[ms 0]
[ms 1]
[ms 2]
[ms 3]
[ms 4]
[ms 5]
[ms 6]
[ms 7]
[ms 8]
[ms 9]
[ms 10]
[ms 0]
[ms 1]
[ms 2]
[ms 3]
[ms 4]
[ms 5]
[ms 6]
[ms 7]
[ms 8]
[ms 9]
[ms 10]
[ms 0]
دیگر خوب فهمیدهام دنیا برای همیشهداشتن چبزهای خوب نیست. هرچه خوبتر، زودتر تمام میشود. زودتر میرود. زودتر، از تو میگیرند.
خوب که دقت کردم به آن وقتهایی که این خوبها را میگیرند، دیدم خدا نزدیکتر شده… آمده درست زیر گوش تو؛ کنار همان رگ گردن. نزدیکتر از آن حتی…
بعد، خوبتر که نگاه کردم، دیدم این از دست رفتن خوبیها و نزدیک شدن خدا، همیشه بینش غمی بوده؛ غمی که رو به هر طرف کردی بگوییاش، دیدهای هیچکس نیست. و بعد خدا آمده، ایستاده برابرت که: «مرا میخواستی؟ بگو عزیز دلم… من سراپا گوشم…»
این وقتها، به قد و بالای خدا که نگاه میکنم، به مهربانی و آغوش گرمش، میبینم خدا هم خوب بلد است معشوق یکی یک دانه بودن را. اصلا خوب میداند کجا و کی، و چگونه بیاید، و چقدر قبلش برای تو مقدمه بچیند که اول اسیرت کند، بعد تشنهات…
گوشهی چشمی بالا میزند. دل میبرد و باز میپوشاند و میگوید: «مرا میخواهی؟ این که نشانت دادم، تنها یک گوشهی کوچک بود.» بعد با ناز و غمزهای ادامه میدهد: «تمام مرا نمیخواهی؟ بلند شو و بیا. شرطی برایت ندارم، اما بهای زیادی باید بپردازی.» بعد هی خوبی و خوب و خوبتر را میگذارد سر راهت و تنهایت میگذارد با آنها. و تو باید یاد گرفته باشی که دل نبندی…
اصلا خدا آنقدر ناز میکند، ناز میکند که تو یک وقت چشم باز میکنی و میبینی عاشق همین ناز کردنها شدهای. عاشق ناز کشیدنها، همین رفتنها و در تبوتابِ رسیدن سوختنها…
یکی از آن خوبیها که شاید باورش سخت باشد اگر بگویم نباید به آن هم دل ببندیم، ماه رمضان است. گاهی آنقدر در خوبی و صفای این ماه دوستداشتنی غرق میشویم، که حواسمان از خود خدا پرت میشود؛ که همیشه بود، همیشه هست و همیشه خواهد بود. حتی وقتی رمضان برود…
[ms 1]
خدا این ماه، برعکس همیشهاش، سی روز میآید در برابر تو، راه میرود، حرف میزند، میخندد، کنارت مینشیند و میگذارد سرت را بگذاری بر شانهاش، و با اشکهایت پیراهنش را خیس کنی…
آنقدر به تو نزدیک میشود که دیگر نمیبینیاش، و تنها عطر خوش حضورش پُر میشود در مشامت. و درست در میان خود اقیانوس، از وسعت اقیانوس غافل میمانی… که اینجا عمق اقیانوس است؛ همان که همیشه آن دورها ایستادهای و به آبی بیکرانش چشم دوختهای… و در حسرت دل زدن به آن…
اینجا خدا محو شدن را، آب شدن را، یکی شدن را نشانت میدهد. میگوید: «ببین! این منم! منی که اگر بخواهی شانهبهشانهام، پابهپایم، و دستدردستم بیایی، باید در من حل شوی… باید خودت در من، و مرا در خودت پیدا کنی…»
خدا رمضان را هم از تو میگیرد. میبرد تو را به عمق اقیانوس، و میگذارد به عهدهی خودت، که همانجا بمانی یا با تمام شدن رمضان بیایی بیرون و دوباره چشم بدوزی به امواج اقیانوس… و تنها دلخوش باشی به این نگاه و سال دیگری و ماه دیگری…
رمضان همان خوبی خداست که بهخاطرش میشود چشمبسته از تمام خوبیها و بدیها گذشت. فقط وقتی خدا همان را هم از تو میگیرد، میخواهد بگوید: «حواست باید به من باشد. تنها به من… با من که باشی، همیشه در آرامش بیکران اقیانوس شناوری…»
عید که میشود، باید برگشته باشیم. باید فهمیده باشیم. باید عمق اقیانوس را و خودش را درک کرده باشیم. آنقدر که نخواهیم از آن بیرون بیاییم.
[ms 3]
این بار میخواهیم راحتترین ورژن حلیم بادمجان را آموزش دهیم که توی این ماه رمضان، خانم خانه کمتر کنار گاز بایستد و ظرف کمتری بشوید. این، از غذاهای لذیذی است که چون همراه نان خورده میشود، مناسب افطار و سحر هم هست.
[ms 0]
مواد لازم:
گوشت چربیدار میخواهیم به مقدار ۲۵۰ گرم. نیمکیلو بادمجان. عدس و برنج، از هر کدام یکدوم پیمانه. پیاز داریم، یک عدد. نعناعداغ میخواهیم برای تزبین و قاعدتا روغن سرخکردنی و نمک و فلفل و ادویه.
[ms 1]
طرز تهیه:
بادمجانها را پوست میکنیم و نمک میزنیم تا تلخی احتمالیاش گرفته شود. بعد آن را میشوییم و با قلمو بهش ماست میزنیم و میگذاریم توی یخچال که یکی دو ساعتی بماند. این کار یک روش فوقالعاده برای جلوگیری از جذب روغن در بادمجان است.
عدس و برنج را خیس میکنیم و کنار میگذاریم. پیاز را خورد میکنیم و میریزیم توی دیگ. یک دو چرخی میدهیم و ادویهها را بهش اضافه میکنیم. زردچوبه، فلفل و نمک را میگذاریم برای آخر کار که زمان پخت گوشت را بیشتر نکند.
من همیشه برای غذاهایی که گوشت دارند، پودر تخم گشنیز هم میزنم. خوشمزهاش میکند. گوشت را اضافه میکنیم و باز دو سه تا چرخ میزنیم. زیرش را کم میکنیم. درش را میگذاریم و اجازه میدهیم گوشت با آب خودش و پیاز و ادویهها نیمپز شود و مزهدار. نیمساعت، سه ربعی طول میکشد تا آبش کشیده شود. حالا دو لیوان آب اضافه میکنیم و میگذاریم بپزد.
[ms 2]
در این بین میتوانید بادمجانها را سرخ کنید. توی روغن کمی نمک بریزید و بادمجانهایی را که قبلا ماستمالی کردهاید، تویش سرخ کنید. از مقدار روغن کمی که جذب میکند، خودتان شگفتزده میشوید! بادمجانهای سرخشده را روی دستمال آشپزخانه میگذارید تا روغنش کاملا گرفته شود.
برنج و عدس را همراه نمک به گوشت پخته اضافه میکنیم و نیم ساعتی میگذاریم تا این دو تا هم بپزند. آخر سر بادمجانها را اضافه میکنیم. کشک را با کمی آب رقیق میکنیم و میریزیم توی دیگ و صبر میکنیم تا آب غذا کشیده شود و جا بیفتد. آخر سر هم با یک گوشتکوب میافتیم به جانش و حسابی میکوبیم.
دقت کنید که نباید حلیم بادمجان را با گوشتکوب برقی یا غذاساز کوبید؛ چون در آن صورت دیگر آن حالت کشسانی را ندارد و حلیم بادمجان ما اصیل نیست!
روی غذا را هم با نعناعداغ و کشک و پیازداغ و در صورت تمایل، با گردوی خردشده تزیین میکنیم.
از آن غذاهایی است که از فرط خوشمزگی به همه توصیه میکنم.
برای آنها که مدتهاست در انتظار میوهی باغ زندگیشان لحظهها را سپری میکنند و به هر دلیلی، خداوند هنوز نخواسته مادری را تجربه کنند، دعا میکنم که حضرت حق دلشان را به هدیهای آسمانی خوش کند و لباس مادری به تنشان بپوشاند.
[ms 0]
زمانی که باردار بودم، به دیدن یکی از دوستانم که زایمان کرده بود، رفتم. دخترش یکماهه بود. سختی روزهای نوزادی فرزندش را تجربه کرده بود و همچنان در اوج روزهای سخت بود. اما در کمال تعجب به ما گفت: «الان به این فکر میکنیم که زودتر هم میتوانستیم بچهدار شویم. اینقدر شیرین هست که گهگاه میگوییم چرا زمان را از دست دادیم و با دست خودمان اختلاف سنیمان را با بچه زیاد کردیم.»
وقتی دخترم بهدنیا آمد، ما هم همین حس را داشتیم. اینکه اگر زودتر هم دخترکمان میآمد، خسران مبینی نکرده بودیم و اگر از قبل، طعمِ خوش بچه داشتن را تجربه کرده بودیم، میشد که همینقدر روشنفکربازی را هم درنیاوریم و بهخاطر چند مسافرت دونفره و چند ماه عشق و کیف بیشتر، خودمان را از حضور یک فرشتهی آسمانی محروم نکنیم. اما چه میشود کرد که تا قبل از آمدن این ریحانههای بهشتی، آدم نمیداند چه لحظاتی انتظارش را میکشد.
چند روز پیش که با دوستان متاهلم که هنوز فرزند ندارند، صحبت میکردم، یکی از آنها گفت: «تو اولین کسی هستی که میبینم با همهی سختیهای بچهداری، اینقدر خوشحالی و مدام گله نمیکنی.»
و چند روز پیشتر، وقتی به یکی از دوستانم تلفن زدم تا حال نوزاد ۲۵روزهاش را بپرسم، گفت: «این روزها خیلی به یادت بودم. توی همهی لحظههای سختی که داشتم، با خودم میگفتم سارا هم این لحظهها را تجربه کرده. برایم جالب بود که حتی یک بار هم ندیدم با خستگی و ناراحتی از خاطراتت حرف بزنی. طوری حرف میزدی که من فکر میکردم مادری فقط و فقط خوشی دارد و لذت.» نکته اینجاست که این دوستم، بهجز من، از دوستان دیگری هم یاد کرد و گفت: «تو و چند نفر دیگری که دور و برم بودید، همهتان فقط خوشحال بودید.» و بعد هم توضیح داد: «البته خودم هم همین حس را دارم. وقتی پسرم خواب است و کمی خوابش طولانی میشود، دلم برایش تنگ میشود و بیتاب میشوم که زودتر بیدار شود و با چشمان کوچکش به من زل بزند.»
اینها را برای این گفتم که بگویم سختی یا راحتی مادری هم مثل سایر کارها، به نگاه خود فرد بستگی دارد. اگر از ابتدا بخواهیم که برایمان سخت بگذرد، بیتردید سخت خواهد گذشت. نه از پوشک عوض کردن و شیر دادن لذت میبریم و نه حتی از مسافرتهایی که میرویم و گردش و تفریح و پارک. اما اگر باور کنیم این لحظه های نوزادی و شیرخوارگی دلبندمان، به سرعت برق و باد میگذرد و هرگز تکرار نخواهد شد، هرازگاهی به خودمان نهیب میزنیم که: «بهجای آنکه سالهای بعد، یاد این روزها بیفتی و غرق در خاطرات بشوی و از شیرینیهای اختصاصی این روزها با خوشی و لذت یاد کنی، همین لحظههایی را که میگذرانی، قدر بدان و در «حال» زندگی کن و به قول مولا علی (علیهالسلام)، فرصتِ بین دو عدم را غنیمت بشمار.»
[ms 1]
نگاه عمیقتری هم میشود به قضیه داشت
اگر نیت کرده باشیم انسانی تربیت کنیم که در مسیر حضرت حق قدم بردارد و خداگونه شود و خودمان هم در این راه، حتی شاید بیش از فرزندمان تربیت شویم، چه بهتر که شاکر باشیم و قدردان؛ نه اینکه مدام بهخاطر هدیهای که خداوند به ما ارزانی داشته و ما را به آن میآزماید، نیمهی خالی لیوان را ببینیم و گلهمند باشیم.
