دلایل متعدد برای تغییر قانون اساسی وجود دارد

وقتی قرار می‌شود با یکی از حامیان میرحسین موسوی مصاحبه بگیری، و برحسب اتفاق، این مسئول انتخاباتی، «الهه کولایی» است، کار خیلی سختی در پیش نداری؛ الهه کولایی صریح است و حتی وقتی قرار است جواب سؤالی را ندهد، پی نخود سیاه نمی‌فرستدت و خیلی راحت در مورد قضیه‌ای که همه‌ی اهل سیاست، حتی از نوع عوام‌زده اش هم از آن خبر دارند، می‌گوید: «من خبر ندارم، چیزی نشنیدم!»

جالب‌تر آنکه وقتی با خونسردی کامل، سوالت را در مورد «آغاز تبلیغات موسوی، قبل از زمان قانونی انتخابات« می‌دهد، بدون رودربایستی از جهت‌دار بودن سوالت می‌گوید و انگار که تازه یادش می‌افتد از سمت و سوی سیاسی «چارقد» بپرسد!

ادامه دلایل متعدد برای تغییر قانون اساسی وجود دارد

برشی از یک نسل

کوچه‌ها را یکی‌یکی طی می‌کنم برای رسیدن به سالن همایش. شهر چند ساعتی است که از خواب بیدار شده. روبروی من جمع دخترانه‌ای در حرکت است؛ دو چادری و دو مانتویی؛ مشکی و سبزآبی و طوسی چهارخانه. ذهنم می‌رود سراغ ارتباط میان رنگ لباس و شخصیت سیاسی فرد -دمِ انتخابات است و من هم در حال رفتن به جلسه ای سیاسی؛ پس سیاست زدگی ام را زیاده خرده مگیر!‌ – نگاه می‌کنم؛ آن سوتر دختری با مانتوی قرمز، دیگری آبی، یکی کرم، آن دیگری… اصلش چه فرقی می‌کند رنگ‌ها؟ من اگر بخواهم بشناسم‌شان باید باورها و تردیدهای ذهنی‌شان را بدانم؛ باید بشنوم و بخوانم‌شان. بگذریم… اول گزارشی، ذهنم عجب جریان سیالی یافته است!

ادامه برشی از یک نسل

این افسانه واقعی است

کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری!

اواخر دهه ۴۰، در جریان گروگان گیری ناموفق شهرام (پسر اشرف پهلوی) که توسط تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) روی داد، آن‌چنان در سیستم‌های اطلاعاتی رژیم شاه، ناهماهنگی و بی‌تدبیری بیداد می‌کرد، که وقتی شهربانی، یکی از آن به اصطلاح خرابکاران! را دستگیر و شکنجه کرد، معلوم شد که هر چه او گفته است، قبلا توسط افراد دیگر به ساواک گفته شده بود! این ناهماهنگی بعضا در موارد دیگر هم تکرار گردید و گاه بر سر یک سوژه، هم شهربانی تعقیب و مراقبت داشت، هم ساواک و هم ضد اطلاعات ارتش! در پی بروز چنین ناهماهنگی‌هایی، محمدرضا پهلوی دستور داد که تشکیلات مستقلی، مشترک از ساواک، شهربانی و ضد اطلاعات ارتش، برای مقابله، مهار و سرکوب مخالفان رژیم تشکیل شود و این چنین «کمیته مشترک ضد خرابکاری» با الگوبرداری از سیستم اطلاعاتی انگلیس تشکیل شد.

ادامه این افسانه واقعی است

ما کار خودمان را انجام می‌دهیم

1گاهی وقت‌ها که حتی از دور هم دستی بر آتش نداریم، عجیب صاحب‌نظرانه می‌نشینیم صدر مجلس و اعتراض‌های ریز و درشت و به‌جا و نابه‌جای‌مان را فریاد می‌کنیم. انگار که عقل کل شده‌ایم!

طرح ارتقای امنیت اجتماعی که شروع شد، به تعداد ایرانی‌ها و حتی بعضاً غیرایرانی‌های حاضر در کره‌ی زمین، در مورد این طرح نظر داده شد، و فصل مشترک همه‌شان هم این بود که «بعله! باید کار فرهنگی شود». انگار نیروی انتظامی دستان آقایان و خانم‌ها را دست‌بند زده است که کار فرهنگی نکنند. انگار یادشان رفته که دعواهای سیاسی‌شان فرصت کار فرهنگی را از همه گرفته بود. چند ماه که گذشت، صدای تحسین‌ها بلند شد و آخر هم ندانستیم چند درصد از تحسین‌کنندگان جزء منتقدین بودند!

