اولین هدیه‌ها

[ms 0]

تاریخ‌چه!

اولین‌بار برای روز مادر بود که به صرافت هدیه خریدن افتادم، بعد‌تر هم برای روز معلم، کم کم دایره این هدیه خریدن وسیع‌تر شد و دوستان و فامیل هم اضافه شدند به این لیست! برای خرید هدیه از همان روز اول وسواس به خرج می‌دادم، برای اقربین بالطبع مشکل‌تر هم می‌شد، تا این‌که چند وقتی هست صدر لیست خرید هدیه متعلق به یک نفر شده و آن هم هم‌سر محترم هستند!

 

قانون صفرم
دچار وسواس نشوید! این طبیعی است که اولین هدیه‌ها را قرار است بدهید و خاطره آن تا آخر همراه شما و هم‌سرتان خواهد بود، اما وسواس به خرج ندهید! مطمئن باشید همین که خرید شما همراه علاقه و توجه باشد موثر واقع خواهد شد.

 

راه‌حل
احتمالا برای این‌که «چی بخرید؟» مثل سوال لاینحل » چی بپوشم؟» دچار مشکل شده‌اید! یکی از راه‌حل‌های این سوال گشت و گذار در اتاق حضرت هم‌سر است، از کتابخانه شروع کنید تا محدوده مطالعاتی را متوجه شوید. پوستر‌ها، رنگ لباس‌های موجود در کمد! و خیلی چیرهای دیگر در اتاق رویاهای‌تان حتما به شما کمک خواهد کرد!

 

دست به کار شوید
با ساده‌ترین وسایل می‌توانید بهترین هدیه‌ها را درست کنید، یک گشت و گذار ساده در سایت‌های اینترنتی به همین هدیه‌های ساده دست‌ساز خواهید رسید. مثلا همین کارت‌های ساده!

 

مشورت
اگر در رنگ‌ها و بعضی سلایق خاص هم‌سرتان به نتیجه دقیق نرسیده‌اید و قصد سورپرایز کردن دارید بهترین راه‌حل پرسیدن این‌ها از مادرشوهر و یا خواهر شوهرتان است، به هر حال هم‌سر شما قبل از این‌که «هم‌سر» شما شوند، فرزند و برادر خانواده‌شان بودند، پس راه‌نمایی‌ها کارگشا خواهد بود!

باز هم مشورت!
وقتی از انتخاب خودتان مطمئن شدید، حتما با مادر خانه هم مشورت کنید تا درمورد زیر و بم‌های هدیه خریدن و دادن، آن هم در این موقعیت شما را آگاه کنند. مثلا ممکن است هم شما و هم حضرت هم‌سر علاقه‌مند به کاکتوس باشید! اما برای هدیه دادن در اولین دیدارها که مناسب نیست!

[ms 1]

کتاب بخوانیم!
از آن‌جایی که یکی از شیرین‌ترین کارهای دنیا کتاب‌خواندن است، خرید آن را در الویت قرار دهید. و هدیه‌تان را با چاشنی کتاب زیباتر کنید. کتاب‌های شعر پیشنهاد خوبی می‌تواند باشد!

از کجا؟!
برای خرید کالای مورد نظرتان؛ دو سه مرکز خرید را در نظر بگیرید تا اگر جنس مورد نظر شما در یکی از آنها نبود بتوانید در زمان باقی‌مانده از مراکز دیگر تهیه کنید.

چند لحظه!
باید قبول کنید که شما دیگر با آن دختر پر از انرژی قبل تفاوت‌هایی دارید، همین را هم در خرید هدیه و کادو کردن لحاظ کنید.

هدیه‌های معنوی
قرار نیست همه هدیه‌های ما مادی باشند، هدیه‌های معنوی اغلب به یادماندنی‌تر و جذاب‌تر هم هستن. به عنوان مثال، یک زمان خاص مثلا سالگرد عقدتان (شاید هم ماه‌گرد!) را مشخص کنید و تا آن زمان هر روز از طرف هم‌سرتان چند صفحه قرآن بخوانید.

با هم بودن، بهترین هدیه
از کوچک‌ترین فرصت‌های پیش‌آمده استفاده کنید برای شیرین‌تر شدن با‌هم بودن‌تان! چراغ‌قرمز‌ها و ترافیک‌ها فرصت خوبی‌ست که کتاب‌های شعر را ورق بزنید و کنار هم لذت ببرید! دنبال رستوران‌ها و کافی‌شاپ‌های خیلی متفاوت نباشد، همین که شما دونفر در کنار هم باشید، مطمئنا بهترین جای دنیا خواهد بود! با هم بودن، بهترین هدیه خداست

داداشی! منو دوس داری؟

[ms 0]
عکس : معصومه سادات موسوی

حتما شما هم دیده‌اید که وفتی نوزاد جدیدی به جمع خانواده اضافه می‌شود، کودک بزرگتر خوشحال می‌شود. ذوق می‌کند که از تنهایی بیرون آمده است؛ اما وقتی محبت و قربان صدقه رفتن‌‌های اطرافیان را می‌بیند، حرصش می‌گیرد. احساس می‌کند دیگران به او توجهی نمی‌کنند. احساس می‌کند کسی تحویلش نمی‌گیرد. می‌فهمد که این بلا‌ها همه‌اش زیر سر نوزادِ جدید است. ناخودآگاه کینه‌اش را به‌دل گرفته، تصمیم می‌گیرد که به هر بهانه‌ای نزدیکش برود و به‌جای بوسیدن، گازش بگیرد. پیش بیاید، بدش نمی‌آید بچه را از پنجره به بیرون پرت کند!

پدر و مادر‌ها هم از روی خیرخواهی، التماسش می‌کنند که «نزدیکش نرو! بهش دست نزن. او را نبوس. بگذار بخوابد.» اما این‌ها وضع را بدتر می‌کند.

پدر و مادر‌ها با نگرانی صبح را به شب می‌رسانند. مدام باید چهارچشمی مراقبش باشند. غافل از اینکه این دردسر، برای خودش چاره‌ای دارد.
این‌قدر لذت‌بخش است که مادر، نوزادش را بلند کند و زیر بغلش را بگیرد و او را جلوی صورتش بیاورد. خودش پشت نوزاد پنهان شود و تصور کند که نوزاد، عروسکی است که باید به‌جایش حرف بزند. به این صورت که مادر لحنش را کودکانه می‌کند و به‌جای نوزاد، خطاب به کودک که خواهر یا برادرش است، حرف می‌زند.