همانطور که با یک ازدواج موفق، هم روزهای خوشی را تجربه میکنیم و هم مسئولیتهای جدیدی را عهدهدار میشویم، درمورد مادری هم قضیه به همین شکل است. هم شیرینی دارد و هم مسئولیتی که تا همیشه خواهد بود. مهم این است که بدانیم با وارد شدن یک کودک به زندگیمان، دیگر به روزهای دونفره برنمیگردیم. دیگر همیشه سه نفر هستیم و باید روالهای زندگیمان را سهنفره تعریف کنیم.
اگر با وجود سهنفره شدن، بخواهیم مثل روزهای دونفرهگی از مسافرت و سایر لحظههایمان لذت ببریم، بدیهی است که دچار اشتباهی دوسویه شدهایم؛ نه به خودمان خوش میگذرد، نه به همسر و نه به فرزند. مهمتر اینکه نتوانستهایم لحظههای مادریمان را درست مدیریت کنیم تا به جهت مادر بودن (سوای از جهت فردی) شیرینی ویژهای را درک کنیم.
بهتر است از اولین روزهای آمدنِ کودک، سختیها را مدیریت کنیم. بعضی وظایف را به همسرمان بسپاریم تا دچار خستگی زودرس نشویم و هر دو در کنار فرزند، از لحظهلحظههای زندگیمان لذت ببریم. البته فراموش نکنیم که هدف اصلی هم لذت بردن از لحظهها نیست و با عبور از خوشیها و ناخوشیها، پلهپله به ملاقات خدا میرویم.
یک مطلب را هم در پرانتز بگویم:
بعضی از سختیهای مواجهه با کودک را خودمان بر سر خود میآوریم؛ مثل لجباز شدن که نتیجهی برخوردهای اشتباه و عدم آگاهی ماست. بعضی از مشکلات هم با کمک گرفتن از ائمه و بزرگان قابل حل است؛ مثل از شیر گرفتن کودک که برای مادرها میتواند بسیار غمانگیز باشد و برای کودکان، طاقتفرسا. اما حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) لطفی به من و دخترم کردند که بیشتر به معجزه میمانست و ما هنوز انگشتبهدهانیم و شاکر.
میگویند خوشیهای زندگیتان را نگویید تا شورچشمی حسرتش را باقی نگذارد. شاید حتی یکی از دلایلی که زنان و مردان جوان، از مادر شدن و پدر شدن میهراسند، همین باشد؛ همین که همیشه از سختیها شنیدهاند و کسی پیدا نشده تا از شیرینیها و لذتها بگوید. این بار، به خدا توکل کردم و بعضی از این خوشیها را فریاد زدم تا حرف نگفتهای باقی نماند.
[ms 0]
شاید در طول تاریخ، کمتر زنانی پیدا شوند که اینچنین در راه برپایی حکومتی دینی، حاضر به تحمل رنج و مشقت شوند و تمام دار و ندار و حتی فرزندانشان را که عزیزترین سرمایههایشان هستند نیز، در این راه فدا کنند؛ ولی همسران علی بدون هیچ چشمداشتی در تحمل سختیها شریک امام بودند و از او حمایت کردند.
فاطمهی زهرا (س)، دختر پیامبر (ص) در طول عمر کوتاه خود دردهای بسیاری را متحمل شد و پشتیبان بیچونوچرای علی در سالهای سخت زندگیاش بود؛ سالیانی که علی (ع)، یا به واسطهی دفاع از اسلام و پیامبر خدا همواره در جنگ با معاندان و منافقان بود و فاطمه بهتنهایی از فرزندان خود مراقبت میکرد و به دیگر وظایفش میرسید و یا روزهای سخت پس از پیامبر که بعضی از صحابه حق علی را از خلافت و حکومت خوردند و سهم علی، تنها سکوت بود. فاطمهی زهرا (س) با حضورش در کنار علی تحمل این سکوت سنگین را برای او راحت میکرد. در پناه چنین پدر و مادری، بدون شک فرزندانی رشد مییافتند که قدرت تشخیص صلح و طغیان در برابر حکومت را بهخوبی آموخته بودند.
پس از شهادت فاطمه (س) که ضربهی سنگینی را بر علی وارد کرده بود، مولا به برادر خود سپردند تا زنی برای ایشان انتخاب کنند که از قبیلهای شجاع و دلاور باشد. (۱) بدین ترتیب، یکی از دختران قبیلهی بنیکلاب انتخاب شد که در میان قبائل اعراب، در شجاعت مانندی نداشت. وی نامش «فاطمه» بود. نقل است پس از چندی از حضورش در خانهی امیرالمؤمنین، درخواست کرد که او را «امالبنین» صدا بزنند تا حسن و حسین با شنیدن نام مادرشان ناراحت نشوند و رنج بیمادری، آنان را غمگین نسازد.
به گفتهی تاریخ، امالبنین زنی عالمه، پرهیزگار و بافضیلت بود و حاصل ازدواج پربرکت او با علی (ع)، چهار پسر رشید و دلاور به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله بود که هر چهار فرزند او نیز، در رکاب سیدالشهداء با فداکاریهای بسیاری شهید شدند. امالبنین مانند مادری دلسوز فرزندان فاطمه (س) را نگهداری میکرد و حتی آنان را بیش از پسران خود گرامی میداشت.
عدهای از مورخان معتقدند امالبنین در زمان حوادث عاشورا زنده بود و بیشتر از پسرانش، بر حسین (ع) گریست. (۲) ولی برخی دیگر معتقدند امالبنین در این واقعه اصلا زنده نبوده و هیچ سند موثقی بر حیات او در روز عاشورا نیست. (۳)
همسر دیگر حضرت علی (ع) که نقش ارزندهای در تاریخ اسلام ایفا کرده، «اسماء بنت عمیس نخعی» بود. اسماء قبل از ورود مسلمانان به دار ارقم ایمان آورد و با رسول خدا (ص) بیعت کرد و در سال پنجم بعثت به همراه شوهرش، جعفربنابیطالب به حبشه هجرت کرد. وی به همراه جعفر و دیگران مهاجران حبشه، در سال هفتم هجرت به مدینه بازگشت. محمد، عون و عبداللّه فرزندان اسماء و جعفر هستند.
وی پس از شهادت جعفربنابیطالب، با ابوبکر ازدواج کرد و محمدبنابیبکر را بهدنیا آورد. نقل است محمد نجابت را از مادرش به ارث برده بود. در نبرد جمل و صفین همراه علی (ع) بود و سپس به فرمان ایشان حاکم مصر شد. اسماء یکی از افراد حاضر در غدیر خم و شاهد نزول آیهی ولایت بود.
در روایت است اسماء فدک را برای فاطمه (س) گواهی کرد، ولی عمر گواهی وی را نپذیرفت. (۴) وی پس از ابوبکر با امام علی (ع) ازدواج کرد و عون و یحیی را بهدنیا آورد، که عون نیز در کربلا بهشهادت رسید. اسماء از جملهی اندک شرکتکنندگان در دفن شبانهی فاطمهی زهرا (س) بود.
از دختران آن حضرت، بیشترین رنجها و دردها را زینب متحمل شد. در زمان شهادت مادرش، پنج یا ششساله بود. در طول ۲۵ سال ناظر بر خانهنشینی و اهانتهای بسیار به پدرش بود. پدر را در ۳۵سالگی از دست داد. شاهد شهادت هر دو برادرش بود و در واقعهی بزرگ عاشورا پس از شهادت مردان میدان، به اسارت یزیدیان درآمد. با آنکه نزدیک به شصتویک سال از عمرش میگذشت، دلاورانه از زنان و بچههای خاندانش مراقبت کرد و با سخنانش در مجلس یزید پایههای ظلم و ستم را بهلرزه درآورد. به دلیل تحمل این رنجها وی را «امالمصائب» نامیدند. امکلثوم نیز در حادثهی کربلا حضور داشت و با سخنان کوبندهی خود پس از اسارت و در کوفه، یزید و یزیدیان را رسوا ساخت و مردم کوفه را بیدار ساخت.
عروسان این خاندان نیز فرزندانی را بهدنیا آورده و پرورش دادند که در راه اسلام از نثار جان خود ابایی نداشتند. «شهربانو»، همسر امام حسین (ع) و مادر امام سجاد (ع) بود که بنا بر روایاتی، پس از ولادت حضرت سجاد (ع) از دنیا رفت. (۵) «لیلا»، مادر علی اکبر بود که فرزندش در کربلا بهشهادت رسید و رنجکشیدهترین آنها، «رباب» دختر امریءالقیسبنعدی، همسر امام حسین (ع) بود که همراه با دو فرزندش، علیاصغر و سکینه در کربلا حضور داشت. علیاصغر که خردسالی بیش نبود، در صحنهی نبرد بهشهادت رسید. او و سکینه نیز همراه با دیگر زنان به اسارت درآمدند. وی یک سال پس از بازگشت به مدینه، از فرط گریه و اندوه بر شهادت حسین (ع) جان داد. (۶)
بدون شک، تربیت این مادران و ملاحظهی تحمل رنج آنان در دفاع از اسلام، در ولایتپذیری و پیروی از حق و حقیقت فرزندانشان، نقش بسیاری داشت. به گونهای که بیان شد، این زنان تقریبا بیشتر فرزندانشان را در راه اسلام فدا کردهاند و لحظهای از اسلام راستین جدا نشدند.
——————————————————————
منبع:
۱- محمدحسن ممقانی، تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸؛
۲- همان، ص ۱۲۸؛
۳- عبدالحسین مقرّم، مقتل الحسین، ص ۳۳۶؛
۴- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۱۹۷؛
۵- قطبالدین راوندی، الخرائج و الجرائح، مؤسسهی امام مهدی (عج)، قم، ج ۲، ص ۷۵۰؛
۶- عزّالدین ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۸.
[ms 0]
قبلترها اینطور نبود. در بیشتر مواقع، مادر داماد عروس را میپسندید. گاهی حتی پسر تا بعد از عقد، دختر را نمیدید. این وسط بودند واسطههایی که با شناخت عمیقی که از دو خانواده و پسر و دختر داشتند، این ازدواجها را جوش میدادند و فرصتهایی را برای پسر و دختر ایجاد میکردند. اما شکل ازدواجها این روزها تغییر کرده است. در واقع، انواع گوناگونی از شکل ازدواج ایجاد شده است.
با پدید آمدن محیطهای جدید مختلط، مانند دانشگاه و محل کار، گونههای جدید ازدواج به تبع این محیطها شکل گرفته است. رفتهرفته با ظهور پدیدههای جدید ارتباطی، مانند تلفن و اینترنت، هم نوع ارتباط در دوران آشنایی به قصد ازدواج تغییر کرد و هم این پدیدهها شکل جدیدی از ازدواج را رقم زدند.
یکی از نوظهورترین این انواع، ازدواج اینترنتی است. این نوع ازدواج در چند سال اخیر رشد مضاعفی داشته است. باید بین دو مقوله در این نوع ازدواج تفاوت قائل شد؛ ازدواج اینترنتی و ارتباط اینترنتی. در ازدواج اینترنتی آشنایی اولیه از طریق فضای مجازی و اینترنت است؛ یعنی پسر و دختر بدون آنکه یکدیگر را در دنیای واقعی دیده باشند، به منظور ازدواج، ارتباط برقرار میکنند.
در ارتباط اینترنتی هرگونه ارتباطی -چه در فضای مجازی و چه خارج از آن- در این فضا و با نرمافزارهای ارتباط مجازی یا در سایتها، وبلاگها و شبکههای اجتماعی شکل میگیرد. لازم به ذکر است در اینجا منظور از ازدواج اینترنتی، آشناییهایی است که در فضای وبلاگها، سایتها و شبکههای اجتماعی صورت میگیرد. بحث در رابطه با سایتهای همسریابی، اقتضائات و ویژگیهای متفاوتی از این فضاها دارد که که در اینجا مجال بحث در رابطه با آن وجود ندارد.