حالا با گذشت یک‌سال و اندی از آغاز این طرح، برای پرسش پیرامون یکی از ابعاد آن، یعنی مبارزه با پوشش‌های نامناسب، مفصلاً پای صحبت‌های سردار سیدحسن بتولی، معاونت اجتماعی نیروی انتظامی، نشستیم تا نظرات‌مان کمی رنگ کارشناسی بگیرد. تندی برخی سؤالات را هم بگذارید به حساب انعکاس همه‌ی نظرات! این شما و این هم مصاحبه‌ی کمی تا قسمتی طولانی ما با معاونت اجتماعی ناجا:

ادامه ما کار خودمان را انجام می‌دهیم

هیچ‌کس را به گوانتانامو نمی‌فرستیم!

48• در مورد سوالات کنکور، برای مثال در درس ریاضی، ۲ نفری که ممکن است هیچ تخصصی هم در رشته ریاضی نداشته باشند، ۳۰ سوال کنکور را انتخاب می کنند.
• گردش مالی موسسات کنکور، در سال گذشته ۱۴۴ میلیارد تومان بوده است. این یک بنگاه اقتصادی است و متأسفانه در زمینه‌ی دادن مجوز به این‌ها ماخلأ قانونی داریم.
• من به حسب کارم اولین نفری هستم که اسامی نفرات اول رااستخراج می‌کنم و شخصاً با آن‌ها صحبت کرده و اطلاع می‌دهم. سال گذشته همه بدون استثنا گفتند که از کلاس‌های کنکور استفاده نکردند ولی …
• اگر از پاورقی‌ها یا قسمت‌های مربوط به مطالعه سؤالی طرح شود و ما پس از آزمون متوجه آن شویم، حتماً آنسوالاز پروسه‌ی نمره گذاری حذف می‌شود.
• در رشته‌ای مثل مهندسی ماشین‌آلات کشاورزی، ۷۰% قبول‌شدگان خانم هستند. ما در این رشته با کمبود نیرو مواجه هستیم چون باید به روستاها بروند که نمی‌روند.
• اسماً سهمیه خانواده های شاهد، ۴۰% است ولی عملاً سال گذشته از بین ۵۰۷۰۰۰ قبول شده‌ی نهایی، ۵۰۰۰ نفر از این سهمیه استفاده کرده بودند. یعنی چیزی حدود ۲/۵ درصد.
• سال گذشته ۶۰ هزار پاسخنامه را چشمی هم کنترل کردیم که ببینیم ماشین درست خوانده یا نه. بعد از آزمون هم اعتراضاتی که می‌آید را دستی چک می کنیم.
• در سال ۸۶، دختر رئیس سازمان در آزمون شرکت کرده بود و رد شد. یک بار هم دختر یکی از مسئولین رده بالای نظام شرکت کرده بود که ما پس از اعلام نتایج و قبولی او در آزمون متوجه آن شدیم.

ادامه هیچ‌کس را به گوانتانامو نمی‌فرستیم!

گفتنی‌های دکترخجسته از صداخانه‌ی ایران

این روزها گرچه رقابتی نابرابر! میان تلویزیون و اینترنت و شبکه‌های ماهواره‌ای برای جذب مخاطب در جریان است و اگرچه این سه رسانه غول پیکردنیای ارتباطات را به تسخیر کذایی خویش در اورده اند، اما رادیو هم‌چنان گرچه پر از صداهای ماندنی است اما بی صدا و سر به زیر مخاطبان سنتی خویش را کهحفظ کرده هیچ! نسل جدید را نیز با خود همراه کرده است. و البته این همراهی گاه در پی ارتقاط سلیقه ی نسل جدید روی داده و گاه در پی نزول سطح برنامه‌های رادیویی است!
صبح نهمین روز اردییبهشتی سال به ساختمان شهدای رادیو می‌رویم تا شاید جواب سوال‌های رادیویی‌مان را از دکتر حسن خجسته، معاون امور صدای سازمان صدا و سیما بگیریم.
دردسرهای آفیش شدن کمی معطلمان می‌کند و کنایه هم می‌شنویم که شما چطور خبرنگاری هستید که صدا و سیما نیامده اید! اما وقتی جناب دکتر می‌پرسند معطل نشدید که؟ حجب و حیا‌‌‌ی‌مان و البته بیشتر شاید وقت شناسی مان گل می کند که خیر.