مثلا به‌جای نوزاد با لحن بچه‌گانه بگوید: «داداشی! قربونت برم! منو دوس داری؟ می‌بینی چقدر کوچیکم؟ می‌بینی خدا یادش رفته بهم دندون بده؟ حالا من چطوری غذا بخورم؟ به مامان بگو یه خرده بیشتر آب‌میوه بخوره تا بتونه بهم شیر بده. باشه؟ قول میدی سروصدا نکنی تا من یه کم بیشتر بخوابم؟ آخه من شبا تا صبح گشنمه و نمی‌تونم بخوابم و همش باید شیر بخورم. تازه بعدشم دلم درد می‌گیره، چون بلد نیستم درست بمکم؛ اون‌وخ باد میاد توی دلم و منم دل‌درد می‌گیرم. دیشب تو خواب بودی، اما من تا صبح این‌قدر گریه کردم که مامان و بابا هم نخوابیدن…»

اگر این کار را کردید، کودک بزرگتر را به یک بازی لذت‌بخش دعوت کرده‌اید. این‌جور مواقع کودک بزرگتر که معمولا ۳ تا ۶ سال بزرگتر از نوزاد است، ماتش می‌برد. مدام به صورت نوزاد نگاه کرده و سعی می‌کند که صدای مادرش را با میمیک صورت نوزاد تطبیق دهد. مادر هم از این طریق، بدون اینکه به کودک بزرگترش، نصیحت کند و یا او را امر و نهی کند، حسادت او را تبدیل به یک محبت دلسوزانه می‌کند.

دیدید! مادر بودن زیاد هم سخت نیست. فقط کافی است راهش را پیدا کنید!

 

دنیای تازه‌ی ما دخترها

[ms 0]
عکس: زیبا محبیان

آن‌روزهایی که فهمیدم قرارست مادر بشوم، هیچ نمی‌دانستم که چه بر من خواهد گذشت. توی خیالم همان نوزاد ظریف و نحیف دست و پا بلوری پوسترها را تصور می‌کردم و از فکر بوییدنش لذت می‌بردم.

گاهی هم گیج میشدم که چطور من بزرگش خواهم کرد یا دوستش خواهم داشت، برایش بیدارخوابی خواهم کشید و از خودم خواهم گذشت، من که نمیشناختمش، ندیده  بودمش.

اما از آن‌روزها که توی دلم شروع کرد به صدا کردنم با مشت و لگدهای کوچولو، بزرگ شد و به دنیا آمد، مرا و تنها مرا توی عالم برای اولین‌بار شناخت -آن هم از بویم-، خواب شبم را به هم زد و صبحها برایم لبخند زد، برنامه‌ی زندگی را به هم ریخت و نشستن یاد گرفت، خانه را به هم ریخت و راه افتاد، با کلمات تازه‌اش ذوق زده‌ام کرد، یاد گرفت سوالهای سخت سخت از من بپرسد و ذهنم را به چالش بکشد و همینطور هی مرا از دنیای قبلیم گرفت و به دنیای تازه‌ی باطراوت خودش کشاند؛ گره بر گره بر دلم زد، نقش بافت.

قالیچه‌ی مهری که هر گره‌اش با لبخندی اشکی از مادرانگی‌هایم پیوند دارد، هر روز که گذشت فهمیدم مادر شدن خاص تولد کودک نیست، مادر شدن کار یک گره و دو گره نیست، مادر و فرزندش نقش محبت می‌زنند توی این راه پر فرازونشیبی که همسفرند.

کم نیست که توی دامنت یک انسان نشسته باشد، به تو به چشم خدای زندگیش نگاه کند و تو لرزش ته ته دلت را در نگاه معصومش ببینی و مسئول اشک و لبخندش، سعادت و شقاوتش هم باشی.

حالا هرچه می‌گذرد می‌بینم که دیگر این من آن من پیش‌ترها نیست، بچه‌ها را طور دیگری دوست دارد، مادر ها را هم.

دنیا را، آدم ها را، رابطه‌هایشان را بهتر می‌فهمد، به حرفهایش بیشتر دقت می‌کند، از خودش راحت‌تر می‌گذرد، بزرگتر شده است، مهربان تر شاید.

همه‌اش را مرهون سختی‌هایی‌ست که کشیده، فکر و خیال‌هایی که داشته، خودفراموشی هایی که به خاطر یک موجود کوچک داشته و چه خرسند است!

مادر شدن را و این همه اعجازش را شکر می‌گویم امروز و هر روز.

 

خانه باید معطر باشد

[ms 1]
عکس: محمد دهقانی

 

همه‌ ما می‌دانیم که خانه محل آرامش است. آرامش طبیعتا با بوی قورمه‌سبزی و پیاز داغ و ته‌دیگ سوخته و این‌جور چیزها به دست نمی‌آید. آرامش وقتی ایجاد می‌شود که هوای خانه معطر باشد. بویی ملیح و خواستنی که تند و زننده هم نباشد.

برای خوشبو کردن خانه حتما لازم نیست پول خرج کنیم و خوشبوکننده‌های برقی و اسپری‌های جورواجور بخریم، با همین چیزهایی که معمولا در خانه همه ما هست هم می‌شود همه جای خانه را خوشبو کرد.

این هم چند راه ساده برای خوشبو کردن خانه‌ها:

اول اینکه وقتی لامپ‌ها خاموش است، مقداری عطر بزنید رویشان. وقتی لامپ را روشن کنید، بر اثر گرمای لامپ، بوی خوش عطر در خانه پخش می‌شود.

برای خوشبو شدن محیط خانه می‌توانید در یک نعلبکی کمی ادکلن خوشبو بریزید و یک حبه قند چهار گوش را در آن بیندازید؛ به طوری که ادکلن را به خودش جذب کند و قند خیس شود. بعد از اینکه کاملا خیس شد، قند را آتش بزنید و بعد از اینکه ادکلن روی آن تمام شد قند را خاموش کنید. با این کار تمام محیط خانه را بوی خوش پر می‌کند.

دیده‌اید که وقتی مهمان دارید و برایشان غذا درست می‌کند، همه خانه را بوی غذا پر می‌کند؟ برای اینکه بوی غذا را از بین ببرید، دو ساعت قبل از اینکه مهمان‌ها بیایند، کمی سرکه سفید را در کمی آب بریزید و روی آتش خیلی ملایم بگذارید. مثلا می‌توانید روی بخاری بگذارید اگر زمستان است. بعد حدود ۲۰ تا ۳۰ دقیقه دیگر بوی غذاها از بین می‌رود. توجه داشته باشید که سرکه حتما سفید باشد.