در حال حاضر در نظر عامهی مردم، ازدواج اینترنتی ازدواجی ناموفق و خطرناک تلقی میشود. انکارشدنی نیست که مواردی از ناموفق بودن اینگونه ازدواجها دیده شده، اما در موارد موفق، بعضی زوجهایی که از این طریق ازدواج کردهاند، شکل آشنایی خود را پنهان کرده و در بیشتر مواقع بازگو نمیکنند. بنابراین، نمیتوان بهراحتی دربارهی قطعی بودن عدم موفقیت اینگونه ازدواجها صحبت کرد.
این رویکرد به ازدواج اینترنتی، رویکردی محافظهکارانه است؛ رویکردی که در مقابل هرگونه تغییری مقاومت میکند. همانطور که زمانی ازدواج دانشجویی پذیرفته شده نبود، امروزه نیز ازدواج اینترنتی، دختر و پسر را در مظانّ اتهام قرار میدهد.
اما ازدواج اینترنتی نیز مانند ازدواج دانشجویی فقط یک امکان است که میتواند موفقیتآمیز باشد یا نباشد. یکی از خطراتی که در ازدواج اینترنتی وجود دارد، ادامهی ارتباط بهصورت مجازی است. بعد از طرح ازدواج در فضای مجازی، این رابطه هرچه سریعتر باید به عرصهی واقعیت کشیده شود؛ زیرا ادامهی ارتباط در این فضا تصوری آرمانی و غیرواقعی در ذهن طرفین ایجاد میکند.
از طرف دیگر، فضای مجازی زمینهی مناسبی برای طرح دروغ و ساخت تصویری دروغین از شخصیت و هویت خود است. به همین دلیل لازم است هرچه سریعتر دربارهی حقیقت داشتن مطالب مطرحشده از جانب طرفین تحقیق شود.
آفت دیگر ازدواجهای مجازی، توجه نکردن به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی فرد و خصوصا خانوادهی اوست. در ارتباط مجازی، از آنجا که طرف مقابل در واقعیت دیده نمیشود، توجه کمتری به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی میشود.
در این گونه ارتباط، آنچه بیشتر جلب توجه میکند، افکار و ایدههای طرف مقابل است و اکتفا به این ارتباط باعث عدم شناخت مناسب از اختلافات فرهنگی فرد و خانوادهی او میشود. از طرف دیگر، در ازدواج سنتی این اختلافات به کمترین حد خود میرسد؛ زیرا دو خانواده بر اساس آشنایی انتخاب میشوند، اما در ارتباط مجازی احتمال نزدیکی دو خانواده به دلیل ماهیت دموکراتیک و تصادفی آن به حداکثر میرسد.
ارتباط مجازی، ارتباطی فردگرایانه و یکنفره است. از آفات دیگر ازدواج مجازی، بیتوجهی به شناخت خانوادهی طرف مقابل است که از طریق این ارتباط ایجاد نمیشود و احتیاج به تحقیقات و ارتباطات واقعی دارد.
با وجود آفات ذکرشده، ازدواج مجازی میتواند فرصتهایی را در اختیار جوانان بگذارد. با کثرت انواع و شیوههای ازدواج، جوانان میتوانند فرد مورد نظر خود را با شیوههای گوناگونی پیدا کنند و این مسئله میتواند جامعه را از خطر بالارفتن بیش از پیش سن ازدواج نجات دهد.
خصوصا این مسئله دربارهی پسران و دخترانی که خواستار شناخت شخصی از همسر خود هستند و نمیتوانند به شناخت در فضای رسمی ازدواج سنتی اکتفا کنند، در عین حال خواستار ارتباطی غیر اسلامی نیستند، صدق میکند.
از طرفی، ارتباط اینترنتی ویژگیهای مثبت دیگری دارد. ارتباط مجازی در چت یا شناخت از طریق مطالب وبلاگ شخصی یا فیدها و نظراتی که در شبکههای اجتماعی گذاشته میشود، میتواند شناختی از ابعاد وجودی فرد را نشان دهد که در جلسات خواستگاری یا در محیط رسمی کار و فضای علمی دانشگاه میسر نیست. این ارتباط، هم در رابطه با ازدواج اینترنتی و هم در رابطه با انواع دیگر ازدواج میتواند مفید باشد و جوانان را از ارتباطهای پُرخطر و غیراسلامی نجات دهد. ضمن اینکه این ارتباط نیز میتواند منجر به روابط غیراسلامی شود، اما به دلیل ندیدن چهره و نشنیدن صدا، احتمال کمتری برای انحراف وجود دارد.
بنابراین، ازدواج اینترنتی یکی از نوظهورترین شیوههای ازدواج است که در ذات خود، نه خوب است و نه بد؛ بلکه امکانی است که میتوان از آن بهدرستی استفاده کرد. اگر ما از اقتضائات و ویژگیهای این نوع ازدواج آگاه باشیم، میتوانیم آفات آن را هرچه بیشتر از میان ببریم و در مقابل، از مزیتهایی که در اختیار ما میگذارد، استفاده کنیم؛ مانند استفاده از اینترنت بهعنوان نوعی ارتباط.
پس اگر چنین فرصتی برای ما یا نزدیکانمان پیش آمد، بدون ترس و بهدرستی به سراغ آن برویم و بدون آنکه از خطرات این نوع ازدواج بترسیم، سعی کنیم آنها را برطرف نماییم.
[ms 0]
نمیدانم درستش چیست، اما مطمئنم که هرچه هست، این نیست. جامعهای صحیح است که همهچیز سر جای خودش باشد و پیچ و مهرههایش درست کار کنند و من چنین وضعی را شاهد نیستم. این را از آن جایی میگویم که میبینم تمام مبانی اطرافم بر تمایلات و نیازها و توانمندیهای مردانه استوار گشته و زن هیچ جایگاهی در زیرساخت این مدنیت ندارد و گویی وصلهایست ناجور. تابهحال انواع همایش مردان را شنیدهاید؟ فرهنگسرای مردان، نقش مردان در پیشرفت اجتماع، اهمیت حضور مرد در عرصههای علمی، حضور مردان مسلمان در عرصههای علمی، حساب ویژهی پسران و هزار مطلب اینچنینی دیگر هیچگاه بهچشم نمیخورند.
نیازها و تمایلات زنان دیده نمیشود یا اگر بشود، از فرعیات جامعه حساب میشود.
مصداق و گواه سخنم اینجاست که عموم مردان مشکلی با هویت مردانهی خویش ندارند. میدانند که مرد هستند، باید سر کار بروند، شب برای استراحت به منزل بیایند، همکار دارند و رئیس و همسر و فرزند که دو تای آخری را باید حمایت مالی و معنوی کنند.
به طرف دیگر ماجرا برویم؛ به جایگاه زن. زنان جامعهی ما نمیدانند مرد هستند یا زن! این واقعیت امر است. باید کار کنند یا نه؟ اگر بله، که وقت و حالی برای زن بودن و مادر بودن ندارند؛ چراکه علی (علیه السلام) میفرماید: «زن گل بهاریست، نه قهرمان.» و اگر نه، که در منزل آنقدر از جامعه دور میشوند که توانایی تربیت صحیح فرزند را نخواهند داشت. علی (علیه السلام) میفرماید: «فرزندانتان را برای زمان خودشان تربیت کنید.» به کدام یک از این دو مهم می توان دست یافت؟ آیا این مهم را میتوان با در خانه ماندن و نگریستن به دیگران از پشت آکواریوم گزینشی تلویزیون برآورده ساخت؟ یا باید کار کرد و خود را له نمود؟ کاش کسی جوابی برای این اصل عدم قطعیت هایزنبرگ (۱) مییافت!
اکثریت قریببهاتفاق افراد این دوره و زمانه راه دوم را برمیگزینند؛ کار کردن. جامعه از او میخواهد مانند مردان کار کند و مسئولیتپذیر (!) باشد. با دیگر همکاران زمخت و سنگین رفتار نماید و از طرف دیگر هم مدام تفاوتهایش با مردان را به سخره میگیرد؛ خاله زنک بودن، رانندگی قانونمند، بلد نبودن پارک ماشین، سبزی پاک کردن، صحبتهای خارج از کار، تمیز بودن و هزار خصیصهی دیگر زنانه، تا در نهایت، او برای مقبولیت در اجتماع خُلق و خویی کاملا مردانه بگیرد؛ رانندگی بیقانون، نگران نبودن و اهمیت ندادن به مشکلات دیگران، کثیف و شلخته بودن، انجام ندادن کارهای ظریف و زنانه مثل کارهای هنری چون خیاطی و ملیلهدوزی و کارهای خانگی چون سبزی پاک کردن و آشپزی باحوصله.
[ms 1]
همهی اینها به این دلیل است که ملاک صحیح و بینقص بودن، مرد است. زن با او سنجیده میشود، نه با خودش! پس او آگاهی و ارضای حس مفید بودنش را به قیمت اینها بهدست میآورد.
و حالا روی دیگر این سکهی کج و کوله (!) این زن زمختِ بیروحِ مردنما وارد منزل شده است. نگاهها به او میفهماند که تمیزی و غذا و کارهای خانه و مهربانی و نگرانی برای مشکلات دیگر اعضا و… انتظاریست که جامعه و مردش از او دارد. با تمام وجود میدود تا کانون گرم خانوادهاش به سردی نگراید؛ چون او مسئول است و باید مسئولیتپذیر باشد! پس او بعد از محل کار، رنگی کاملا متفاوت باید به خود بگیرد تا اینجا نیز «وظیفه»اش را بهخوبی انجام دهد!!!
این انسان زن است یا مرد؟ او کیست؟ اصلا هویت دارد؟ آیا تمایلات و برآوردن نیازهای او در برنامهی روزانهاش گنجانده شده؟ آیا او دیده میشود یا فقط ابزاریست برای برآوردن نیازهای جامعه در سطوح مختلف؟
همینجاست که بنیان خانواده بر اثر لرزش مبنایش که زن است، میلرزد و سست میشود؛ چون او هویتش را نمیداند و گاه بر اثر فشار طاقتفرسای وظایف، جای نقشها را اشتباه میکند. در خانه مرد است و در جامعه زن. با همکارانش لطیف است و با همسرش زمخت. به بیگانه محبت میکند و به خانوادهاش ناملایمی و بیتوجهی و به تبعِ سست شدن کوچکترین واحد اجتماع -خانواده- جامعه هم بر خود میلرزد. اینجاست که همه به این فکر میافتند که چه کنیم و کجای جامعه را چسب زخم بزنیم و چه قشری را آموزش دهیم و…
حال آنکه خانه از پایبست ویران است!
نمیدانم درستش چیست، اما مطمئنم هرچه هست، این نباید باشد!
——————————————————-
۱. این اصل اظهار میدارد که جفتهای مشخصی از خواص فیزیکی، مانند مکان و تکانه، نمیتواند با دقتی دلخواه معلوم گردد. به عبارت دیگر، افزایش دقت در کمیت یکی از آن خواص مترادف با کاهش دقت در کمیت خاصیت دیگر است. بهطور خلاصه، یعنی هرچه به عدد دقیقتری از مکان الکترون برسیم، عددی که از تکانه یا سرعت آن بهدست میآوریم، غیر دقیقتر خواهد بود!
[ms 0]
حیاط ساختمان حوزهی هنری پر بود از شاعر؛ شاعرهایی که آدم آرزو دارد شعرشان را بشنود یا ببیندشان . خیلیهارا دورادور میشناختم؛ از اینترنت، کنگره و کتابهایشان. اکثرمان یا اسم و شعر همدیگر را شنیده بودیم یا قبلا همدیگر را دیده بودیم.
در تن حیاط تبوتاب خاصی افتاده بود. یکی میرفت وسایلش را تحویل دهد. یکی میرفت کارت بگیرد و عدهای بهانهای یافته بودند برای تجدید دیدار. اینجا شاعرهایی دور هم جمع شده بودند که کیلومترها دور از هم زندگی میکردند.
