. می‌گوید: «همان‌طور که از طریق رسانه بر ضد اسلام تبلیغ می‌شود، ما می‌توانیم برای اسلام تبلیغ کنیم و حتی خیلی قوی‌تر! وقتی توانسته‌اند ۱۲۰۰ نفر را این‌جا جمع کنند، با وجود رسانه می‌توانند برای میلیون‌ها نفر تبلیغ کنند و این بزرگ‌ترین سلاح است!»

به خاطر همین است که تأثیر انتشار اخبار اجلاس را تأثیری بر همه‌ی دنیا می‌داند، نه‌تنها جوامع مسلمان؛ با این توضیح که اسلام به هرکس خوش‌آمد می‌گوید. با یک ان‌شاءالله زیبا می‌گوید: «بیداری اسلامی بر تمام جهان تأثیر مثبت گذاشته و به نظرم این خیلی دور نیست که اسلام در همه‌ی دنیا سراسری شود.»

از دیدار با رهبر ازش می‌پرسم. دوست دارم جای همه را خالی کنم که باشند و هیجان و انقلاب درونی‌اش را در لحن و توصیفاتش ببینند: «من همیشه ایشان را از تلویزیون دیده بودم که مردم زیادی دورشان جمع می‌شدند و می‌گفتند: «سلام امام». برای بار اول بود که می‌توانستم از نزدیک بروم و ببینمشان. فقط دویدم تا به صف اول برسم و درست چهره‌شان را ببینم. خیلی چهره‌ی نورانی داشتند و وقتی صحبت کردند، اشک از چشمانم سرازیر شد…»

[ms 2]

رژیم صهیونیستی بعد از این اجلاس، نخواهد خوابید

«الهام سید» روزنامه‌نگار مصری است که از حزب عمل اسلامی آمده. نقش زن در بیداری اسلامی سؤال تمامی این مصاحبه‌های کوتاه است. الهام سید، نقش زن مسلمان مصری را در انقلاب مصر بسیار مؤثر می‌داند؛ به‌خاطر ایفای نقش‌هایی که یک زن دارد. می‌گوید: «الحمدلله در کشور ما، مصر، مسئله‌ی دین‌پژوهی چیز خیلی مهمی است و افراد کمی هستند که به آن اهمیتی نمی‌دهند و اصلا ما به این قضیه به‌عنوان یک مسئله‌ی دینی نگاه می‌کنیم.»

این اجلاس علاوه بر آشنا کردن زنان بیداری اسلامی با یک‌دیگر و تأثیرات درون‌گروهی که دارد، قطعا در بعد بین‌الملل هم تأثیرات زیادی داشته است. از این تأثیر می‌پرسم. از ایران به‌خاطر این اجلاس تشکر می‌کند و این حرکت بزرگ را خیزش و تهدیدی برای رژیم صهیونیستی و استکبار جهانی می‌داند که ایران بر ضد آنان انجام داده است. توضیح می‌دهد: «ما چندین و چند سال است که چنین چیزی در ذهن داشتیم، اما هرکس در گوشه و کناری بود و جمع نشده بودیم. اما ایران آمد و ۸۰ تا کشور را کنار هم جمع کرد. خیلی کار بزرگی است و یهود بعد از این کار نخواهد خوابید.»

[ms 3]

آرزو داریم شیخ الازهر ما هم مثل رهبر انقلاب باشد

دکتر «اولی عبدالعزیز الرافعی» از طرف سفارت جمهوری اسلامی ایران در قاهره دعوت شده و برای اولین بار است که به ایران می‌آید، اما به گفته‌ی خودش، همیشه قلبا برای ایران و موضع‌گیری‌های ایران (به‌خصوص آقای احمدی‌نژاد) بر ضد اسراییل احترام قائل بوده است و مردم مصر کلا، احمدی‌نژاد را به‌عنوان آدمی که در مقاومتش الگوست، قبول دارند.

وقتی از تأثیر دیدار با رهبر سؤال می‌کنم، خانم دکتر آرزو می‌کند که شیخ الازهرشان بتواند از لحاظ تفکر، بالا بودن درک و شعور و فهم و از نظر تفکر اسلامی و سیاسی با هم، مثل رهبر معظم انقلاب باشد.

ایشان را به‌عنوان یک رهبر سیاسی و دینی الگو معرفی می‌کند: «شخصیت بزرگی که ما از شخصیت علمی، خبرگی و سن زیادی که پر از تجربه است، خیلی استفاده کردیم. نصیحت‌ها و پندهایی که بر ما داشتند، خیلی خوب بود.»

«هدی سجاد محمود»؛ عضو پارلمان عراق و عضو اتحاد وطنی عراق

احزاب موجود در عراق، طی یک اطلاع‌رسانی، از اجلاس زن و بیداری اسلامی خبردار می‌شوند و هدی سجاد هم یکی از زنانی است که به‌عنوان نماینده به اجلاس می‌آید. زن را یک مؤلفه‌ی اساسی در تشکیل خانواده و جامعه می‌داند که از دو جهت مهم است؛ یکی شخصی از اشخاص جامعه و در وهله‌ی دوم این‌که در کنار مرد به‌عنوان شریک زندگی قرار بگیرد.

از برپایی این اجلاس و حضورش در آن خیلی خوش‌حال است، به دو دلیل: اول به‌عنوان یک زن عراقی، دوم به‌عنوان عضوی از پارلمان عراق و دوست دارد از تجربیات زنان در مجلس شورای اسلامی استفاده کند.

وقتی می‌خواهد منشأ بیداری اسلامی را توضیح دهد، اول ظلم و استکبار را دلیل می‌آورد و در کنار آن، حرف آخرش را می‌زند: «اراده و عزم ملت‌ها باعث شد که این بیداری صورت بگیرد.» حرفش آشناست؛ همان که خدا می‌فرماید: «خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر آن‌که در خود دگرگونی حاصل کنند.»