حالا مقدار کمی دارچین و شکر را در کف ماهیتابه‌ای بپاشید و روی شعله ملایم بگذارید. می‌تونید این کار را با مقدار کمی (به اندازه یک نوک قاشق) از مخلوط وانیل و شکر هم انجام بدهید.

می‌توانیم کنار لامپ لوستر هم مقداری دارچین بریزیم. با این کار هر وقت لامپ را روشن می‌کنیم بوی دارچین در خانه پخش می‌شود. این کار البته برای زمستان خوب است. تابستان‌ها هم می‌توانیم از نعناع استفاده کنیم.

مامان نیامد،‌ بابا نیامد …

[ms 1]

چند روز پیش که دنبال دخترم به مهدکودک رفته بودم؛ دیدم که معاون مهد، سراغ مادر بچه‌ای را می‌گرفت. از قرار معلوم والدین آن دخترک، او را از صبح به مهد آورده بودند و تا آن موقع‌که ساعت ۵ عصر بود هنوز دنبالش نیامده بودند‍!

پرس‌و‌جویی که کردم فهمیدم این اتفاق در خیلی روزهای دیگر هم می‌افتد و تعدادی از بچه‌ها که پدر و مادرشان شاغل هستند، بیشتر از ۸ ساعت از روز را در مهدکودک هستند.

رفتن به مهدکودک به میزان کم و مناسب، در سنین بالای ۳ سال فواید زیادی برای کودک دارد. اما باید توجه داشت که کودکان به‌ویژه در سال‌های اولیه زندگی خود، به رابطه‌ای صمیمی و بی‌وقفه با مادران‌شان نیاز دارند.

جان بالبی، دانشمند برجسته جامعه‌شناسی، می‌گوید: «رابطه کودک با مادر خود سنگ بنای شخصیت اوست، کودک همان‌قدر که به غذا نیاز دارد به حضور مادر نیز نیازمند است و غیبت مادر، ناگزیر حس شدیدی از خسران و خشم را ایجاد می‌کند. در صورت فقدان یا ناکافی‌بودن این دلبستگی در آغاز زندگی، کودکان توانایی داشتن روابط صحیح با دیگران را نخواهند داشت.»۱

پژوهش‌های اخیر نشان داده است که الگوی دلبستگی که در دوران نوزادی و آغاز طفولیت شکل می‌گیرد عمیقا تحت تاثیر عواملی چون در دسترس بودن مادر، حساسیت او به پیام‌های کودک و پاسخگویی‌اش به نیاز طفل (آرامش و مراقبت) است. مهدکودک‌های طولانی، وضعیتی پرخطر برای کودکان و در نتیجه برای کل جامعه است. چنین کودکانی در برابر پدر و مادر و سایر همسالان خود احساس عصبانیت و ستیزه‌جویی می‌کنند. مطالعات نشان می‌دهد که کودکان پرخاشگر، ترک تحصیل‌کرده‌ها، بازداشت‌شدگان و زندانیان عمدتا در کودکی فاقد رابطه عاطفی بوده‌اند.۲

رابطه عاطفی مادر و کودک، به میزان زیادی در ادامه حیات جسمی و روحی او مؤثر است. اولین حسی که این فرایند به نوزاد می‌دهد حسی از اعتماد به دنیایی است که به تازگی در آن پانهاده است. این امر می‌تواند تمام مسیر سرنوشت او را رقم بزند. شاید دوران شیرخوارگی بهترین فرصت برای مادران باشد تا با در آغوش گرفتن فرزند خود و شیر دادن به او، دل‌بستگی عمیق و پایداری را برای همیشه ایجاد کنند.

دکتر برتون وایت، از دست‌اندرکاران پروژه پیش‌دبستانی دانشگاه هاروارد، و کارشناس در زمینه سه سال اولیه زندگی، مهدکودک را فاجعه‌ای برای کودکان دانسته و می‌گوید: «غیر ممکن است بتوان در مهدکودک‌ها میزان بالایی از عشق سفارشی تولید کرد. پس از ۳۰ سال پژوهش روی چگونگی رشد مطلوب کودکان، فکرش را هم نمی‌کنم که نوزاد یا کودک نوپایی از خانواده‌ام را تمام‌وقت در مهد کودک بگذارم. اکیدا از شما می‌خواهم که وظیفه نگهداری از کودک را در سه سال اولیه زندگی به هیچ فرد دیگری وانگذارید. کودکان ماندن بیش از ۲۰ ساعت در هفته در مهد کودک را، به منزله طرد شدن از سوی والدین تلقی می‌کنند.»۳

علاوه بر این؛ مهدکودک‌ها منبع انواع بیماری‌های انگلی و عفونی هستند که دائم کودکان و خانواده‌های آنان را دچار می‌سازد. طبق آمار‌ها کودکان مهدکودکی بین ۲ تا ۱۸ برابر بیش از سایر کودکان در معرض انواع بیماری ها هستند.۴

در همین فکرها بودم که صدای دخترم مرا به خود آورد. طول راه پاهای کوچکش را خسته کرده بود. در آغوشش گرفتم و به یاد آن دخترک تنها، نوازشش کردم.

 

 

پی نوشت:
۱. J. Bowlby, Attachment andloss, New York, Basic Books, 1969, p xiii
۲. ویلیام گاردنر، جنگ علیه خانواده، ترجمه معصومه محمدی، چاپ دوم، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ۱۳۸۷، ص ۲۱۶- ۲۲۶
۳. New Dimensions magazine, November 1990, p 23
۴. Ibid, p 42

 

دختران ایل ۲۰ ساله شوند، دیگر کسی آنها را نمی‌گیرد!

[ms 0]

درست در دل طبیعت، به دور از هر گونه دغدغه‌های شهری، در آن هنگام که زنان شهری با تجهیزات مدرن، زندگی را می‌گذرانند، همچنان می‌توان از زنانی گفت که محیط طبیعی و خصوصیات نژادی بر آنها غلبه دارد و شرایط زندگی اجتماعی آنها را تعیین می‌کند.

 

در استان فارس مردمانی به نام ایل قشقایی زندگی می‌کنند که به عنوان بزرگ‌ترین ایلات کوچ‌رو در ایران، دارای آداب و سنن خاصی هستند و شاید دیگر در ذهن ما زنان به اصطلاح متجدد شهری نگنجد که حتی موبایل در زندگی زنان این ایل جایی باز نکرده است.