از شاعربانوها خیلیها را به چهره میشناختم: فاطمه صداقتینیا، عالیه مهرابی، فروغ تنگاب، حسنا محمدزاده و… . بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم وسایلمان را تحویل دادیم و کارت ورود گرفتیم. روی کارتم بزرگ نوشته بود: «ویژه» و هولوگرام هم داشت! برجستگی چاپ اسمم را که روی کارت لمس کردم، حس خاصی پیدا کردم. انگار که چقدر مهم هستم!
از آقایان، فاضل نظری، استاد محدثی خراسانی، استاد مجاهدی، ناصر حامدی، علی فردوسی، و خیلیها را به چهره شناختم. دوستانی از افغانستان آمده بودند؛ نرگس صابری بینشان بود. از خانمها کسی همراهش نبود. سوار اتوبوس که شدیم، کنارم نشست.
تا به بیت رهبری برسیم، کلی دربارهی تفاوت لهجهی ایران و افغانستان و شعر دو کشور و دیدار حرف زدیم. میگفت دوست دارد از آقا یادگاری بگیرد. کمکم زمان و طول مسیر از دستم رفت، اما یک لحظه اتوبوس که خواست داخل یک خیابان بپیچد، استرسم شروع شد. حدسم درست بود؛ رسیده بودیم.
با عجله پیاده شدیم. از چند مسیر و چند مرحلهی بازرسی که رد شدیم، رسیدیم به یک حیاط سرسبز و گلکاریشده و البته نهچندان بزرگ. ساختمان کوچکتر از آن چیزی بود که فکر میکردم. بالای ساختمان منقش به آیهای بود. روی چمنها روفرشی پهن کرده بودند. سریع صفهای نماز تشکیل شد. تعداد آقایان آنقدر زیاد بود که صف خانمها مدام عقبتر میرفت. بیش از ۱۴۰ آقا و فقط ۲۷ خانم دعوت شده بودند.
نماز که شروع شد، آقا را ندیدم. قدّم کوتاهتر از آن بود که پشت این همه صف بتوانم ببینمشان. فقط صدایشان بود و بس! بعد از نماز مغرب، همه که نشستند، آقا بلند شدند که دو رکعت نماز مستحب بهجا بیاورند. آنجا بود که تازه از پشت دیدمشان. باورم نمیشد که چند متری با ایشان فاصله دارم.
بعد از نماز عشا دور آقا حسابی شلوغ شد. شاعران کتاب تقدیمشان میکردند و من همچنان نمیدیدمشان. با راهنمایی خانمی به داخل ساختمان رفتیم. در نهایت سادگی، میانهی اتاقی بزرگ سفرهای انداخته بودند. بعد از چند دقیقه، آقا بهسمت قسمت خانمها آمدند. مشتاقانه بهسمتشان رفتیم.
بعد از سلام و خوشآمد، فرمودند: «بفرمایید افطار کنید.» موقع صحبت به زمین نگاه میکردند. برعکس تصویر مقتدرانهای که از تلویزیون دیده بودم، این لحظه چهرهشان خیلی مهربان و پدرانه بود. انگار که خیلی صمیمانه آمدهایم میهمانی!
دو خانم پردهها را کشیدند تا موقع افطار راحت باشیم.
[ms 2]
افطار که تمام شد، با سرعت به قسمت دیگری هدایت شدیم. رسیدیم به جایی که خیلی آشنا بود. بارها تصویر این سالن را از تلویزیون دیده بودم؛ روفرشیهای آبی و پردهی سبزرنگ. صندلیها همه آشنا بودند. قرار بود کسانی که شعرخوانی دارند، جلو بنشینند. آقای فاضل نظری جایگاه شاعرها را مشخص میکرد. از خانمها چهار نفر شعرخوانی داشتند. جای نرگس صابری، دوست افغانم ردیف اول بود. کنارش نشستم. هیچکداممان شعرخوانی نداشتیم و البته کسی هم از ردیف اولنشستنم شکایتی نکرد.
آقا وارد شدند. همه ایستادیم. بعد از سلام و صلوات، آقای قزوه، مجری برنامه شعری از خودشان خواندند و بعد شعرخوانیها شروع شد. از استاد گرمارودی شروع کردند. ایشان قصیدهی بلندی خواندند با چنین مطلعی: «هوای صبح ز رگبار دوش، غوغا بود … در آن تپیدن نبض درخت، پیدا بود»
آقای قزوه بیتی به طنز با قافیهی واویلا و ردیف شعر استاد گرمارودی درمورد طولانی بودن شعر ساختند که جمع را خنداند. بعد استاد معلم باید شعر میخواندند که جایشان را به جوانها دادند و بر شعرخوانی میهمانان افغان و هندی تأکید کردند. آقای قزوه هم اطاعت کردند و نام آقای اخلاقی را بردند.
بعد از شعرخوانی ایشان، آقا نظری دادند که نشان از نکتهبینیشان داشت. گفتند در مصرع «باد میآید بوی گلهای حماسی میوزد در دشت» کلمهی حماسی را با کلمهای دیگر عوض کنند تا شعر مفهومتر شود. پس از ایشان، آقای مهدی باقر از هند بودند. همینطور بسیاری از آقایان به شعرخوانی پرداختند. نرگس بیقرار بود که چرا نوبت هموطنش نمیرسد. بالاخره آقای علیپور از مزارشریف شروع به شعرخوانی کرد. آقا فرمودند بهتر است بیتی را حذف کنند.
[ms 4]
کمکم حساب کار دست جمع آمد که آقا ساده از شعری نمیگذرند. آنطور که مشخص شد، تعداد شعرخوانی بانوان به همان میزان جمعیتشان کم بود. از ۲۷ نفر حاضر، ۳ نفر شعرخوانی داشتند. از اساتید هم بانو سیمیندخت وحیدی بودند که جایشان را به جوانها دادند و البته به آقای قزوه گفتند بهتر است حق خانمها را رعایت کنند. با این تذکر، تعداد شعرخوانی خانمها به ۵ تا رسید.
[ms 1]
ابتدا، خانم رزاقی از سوادکوه شروع به شعرخوانی کرد و سلام همشهریهایش را رساندند. آقا از شعر خوششان آمد و آفرین گفتند. بعد، نوبت خانم مهرابی از یزد بود که شعری تقدیم حضرت معصومه (سلام الله علیها) کردند. بیتی از آن را خیلی دوست داشتم:
«گرچه دلتنگی تو سبک خراسانی داشت … مانده در دفتر قم، بیت به بیت اثرش»
وحیده افضلی شاعر جوان بعدی بود که ترانهای با لحنی کودکانه تقدیم به آرمیتا، دختر شهید رضایینژاد کرد:
«آرمیتا! موهاتو کوتاه نکنی! کبوترا … اومدن لونه توی قشنگی موهات کنن
تو میخوای حضرت آقا رو «پدر» خطاب کنی … حضرت آقا میخوان تو رو «پری» صدات کنن»
که با استقبال آقا روبهرو شد. فرمودند: «این را برای آرمیتا خواندهاید؟» و وقتی با جواب منفی روبهرو شدند، فرمودند: «حتما به دستش برسانید.»
بعد از عارفه دهقانی که چند رباعی خواند، نوبت فاطمه صداقتینیا رسید که البته اسمش بین شعرخوانیها نبود و ردیف آخر نشسته بود، اما لطف خدا نصیبش شد و برای شعرخوانی آمد ردیف اول نشست و شعر سپیدی تقدیم به حضرت امالبنین کرد. حضرت آقا تحسین کردند و فرمودند چون زیاد با شعر سپید مأنوس نیستند، نظر خاصی نمیدهند.
آقای نظریندوشن از یزد شعر طنزی خواند که با استقبال زیاد جمع روبهرو شد:
«خواب دیدم شبی که زن دارم … کت و شلوار نو به تن دارم
جای یک زوجه شانزده زوجه … جای ماشین عروس، ون دارم»
شعر طولانی با این بیتها به پایان رسید:
«گفتم: امروز چون تو میبینم … همه را ای نگار ماهجبین
گفت: بس کن! نگار سیخی چند؟ … شدهای پاک خُل، منم افشین!»
که باعث شد در تمام مدت شعرخوانی، آقا و جمع بخندند. بعد از پایان شعر، آقا مصرع آخر شعر را تکرار کردند که باعث شد دوباره روی لب همه خنده بنشیند.
ساعت نزدیک ۱۲ شب بود که نوبت به فرمایشات آقا رسید. ایشان بر مضمونپردازی و همچنین نوپردازی در شعر تأکید کردند و فرمودند: «اگر در شعر قدیم از شمع بهعنوان مظهر روشنایی استفاده میشد، امروزه از نورافکن استفاده میشود. در بحث شعر هم همزمان با تغییر دوره و زمانه، دنبال مضمونهای جدید باشید.» و شعری از صائب، ضمیمهی صحبتشان کردند و فرمودند: «مضمون تمامنشدنی ست.»
بعد از حرفهایشان و پایان مراسم، همگی به طرفشان رفتیم. دورشان شلوغ شده بود. تصمیم گرفتم هر طور شده، برای نرگس یادگاری بگیرم تا دست خالی نرود. خودش کمکم داشت پشیمان میشد. رفتم جلو از لابهلای جمعیت، نامه و شعرهایم را روی کتابهای توی دست آقا گذاشتم. یک آن یادم آمد گزارشی را که برای چارقد نوشتهام هم، دست آقا دادهام. خواستم گزارشم را از بین کاغذها پس بگیرم، که محافظ آقا برای اینکه کاغذها گم نشوند، سریع همه را برداشت و گذاشت توی جیبش! و بدون اینکه حرفی زده باشم، از بین جمع چفیهی آقا را رد کرد و گرفت طرفم: «خانم بگیر. چفیه رو بگیر!»
[ms 3]
سریع گرفتمش. آنقدر خوشحال بودم که یادم رفت گزارشم را اشتباهی دادهام به حضرت آقا. سریع رو به نرگس کردم: «گرفتم برات، یادگاری ببری افغانستان!» نرگس باورش نمیشد. خیلی خوشحال بود. گفت: «بذارمش رو شونهم؟» گفتم: «بده من برات بذارم.» داشتم چفیه را روی شانهاش میگذاشتم که عکاسی آمد و عکسی به یادگار از این صحنه گرفت. چند دقیقهای که گذشت، حضرت آقا رفتند و ما هم کمکم از بیت دل کندیم و این دیدار یکی از بهترین خاطرههایم شد.
[ms 1]
اولین کنفرانس بینالمللی «زن و بیداری اسلامی» که روز سهشنبه بیستم تیرماه با حضور بیش از هزار زن از هشتاد کشور آغاز به کار کرد، فرصتی در اختیار آن دسته از بانوان که تصورات نادرست در خصوص ایران، زن ایرانی و زندگیاش در ذهن داشتند، گذاشت تا خود با چشمهای خویش شاهد درستی یا نادرستی این مهم باشند. به گفتهی آنان، این مشاهداتِ شخصی بهخوبی دور از واقعیت بودن داستان قدیمی این تصویر وارونه و غیر واقعی (Camera Obscura) از زندگی زن در ایران را به نمایش گذاشت.
این تصاویر وارونه که باعث تحریف حقیقت در خصوص ایران شدهاند، حاصل پخش گزارشها و فیلمهای فریبکارانه، و نیز انتشار کتابهای خاطره، داستان، کامیک و… توسط اتاقهای فکر یا مقامات ضد دولت اسلامی ایران، بهویژه آمریکا و کشورهای غربی میباشد.
هرچند این داستان جدید نیست، هنوز هم افراد زیادی بر این باورند که زن در ایران، هم توسط دولت اسلامی در مرتبهی بالا و هم توسط مردان در مرتبهای دیگر، بهطور حسابشدهای سرکوب میشود، جایگاهش کوچک شمرده شده و در مقایسه با مردان، کمارزش محسوب میشود.