عطش اشتغال زنان، نیاز یا شبه‌نیاز؟

[ms 0]

ترکیب «قشری به نام زن شاغل» در جامعه‌ی ایران ترکیب بدیع و تازه‌ای است و قدمتش آن‌قدرها دور نیست که بشود برایش تاریخچه نوشت. زن امروز به‌شدت میل دارد بیرون از خانه کار کند و خودش را به هر دری می‌زند تا بتواند شغل مناسب و خوبی برای خودش فراهم کند. مسئله‌ی اشتغال زنان در جامعه‌ای مثل ایران می‌تواند به یک موضوع مهم و بحث‌برانگیز تبدیل شود؛ زیرا زن ایرانی امروز، هم دوست دارد همسر و زن و مادر خانه باشد و کدبانوگری‌اش شهره‌ی آفاق، و هم دلش می‌خواهد شاغل باشد. درحالی‌که جامعه‌ی زنان شاغل، خودشان هم بر این امر اتفاق نظر دارند که جمع کردن همه‌ی این موارد کار سخت و دشواری است و بیش‌ترین فشار و مسئولیت بر شانه‌های زنی است که می‌خواهد در فعالیت اجتماعی مشارکت و حضور داشته باشد.

اشتغال زنان را می‌توان در ردیف پدیده‌های اجتماعی مهمی دانست که هم از اجتماع اثر می‌گیرند و هم بر اجتماع اثر می‌گذارند. قطعا این اثرگذاری و اثرپذیری نمی‌تواند فقط جنبه‌ی منفی و یا تنها جنبه‌ی مثبت داشته باشد و باید از جهات گوناگون بررسی شود. اگر هم نظریه‌پردازانی هستند که مقاله‌های بلندبالا برای اثبات اثرگذاری صرفا منفی یا مثبت این قضیه نوشته‌اند، حتما از جنبه‌های مختلف و گوناگون این پدیده غافل بوده‌اند؛ وگرنه می‌شود به صراحت گفت که نظریه‌ی آن‌ها با بی‌انصافی و درک نادرست از روحیه و شرایط زنان و جامعه بوده است.

من کار کردن را دوست دارم

معمولا کسی از یک مرد یا پسر جوان نمی‌پرسد که چرا کار می‌کند و انگیزه‌اش از این‌که می‌خواهد شاغل باشد چیست؛ زیرا به نظر همه سؤال خنده‌داری است. اما خیل عظیمی از جامعه‌شناسان و روان‌‌شناسان و کارشناسان مذهبی و علمی به دنبال جواب این سؤال هستند که چه انگیزه‌ای می‌تواند یک زن را مجبور کند که به کار بیرون از خانه تن دهد و مسئولیت خانه را هم به دوش بکشد و خودش را زیر فشار نقش‌های متعدد اجتماعی قرار بدهد. اگر فرض نیاز مالی زن شاغل را کنار بگذاریم، با تعداد محدود اما مهمی از انگیزه‌های روی‌آوردن زنان به اشتغال مواجه می‌شویم که برای مثال عبارتند از:

 

۱- استقلال مالی:
زنان دوست دارند استقلال مالی داشته باشند تا احساس مصرف‌گرایی و مستقل از مرد بودن را تجربه کنند.

۲- مدرک:
بالا رفتن سطح سواد و تحصیلات و رسیدن به مدارج بالای علمی یکی دیگر از دلایل استقبال زنان از اشتغال است. زنی که چند سال از عمر خود را صرف تحصیل و تحقیق و پژوهش می‌کند، حالا می‌خواهد با مشارکت اجتماعی، توانمندی‌هایش را به جامعه ابراز کند.

۳- ارتباط اجتماعی:
زن خانه‌دار یک انسان مصرف‌گراست و حس تنهایی و مصرف‌گرایی می‌تواند عامل بروز افسردگی در زنان باشد. از طرفی، زن امروز، دیگر از داشتن خانه‌های بزرگ ۲۰۰-۳۰۰ متری و حیاط و باغ و باغچه و همسایه و این‌جور چیزها محروم بوده و همه‌ی زندگی‌اش در خوش‌بینانه‌ترین حالت، محدود به یک خانه‌ی ۱۰۰-۱۲۰ متری است. زندگی شهری ارتباط اقوام و همسایه‌ها را کم و محدود کرده. به همین دلیل و دلایل فراوان دیگر، زن در خانه احساس تنهایی و عقب‌ماندگی از اجتماع می‌کند و نیاز دارد برای ارتباط گرفتن با انسان‌ها به کاری بیرون از خانه و غیر از خانه‌داری بپردازد.

۴- شغل به مثابه‌ی یک ارزش:
اثری که جامعه بر پدیده‌ی اشتغال زنان داشته، خیلی پُررنگ و تأثیرگذار بوده؛ زیرا شاغل بودن یک زن در جامعه‌ی امروز ایران تبدیل به یک ارزش اجتماعی شده است، تا جایی‌که زن شاغل امروز به‌خاطر شغلش، به هم‌جنسان خانه‌دارش فخرفروشی می‌کند و خودش را یک سر و گردن بالاتر از زنی می‌داند که در خانه بیش‌تر وقت خود را برای تربیت کودکش صرف می‌کند. این احساس برتری و پیروزی زنان شاغل نسبت به هم‌جنسان بیکار یا خانه‌دار، خود می‌تواند عامل مهمی برای ترغیب افکار عمومی جامعه‌ی زنان به‌سمت اشتغال باشد.

[ms 1]

از آن طرف قضیه

انتخاب شغل برای زنان کار ساده‌ای نیست. حتی قبل از آن، تعداد زیادی از افراد جامعه‌ی زنان بر سر دو راهی انتخاب اشتغال و خانه‌داری مانده‌اند و حسابی وزنه‌های هر دو طرف را سبک و سنگین کرده‌اند. اگر اشتغال مانع ازدواج زنان نشود، در روند فرزندآوری آنان اثر خواهد گذاشت.