اینان با بانگ خروس از خواب بلند می‌شوند و بعد از اقامه نماز صبح، دیگر خواب به چشمانشان نمی‌آید. وقت آن فرا رسیده که با تهیه نان مصرفی خانواده، پا به پای مردان از بام تا شام در تکاپو باشند.

[ms 4]

گلزار کاظمی ۴۶ ساله از جمله این زنان است. زنی که در ۱۴ سالگی ازدواج کرده و اکنون دارای ۵ فرزند است. او را در اولین جشنواره ییلاق ایل قشقایی می‌یابم. جشنواره‌ای که در دامنه خوش آب و هوای خنک البرز، انتهای جاده لشکرک (بلوار ارتش) با همکاری شهرداری منطقه یک تهران و شرکت کوچ ایل قشقایی برگزار شده است تا زندگی، آداب و رسوم و موسیقی و هنرهای ایل قشقایی را به نمایش بگذارد و فرهنگ گذشتگان را به نسل آینده انتقال دهد. گلزار کاظمی از زندگی زن عشایر برایم می‌گوید که با هم زندگی زنان عشایر را ورق می‌زنیم.

هر صبح با بانگ خروس بیدار می‌شویم. نماز می‌خوانیم و بعد از سپیده صبح دیگر از خواب خبری نیست. بعد از جارو و نظافت، با پخت نان تیری، صبحانه را برای فرزندان تهیه می‌کنیم و بعد از مشک زدن ودرست کردن کشک، دام‌ها را با چوپان به چرا می‌فرستیم که البته بردن دام به چرا، وظیفه مردان ایل است. اگر هم در ساعت ۹، وقت اضافی داشته باشیم، یکی دو ساعتی را به گلیم‌بافی و قالیبافی اختصاص می‌دهیم.

بزرگ‌ترین هنر زنان عشایر این است که همه نوع بافتنی را بلد هستند، پشم می‌ریسند و تاب می‌دهند و بعد دولا می‌کنند و با رنگ‌های طبیعی مانند روناس، پوست گردو و زعفران که از کوه و دشت می‌چینند رنگ می‌کنند و حتی رنگرزی هم با زنان ایل است.

بعد از آن هم وسایل ناهار را تهیه می‌کنیم؛ بزقورمه، لای‌پلو‌گوشت و مرغ که همان ته‌چین شهری‌ها است، آش دوغ، ترش قیله، دم‌پخت، کلم‌پلو و مرغ‌شکم‌پر از غذاهای محلی ما است. غذاهای اصلی ما واقعا غذای کاملی است که اصولا ازکشک، کره، شیر و ماست در غذاهای محلی ما استفاده می‌شود.

روزی ۲ بار یعنی در هنگام ظهر و عصر با برگشت دام‌ها از چرا، شیر آن‌ها را می‌دوشیم و مقداری از آن را می‌جوشانیم و بعد ماست می‌زنیم. شب‌ها ماست را آماده می‌کنیم تا برای فردای آن روز دوغ درست کنیم. جمع‌آوری هیزم برای پخت شام و ناهار از دیگر وظایف زنان ایل است. سر چشمه می‌رویم و مشک را از آب پر می‌کنیم و برای اهل خانه می‌آوریم. بعد از نماز مغرب و عشا، و بعد از صرف شام، حدود ساعت نه یا ده، می‌خوابیم.

[ms 1]

آیا درد آرتروز و کمر و پادردی که بین زنان شهری زیاد شده، با این همه کاری که زنان ایل می‌کنند برای آنها هم وجود دارد؟
زن باردار در عشایر، کوله هیزم را در پشتش حمل می‌کند و حتی گلیم می‌بافد و خم و راست می‌شود ولی با نظر خدا سالم هم هستند؛ چرا که در هوای آزاد و سالم، اعصاب راحت و آرامش دارند. از غذای طبیعی استفاده می‌کنند و خدا را شکر این مشکلات بین زنان ایل دیده نمی‌شود. حتی زنان ۷۰ ساله عشایر کار‌هایشان را خودشان انجام می‌دهند و کسی از کمردرد و پادرد نمی‌نالد.

زندگی زنان عشایر امروز با گذشته فرقی هم کرده است؟
بله. به عنوان مثال در گذشته با اسب و شتر کوچ می‌کردیم اما اکنون با کامیون وسایل را بار می‌زنند و دیگر سنگینی بار به دوش ما نیست. دولت نیز، برای افرادی که توانایی ندارند اسکان می‌دهد.
بعد از انقلاب اسلامی، رسیدگی به عشایر بیشتر شده، عشایر بیمه شده‌اند، دولت مدرسه و حمام برای عشایر ساخته و به طور کلی از لحاظ امور اداری، کار خیلی راحت شده است.

[ms 2]

دوست دارید زندگی شهری را جایگزین زندگی عشایری کنید؟
زندگی عشایری واقعا صادقانه است؛ من فکر می‌کنم اتحادی که در زندگی عشایری وجود دارد، هیچگاه در زندگی شهری پیدا نمی‌شود. صمیمیت، همکاری، مهر و محبت و رسیدگی به زندگی همدیگر در زندگی عشایری پررنگ‌تر است. مثلا اگر زمانی در مشک من آب نباشد فوری همسایه با صداقت کمک می‌کند. عشایر خیلی انسان‌های با عاطفه‌ای هستند؛ هم نسبت به هموطنشان و هم نسبت به بچه‌هایشان.

هیچ‌وقت از این همه کاری که می‌کنید خسته نشده‌اید؟
اگر خستگی هم داشته باشد از کارمان لذت می‌بریم. فکر و اعصابمان راحت است. ما یک لحضه وقتمان را به بطالت نمی‌گذرانیم. حتی گاهی اوقات برای صرف ناهار هم وقت کم می‌آوریم. زنان عشایر پا به پای مردان کار می‌کنند و از طریق قالیبافی به خانواده کمک اقتصادی می‌کنند.

لباس‌های محلی که به تن دارید نام خاصی دارد؟
لباس ترکی.

[ms 5]

دختران جوان ایل هم از این لباس‌ها استقبال می‌کنند؟
بله. از بچه‌های خردسال تا بزرگتر‌ها، لباس ترک قشقایی را می‌پوشند.