بر طبق این تصویر ثابت، زن ایرانی سرتاپا سیاه میپوشد و اجازهی استفاده از رنگ دیگر را هم ندارد؛ جایگاهش تنزل داده شده و از ابتداییترین حقوق خویش محروم است؛ خودش بهتنهایی هویت ندارد و این، همسر، پدر و دولت -که به گفتهی خودشان توسط «مُلاها» اداره میشود- هستند که به جایش هویت او را تعیین و معلوم میکنند. فارغ از این، زندانبانی همیشه بالای سر وی حاضر است تا در صورت نافرمانی، او را تا سر حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار دهد.
آزاردهندهتر اینکه هر زنی را که به هر علتی قصد سفر به ایران دارد، میترسانند و به وی هشدار میدهند که کارهای مشخصی را در محیط عمومی انجام ندهد: نخندد، رنگی جز مشکی نپوشد و…
«آفردیتا»، یکی از نمایندگان پارلمان مُنتنیگرو که لباسی (دامن و بلوزی بلند) به رنگهای قرمز و صورتی به تن دارد، میگوید: «در واقع، ما از خود سؤال میکردیم که آیا پوشیدن چنین لباسی موردی ندارد. عذر میخواهم که این را میگویم، اما اینجا همه سیاه پوشیدهاند.» (1)
«اِدینا»، عضو دیگر پارلمان میگوید: «به ما گفتهاند در ایران زیاد نخندید.»
آفردیتا اضافه میکند که: «همچنین به ما گفتهاند که از استفاده از جواهرات خودداری کنیم، با مردها حرف نزنیم و غیره.» (2)
اصرار بر القای اینکه رنگ مشکی که در ایران برای حجاب استفاده میشود، نمودی منفی دارد و نشانگر افراطیگری اسلامی است، تضاد طعنهآمیزی را نمایان میکند و آن اینکه هرگاه همان رنگ توسط زنان غیر مسلمان استفاده شود، تبدیل به نشان زیبایی، مقام و افتخار میشود. بنابراین، مسئله این است که چه کسی و کجا این رنگ لباس را میپوشد.
در هر صورت، سایهی این ابر سیاه، چه دلیلش اطلاعات اشتباه باشد و چه مقاصد شیطانی سیاسی و مذهبی، که تلاش میکند تصویری ترسناک از شرایط و مکانی که زن ایرانی در آن زندگی میکند نشان دهد، در اذهان باقی خواهد ماند؛ مگر اینکه افراد چشمان خویش را بگشایند و خودشان واقعیت ماجرا را ببینند.
اینگونه تصاویر از بین نخواهند رفت، مگر فرد خودش به ایران سفر کند و از نزدیک شاهد واقعیت باشد، یا شنیدهها را کنار بگذارد و آنچه هست را خود جستجو کند، آن هم از طریق یک ایرانی (مخالف دولت اسلامی نباشد) یا کسی که به ایران سفر کرده و از نزدیک شاهد بوده است، یا انجام تحقیق. یکی از راههای بسیار ساده، استفاده از گوگل و بهعنوان مثال، تایپ کلمات «ایران + زن + عکس» میباشد.
ایرانیستیزی و این دست تبلیغات فاقد قرائن در اوج فعالیت خویش خواهد بود، متوقف نخواهد شد و از بین نخواهد رفت؛ مگر فرد بداند از چه کسی ماجرا را میشنود؛ آزاد از هرگونه قصد فریب و یا برعکس.
در همین رابطه: Iran: Reality, Woman and Life
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. گفتگویی دوستانه بین سرکار خانم فهیمه قرایی و این دو شرکتکننده.
۲. همان.
[ms 0]
Inaugurated on Tuesday, 10th of July, the 1st Intl conference on ““Women and Islamic Awakening”, with over 1000 women from 80 countries, provided this chance for those women who had wrong presuppositions pendulating in their mind about Iran, woman and her life, to have the testimony of their own eyes in the case; true or untrue.
This self-observation exposed well, as they said, the falsity of the old story of the camera obscura of women life in Iran. Reversed and inverted, the images have produced a perversion of truth originated in the deceitful broadcasted reports and films, published books (story, comic and etc) and so on by anti-Iranian Islamic government think tanks or authorities, notably USA and occidental countries.
Even outdated and quite not new, there is a huge number of people who still share the wrong thought that woman in Iran is systematically oppressed, both by Islamic government at the top and by men at other levels, and her stature is belittled and considered less worthy by her men counterparts.
Covered in black and not allowed to wear any other color, this fixated image says that the woman in Iran is degraded, deprived of her very basic rights and yet she does not stand on her own identity; she is nothing but what her husband, father and government -ruled by Mollās in their words- define and decree instead. Moreover, there is always a concierge standing over her body, ready to beat her to death in any case of insubordination.
What is more disturbing is that any woman who wants to visit Iran on any purpose, is frightened and warned seriously not to do certain things in public: not to laugh, not to wear any color other than black and etc.
“Actually we were wondering if it is ok to wear such clothing, sorry to say that but everyone is in black here” Said Afredita, a member of the parliament in Montenegro who wore colorful clothes (long skirt and a blouse) in light red and pink. “We have been told not to laugh too much in Iran” said Edina, another member of parliament in Montenegro. “We have also been told
not to wear jewelleries, not to talk to men and etc.” added Afredit.[1]
Sticking out to infuse the colour black used in Iran for Hijab with a negative connotation, and yet standing for Islamic radicalism, an ironic contradiction shows itself. Paradoxically, when the same color is used by non-Muslim woman it turns to be an emblem of dignity, beauty and honour. Thus who wears what and where it is worn is the question.
However, the dark cloud shadowed, whether due to wrong information or by evil political or religious intentions, endeavouring to present a gothic picture of the condition and, yet the place in which a woman lives in Iran would resist in the heads unless people open their eyes and see the reality themselves.
These untrue imaginations would be cleared off in the condition that people put all the hearings aside and discover the reality on their own; travel to Iran and see individually the reality, try to hear from a trustworthy eye witness already visited Iran or doing research to uncover the truth and etc. A very easy and simple way would be “googling” by tapping “Iran+ woman+ Picture /image” for instance.
Anti-Iranianism and yet these out-of-context propagandas are going to be in full swing and are not going to stop. The issue will be cleared up only if one recognizes from whom is hearing the story, independent of any intention to deceive or the reverse.
[۱] Conversation between Miss Fahima Kourki Nezhad Gharaie and Madam Afredita & Madam Edina.
[ms 0]
بدون تردید ورزش برای سلامتی تمام افراد جامعه ضروری و لازم بوده و توجه به ورزش همگانی و گسترش آن در جامعه از وظایف اصلی مسئولان ورزش کشور است.
در این میان نباید از یاد برد که زنان بهعنوان نیمی از پیکرهی اجتماع و مدیر خانه و مسئول نظم و تربیت کودکان خود، برای حفظ نشاط، شادابی و سلامتی به ورزش نیاز دارند.
ورزش برای بانوان بهعنوان حرفه و شغل مطرح نیست، بلکه نوعی تفریح سالم است که زن نیز بهعنوان یک فرد از اجتماع باید از آن بهرهمند باشد.
امروزه زنان زیادی در سطح جهان به ورزشهای مختلف اشتغال دارند که گروهی ورزشکار حرفهایاند و تعدادی ورزشکار آماتور؛ گروهی به ورزشهای سبک میپردازند و برخی به ورزشهای سنگین و خشن؛ گروهی از آنها برای رسیدن به مقامات و قهرمانی تلاش میکنند و برخی برای حفظ سلامتی و یا تناسب اندام و این در حالی است که عدهی زیادی از زنان نسبت به ورزش و ورزشکار، بیگانه و یا حتی از آن بیزارند.
فواید ورزش بر سلامتی زنان بر کسی پوشیده است و همگان میدانند که تمرینات منظم برای زنان سبب بهبود تنفس، سیستم هاضمه، سیستم تخلیهی بدن و بهبود ماهیچهها و قویتر شدن آنها میشود.
به علاوه، محیط صمیمانه و مطلوب ورزشی اغلب فرصتی مناسب برای ایجاد روابط انسانی و شکلگیری روحیات است؛ محیط ورزشی مناسب باعث میشود زنان و دخترانی که ترسو و کمرو هستند، به این گروههای ورزشی روی آورند و بتوانند از این طریق با آنها ارتباط داشته باشند. همچنین این افراد میتوانند در زندگی روزانهی خویش با افراد مختلف بهتر سازگاری یابند.
اسلام با ورزش زنان مخالفتی ندارد، بلکه آن را از ضروریات زندگی یک زن مسلمان میداند و زنان را به آن توصیه میکند، اما زنان باید در انتخاب ورزشها توجه داشته باشند تا رشتهی ورزشی مورد نظرشان مناسب با قدر و منزلت انسانی زن و خصوصیات جسمی و روانی آنها باشد.
ورزش زنان از نظر اسلام موقعی مجاز است که با رعایتها همراه باشد؛ یعنی با آنچه در اسلام به حفظ شخصیت و وقار و احترام زن و جلوگیری از آلوده شدن محیط اجتماعی و لطمات خانوادگی دستور داده شده، متناسب باشد. اسلام این چنین ورزشی را مطلوب میداند.
به علاوه، از دیدگاه اسلام باید این نکته را در نظر داشت که پرداختن بانوان به ورزشهای گوناگون تا آنجا که برای آنها ضرری نداشته و مستلزم فعل حرام دیگری نباشد، جایز است؛ زیرا هر کاری، تا زمانی که دلیل بر حرمت آن نداشته باشیم، جایز خواهد بود.
ورزش بانوان نیز مشمول همین قاعدهی کلی است و تا زمانی که دلیلی قاطع بر حرمت ورزش بانوان وجود نداشته باشد، اصل، جواز آن خواهد بود.
باید توجه داشت که اسلام نمیخواهد زنان را از ورزش کردن منع کند، بلکه همانگونه که از فرمایشات حضرت علی (علیه السلام) خطاب به امام حسن (علیه السلام) فهمیده میشود، میخواهد تماس زنان با مردان نامحرم را به حداقل برساند؛ زیرا هر چه این تماس بیشتر باشد، خطر فساد و به سقوط کشیده شدن زنان و در نتیجه جامعه، بیشتر خواهد بود.
[ms 1]
البته باید این نکته را در نظر داشت که از نظر اسلام، پرداختن به ورزشهایی که به واقع برای حفظ سلامتی، زیبایی و شادابی زن مفید بوده و به جسم و روح او لطمه وارد نسازد، اشکالی ندارد، ولی همهی این کارها باید در پوشش و حجاب لازم و محیط سالم و امن و تحت کنترل و مراقبت تام صورت گیرد؛ اگر ورزش به منظور سالمسازی فرد و جامعه صورت میگیرد، نباید نتیجهی معکوس داده و فرد و جامعه را به فساد و تباهی بکشد.
برخی از کارشناسان نیز مخالف ورزش بانوان در رشتههای ورزشی خاصی هستند؛ زیرا برخی از رشتههای ورزشی را برای بانوان سنگین و طاقتفرسا میدانند و بر این عقیدهاند که لطافت و ظرافت زن با ورزشهای سنگین و خشن سازگار نیست و زن اگر در آن رشتهها به تمرین و مسابقه بپردازد، از حالت لطافت و ظرافت بیرون میرود و از نظر جسمی و روحی خشن و دچار شکست جسمی و پیری زودرس میگردد و حتی در برخی از موارد در نوع صحبت زن تغییر ایجاد میشود.
یکی از ورزشهای خشن که در کشور ما رایج بود و با ورود معاون ورزش بانوان وزارت ورزش و جوانان حکم تعطیلی باشگاههای آن صادر شد، مویتای و کیکبوکسینگ بود که مرضیه اکبرآبادی در این باره گفت: «با توجه به خشونتی که در این رشتههاست و خطری که برای سلامتی بانوان به جهت آنکه مادران آینده خواهند بود دارد، همچنین نحوهی برگزاری مسابقات، بافت رینگ و تماشاگران، برنامههایی که قبل و بعد از مسابقات انجام میشود و در کل فرهنگ غالب بر این نوع رشتهها و مسابقات آنها که مغایر با فرهنگ اسلامی و ایرانی ماست، چنین تصمیمی اتخاذ شد.»