زنی که دلش می‌خواهد کار کند، دوست هم دارد که مادر شود، اما وقتی شرایط کاری و شغلی‌اش به او این اجازه را نمی‌دهد که بتواند با خیال راحت به مادری‌اش برسد، او سعی می‌کند تا جایی‌که می‌تواند این امر را به تعویق بیندازد. ترسِ از دست دادن پایگاه اجتماعی و شغلی و پیشرفت‌های روبه‌روی زن شاغل، او را بر این می‌دارد که بر میل مادری‌اش پا بگذارد. از طرفی، اشتغال زنان می‌تواند تا حدودی بر روابط همسران هم اثرگذار باشد.

در هر حال، یک زن همیشه بین چند راه و چند انتخاب قرار دارد که البته هیچ‌کدام از آن‌ها بهترین راه ممکن نیست و نمی‌تواند بهترین انتخاب او باشد. او نمی‌داند در خانه بنشیند و به کار فکر نکند، یا کار کند و به خودش فشار مضاعف وارد کند و استرس و اضطراب رسیدگی به همه‌ی نقش هایش را تحمل کند و فرزند نوزادش را به آغوش مربی مهدکودک بسپارد و یا…

اشکال کار کجاست؟

زنان نیمی از جامعه‌اند و ما نمی‌توانیم و نباید این نیمه را نادیده بگیریم. نمی‌شود به زن بگوییم یکی از این راه‌ها را انتخاب کن؛ زیرا در هر صورت یک نفر این جا مغبون واقع می‌شود. قطعا نمی‌توان به زن عصر حاضر گفت که فکر کار کردن را از سرش بیرون کند؛ زیرا هم جامعه به حضورش نیاز دارد و هم زن به حضور در اجتماع. زنی که از خودش راضی باشد، شاد خواهد بود و شادیِ زنان شادیِ خانواده را به‌دنبال دارد و به تبع آن، اجتماعی شاد می‌سازد. اشکال کار کجاست که زن مسلمان ایرانی نمی‌تواند به‌راحتی و بدون دغدغه و استرس و اضطراب، هم به حضور و مشارکت اجتماعی خود برسد و هم نقش مادری و همسری خود را به بهترین شکل ممکن ایفا کند؟

سؤال بالا پاسخ‌های متعددی دارد که از حوصله و مجال این یادداشت بیرون است، اما با یک حساب سرانگشتی و سطحی هم می‌شود فهمید که با اصلاح سیاست‌های اشتغال زنان می‌توان تا حد قابل توجهی دغدغه‌ی زنان را در عرصه‌ی اشتغال کاهش داد و میدان را برایشان بازتر کرد. مثلا تصویب کار پاره‌وقت یا نیمه‌وقت برای زنان، ایجاد دورکاری، ایجاد شغل‌های محلی و نزدیک بودن محل کار زنان به خانه، تغییر مدل مرخصی بعد از زایمان و مسائلی از این دست…

پای کار آن‌جا می‌لنگد که جامعه‌ی اسلامی-ایرانی ما مدلی منحصربه‌فرد برای اشتغال زنانمان ندارد؛ مدلی که با شرایط و ویژگی‌های زن جامعه‌ی مسلمان ایرانی هماهنگ بوده، با شیوه و سبک زندگی دینی‌اش هم‌خوانی داشته باشد. زن شاغل مسلمان ایرانی باید مدلی از اشتغال داشته باشد که منحصر به جامعه و شرایط روحی-روانی خودش و هماهنگ و همسو با دینش باشد. آیا واقعا همین‌طور است؟ آیا در عمل، مدل اجتماعی و دینی اشتغال زنان ما با زنان غربی و غیر ایرانی تفاوتی دارد؟ واقعا مشکل کار از کجاست؟

به نام حجاب، به باد هوا

[ms 0]

رفته بودم دانشگاه تربیت مدرس برای کاری. بنر زده بودند که به‌طرف نمایشگاه حجاب و عفاف و فرهنگ فاطمی و روز زن و این‌ها. بلافاصله راهم را کج کردم. خاطره‌ی خوشی از این‌جور نمایشگاه‌ها دارم. البته خاطره‌ی خوش نه‌چندان فرهنگی! یک بار که برای کاری رفته بودم دانشکده‌ی مدیریت علامه، یکی از همین نمایشگاه‌ها برپا بود و من یک روسری خیلی خوش‌رنگ و خوش‌طرح و بلند را به قیمتی ارزان خریده بودم!

جلوی نمایشگاه دو تا میز گذاشته بودند و رویش چند تا کتاب شهید مطهری و حجاب و عفاف و این‌ها. آن طرف هم یک کلمن بزرگ شربت خنک که انصافا در آن هوای گرم می‌چسبید. روز آخر نمایشگاه بود. روزهای اول حکما شیرینی‌ای چیزی هم بوده. از ورودی‌اش وارد شدم. خبری از تکرار خاطره‌ی خوش نبود. از نمایشگاه‌های ماکت بود.

وارد که می‌شدی، ماکت یک غار مثلا حرا بود که روایات و اتفاقاتش را نوشته بودند و زده بودند رویش. یک نخل که مثلا این‌جا عربستان است. آن طرف چند ماکت که رویشان چادر سبز انداخته بودند که یعنی معصومند. از مقوانوشت‌های کنارش می‌توانستی بفهمی لحظه‌ی میلاد حضرت فاطمه (س) است. یک آقایی هم آمد و برای من که تنها بازدیدکننده‌ی نمایشگاه بودم، توضیحات کوتاهی داد در باب این‌که این غار حراست و آن چیست و نوشته‌ها کمکتان می‌کند. دالان را رد کردم و رسیدم به ماکت‌های دیگر. یک چاه بود و دوباره ماکت یک آدم که رویش پارچه‌ی سبز انداخته‌اند. آن طرف هم دو تا ماکت با پارچه‌ی سفید و سبز که جلویشان یک سفره‌ی مثلا عقد پهن بود و مثلا ساده؛ یک آیینه و چند شمع طرح گل و کمی اکلیل! از درودیوار دالان‌ها برگ نخل آویزان بود. دالان را که ادامه می‌دادی، می‌رسیدی به در سوخته و… دیگر ادامه نمی‌دهم. همه‌تان از این مدل نمایشگاه‌ها دیده‌اید و مقوانوشت‌هایش را از حفظید.