دختران ایل در چه سنی ازدواج می‌کنند؟
بچه‌های عشایر در مقطع ابتدایی با عشایر کوچ می‌کنند و برای دوره راهنمایی و دبیرستان و دانش‌سرای عشایری به شهر می‌روند و در آنجا شبانه‌روزی هستند و بعد از اتمام تحصیل به خانواده برمی‌گردند.
برخی از بچه‌های ایل اکنون دکتر، مهندس، خلبان و مهندس نیروی هسته‌ای شده‌اند و هر کدام از دختران ایل که درس نمی‌خوانند در ۱۲ سالگی ازدواج می‌کنند و اگر ۲۰ ساله شوند دیگر کسی آنها را نمی‌گیرد. ازدواج‌ها هم در داخل ایل صورت می‌گیرد و به ندرت اتفاق می‌افتد دختران را به غریبه و خارج از مردان ایل بدهیم. در ایل قشقایی طلاق اصلا وجود ندارد؛ چون مردان ایل بسیار تعصبی و خوب هستند.

[ms 7]

در ارتباط با عروسی دختران ایل، به نظر آنها برای انتخاب همسرشان چقدر اهمیت داده می‌شود؟
برای ازدواج، نظر دختران عشایر پرسیده می‌شود، اما به خواسته پدر و مادر است که آنها صلاح بدانند که آن جوان با ایمان و اعتقاد باشد و از راه حلال روزی به دست آورد. البته خوشبختانه امروزه بیشتر نظر دختران را اهمیت می‌دهند که از سوی مادر یا خواهر نظر عروس پرسیده می‌شود نه از سوی پدر. قدیمی‌ها نظر دختر خیلی برایشان مهم نبود، اما دختران عشایر به خاطر عفت و محجوبیتی که دارند اصلا در روی پدر و مادر نمی‌گویند که من این فرد را نمی‌خواهم.
در جامعه شهری و از نظر قانون اسلام، با خطبه عقد، دختر به عنوان همسر شرعی مرد، اجازه گشت و گذار با شوهرش را دارد ولی دختران در ایل به خاطر عفت، شرم و حیا در حد احوالپرسی با هم صحبت می‌کنند و اگر هم قرار است دختر و پسری که در نامزدی هستند با هم بیرون بروند، حتما خواهر و یا برادر عروس با آنها همراه می‌شود.

[ms 3]

رسم و رسوم خاصی برای ازدواج دختران ایل وجود دارد؟
بعد از خواستگاری و گرفتن جواب بله از دختر، به عنوان نشان، طلا و لباس برای عروس برده می‌شود و برای شب عروسی هم دو دست لباس و طلا تهیه می‌شود.
در شب حنابندان هم بنا به سنتی که از قدیم وجود دارد، عروس لباس سبزرنگ می‌پوشد و دو زن مسن‌تر فامیل جلو زلف‌های عروس را از کنار چانه‌اش کوتاه می‌کنند و آرایش آن شب عروس در همین حد است.
دستمال هفت رنگی به نام دوآق داریم که روز عروسی روی سر و صورت عروس می‌گذاریم تا نامحرم صورت عروس را نبیند و این دستمال هفت رنگ در حجله توسط داماد برداشته می‌شود.
در زمان‌های گذشته یک هفته عروسی می‌گرفتند ولی اکنون به خاطر ازدیاد جمعیت، ۳ شبانه‌روز برای برگزاری مراسم عروسی، دور همدیگر جمع می‌شویم، برنج پاک می‌کنیم، قند خرد می‌کنیم، برنج‌کوبی در هاون چوبی داریم که اکنون کمتر شده است و مواد غذایی برای ناهار عروسی را آماده می‌کنیم.
دو هزار نفر مهمان برای ناهار دعوت می‌کنیم و بعد از آن در ساعت ۴ عصر برنامه شروع می‌شود. ساز و دهل و نقاره داریم و مرد‌ها چند هزار متر عقب‌تر در چادر‌ها می‌نشینند و زنان رقص محلی دارند و حدود ۱۰۰ زن دور هم رقص محلی می‌کنند.

[ms 6]

در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
اکنون مشکلی که با آن مواجه هستیم این است که علوفه برای دام‌ها گران است. نیاز است دولت همکاری بیشتری در این زمینه داشته باشد. علوفه ارزانتری در اختیار عشایر قرار دهد و از مواد گوشتی و لبنیاتی تولید عشایر خریداری کند.

با تشکر از شرکت کوچ ایل قشقایی و شهرداری منطقه ۱ تهران به خاطر برگزاری این جشنواره و تمامی مردم ایل قشقایی به ویژه زنان ایل که ما را در تهیه این گزارش همراهی کردند.

 

عکس‌ها از: محمد قربانی

 

 

تیغ دو دمِ حضانت

[ms 0]

در هفته‌های گذشته خبر یک اتفاق تلخ در ایران منتشر شد. پدری دو دختر دانش‌آموز خود را سوزانده و به قتل رسانده بود. صرف نظر از بالا رفتن حجم اخبار دردناکی از این دست، یک نکته ویژه در این خبر قابل توجه به نظر می‌رسد. خاله بچه‌ها در گفت‌وگو با رسانه‌ها با اشاره به معتاد بودن پدر بچه‌ها، گفته خواهر او بارها قصد جدایی از همسر خود را داشته و هربار تنها با ریش‎سفیدی و پادرمیانی بزرگان بوده که او به زندگی برگشته است.

البته در این میان ترس از جدایی افتادن میان او و فرزندانش نیز انگیزه مضاعفی برای زندگی مجدد بوده است. این پرونده نشان داد که اگرچه اصولاً طلاق امر مذمومی است، اما گاهی اوقات از هر خیری ضروری‌تر می‌شود و یک نکته مهم دیگر، آیا هر مادری پس از طلاق حضانت فرزندان خود را از دست خواهد داد؟

بر اساس قانون مدنی، حضانت حق و تکلیف هر دوی پدر و مادر است. باید به این نکته توجه داشت که پس از اصلاحات صورت گرفته در قانون مدنی طی سال‌های اخیر مبنای تصمیم‌گیری برای حضانت کودکان تغییر کرده است و این گونه نیست که پدر دارای اولویت غیرقابل انکاری نسبت به مادر داشته باشد.

ماده ۱۱۶۹ قانون مدنی می‌گوید: «برای حضانت و نگاهداری طفلی که ابوین او جدا از یکدیگر زندگی می‌کنند، مادر تا سن هفت سالگی اولویت دارد و پس از آن با پدر است». این واگذاری حق و تکلیف حضانت به پدر، البته مطلق نیست. چه این که اگر اختلافی در این زمینه روی بدهد، مسئله به دادگاه واگذار می‌شود و دادگاه با ملاک «رعایت مصلحت کودک» مشخص می‌کند چه کسی باید عهده‌دار حضانت شود.