وی در ادامه افزود: «در ایران رشتههای رزمی که بانوان میتوانند در آن بهراحتی فعالیت کنند، کم نیستند. ضمن اینکه در سایر رشتههای ورزشی نیز گستردگی خوبی از حضور بانوان دارند. در یک مورد با سفر تیم بانوان مویتای به مسابقات جهانی موافقت کردیم که آن هم فقط به دلیل بررسی و ارزیابی فنی بود که بررسیهای ما در نهایت به اتخاذ چنین تصمیمی انجامید.»
شهید دکتر سیدرضا پاکنژاد درباره آثار منفی ورزش، بهویژه ورزشهای سنگین و خشن بر روی زنان مینویسد: «صادقانه باید قبول کنیم که حضور زنان ورزشکار در رشتههای ورزشی خشن مناسب نیست؛ چراکه متخصصان امر عقیده دارند که ۵۰ درصد زنان ورزشکار، روحیهی زنانه خود را از دست میدهند؛ چون زنهای نامبرده برای رسیدن به مقام قهرمانی بینالمللی، متحمل ممارست و تمرینهای مداوم و مشکلی شدهاند، خواه ناخواه خشن بار آمدهاند و به درشتی حرف میزنند. برای آنها خوشایند مرد بودن مطرح نیست، بلکه کمال مطلوب آنها، ثانیهها و سانتیمترها و جلو افتادنها و مدالهاست.»
در پایان باید با در نظر گرفتن تأثیرات ورزش بر سلامتی، در انتخاب ورزشهای صحیح و متناسب با شأن و روحیات زنان توجه کنیم تا این گروه در جامعه بهترین بهره را از ورزش ببرند.
[ms 0]
گاه درها چه چیزها را که به یاد نمیآورند! این در، میان انبوه خاطراتی که دارد، آن شبهای دهشتناک تلخ را هیچگاه از یاد نخواهد برد؛ همان شبهایی که همه دنیا پشت آن نشستند و سر بر زانوی اندوه و بیسرنوشتی خویش گذاشتند؛ همه دنیا پشت آن محزون گریستند و هراسان دعایی را تکرار کردند و این سوی در تمام آبروی زمین، زخمی و خسته، بر خاک افتاده؛ دریای بیکرانهای با رخساری رنگ پریده، بیتلاطم و آرام، در بستر شهادت، خمیده و کبوتر جانش بین ماندن و رفتن در هروله است…
امروز پشت این در، دلم هوای تو را میکند… دلم همیشه هوای تو را میکند؛ باید تو را بیابم، بفهمم، بشناسم… چگونه آیات الهی تو را در وسعت کلماتت به نظاره بنشینم و دیوانهوار عاشق و مبتلای خدای خویش نگردم؟… دل تاریخ برای تو تنگ است؛ برای سیمای شفاف عدالتی که هنوز پس از چهارده قرن فاصله، برایم تازه و زیبا و روشن به تصویر کشیده میشود؛ وقتی که کلمات ناب آسمانیات طنینانداز جانم میشود… کاش دنیا تو را میفهمید؛ دنیایی که حجم کوچکش هیچگاه قدر ملکوتیات را آنچنان که شایسته نام بلند توست، ندانست و نفهمید!
بیست و سه سال جهاد برای مکتب، بیست و پنج سال سکوت و شکیبایی برای وحدت و پنج سال برای عدالت؛ یعنی نیم قرن عقیده و ایمان؛ یعنی سالهای زندگی تو که تنهاترین مرد زمانت بودی… همیشه گفتهاند آدمی به میزانی که به مرحله انسان بودن نزدیکتر میشود، احساس تنهایی بیشتری میکند و تمام رنجهای تو تاوان بزرگیهایت بود؛ تویی که اندوه شقشقیه را در دل داشتی و غربتت را فقط با چاه تقسیم میکردی و رازت را تنها با نخلها در میان میگذاشتی؛ تویی که خدای کلام بودی و طلایهدار قیام؛ تویی که زخم نیم قرن غربتت در مسجد کوفه از فرقت سر باز کرد…
[ms 1]
نمیدانم کدام واژه را باید در وصف تو بنویسم که دور دست نگاهت و ژرفای اندیشهات را تصویر کند؟ نمیدانم چه شعری بسرایم که بتواند زیباییهای روحت را زمزمه کند؟…
در حصار کلمات چگونه میتوان شکوه مردانگی و اوج ایمانت را ترسیم کرد؟ مگر میتوان از تو تصویری ارائه کرد و برای تو ابتدا و انتهایی قرار داد؟ تو که چندی سهم خاکیان شدی و خاک وسعت حجم نگاه تو را نداشت؛ زمین باورت نکرد تا اینکه در محراب عشق به معشوق رسیدی؛ تو که صراط مستقیمی، همه راهها با تو شناخته میشوند و حق دنبالهرو توست و تویی معیار عدالت…
زهد در گوشه گوشه اعتکاف دنیا، دیده به دیدار تو خوش کرده است که زاهدترین عابد درگاه حق بودی؛ تواضع و فروتنیات، دریا را به شگفتی وا میداشت و رود کلامت، جان خسته کویر را سیراب میکرد…
هنوز تاریخ از پس اعصار و قرون، چون تو را سراغ ندارد که تو مجموعه تمام خصایص پاک الهی هستی؛ کاش ذرهای از حجم عظیم معارف روحت در وسعت همه مکان و زمان میگنجید؛ کاش همه زمین و زمان از جرعه لاهوتی عشقت جامی مینوشید، افسوس که در زمان اندک حضورت در میان زمینیان کسی نتوانست تو را بشناسد، ای برتر از ترانههای بیمنتهای اندیشه!
کاش همه اهل زمین گوش میشدند و چشم و خرد همه خردمندان جمع میشد تا در اوج فرزانگی و فهم ابنای بشر، گوشهای از معارف معراجی تو میگنجید و در این همه آینههای هزار توی قصرهای مجلل کائنات، تنها خم ابروی دلربای تو نمایان میشد…
درود خدا و فرشتگان بر تو باد ای مولای متقیان، پرهیزکاران، راستگویان و تقوی پیشگان؛ ای نور پر فروغی که متصل به نور مطلقی و نامت، آتشی بر خرمن خاموشی و سکوت؛ ای جاودانه اعصار و نمونه تمام صفات پاک الهی… یا امیرالمؤمنین حیدر(ع)
[ms 0]
دیشب من و فاطمه تنهایی به مسجد رفتیم. خیلی خوش گذشت. البته بعضی وقتها بهتر است با بزرگترها بروی جایی، وگرنه خانمهای پیر هی دعوایت میکنند که: «نخند. بلند حرف نزن. اینقدر این طرف و آن طرف نرو. یک جا بنشین.»
نماز صد رکعتی را تا آخرش خواندیم. آخرهاش دیگر نمیتوانستم روی پاهایم بند شوم. دلم میخواست بنشینم روی زمین، ولی به روی خودم نمیآوردم. فاطمه هیچ نمیگفت و مثل بقیه همهی حواسش به نماز بود. نباید کم می آوردم. تازه، ۲-۳ تا از همکلاسیهایش هم توی مسجد بودند. همهشان هم چادرهای سفید گلدار سرشان بود. شبیهِ هم شده بودند؛ مثل گروه سرود!
وقتی مراسم تمام شد، با فاطمه دویدیم سمت خانه. حتی چسب کفشم را هم نبستم و بیچاره تا خانه روی زمین کشیده میشد. توی مسجد که بودیم، دلم قنج میزد برای اینکه زودتر برسم خانه و صاف بروم سراغ فرنیهایی که از افطار مانده بود. نمیدانم چرا دلم اینقدر دوباره هوسشان را کرده بود. تا مامان در را باز کرد، پریدیم وسط خانه که: «ما همهی صد رکعت را خواندیم و اصلا هم خسته نشدیم!» مامان و مامانبزرگ یک عالمه ازمان تعریف کردند و من رفتم سر وقت فرنیها. از همیشه خوشمزهتر بودند انگار…
دیشب با اینکه حسابی خسته بودم، اما بعد از نماز تا صبح خوابم نبرد. انگار یک عالمه فکرهای جوروواجور توی مغزم مشغول پیادهروی بودند. فاطمه اما همان اول خوابش برد و این بیشتر کلافه ام میکرد. اگر بیدار میماند، کلی با هم حرف میزدیم. طفلکی از من هم خستهتر بود. پذیرایی از مهمانها نا نگذاشته بود برایمان. اولش فکر میکردم امسال اصلا نمیتوانم توی احیا گرفتن با بقیه شریک باشم، ولی کمکم دیدم میشود در حین شستن استکانها و یا تعارف کردن خرما و حلوا هم «الغوث الغوث…» و «اجرنا من النار یا مجیر» را زیر لب زمزمه کرد.
موقع خواندن سورهها هم حسابی گوشهایم را تیز میکردم تا هیچ آیهای را از دست ندهم. هرچند، اینطوری دیگر معنی آیهها را نمیفهمیدم، ولی مامان میگفت: «مطمئن باش ثواب شما اگه از بقیه بیشتر نباشه، کمتر هم نیست.» مامان همیشه با گفتن یک جمله میتواند کلی دل آدم را خوش کند.
موقع قرآن سر گرفتن فکر خیلی از بچههای مدرسه آمد توی سرم؛ فکر اول شدن تیم بسکتبالمان توی ناحیه، فکر خوش اخلاق شدن بابای سمیرا، فکر ازدواج سارا با پسرخالهاش. برای خودم هم کلی دعای خوب کردم. از خدا خواستم بهم کمک کند تا توی آزمون تیزهوشان قبول شوم و یا اگر آن نشد، حداقل بتوانم به مدرسهی نمونه دولتی بروم.
[ms 1]
خواستم که به بابا کمک کند تا وضع مالیاش بهتر شود و دیگر مجبور نباشد چهار شب در هفته شیفت بردارد. دعا کردم که بهم کمک کند تا وقتی بزرگتر شدم و دانشگاه رفتم، یک کار خوب پیدا کنم و دستم برود توی جیب خودم. آن وقت عاشق بشوم و بعد با مرد رؤیاهایم ازدواج کنم. این آخری را برای الناز و نگار و فاطمه و ملیحه هم خواستم. برای سمیرا نخواستم؛ چون اصلا از عشق و عاشقی خوشش نمیآید. تازه به ماها هم میخندد وقتی از این چیزها حرف میزنیم.
آقایی که برای مداحی آمده بود، بین قسم دادنهای خدا به اسم امامها، از ما خواست که خیلیخیلی برای ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دعا کنیم. من هم دلم خیلی شکست و بین گریههایم از خدا خواستم ظهورشان را نزدیک کند، ولی توی دلم نگران بودم نکند وقتی امام بیاید، دوست نداشته باشد که ما عاشق شویم و بعد با آن کسی که عاشقش هستیم ازدواج کنیم!
***
امشب شب بزرگی است. چقدر توی این چند ماه منتظرش بودم. چقدر نگران بودم که نکند بیاید و من نتوانم مثل سالهای قبل، خودم را غرق کنم توی همهی آنهایی که او را صدا میزنند؛ هزار تکه شوم و با هر تکهای از زبانی که هیچگاه با آن مرتکب گناه نشدهام، برای خودم دعا کنم.
یاد سالهای قبل که میافتم، انگار قند توی دلم آب میشود. چقدر همهی خاطراتم روشن است؛ آنقدر روشن که انگار همین الان فاطمه را میبینم که مقنعهی مدرسهاش را پوشیده و چادر رنگی توی دست، کنار در، این پا و آن پا میکند که: «زود باش دیگه. اگه دیر برسیم، جا گیرمون نمیادها!»
فاطمه امسال توی همین شبها «مادر» میشود. شاید شب بیستوسوم یکی کنارش باشد که با زبان کوچکش برایش «الغوث» بگوید. فاطمه امسال حال و هوایش با همیشه فرق میکند لابد.