بله، این هم عین همان‌ها بود. حتی یک روسری خوش‌رنگ و بلند و ارزان‌قیمت هم از این نمایشگاه نصیبم نشد. همه همان تکرار‌ها که حتی برای بچه‌های مهدکودکی هم فکر نمی‌کنم جذابیت داشته باشد، چه برسد به دانشجویان مقطع ارشد (مدرس فقط در مقطع ارشد، دانشجو می‌گیرد). از نمایشگاه آمدم بیرون و یک‌بار دیگر به بنر خوش‌آب‌ورنگ و پُرطمطراق نمایشگاه نگاهی انداختم. کار، کار معاونت اجتماعی-فرهنگی دانشگاه بود.

[ms 1]

فکر کردم چه جور آدم‌هایی در آن معاونت نشسته‌اند و چطور فکر کرده‌اند این نمایشگاه، از فروش روسری‌های ارزان و بلند و خوش‌طرح و رنگ مفیدتر است. یا فکر کرده‌اند این ماکت‌های کج‌وکوله و پارچه‌های سبز و نخل‌ها و در سوخته و مقواها چه چیز خاصی را می‌خواهند تداعی کنند. اصلا چند میلیون خرج کرده‌اند؟

جمله‌هایی که قرار است توی بیلان کاری نوشته شود، می‌آمد توی ذهنم که به منظور آشنایی با فرهنگ فاطمی و حجاب و عفاف، یک نمایشگاه مصادف با ولادت بانوی دو عالم … با بهره‌گیری از هنر عالی شمع‌سازی و پارچه رو ماکت … بیش از هزار تن از دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرس از این نمایشگاه دیدن و اظهار رضایت کردند و … تصویر می‌آمد توی ذهنم؛ تصویر بودجه‌هایی که بر باد می‌روند.

امسال وکلای ملت در تبصره‌ی بند ۱۷ ماده واحده‌ی لایحه‌ی بودجه‌ی ۹۱ اواخر اردیبهشت‌ماه مصوب کردند مبلغ ۱۵۰ میلیارد ریال به موضوع گسترش فرهنگ عفاف و حجاب اختصاص پیدا کند تا با هماهنگی وزارت کشور از طریق دستگاه‌های ذی‌ربط هزینه شود. تا پیش از این، بودجه‌ی فرهنگ عفاف و حجاب از محل بودجه‌های فرهنگی تأمین می‌شد. البته پس از گذشت ۴ماه از سال ۹۱ این بودجه برخلاف تخصیص اعتبار از سوی مجلس، توسط دولت به دستگاه‌های اجرایی و وزارتخانه‌ها داده نشده است. اما باید دید در صورت اختصاص این بودجه آیا برنامه‌های مدون و تأثیرگذاری برای صرف این بودجه وجود دارد، یا بودجه‌های اختصاص‌داده‌‌شده صرف اموری چون نمایشگاه‌های تکراری و بی‌فایده می‌شود.

باید دید آیا ایده وجود ندارد یا مسئولان امر بی‌ایده‌اند. باید دید شخصی که مسئول معاونت فرهنگی و اجتماعی یک دانشگاه می‌شود، تا چه میزان بر اساس توانایی‌ها، خوش‌فکری، آشنایی با روان‌شناسی دانشجو و فضای دانشگاه انتخاب شده و تا چه میزان بر اساس فاکتورهای بی‌ربط دیگر! باید دید آیا بر بازخوردها و تأثیرات و بروندادهای این‌گونه بودجه‌ها نظارتی هست. این سؤالات، مخصوصا حالا که بودجه‌ی حجاب و عفاف افزایش پیدا کرده، مهم‌تر هم می‌شوند.

این رمضان، زن‌ها در تلویزیون چه جوری‌اند؟

[ms 0]

کنار دوستان دیگر، دور میز جلسه نشسته است. قرار است برای سال جدید برنامه‌ای پیشنهاد شود تا دوستان هنرمند بر اساس آن، طرح فیلمنامه به مرکز ارائه دهند. مدیر جلسه که می‌آید، شروع می‌کند به صحبت درباره‌ی ماه مبارک رمضان. همه می‌فهمند که باید درمورد ماه رمضان کار کنند. اما نه. یک تفاوت اساسی با سریال‌های پخش‌شده دارد؛ می‌گویند نباید به بحث روح و شیطان و فرشته بپردازیم. مسئولان هم دیگر صدایشان درآمده. تکلیفش مشخص است. باید موضوعی بیابد که دینی و مختص ماه مبارک باشد و به قول مدیر جلسه، حال مردم را خوب کند.

دنبال سوژه‌ای جالب می‌گردد. چشمش می‌افتد به نرم‌افزاری که درباره‌ی موضوعات نمایش شخصیت زنان در رسانه و دستورالعمل برای برنامه‌های آینده، طبق فرمایشات رهبر معظم انقلاب تهیه شده است. برایش جالب می‌شود. دستورالعمل‌هایی که شاید اگر رعایت شود، تا حدودی از این استفاده‌ی ابزاری از زن در رسانه اجتناب شود. حالا می‌داند که می‌خواهد در موضوع زن کار کند. اما چه ارتباطی دارد به دین و ماه مبارک؟!

***

از آن جایی که در تولیدات مناسبتی رسانه‌ی ملی، بیش‌ترین توجه، به گزاره‌های دینی موجود در جامعه است، می‌توان به شخصیت زن مسلمان هم به‌عنوان یک گزاره‌ی دینی توجه کرد؛ قهرمانی که با ورود به دنیای داستان بتواند با ایفای نقشی باورپذیر، هم مخاطب با آن هم‌ذات‌پنداری کند و هم هدف نویسنده را در ارائه‌ی مؤلفه‌های مورد نظرش از زن مسلمان تحقق بخشد.