باید به این نکته توجه داشت در مواردی که دلایل مشخص و قابل اثباتی نظیر اعتیاد، بیکاری یا مجرمیت پدر وجود دارد این کفه به نفع مادر سنگین‌تر شده و احتمال اعطای حضانت به مادر فزونی می‌گیرد. مادر تا زمانی حق حضانت خواهد داشت که شوهر نکند یا دیوانه نشود. باید توجه داشت در این موارد هم دادگاه باز به مصلحت کودک توجه می‌کند و اگر بودن طفل در حضانت یکی از ابوین احتمال ضرر تحمل‌ناپذیر (و در این‌جا نه منفعت بیشتر) برای او داشته باشد، ممکن است حضانت به شخص دیگری خارج از این دو نفر داده شود.

یکی از مهم‌ترین مواد قانون مدنی راجع به حضانت ماده ۱۱۷۳ است که موازین مربوط به مصلحت کودک را که ممکن است به سلب حضانت از پدر یا مادر بیانجامد به روشنی بیان کرده است. این ماده می‌نویسد: «هرگاه در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی پدر یا مادری که طفل تحت حضانت اوست، صحت جسمانی و یا تربیت اخلاقی طفل در ‌معرض خطر باشد، محکمه می‌تواند به تقاضای اقربای طفل یا به تقاضای قیم او یا به تقاضای رئیس حوزه قضائی هر تصمیمی را که برای حضانت طفل ‌مقتضی بداند، اتخاذ کند».

این ماده در ادامه برخی از مصادیق عدم مواظبت و یا انحطاط اخلاقی هر یک از والدین را ذکر می‌کند که از آن جمله می‌توان به «اعتیاد زیان‌آور به الکل، مواد مخدر و قمار، اشتهار به فساد اخلاق و فحشا، ابتلا به بیماری‌های روانی با تشخیص پزشکی قانونی، سوء استفاده از طفل یا اجبار او به ورود در مشاغل ضد اخلاقی مانند فساد و فحشا، تکدی‌گری و قاچاق و تکرار ضرب و جرح خارج از حد متعارف» اشاره کرد.

فراموش نکنید که اعطای حضانت به یکی از پدر و مادر در ایام پس از جدایی، مانع از ملاقات دیگری با فرزند نمی‌شود. حق ملاقات برنامه‌ریزی‌شده در زمان‌ و مکان مشخص به هر حال برای کسی که حضانت طفل از او گرفته شده است وجود دارد.

آخرین نکته‌ای که شاید ارتباط مستقیمی به موضوع حاضر نداشته باشد، اما ارتباط وثیقی با آن دارد، حدود اختیار والدین در تعلیم و تربیت فرزندان است.

متاسفانه طی ماه‌های اخیر و پس از وقوع چند کودک‌آزاری برخی با عنوان کردن این مسئله که زدن کودکان در قوانین کنونی مجاز است و مهم‌ترین زمینه رخداد این اتفاقات تلخ است، به گونه‌ای سخن می‌گفتند که گویی پدر و مادر نسبت به فرزندان حق مطلق دارند. باید توجه داشت در تمام مواردی که قانون به والدین اجازه تنبیه کودکان را داده، این امر را مشروط به تادیب در حدود عرفی و پذیرفته‌شده کرده است.

تادیب‌های شکنجه‌گونه و ضرب و شتم‌های شدید مسلماً خلاف قانون و قابل تعقیب کیفری است. به عنوان یک تکلیف نیز تمامی شهروندان موظف به گزارش موارد کودک‌آزاری به مراجع انتظامی و قضایی هستند.

 

پذیرایی از مهمانان محرِم

[ms 12]

بین ما ایرانی‌ها رسم است که وقتی کسی می‌میرد، دور هم جمع می‌شوند و برایش مراسم سوگواری می‌گیرند. بعد از چند ساعتی که دور هم نشستند، یک نفر از میان این جمع برمی‌خیزد و بساط حلوا را آماده می‌کند.

حالا این حلوا پختن هم علت دارد. البته ممکن است خیلی از شماها ندانید چرا؛ ولی همه‌تان حتما از آن خورده‌اید و مزه‌اش را چشیده‌اید ولی شاید حتی به ذهن‌تان خطور نکرده که راستی چرا دقیقا در همین زمان حلوا آماده می‌شود برای پذیرایی؟

یکی از این علت‌ها به خاطر موادی است که داخل حلوا موجود است. یکی به خاطر وجود گلاب و دیگری به خاطر داشتن زعفران. که این دو ماده، خاصیت مهمی دارند در ایجاد شادی و از بین بردن غم و اندوه در دل عزاداران.

گلاب، روح و روان آدم را پاکیزه می‌کند. غم و اندوه را کم می‌کند. در عین حال برای شفاف‌ کردن پوست نیز خیلی موثر است. زعفران هم به طور معمول روزانه برای هر نفر به اندازه‌ی سه گرم کافی است. می‌دانستید که همین زعفران با این همه خاصیتش، اگر از سه گرم بیشتر مصرف شود، به طرز وحشتناکی کشنده است؟

[ms 0]

حالا موادی را که می‌نویسم، آماده کنید. خیلی راحت حلوا را درست کنید و از طعم خوشمزه‌اش لذت ببرید. البته توصیه می‌کنم اگر چاق هستید، عطایش را به لقایش ببخشید.

[ms 1]

آرد، دو پیمانه. شکر، دو پیمانه. روغن مایع یک پیمانه. گلاب یک پیمانه. آب یک پیمانه. زعفران ساییده شده یک چهارم قاشق چایخوری. پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری. مغز آسیاب شده دو قاشق غذاخوری.

حالا ماهی‌تابه را روی اجاق گاز بگذارید و یک لیوان روغن مایع را درونش بریزید و بگذارید روی شعله متوسط، خوب داغ شود. بعد آرد را اضافه کنید و با کف‌گیر چوبی مرتب آن را هم بزنید ولی یادتان باشد که دقیقا به مدت یک ربع باید هم بزنید و اجازه دهید سرخ شود. اگر این کار را نکنید، حلوای شما به ظرف می‌چسبد.