و من امسال بیشتر از همیشه در فراقت بیتابم که تازه فهمیدهام دوریات را و تازه میفهمم این برگها که زرد میشوند و روی زمین میافتند، چه حسرتی بر دلشان است از اینکه هیچ روزی دست نوازش تو روی سرشان نبود و عمرشان بهسر آمد…
نکند من هم از شاخه جدا شوم و دست نوازشت… .
[ms 1]
هوای آلوده، ترافیک سنگین، بنزین گران و سهمیهی کم، طرح ترافیک گسترده، وسایل حملونقل عمومی کم و غیرجوابگوی این حجم مسافر و… همه و همه میتوانند بهانهی خوبی باشند برای رو آمدن پروندهای که سالهاست زیر و رو میشود و بینتیجه میماند؛ پروندهای با موضوع «دوچرخهسواری بانوان».
***
برای خیلیهایمان دوچرخهسواری یک خاطرهی خوب کودکیست. اصلا تابستان بود و دوچرخهسواریاش. خرداد که میرسید، روزها را میشمردیم که امتحانها تمام شود و دوچرخهها از انباری دربیاید و لاستیکهای خوابیدهاش باد بخورد و تسمهی افتادهاش روغنکاری شود و سر جایش برگردد و دوباره بچرخد و معجزه کند و ما را از این طرف حیاط و کوچه و پارکینگ به آن طرفش ببرد.
بزرگتر که شدیم، این تفریح بزرگ از سرمان افتاد و شاید هیچوقت فکر نمیکردیم این تفریح دوران کودکی بشود محل اختلاف نظر تصمیمگیران بزرگ کشوری!
خوب و بد دوچرخهسواری بانوان
طرح دوچرخهسواری برای بانوان که سالیان سال است مورد توجه فعالان و سیاستگذاران حوزهی زنان قرار گرفته، همیشه محل اختلاف نظر و گاهی اظهارنظرهای تند دو طرفِ موافق و مخالف بوده است. ولی هر چه در اظهارنظرها نگاه بیندازی، هیچکجا نمیبینی حتی مخالفی با اصل دوچرخهسواری بانوان مشکل داشته باشد. همانطور که رشتهی دوچرخهسواری بانوان در ایران در دو سطح ملی و بینالمللی انجام میشود و بانوان ایرانی توانستهاند در این زمینه موفقیتهایی کسب کنند.
حتی برای افراد عادی و غیر ورزشکار هم پیستهای مخصوصی برای این ورزش در بعضی پارکهای تهران و شهرستانها از جمله پارک چیتگر و پارکهای بانوان و… وجود دارد که اتفاقا خیلیهایش از پیست آقایان مجزا نیست و خانمها بدون هیچ ممنوعیتی میتوانند از آنها استفاده کنند.
چیزی که مسئلهی دوچرخهسواری را برای خانمها حساس میکند و سیاستگذاران را دچار شک و اختلاف نظر می کند، انجام این کار در سطح شهر است.
موافقان این طرح، احداث مسیرهای دوچرخهسواری را برای کاهش آلودگی هوا و کم شدن بار ترافیک لازم میدانند و اثرات زیستمحیطی آن را انکارناشدنی میدانند. آنها معتقدند برای اجرای این طرح نباید نگاه جنسیتی داشت و البته همین موافقان هم معتقدند پیش از هر عملی باید آسیبهای احتمالی آینده، شناخته و بررسی شود.
اما مخالفان، آلودگی هوا و ترافیک سنگین را دلیل خوبی برای ترویج دوچرخهسواری بانوان در سطح شهر نمیدانند و معتقدند پیش از فرهنگسازی نمیتوان با این طرح موافقت کرد. آنها منع عرفی را دلیل مخالفتشان میدانند و دوچرخهسواری بانوان در سطح شهر پیش از فرهنگسازی درست را در شأن زن مسلمان ندانسته و آن را مخرب میدانند.
چرا دوچرخه را دوست دارم؟ چرا دوچرخه را دوست ندارم؟
· بیست و یکی دو ساله بهنظر میرسد. مانتوی تنگی به تن کرده و شلوار ورزشی پایش است. شال را محکم دور سر و گردن پیچیده و یک کلاه نقابدار گذاشته سرش. نشستن روی زین دوچرخه باعث شده مانتویش برود بالا و هر بار که رکاب میزند، به خودم میگویم این بار دیگر مانتویش پاره میشود از بس که تنگ است و تحت فشار! میگوید هر روز نیم ساعتی میآید توی کوچههای مسطح نزدیک خانهشان دوچرخهسواری میکند. از طرفدارهای پروپاقرص دوچرخهسواری خانمها در سطح شهر است و دلش میخواهد روزی بیاید که بتواند بعضی از مسیرها را با دوچرخه برود.
· کارمند است و سی ساله. برای رسیدن به محل کارش هر روز یک ساعتی وقت میگذارد. میپرسم: «دلت نمیخواست این مسیر را با دوچرخه بروی؟» بدون اینکه فکر کند، میگوید: «توی این شهر پر از پستی و بلندی و توی این هوای آلوده؟ نه!». خانم کارمند دوچرخهسواری را فقط تفریح میداند و برای رفتوآمد در تهران مفید نمیداند. معتقد است این بحثها بیشتر به خاطر این است که زنان خودشان را اثبات کنند و بگویند چیزی از مردان کم ندارند؛ وگرنه در عمل حتی اگر ممنوعیتی وجود نداشته باشد، درصد زیادی از خانمها برای رفتوآمدشان از دوچرخه استفاده نمیکنند. برای حرفش هم دلیل می آورد: «الان که مردها میتوانند دوچرخه سوار شوند، چند درصدشان از دوچرخه استفاده میکنند در سطح شهر؟»
· از آن حرفهایهاست. دوچرخهاش دندهای و حرفهایست و خودش با اصول دوچرخهسواری حرفهای آشناست. تربیت بدنی خوانده و سالهاست اسکیت و دوچرخهسواری میکند. از میزان کالری که این ورزش میسوزاند، میگوید و اینکه چقدر برای سلامتی بدن مفید است. دوچرخهسواری در شهر را (نه به اندازهی دوچرخهسواری در پیست) دوست دارد و هر بار که میخواهد چیزی دربارهاش بگوید، روی پوشش مناسب برای خانمهای دوچرخهسوار تأکید می کند؛ پوششی که هم به عرف لطمه نزند و هم مناسب این ورزش باشد.
· زن میانسال، خانهدار است. پسر و دختر نوجوانش، هر دو دوچرخه دارند و مادر همیشه از اینکه در خیابان دوچرخهسواری کنند و بلایی سرشان بیاید، نگران است. او دوچرخهسواری را برای خانمها مناسب نمیداند، مگر اینکه جای مخصوصی برای رفتوآمد داشته باشد.
· به نظر دبیرستانی میآید. شاد و سرخوش رکاب میزند و سرعتش را به رخ معدود رهگذرانی که نگاهش میکنند، میکشد. کولهای انداخته پشتش و یک کلاه مخصوص دوچرخهسوارها سرش است. میگوید عشق دوچرخهسواریست، آن هم در مسیرهای پرخطر و یکی از آرزوهایش این است که همهی بزرگراههای تهران را یک بار با دوچرخه برود و برگردد! وقتی از دخترک دبیرستانی میپرسم چرا اینقدر دوچرخهسواری در سطح شهر را دوست دارد، میگوید: «همه یک جور دیگر نگاهت میکنند؛ انگار شاهکار کردهای!»
مسئولان چه میگویند؟
دوچرخهسواری بانوان در بین مسئولان هم موافقان و مخالفانی دارد. چندی پیش، آیتالله علمالهدی، امام جمعهی مشهد و عضو مجلس خبرگان در این باره گفته بود: «نشستن روی دوچرخه برای دختر و زن حرام نیست. یک دختر خانم در خانهی خودش در را ببندد و توی حیاط خانهاش ۱۰ ساعت هم دوچرخهسواری کند، حرام نیست، اما وقتی این دختر خانم بیاید توی کوچه و با لباس دوچرخهسواری سوار دوچرخه شود، آن لباس و آن حرکت عارضه فساد، منکر و فحشا برای جامعه دارد.»
مخالف دیگر این طرح در بین مسئولان سیاستگذار، شورای فرهنگی-اجتماعی زنان است. ریاست این شورا به تأکید مصوبات بر نهی دوچرخهسواری بانوان در سطح شهر اشاره میکند و نبود زیرساختهای لازم برای اجرای این طرح را از دلایل مخالفت خود میداند.
[ms 0]
این مقام مسئول میگوید: «در پارکهای ویژهی بانوان مسیرهای ویژهی دوچرخهسواری برای آنها در نظر گرفته شده است. دوچرخهسواری زنان در خیابانها با سیاستهای مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی همخوانی ندارد، اما اگر ایجاد مسیرهای دوچرخهسواری ویژهی زنان از سوی سازمانی پیشنهاد شود، این موضوع در دستور کار شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار میگیرد.»
از طرف دیگر، معاون عمرانی استاندار تهران اعلام میکند که دوچرخهسواری بانوان منع قانونی ندارد و باید این موضوع فرهنگسازی و اصلاح شود. «محمدرضا محمودی» دربارهی استفاده از دوچرخه بهعنوان یک وسلیهی حملونقل پاک میگوید: «از نظر قانونی هیچگونه ممنوعیتی برای استفادهی بانوان از دوچرخه وجود ندارد و شهرداری تهران در مسیرهای شرقی و غربی تهران، ایستگاهها و مسیر ویژهای را برای دوچرخه اختصاص داده است که امیدواریم این مسیرها توسعه پیدا کند.»
وی با بیان اینکه استانداری آمادهی همکاری برای توسعهی این طرح است، میافزاید: «ضمن موافقت و حمایت از این طرح، هر زمان که شهرداری همکاری و یا کمکی را در این زمینه بخواهد، استانداری آماده است تا اقدامات لازم را جهت توسعهی فرهنگ ورزش و سلامتی انجام دهد.»
چندی پیش هم چند شرکت طراح دوچرخه، طرح پیشنهادی خود را برای دوچرخهی بانوان ارائه دادند. رئیس هیئت مدیرهی یکی از شرکتهای طراح دوچرخه برای بانوان پس از ارائهی طرح خود گفت: «برای طراحی این دوچرخه چهار ماه وقت صرف شده تا مشکلات شرعی که برای دوچرخه عنوان میشد، رفع شود و با توجه به نیازهای جسمی بانوان، یک تغییر عمده نیز در دوچرخهها صورت گرفت و کمی برقی شدهاند.»
دوچرخهای که این شرکت طراحی کرده بود، در اصل سهچرخهی مسقّفی بود که بهجای زین، صندلی داشت و رکابها بهجای اینکه در دو طرف دوچرخه باشند، جلوی پا تعبیه شده بودند و این وسیله از کنارهها محصور و پوشیده بود.
[ms 2]
نظر مراجع تقلید دربارهی دوچرخهسواری بانوان
در این بین، نظر مراجع تقلید هم دربارهی این طرح، جالب است. سؤالی که از آیات عظام پرسیده شده، این است که آیا دوچرخهسواری را برای بانوان مناسب میدانید و این کار از نظر شرعی اشکال دارد یا خیر؟ پاسخها به شرح زیر است:
حضرت آیتالله خامنهای:
اظهارنظر در مسائل دینی و احکام شرعی بر کسانی که صاحب نظر نیستند جایز نیست؛ و بر مؤمنین واجب است در تمام احکام دینی به مراجع بزرگوار تقلید و اسلامشناسان مورد وثوق و اعتماد مراجعه نمایند.
حضرت آیتالله تبریزی:
ترویج اموری که مبدأ نشر فساد در جامعه یا بیعفّتی زنان و دختران شود جایز نیست؛ و پوشیدن لباسی که تمام حجم بدن آنان را نشان دهد که لباس زینت حساب بشود، کفایت نمیکند.
حضرت آیتالله صافی گلپایگانی:
امور مذکوره معرضیّت برای مفسده دارد. بانوان باید جدّاً از آن بپرهیزند.
حضرت آیتالله بهجت:
هرچه باعث فتنه و فساد باشد، اشکال دارد.
حضرت آیتالله مکارم شیرازی:
هرچه موجب اشاعهی مفاسد اخلاقی گردد، حرام است.