چند سالی است که دست‌اندرکاران حوزه‌ی رسانه درباره‌ی سینمای دینی بحث می‌کنند و بعضی‌ها برای این نوع از سینما ژانر مخصوصی در نظر می‌گیرند و عده‌ای اعتقاد دارند که سینمای دینی مفهوم مستقلی ندارد، اما می‌توان از گزاره‌های دینی در داستان مدّنظر استفاده کرد.

این نوع تشویش در تعاریف سینمای دینی ضربه‌ی جبران‌ناپذیری به بدنه‌ی فیلم‌های ساخته‌شده وارد می‌آورد. به‌راستی باید سینمایی مخصوص برای دین داشته باشیم، یا حداکثر از گزاره‌های دینی در تمامی فیلم‌های تولیدی استفاده کنیم؟

نگاهی گذرا به بیش‌تر برنامه‌های نمایشی مناسبتی نشان می‌دهد که زن به‌عنوان یک عنصر مهم که نقش بسزایی در پیشبرد دراماتیک داستان دارد، به‌کار رفته است. اما واقعا در این موارد پخش‌شده، چهره‌ی یک زن مسلمان را با توجه به مؤلفه‌های دینی در نظر گرفته‌ایم؟! نقشی که در داستان‌ها به زنان داده می‌شود، بیش‌تر تأکید بر جنبه‌هایی از صفاتِ نه‌چندان مطلوبِ جنس زنانه است که نویسنده از آن به‌عنوان سلاحی پیش‌برنده استفاده می‌کند. نقش معشوقه، یا همراه با صفات خیانتکار، حسود، خاله‌زنک، به دنبال انتقام از مردان جامعه به‌خاطر حقِ نگرفته‌ی خویش و…

برای ساخت یک اثر نمایشی، چه در تئاتر و چه در سینما،حرف اول را داستان (که نمایشنامه و فیلمنامه را شکل می‌دهد) می‌زند. اگر یک فیلمنامه‌ی خوب داشته باشیم، شاید یک فیلم بد تولید شود، اما اگر فیلمنامه‌ی قابل قبول نداشته باشیم، هرگز نمی‌توانیم بر طبق آن، فیلم خوبی بسازیم.

بزرگ‌ترین ضربه‌ای که سفارش این نوع فیلم‌های مناسبتی به پیکره‌ی دینی فرهنگ وارد می‌آورد، این است که در بیش‌تر فیلم‌های تلویزیونی بر اساس مؤلفه‌ی دینی مدّنظر (که ماه مبارک رمضان، ماه محرم، ایام اعتکاف و… است)، نویسنده به‌دلیل ضرب‌الاجل آنتن، نداشتن تحقیق مطلوب درباره‌ی موضوع و فشار وارده از سازمان و در یک جمله، عجله در زدن طرح فیلمنامه، از راحت‌ترین راه که به‌اصطلاح عمومی «کلیشه» نامیده می‌شود، استفاده می‌کند.

یکی از کلیشه‌های معمول که بسیار مورد استفاده قرار گرفته، بهره‌برداری از شخصیت یک دختر و یک پسر (یکی دین‌دار و دیگری ضد دین) است و این‌ها از طریق آشنایی با یکدیگر و عشق و علاقه‌ای که به هم‌دیگر پیدا می‌کنند، در پروسه‌ی زمانی مناسبت مدّنظر، متحول می‌شوند و فرد ضد دین به فردی مؤمن مبدل می‌شود.

[ms 1]

سؤال این‌جاست: به‌راستی این نوع تحول برای مخاطب قابل درک است؟ درست است که معجزه‌ی عشق بسیار بالاست، اما در داستان، شما برای پذیرفتن یک عقیده و دین باید دچار تحولی شوید که تمام باورهای نهادینه در وجود شخصیت را فرو بریزد و تغییر دهد.

شک یا اطمینان به داشتنِ هوو هم از دیگر موارد تکراری و نخ‌نماشده در برنامه‌هاست که باعث می‌شود فقط صفات نامطلوب حسادت، بدبینی، حس شدید انتقام‌جویی و… را به‌صورت مستمر برای زن تصویر کنیم.

با یک بررسی اجمالی در برخی از تولیدات سیما که شخص اول داستان‌ها یک زن است یا این‌که از او به‌عنوان ضد قهرمان استفاده می‌شود و یا فردی است که بحران‌ها را تشدید می‌کند، می‌توان به این نکته پی برد که هنوز نتوانسته‌ایم تصویری معمولی و غلوّنشده، دوست‌داشتنی و قابل درک و مخاطب پسند از زن مسلمان به جامعه ارائه دهیم تا بتواند الگویی تأثیرگذار برای نسل فعلی و آینده باشد.

از دیگر آسیب‌ها و مشکلات بزرگ سینما و تلویزیون در کشور، کشیدن خط مرز بین دین و زندگی مردم است. ما به‌عنوان مسلمان هیچ‌گاه به این نکته توجه نکرده‌ایم که زندگی تک‌تک ما در بستر دین اتفاق می‌افتد و تمام داستان‌هایی که از بطن جامعه می‌گیریم، به نوعی دین را در خود نهادینه دارند. هم‌چنین تمامی کشمکش‌ها و مشکلات و مخمصه‌ای که برای شخصیت داستان به‌وجود می‌آید، حول محور گریز از دین یا سستی در عمل به آن به‌وجود می‌آید که با هدایت در راه مستقیم به تحول مطلوب می‌رسد.