[ms 2]

در همین حین که دارید حلوا را هم می‌زنید، در یک ظرف دیگر آب و شکر و زعفران و گلاب را مخلوط کنید و بگذارید تا آنها هم روی گاز داغ شود و حسابی یک‌دست در بیاید. کار هم‌ زدن که تمام شد، محلول شربتی که روی گاز گذاشته بودید را آرام آرام به داخل ماهی‌تابه روی آردهای سرخ شده بریزید و مرتب هم بزنید. احتمالا دست‌تان خسته خواهد شد ولی شما توجهی نکنید مگر اینکه کسی را داشته باشید که کمک‌تان کند که اگر بود، حتما ازش کمک بگیرید و در عوض آخر کار حلوا را با هم بخورید.

[ms 3]

وقتی خوب هم زدید، مغزهای آسیاب کرده که مخلوطی از گردو و بادام و پسته و فندق بود را به آن اضافه کنید. مغز هم اگر نداشتید، عیبی ندارد. به کارتان ادامه دهید. باید آنقدر هم بزنید که به ظرف نچسبد. وقتی ظرف را جواب داد، حلوای شما آماده است که روی ظرف خوشگلی ریخته شود و تزیین شود و آماده برای خوردن.

[ms 4]

اما وقتی داشتید آن حلوا را هم می‌زدید، اگر به ظرف نچسبید، با کف‌گیر به دو قسمت مساوی تقسیم کنید. یک قسمتش را با یک قاشق پودر کاکائو، مخلوط کنید تا رنگش قهوه‌ای شود و خوب هم بزنید. آن یک قسمت دیگر را بگذارید همچنان زعفرانی باقی بماند. در اصالتش دست نبرید. بعد بگذارید کمی خنک شود. وقتی خنک شد، به اندازه‌‌ی کف دست باریکش کنید و روی دیس بگذارید. از آن یکی حلوای دست‌کاری نشده هم مقداری بردارید و آن را هم به اندازه‌ی کف دست باریکش کنید و بگذارید کنار آن حلوای کاکائویی.
[ms 5]
بعد دوباره روی آن را حلوای مخالفش را قرار دهید. جوری که وقتی خواستید ببریدش، بتوانید به صورت خانه‌های شطرنج روی ظرف بلوری‌تان قرار دهید. آخر کار که حلواهایتان تقسیم شد و روی ظرف قرار دادید، رویش را با مقداری پسته که خردش کرده‌اید، تزیین کنید.
[ms 6]
این حلواها به خاطر مغزهایی که داخلش ریخته‌ایم، هم خیلی خوشمزه می‌شود و هم مقوی. اما اگر چاق هستید، توصیه می‌کنم فقط از دیدنش لذت ببرید. چون هم پروتیئن موجود در آرد، کالری‌اش زیاد است و هم به خاطر روغنی که دارد، زیاد خوردنش خوب نیست. در عوض می‌توانید خوردنش را به دوستتان توصیه کنید و خودتان از دیدنش لذت ببرید.
[ms 7]
[ms 8]

[ms 9]

[ms 10]

[ms 11]

 

 

 

 


روزتان خوش. همیشه سلامت باشید.

پردیسان، از روحیه‌ی برادری تا احتیاط در مرزهای خواهری

[ms 0]

کسانی که به قم تردد دارند لابد نام «پردیسان» را شنیده‌اند. پردیسان، یک شهرک/شهر است در حدود ۱۰ کیلومتری جنوب قم که اخیرا شهرداری آن به عنوان یکی از مناطق شهری قم فعال شده است. این شهرک به منظور اسکان دادن سرریز جمعیت قم از چند سال پیش مورد توجه مسؤولین قرار گرفت.

از آنجا که قم شهری مهاجرپذیر است، طبیعی است که عمده ساکنین آپارتمانهای این شهر/شهرک را طلاب، بخصوص طلاب جوان تشکیل دهند. هرچند که بسیاری از نهادها و مؤسسات دولتی و غیر دولتی نیز برای پرسنل یا افراد تحت تکفّل خود، اقدام به ساختن واحدهای آپارتمانی نموده‌اند، ولی همچنان غلبه جمعیت در این بخش از شهر قم با خانواده‌های طلاب است.

به شهادت تجربه، در مناطقی که عموماً طلاب زندگی می‌کنند فرهنگی خاصّ و گاه بسیار متفاوت با دیگر مناطق شهری ایران رایج است. لابد کسانی که حتی برای یک‌بار پا به شهرک مهدیه قم گذاشته باشند آشکارا این تفاوت را تجربه نموده‌اند.

محیطی شبیه جامعه‌ی آرمانی و ایده‌آل مذهبی که هرچند در ظاهر، و به‌رغم برخی آفات، بسیاری از شعائر دینی نمود گسترده‌ای دارد. شاید بتوان حسّ برادری و همخوانی دینی را مهمترین نماد این‌گونه مجموعه‌ها دانست.

در شهر/شهرک پردیسان هم به وضوح چنین چیزی را می‌توان یافت. هرچند خدمات حمل و نقل عمومی در بخش هزاره‌های سوم تا ششم این مجموعه شهری بسیار کمرنگ است ولی شما کمتر طلبه یا روحانی دارای وسیله نقلیه را می‌بینید که در مسیر پردیسان ـ مرکز شهر، دیگر طلبه‌ها را سوار نکند. و جالب است بدانید که علی رغم مخارج سنگینی که به صاحبان وسائل نقلیه مثل استهلاک، بنزین و … تحمیل می‌شود، ولی عمدتا کسی تقاضا یا انتظار دریافت کرایه را  ندارد.

طلبه‌ها می دانند که فقط تاکسی ها، اتوبوس‌های واحد یا مسافرکش‌های شخصی کرایه می‌گیرند. نویسنده به چشم خود ناراحتی طلبه/روحانی راننده را از کسی که بخواهد به وی در ازاء رساندن‌ش از پردیسان به شهر قم کرایه بدهد، دیده است. حتی در مواردی این اقدام، توهین تلقی شده است.

به هر حال، علاوه بر ساعات پرترافیک کاری مثل اول صبح و بعداز ظهر، حتی در ساعات کم ترافیک نیز کمتر طلبه‌ای را می‌توان مشاهده نمود که در صورت عبور اتومبیل‌های طلاب/روحانیون، مجبور به پیاده‌روی مسیر طولانی انتهای خط (عمدتا کانال آب) تا مجتمع محلّ سکونت خود باشد. حتی در مسیر پردیسان به قم نیز کمتر مشاهده شده که طلاب/روحانیون بی‌تفاوت از مسافران بگذرند.

در این میان، و در بین پدیده‌های جالب و گاه تعجب‌بر انگیزی که ممکن است مشاهده شود، آنچه نویسنده را بر آن داشت که در این‌باره بنویسد، فرهنگی است که در این فضا نسبت به بانوان وجود دارد.