آیتالله وحید خراسانی:
قال الله تعالی فی محکم کتابه «و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی» سورهی احزاب، آیهی ۳۳.
آیتالله سیستانی:
اگر در معرض دید نامحرم باشد و وضع او تحریککننده باشد، جایز نیست.
تمام این نظرها نشان میدهد که در اجرای طرح دوچرخهسواری بانوان، بیم ایجاد مفسده وجود دارد و همین امر لزوم فرهنگسازی صحیح و بررسی همهجانبه را در این زمینه نشان میدهد.
***
دخترک دبیرستانی با اینکه زیاد اهل حرف زدن هم نیست و بیشتر دلش جنبوجوش و رکاب زدن میخواهد، آرام و باحوصله به سؤالهایم جواب داده و حالا میخواهد برود. پایش را میگذارد روی رکاب و آمادهی رفتن میشود. میپرسم: «راستش را بگو! خودِ دوچرخهسواری را دوست داری یا دوچرخهسواری جلوی دیگران را؟» لبخند روی لبانش مینشید و فشاری به رکابش میدهد و هنوز دور نشده، با شیطنت میگوید: «هر چیزی که ممنوعش کنند، همین میشود دیگر!» و دور میشود.
[ms 0]
تشنه بود، خسته و ازنفسافتاده… یک سبد سیب سرخ داشت که فقط با احترام گذاشته بود روی سرش. دست اگر میکشید و یکی از سیبها را میخورد، گلویش تازه میشد و جان میگرفت، ولی سیب برداشتن نمیدانست… و حکایت ما و قرآن چنین حکایتیست.
برای کسانی که در فضای مجازی فعالیت دارند و بخشی از خوراک فکری و روحیشان را از محتوای تولیدشده در این فضا برمیگیرند، این موضوع آشناست. اینکه هرچند وقت یکبار یک اتفاق خوب مثل شهاب در آسمان این فضا ظاهر میشود، نور میدهد، توجهها را جلب میکند و چشم امید را روشن میدارد. این اتفاق خوب میتواند تولد یک وبلاگ با محتوایی ارزشمند و قالبی دلنشین باشد.
اردیبهشت سال ۸۸ بود که یکی از همین اتفاقهای عزیز، وبلاگستان فارسی را متوجه خود کرد. «برای خاطر آیهها» وبلاگی بود که با خود عطر خوش آیهها را همراه داشت. این سیبهای سرخ را دانهدانه، با تأمل و تفکر انتخاب میکرد و با قلمی هنرمندانه به مخاطب تشنهکامش هدیه میداد.
از همان آغاز، میانگین بازدید روزانه ۱۵۰ نفر، نشان میداد که مشتاقان قرآن این وبلاگ را شناخته و به یکدیگر معرفی کردهاند. بازنشرهای مکرر در شبکههای اجتماعی مجازی، پیوند دادن در بسیاری از سایتها و وبلاگهای دیگر، نشان از دیدهشدن «برای خاطر آیهها» داشت.
در طول سه سال فعالیت این وبلاگ و نوشتن حدود ۱۱۴ یادداشت، بارها و بارها از مطالب آن در نشریات الکترونیک و چاپی استفاده شد و مکرر در مکرر عطر قرآن در مشام شیداییان پیچید. به برکتش موجی از «شستن چشمها» و «جور دیگر دیدن»ها و به عمق و معنای قرآن کریم فکر کردنها، آغاز شد و وبلاگهای دیگری از این جنس بهوجود آمدند.
نویسندهی این وبلاگ، «مریم روستا» متولد ۱۳۶۲ شیراز و دانشجوی دکترای شهرسازی است. تسلط او بر آیات قرآن، داشتن پشتوانهی معارفی و تفسیری، استفاده از محضر اساتید برجستهی قرآن کریم، داشتن مطالعات ادبی، برخورداری از ذوق هنری و قلمی صاف و دلنشین، توجه به ابعاد کاربردی قرآن و نیز آشنایی با نیازهای روحی و معنوی نسل جوان، از ویژگیهایی است که نوشتارهای قرآنی این نویسنده را از دیگر نوشتههای مشابه متمایز کرده است. البته او در معرفی خود در وبلاگش تنها به همین خلاصه بسنده کرده: «بی میِ ناب زیستن نتوانم.»
همچنین از مخاطبانش چنین خواسته است: «گاهی اگر از این طرفها رد شدید و خواستید از سرِ لطف، نویسنده را دعایی کنید، بسپارید خدا جرعهای «اخلاص» بدهدش؛ حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی/ دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را».
اما به اذعان مخاطبان، او مصداق حدیث رسول خداست که هرگاه جوان مؤمنی قرآن بخواند، قرآن با پوست و گوشتش آمیخته خواهد شد…
همهی اینها را گفتیم که بگوییم نشر معارف در تیرماه امسال، در اقدامی بهجا و درخور تقدیر، مجموعه محتوای تولیدشده در این وبلاگ را در کتابی با نام «برای خاطر آیهها» منتشر کرده است.
بیگمان تبدیل شدن این وبلاگ به کتاب -که برای تعداد بیشتری از مخاطبان و مشتاقان، بهویژه نسل جوان قابل دسترسی خواهد بود- یکی از افتخارات وبلاگستان فارسی است.
امید که این «چشم شستن»ها و «قدر» دانستنهای قرآن کریم، به همت و معرفت جوانانی مانند نویسندهی این کتاب، هر روز بیش از پیش رونق گیرد و این تشنهکامیها و خستهجانیها که داریم، به زلال آیهها عطششکن شود، که به قول شاعر:
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای ……….. پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
[ms 1]
نام کتاب: برای خاطر آیهها
نویسنده: مریم روستا
انتشارات: نشر معارف
سال نشر: ۱۳۹۱
تعداد صفخات:۹۶
شمارگان: ۲۰۰۰
قیمت: ۱۵۰۰ تومان
بخشهایی از کتاب:
میشد همهی شبهای شعب نخوابد توی بستر پیامبر
میشد جانش را سپر بلای رسول نکند
فقط یکی از آیههای قرآن کم میشد؛
وَ مِن النّاس مَن یشری نفسه ابتغاء مَرضات الله (۱)
میشد توی رکوع، انگشترش را به آن فقیر انفاق نکند
فقط شاید یکی از آیههای قرآن نازل نمیشد؛
انّما ولیّکم الله… و یؤتون الزّکوه و هُم راکعون (۲)
میشد اینقدر عزیز نباشد برای پیامبر
که قرآن نگوید أنفسنا (۳)
که همه نگویند «انفسنا»ی ماجرای مباهله،
علی بود؛ جانِ پیامبر
میشد خودش و همسر و بچههایش،
آن سه روز، افطارشان را به مسکین و یتیم و اسیر ندهند
فقط قرآن دیگر «هَل اَتی» (۴) نداشت
میشد آنقدر شجاعانه و دلیرانه نجنگد
که قرآن حتی به ضربهی سم اسبش قسم بخورد؛
و العادیات ضبحاً. فالموریات قدحاً (۵)
میشد باب مدینهی علم نبوی نباشد
که دوست و دشمن بگویند
مَن عِنده عِلم الکتاب (۶)
علیست
[ms 2]
میشد اینقدر ولایتش مهم نباشد
که توی حجِ آخر آیه بیاید:
بلِّغ ما اُنزل الیک من ربک فاِن لَم تفعل فَما بلّغت رسالته (۷)
که دست عزیزی دستش را بالا ببرد و بگوید:
مَن کُنت مَولاه فهذا علیٌّ مَولاه
که خدا جبرییل را دوباره روانه کند؛
الیوم أکملت لکُم دینکُم و اتممتُ علیکُم نعمتی… (۸)
• میشد؟!
میشد، اگر او علیبنابیطالب نبود؛
خبر بزرگ؛
نبأ عظیم.
امشب، شب آمدنِ کسیست،
که اگر نمیآمد،
اقلّش، سیصد تا از آیههای قرآن کم میشد. (۹)
***
و سوگند به روزگار…
و سوگند به روزگار، که انسان، مدام در حال زیانکردن است…
مردیخفروش -که یخهایش کمکم داشتند آب میشدند- را دیده بود که عاجزانه فریاد میزد: “إرحموا من یذوب رأس ماله. إرحموا من یذوب رأس ماله؛ رحم کنید به کسی که سرمایهاش دارد آب میشود…” منقلب شد. انگار کسی نشانش داده بود معنی واقعیِ «انّ الانسان لفی خُسر» را.
حالِ لحظهلحظهی من حال آن مرد یخفروش است. سرمایهام، عمرم، جوانیام، ذرهذره مقابل چشمهایم دارد آب میشود و نمیفهمم. همهاش ضرر. همهاش باخت. سرمایهام را به چیزهایی میدهم که نمیارزند؛ به مدرک، به علمهای همین دنیایی، به دانستههایی که مرا راه نمیبرند، به مقام، به پول، به خانه، به ماشین، به عزّتهای این دنیایی، به عزیز شدنهای گذرا، … آآآه، بهای جان من فقط بهشت بود. امیرم حجّت را بر من تمام کرده بود؛ «…فلا تبیعوها إلا بها».
رهایی از این ضرر کردنهای مدام، رهایی از این باختنهای بیوقفه، فقط، عمل به یک تبصرهی چهار مادهایست؛ ایمان، عمل شایسته، سفارش به حق، سفارش به صبر. اللهمّ وفّقنا.
به هم که می رسیدند، بعد از سلام و مصافحه، پیش از خداحافظی، همین سه آیه را برای هم میخواندند؛ مسلمانان صدر اسلام.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
والعصر.
انّ الإنسان لَفی خُسر.
الا الّذین آمنوا و عَمِلوا الصّالحاتِ وَ تَواصوا بِالحقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ
***
وقتی تو راضی باشی…
خداوند به مردان و زنان با ایمان باغهایی وعده داده است که از زیر [درختان] آن نهرها جاری است. در آن جاودانه خواهند بود، و [نیز] خانههایی پاکیزه در بهشتهای جاودان و خشنودیِ خدا بزرگتر است. این است همان کامیابی بزرگ.
به ما معمارها و شهرسازها یاد دادهاند که حتی وقتی همهی شاخصهای کمّی و کیفیِ محیطیِ یک فضا مطلوب باشد، معلوم نیست آن فضا به چشم مخاطب، فضای خوبی بیاید. یک کیفیت مهمترِ دیگری هست که به محیط، مطلوبیت میدهد؛ یکی کیفیتی که نمیدانیم چیست! این وسط جناب «الکساندر»ی (۱) هم آمده و اسم آن کیفیت را گذاشته «کیفیتِ بینام»! (۲) و گفته راز جاودانهماندنِ خیلی از فضاها توی اذهان ما، همین کیفیت بینام داشتنِ آن فضاست.
داشتم فکر میکردم توی بهشت جاودانهی تو، ورای همهی آن زیباییهای مسحورکننده، آن باغهای درهمتنیده، آن نوشیدنیهای شهد خوشگوار با سقایت تو، همنشینی با خوبهای دوستداشتنی، زوجهای مطهّر، خانههای طیّب… ورای همهی اینها، یک کیفیت دیگری باید باشد تا بهشت، بهشت بشود. آیهها میگویند آن کیفیتِ بینام، اسمش «رضوان» است. همان حالِ بینظیرِ بندهای که بداند تو از او راضی هستی، همان لبخند رضایتت. آیهها میگویند حتی ذرهای از آن «رضوان»، از همهی اوصافی که از باغِ رؤیاییِ تو خواندهایم، بالاتر است.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ
————————————————————-
منابع:
۱. بقره ۲۰۷
۲. مائده ۵۵
۳. آل عمران ۶۱
۴. سوره دهر
۵. عادیات ۱ و ۲
۶. رعد ۴۳
۷. مائده ۶۷
۸. مائده ۳
۹. ابن عبّاس میگوید: «نزلت فی علی ثلاث مائه آیه؛ سیصد آیه در شأن علی نازل شده است.»
۱۰. Christopher Alexander/The Timeless Way of Building
۱۱. The quality without a name