این آسیب درمورد نمایش شخصیت زن نیز صدق می‌کند. در برنامه‌های تولیدشده، یا با یک زن کاملا منفی مواجه هستیم که در اغلب موارد، تحول و رسیدن او به درجه‌ی مثبت برای مخاطب باورپذیر نیست یا این‌که زنی را تصویر کرده‌ایم که به‌شدت مثبت و عاری از هر عیب و ایرادی است و مخاطب را دچار دلزدگی می‌کند، تا حدی که نمی‌توان با شخصیت هم‌ذات‌پنداری کرد.

یکی از مشکلات دیگر در زمینه‌ی نشان دادن شخصیت زن مسلمان (که بیش‌تر از دیگر موارد خودنمایی می‌کند) استفاده از زنان چادری به‌عنوان زن‌های خانه‌دار، سطح پایین جامعه، زنان نامرتب و در یک کلام، نازل دانستن جایگاه زن محجبه از نوع چادری در بین برنامه‌های پخش‌شده است که جای بسی تأمل دارد.

برای از بین بردن این نوع آسیب‌ها ابتدا باید زمان کافی در اختیار نویسنده قرار داد. هم‌چنین باید موضوعات با تحقیق نوشته شوند و به‌جای کمیت، کیفیت مورد توجه قرار بگیرد و نیز از رابطه‌های عشق و عاشقی برای مسلمان کردن افراد و یا متحول کردن آن‌ها (که بیش‌تر از جنبه‌ی مثبت، جنبه‌ی منفی و بدآموزی دارد) کم‌تر استفاده شود.

در یک کلام، فیلمنامه‌نویسان باید به دنبال سوژه‌های ناب و بکر باشند و از کلیشه‌های ساخته‌شده تا حد ممکن پرهیز نمایند و به کار حرفه‌ای با استاندارد جهانی فکر کنند؛ روشی که بلاتکلیفیِ داشتنِ ژانر مستقل دینی و یا استفاده از تم دینی در پیش‌زمینه‌ی داستان را نیز تا حد زیادی از بین برده یا کم‌رنگ‌تر می‌کند.

با استفاده از این روش که در بیش‌تر فیلم‌های موفق و تأثیرگذار جهان نیز به‌کار رفته، فیلمنامه‌نویس می‌تواند شخصیت واقعی و معمولی زن مسلمان در جامعه را به‌عنوان یک قهرمان خاکستری و باورپذیر و یا شخصیت فرعی و تأثیرگذار انتخاب کند، که دین را راه‌گشای مخمصه‌ای که در آن گرفتار می‌آید بیابد، تا مخاطب و نسل آینده‌ی امروز را بیش از پیش با زن مسلمان و واقعی ایرانی آشنا کنند.

مرد که گریه نمی‌کند!

[ms 1]

مرد که گریه نمی‌کند!

مگر ندیده‌ای فعالان حقوق بشر را
همان‌ها که آتش به خانه‌ات زده‌اند
و دست به ناموست…
مگر نمی‌بینی چگونه سر خود را بالا گرفته‌اند
و در برابر میلیون‌ها مخاطب
به دوربین لبخند می‌زنند
و جایزه‌ی صلح به هم هدیه می‌دهند!

[ms 0]

مرد که گریه نمی‌کند!

مرد همیشه می‌خندد
همین «دالایی لاما»
وقتی داشت برای کباب کردن کودکان تو
پای میز خوک بریان و شراب سرخ
نامه‌های سیاه را در برابر چک‌های سفیدِ کاخ سفید
-که بوی نفت و الماس می‌دادند-
امضا می‌کرد،
به دوربین لبخند می‌زد…

[ms 3]

و زن هم…!

زن هم گریه نمی‌کند!
درست مثل «آنگ سان سوچی»
درحالی‌که کنار «هیلاری کلینتون»
به دوربین لبخند می‌زد
بو می‌کشید عطر دموکراسی مخلوط با گوشت کباب شده‌ی انسان را…
و بعد از آن‌که جایزه‌ی صلح نوبل را
با خود به خانه‌اش در «روهینگیا»ی آبا و اجدادی‌اش برد
پس از لبخندی به مجسمه‌ی بودا
آن‌ها را کنار هم گذاشت
و آسوده خوابید
در هوایی که بوی حقوق بشر می‌داد!

مرد که گریه نمی‌کند!

مرد جان می‌دهد
وقتی با پیکرهای نیمه‌جان دخترانش
سوار بر قایقی شکسته
راه اقیانوس را در پیش می‌گیرد
وقتی در آخرین نگاه همسرش
تنها شعله‌هایی را می‌بیند
که بر خاکستر روحش آتش می‌زنند
وقتی هیچ‌کاری از دستان بسته‌اش
در کوره‌های آدم‌سوزی آمریکایی برنمی‌آید
وقتی در بغض فریادشده در گلویش
تنها صدای مظلومیت خویش را می‌شنود…

مرد که گریه نمی‌کند…

در سوگ شاهزاده‌ها و اسب‌های سفیدشان

[ms 1]

مشهور است که وقتی امیرالمؤمنین (ع) آمدند خواستگاری حضرت صدیقه‌ی طاهره (س) حضرت رسول (ص) پرسیدند چه داری. حضرت علی (ع) فرمود زره و شمشیر و… . حضرت رسول (ص) فرمودند: «زره را بفروش و با پولش وسایل زندگی بخر و عروسی بگیر.»؛ یعنی با مهریه جهیزیه خریدند و عروسی گرفتند.

در این معنا، مهریه رسما هدیه‌ای است که مرد به زن می‌دهد و نه قیمت زن! سر هدیه هم که بحث نمی‌شود. لطیف نیست؟

انسان دلش می‌خواهد به کسی که دوست دارد، هدیه بدهد و بهترین هدیه‌ای که می‌تواند، با تمام علاقه و محبتش می‌دهد و کیست که محبت نهفته در این هدیه را نفهمد؟ بعد با همان هدیه، امکانات اولیه برای شروع یک زندگی مشترک فراهم می‌شود؛ یک کاسه، یک بشقاب، یک حصیر،… چیزهایی که هر کدامشان برای آن دو نفر یک دنیا معنا دارد؛ چیزهایی که مرد این زندگی تهیه کرده است.