اگر صاحبان اتومبیل، یک طلبه/روحانی را به همراه خانواده‌اش ببینند قطعاً وی را به مقصد خواهند رساند. حتی بسیار اتفاق افتاده است که جهت ملاحظه‌ی حال خانواده، بخصوص در شرایط بد آب و هوایی یا برخی اوقات خاص مثل شب که اطراف مجتمع ها عمدتا تاریک است، صاحب وسیله، مسیر خود را نیز تغییر می‌دهد تا ایشان را به مقصد برساند.

این اتفاق کم و بیش در موردی نیز دیده می‌شود که چند خانم در این مسیر در حال تردد هستند. ولی چیزی که جای تأمل، سؤال، گله یا تعجب دارد این است که حتی در بدترین زمانها و شرایط آب و هوایی، بسیار دیده شده است که اگر یک خانم به تنهایی مجبور به طیّ این مسیر باشد، طلاب/روحانیون صاحب وسیله، کمتر اقدام به سوار کردن وی می‌کنند. شاید ترس احتمالی از برخی شایعه ها، یا احتیاط نسبت به برخورد با نامحرم، بخصوص وقتی که راننده مسافر دیگری ندارد و امثال اینها، جرأت اقدام را از عموم طلبه/روحانی ها می گیرد.

خود نویسنده نیز در این خصوص نمی‌تواند نظر قاطعی بدهد. از طرفی، برخی گزاره‌های فقهی یا اخلاقی از تماس با زن نامحرم، بخصوص در صورت تنهایی منع کرده است. از دیگر سو،، تهمت‌های کم و بیش نابجا که به طلبه/روحانی ها نسبت به رابطه مخفیانه با زنان نامحرم وارد کرده‌اند نیز جرأت کمک در این مورد را از طلبه/روحانی مذکور می‌گیرد.

ولی از سویی نیز، مشاهده‌ی سختی تردد، در هوای داغ تابستان و بسیار سرد زمستان قم، بخصوص نسبت به بانوان که به جهت وضع پوشش در شرایط آسیب‌پذیرتری نسبت به مردان قرار دارند می‌طلبد که طلبه همه‌ی خطرات یا تهمت‌های احتمالی را به جان بخرد و وی را به مقصد برساند.

با این حال، بسیار دیده‌ام که طلاب در وضعی مردّد نسبت به این قضیه قرار دارند و نتوانسته‌اند در این مورد بین این اصول اخلاقی و شرعی جمع کنند. به نظر می‌رسد حتی قواعد اصولی و فقهی نیز نتوانسته است در مقام عمل کمکی به حلّ این مشکل نماید. مشکلی که تا زمان رفع مشکل حمل و نقل عمومی، همچنان طلاب/روحانیون و خانواده‌های آنان را می‌رنجاند!

 

فاطمه اخری؛ خواهر امام‌رضا

[ms 0]

وقتی توی تابستان هوا گرم می‌شود، یا وقتی در شهرهای بزرگ، آلودگی هوا زیاد می‌شود، وقتی احساس خستگی می‌کنی، آخر هفته دوست داری با خانواده یا دوستان بروی سفر.

در شهرهایی مثل تهران، بیشتر مردم، شهرهای شمالی ایران را برای گذراندن تعطیلات انتخاب می‌کنند. شهرهای استان گیلان به دلایل مختلفی بیشتر از شهرهای استان‌های دیگر مورد توجه مسافرها و توریست‌ها قرار می‌گیرد؛ از سرسبزی و طبیعت سرسبز و زیبای کوه و دشت و دریا گرفته تا لباس‌های محلی رنگارنگ و غذاهای خوش‌عطر و طعم آن.

[ms 1]

اگر برای گردش رفتی گیلان، رفتی نزدیکی‌های رشت، رفتی دریا یا تپه‌های سرسبز؛ و سینه‌ات را پر و خالی کردی از هوای پاک، همان وقت است که چیزی توی دلت زنده می‌شود. حسی که می‌گوید من زنده شدم ولی چیزی کم دارم! همان وقت است که می‌فهمی فقط جسمت نبوده که خسته شده بوده از دود و ماشین و شهرنشینی؛ روحت هم کلافه شده از برو بیاهای روزمره و حرف و حدیث‌های تکراری.

دلت هم تر و تازه شدن می‌خواهد! وقتی به اینجا رسیدی؛ برو رشت. پرسان پرسان خیابان مطهری را پیدا کن. در یکی از کوچه‌هاش جایی می‌توانی پیدا کنی برای جلای روحت. سراغ محله «ساغری‌سازان» را بگیر. وقتی پیدایش کردی، رفت و آمد جمعیت بهت نشان می‌دهد از کدام طرف باید بروی.

[ms 2]

«فاطمه اخری» نام شریف اوست ولی گیلانی‌ها «خواهر امام» صدایش می‌زنند. ایشان دختر چهارم امام موسی‌الکاظم علیه‌السلام و خواهر امام رضا علیه‌السلام هستند. مرقد شریف «خواهر امام» خیلی باصفاست.

زود دلت می‌شکند و قطره‌های اشک مهمان صورتت می‌شود. چند دقیقه که آنجا بنشینی، از چپ و راست برایت «نان و پنیر و سبزی» می‌آورند؛ خانم‌هایی که حاجت گرفته‌اند رسم دارند نان و پنیر و سبزی بین زوار پخش کنند.

به کتاب‌های تاریخ که سر بزنی، نوشته که اینجا در زمان مشروطه محل تحصن و اجتماع مردم بوده. قبل‌تر هم در زمان قاجار هر کس بی‌گناه محکوم شده بوده، می‌آمده اینجا بست می‌نشسته و به این خانم بزرگوار پناه می‌آورده تا مورد عفو قرار می‌گرفته.

چه نور و چه برکتی دارند خانواده امام موسی کاظم برای ایران ما. پسر بزرگوارش امام رضا علیه‌السلام تشریف آوردند مشهد و آنجا را قبله‌ی آرزوهای ما کردند. دخترش حضرت معصومه سلام‌الله علیها تشریف آوردند قم و اینجا را مهد علوم اهل بیت علیهم‌السلام کردند. امام‌زاده‌های دیگر هم همینطور؛ مثل «فاطمه اخری» مردم را دور خودشان جمع می‌کنند، دل‌های شکسته را التیام می‌دهند و روحمان را باصفا می‌کنند.

یادت باشد! این بار که پا به جاده شمال گذاشتی، زیارت این بانوی عزیز را از دست ندهی.