گاهی فکر می‌کنم یعنی هزینه‌ی دو تا کاسه و سه تا بشقاب و یک حصیر از عهده‌ی حضرت رسول برنمی‌آمد که امام علی (ع) مجبور نشوند زره خود را بفروشند؟! یا اصلا چرا حضرت زهرا (س) لباس نو خریدند که بخواهند شب عروسی ببخشند به آن دختر فقیر؟ برای ایشان که فرقی نمی‌کرد با لباس کهنه به خانه‌ی بخت بروند یا نو. یا اصلا لازم بود جشن بگیرند و غذا بدهند؟ بهتر نبود با توجه به فقر گسترده در جامعه‌ی آن روز و وضعیت دردناک اصحاب صفه و مهاجرین و انصار و… فرهنگ‌سازی کنند و فقط رسول خدا (ص) خطبه‌ی عقدشان را بخواند و برایشان آرزوی توفیق و خوشبختی کند و بروند سر خانه‌شان؟ اگر این‌طور می‌شد، بقیه هم مجبور نبودند زمان ازدواج فرزندانشان، به فکر غذا دادن به مردم بیفتند و…

[ms 2]

می‌دانم شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان ما با زمان حضرت رسول (ص) متفاوت است و هزینه‌ی ازدواج و مراسم و مهریه و جهیزیه و غیره در جامعه‌ی ما با این وضعیت مصرف‌زده‌اش و این چشم‌و‌هم‌چشمی‌ها و این سطح بالای توقعات جوان‌ها و خانواده‌هایشان و هزار چیز دیگر قابل مقایسه با آن زمان نیست، ولی این را نمی‌دانم که چرا فعالان عرصه‌ی فرهنگ هر وقت تصمیم می‌گیرند مشکل ازدواج را حل کنند، یک‌راست می‌روند سراغ دغدغه‌های خانواده‌ی پسر و اصلا به دغدغه‌های خانواده‌ی دختر توجهی نمی‌کنند.

+مثلا می‌گویند دختر خوب و عاقل و فهمیده و اهل زندگی و باکلاس و بافرهنگ می‌فهمد که ارزش او حتی با صدمیلیون سکه هم قابل مقایسه نیست. پس چرا باید به مهریه فکر کند؟ و آن‌قدر می‌گویند که دخترها کسر شأنشان می‌شود بگویند مهریه‌ام ۱۴ تا یا ۵ تا یا یکی نباشد! ولی کسی نمی‌گوید دختر عاقل و باکلاس و بافرهنگ نیازی به تخت و کمد و میز و مبل و بوفه‌ی پر از کریستال و ماکروویو و سرخ‌کن و گاز و یخچال و لباسشویی خارجی ندارد.

تبلیغات سازمان ملی جوانان برای ازدواج ساده و آگاه و پایدار یادتان بیاید. دختر لباس عروس نمی‌خرد. سالن نمی‌گیرد. آرایشگاه نمی‌رود. فیلمبردار نمی‌آورد. مهریه برایش مهم نیست. بعد آن‌قدر خوشبخت می‌شود که شوهرش از محل کار تماس بگیرد و حالش را بپرسد و برایش یک شاخه گل هدیه بیاورد. ولی وقتی می‌رود که در خانه را باز کند، آدم می‌بیند خانه‌اش مبل دارد. فرش دارد. تلویزیون دارد. همه‌ی این‌ها روی هم می‌شوند همان مبلغی که پدر دختر همان اول کار همان موقع که دختر، حساب همه‌ی خرج‌ها را از دوش خانواده‌ی داماد برمی‌داشت، بدون این‌که کسی ببیند و بفهمد، آرام و بی‌سروصدا هزینه می‌کرد؛ مانند یک وظیفه‌ی ازلی و ابدی.

به تصویری که از خانواده‌ی خوشبخت و فهمیده در جامعه‌ی ما ارائه می‌شود، دقت کنید. چند برنامه را می‌توانید نام ببرید که هزینه‌ی جهیزیه را مسخره کنند و شروع زندگی با حداقل ممکن وسایل را تشویق؟ آن‌قدر مسخره کنند که همه‌ی دختران پولدار و پُرافاده که تا دیروز مهریه‌شان را سال تولدشان می‌گذاشتند و امروز می‌گذارند یک شاخه گل رز، تشویق شوند بوفه نداشته باشند و ظرف‌های کریستال تزیینی نداشته باشند و لوستر نداشته باشند و…

+مثلا همه می‌گویند دختر باکلاس و عاقل و فهمیده و بافرهنگ وقتی خواستگار برایش آمد، نمی‌پرسد حقوقتان چقدر است و اصلا کار دارید و سربازی رفته‌اید و خانه دارید و ماشین دارید و این‌ها. نگاه می‌کند که پسر چقدر نجیب است چقدر آقاست و اصلا هم سخت نمی‌گیرد. عروسی ساده می‌گیرد. چند سالی می‌رود جنوب شهر اجاره‌نشینی و بعد هر دو با هم با عشق و محبت زندگیشان را خشت‌خشت می‌سازند و از این سازندگی بسیار لذت می‌برند.

[ms 0]

از این مورد اگر بخواهم مثال بیاورم، می‌شود تقریبا ۷۵٪ فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی. دم‌دستی‌ترینش همین فیلم چاردیواری، که اخیرا تکرارش هم دارد پخش می‌شود.

دختری که دغدغه‌اش رفتن به خارج از کشور بود، با آن وضع خانه و زندگی، ناگهان می‌شود زن یک آشپز با آن خانه و زندگی و فیلم همین‌جا تمام می‌شود. دیگر کسی نمی‌خواهد بداند این پسری که حاضر شد از دختری پول بگیرد و پدرش را گول بزند (با این همه نجابت و آقایی) چطور شوهری می‌شود برای این دختر که عزیز دل باباست و تابه‌حال نازک‌تر از برگ گل نشنیده. یا می‌بردش همان خانه‌ی قمر خانم و هر دو با یک دنیا عشق در آن خانه زندگی می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند، یا پدر دختر جورِ بافرهنگی و باکلاسی‌اش را می‌کشد و کلا زیر پر و بال این جوان نجیب را می‌گیرد و…

در این صورت اسم این نمی‌شود ازدواج آسان؛ می‌شود ازدواج خوب با خرج پدرزن و این دو جوان ساده‌زیست نیستند؛ بلکه پسر خوش‌شانس است و یک‌شبه مرفه بی‌درد شده و بعد اصلا انگار چیزی به‌نام جامعه‌پذیری، تربیت متفاوت، سطح توقع متفاوت، نیازهای متفاوت، تفاوت فرهنگی و مانند این‌ها وجود ندارد. از بیخ وجود ندارد.

کسی فکر نمی‌کند این دختر با این تربیت، پس‌فردا با این مادرشوهر و خاله‌ی شوهر و… چطور ارتباط برقرار می‌کند. در یکی از تبلیغات پخش‌شده از رسانه‌ی ملی برای ازدواج ساده و پایدار، پسری جنوبی قصد خواستگاری از یک دختر تهرانی -با پاشنه‌ی کفش ده سانت- دارد!

پسر زنگ در را می‌زند و می‌گوید: «من با اعتمادبه‌نفس آمده‌ام خواستگاری دخترتان (درحالی‌که حتی نمی‌تواند درست حرف بزند!)» و پدر بافرهنگ دختر می‌گوید خوش آمدی جانم! بعد آن‌ها خوشبخت می‌شوند. کم‌ترین انتظار این است که پسران را قدری توانمند و موفق نشان دهند که بتوان نتیجه‌گیری کرد اگر پسری پول ندارد، مهم نیست. مهم این است که توانایی دارد و آدمی که توانایی دارد، همه‌چیز می‌تواند داشته باشد.

قدیم‌ترها پسرها قرار بود بروند پشت فلان کوه با اژدها بجنگند و سرش را بدهند دست جادوگر ماجرا که اجازه بدهد بروند جنگل ارواح و با کلی بدبختی موفق شوند شاهزاده خانم  را نجات دهند. لحظه‌ی اوج داستان هم همان وقتی بود که شاهزاده خانم صدای سم اسب ناجی‌اش را می‌شنید و تازه با کلی ناز و کرشمه سوار اسبش می‌شد و اصلا هم ذوق‌زده نمی‌شد از رسیدن این جوان رعنا و خوش‌تیپ! حتی اگر در چشمانشان دقت می‌کردی، می‌فهمیدی پسر کلی ذوق‌مرگ است که عجب شانسی آوردم و دختر کاملا احساس می‌کند خب این لیاقتش را نشان داد؛ پس آدم مناسبی است!

من قبول دارم که این داستان‌ها خیلی ظالمانه بود و بیچاره پسرهای این دوره و زمانه نمی‌توانند خانه‌به‌خانه کفش سیندرلا را دست بگیرند، بلکه صاحبش را پیدا کنند و تازه به دخترک گدا التماس کنند بیا من را به غلامی قبول کن! ولی دیگر لازم نیست که در فیلم‌ها هر پسر چاپلوس و از زیر کار دررو و بددهنی را جوان رشید و رعنا نشان دهیم.

مثلا در فیلم گاوصندوق، پسر دزد است و هر بار که دختر را می‌بیند، سه دقیقه به او خیره می‌شود و بعد در جای‌جای فیلم تأکید می‌کنند که این پسر نجیب است! من نمی‌فهمم اگر کسی که به‌وفور دروغ می‌گوید، چشم پاک ندارد، دزدی هم می‌کند، از پارتی هم جمعش کرده‌اند و… نجیب است و باید دختر را دو دستی تقدیمش کرد، پسر نانجیب دقیقا چه شکلی است؟!؟ و از طرف دیگر در چنین وضعی چرا پسران نباید تشویق شوند که قدری توانایی چاپلوسی و مسخرگی‌شان را تقویت کنند تا یک دختر پولدار با یک پدر فهمیده عاشقشان شود و بعد یک عمر بی‌دغدغه زندگی کنند؟

چه دلیلی دارد که یک جوان درس بخواند و کار بکند و خرج زندگی‌اش را دربیاورد و پس‌انداز بکند برای ازدواجش و سرش به کار خودش باشد، وقتی که هیچ‌کدام از قهرمان‌های موفق فیلم‌ها چنین پیشینه‌ای نداشتند و اصلا وقتی در سریال فاصله‌ها، پسر به هر دلیلی می‌خواهد کار بکند، پدرش می‌گوید کار نکن درس بخوان! این کار در شأن تو نیست!!! و بعد چه بلایی می‌آید سر دخترهایی که آن‌قدر بی‌پناهند که مهریه پناهشان است و پسرهایی که می‌خواهند نان بازویشان را بخورند؟

گاهی فکر می‌کنم از آن طرف بوم داریم می‌افتیم. می‌خواستیم جوانان ازدواج را سخت نگیرند، ولی همه‌ی ارزش‌های انسانی و عقلانی را که در ازدواج مهم است و ضامن خوشبختی دو طرف، ندیده گرفته‌ایم. تبلیغ نمی‌کنیم که جوان درس بخواند، کار بکند، مؤدب باشد، نجیب باشد، چشم‌پاک باشد. مردان خوش‌اخلاق، صبور، خانواده‌دوست، بدون چشم‌داشت، زحمت‌کش، مردان مرد، مردانی که تکیه‌گاه زندگی‌اند، سایه‌ی سر زن و بچه هستند، آرام‌آرام به رؤیا می‌پیوندند و زن خوب زنی است که کلا توقعی ندارد.

پشت صحنه اما آمار طلاق است که بالا می‌رود…