ادامه گفتنی‌های دکترخجسته از صداخانه‌ی ایران

از پارلمان سبز تا انتخاباتی رو سفید با خط قرمزهای یک خبرنگار

فکرش را بکنید؛ مخالفت‌های خانواده از یک طرف، توصیه‌های برادری بزرگ‌تر که تو را به تحصیل و تحقیق و تدریس می‌خواند و سخت‌تر از همه، شرط اولیه‌ی همسر برای عدم اشتغال به کار خبرنگاری، انگیزه‌ای برای «کوه خضری» شدن باقی می‌گذارد؟ این همدلی و همراهی‌های صمیمانه!! را بگذارید کنار آن نگاه سنتی رایج میان خانواده‌های ایرانی که اصل کار کردن دخترها را خارج از خانه نمی‌پذیرد؛ چه رسد به این‌که این کار کردن، خبرنگاری باشد؛ با آن حاشیه‌های هیجانی دردسر آفرینش!
خبرنگار امور مجلس واحد مرکزی خبر، هفته‌ی آخر بهار ۱۳۶۰ به جغرافیای خاکی و پر مخاطره‌ی زمین قدم نهاد و از همان کودکی، علاقه‌ی وافری به اخبار و سایر متعلقاتش نداشت که هیچ! به شدت هم روی‌گردان بود!! کارشناس علوم اجتماعی است و ۴ سالی می‌شود زیر سقفی در یکی از محلات شرق تهران، ثانیه‌های زندگی‌اش را باهمسر مهربانششریک شده است. و البته یک ماشین شخصی هم داشتند که خبرنگار ما عید پارسال با هنر رانندگی‌اش آن را به آهن پاره‌ای تبدیل فرمودند! همین و دیگر‌… هیچ که نه‌! باقی‌اش را از زبان خودش بخوانید:

ادامه از پارلمان سبز تا انتخاباتی رو سفید با خط قرمزهای یک خبرنگار

روایتی مکتوب از پروانگی آدم‌ها

وارد که می‌شوم، هنوز درست سلام نکرده‌ام و علیک نگرفته‌ام که صدای ناله می‌شنوم. برای من که جز درد مفهوم دیگری ندارد. زینب و فاطمه اما به کوچک‌ترین تغییر این صدا واکنش نشان می‌دهند. ذوق غریبی دارند از تلاش مریم برای گفتن. نه اینکه حساب ۶۰ هزار تومانی را بکنند که هر هفته برای گفتار درمانی مریم به دکتر پرداخت می‌شود، نه! نقل این حرف‌ها نیست. دلشان عجیب پیش مریم مانده. دل هم که خوب می‌دانی! اگر پیش کسی بماند، همیشه نگرانش است. اصلاً بودن‌شان هم کنار مریم، نه برای خدمت به مریم که از سر همین ماندن دل است. عجیب نیست که این حرف‌ها از درک عقل دنیایی من و تو فراتر است، ما -دردناک است اما- سخت به روزمرگی‌هایمان خو کرده‌ایم.

ادامه روایتی مکتوب از پروانگی آدم‌ها

اوضاع خزان زده!

۱۰ دقیقه ای می شود که ازتاکسی پیاده شده ام وبه یمن راهنمایی های درست ودرمون! راننده ی تاکسی وبعد هم خانمی رهگذر،هنوز خیابان مورد نظررا نیافته ام و کماکان به طواف پل سید خندان مشغولم! چاله های ابدی کوچه ها وپیاده روها هم که دیگر به عضو تفکیک ناپذیرمعماری مدرن! شهرمان تبدیل شده اند واین روزها آغوش برای باران پاییزی هم گشوده اند،هرازچند گاهی پیاده روی اجباری بنده را شدیدا نم می زنند.صدای کفش های زمستانی ام چیزی شده شبیه لعن ونفرین به عالم وآدم، ازسردبیرگرامی گرفته با این سوژه یابی نابش! تا همشهری های محترمی که به محض پرسیدن آدرس چنان عاقل اندر سفیه نگاهت می کنند که گویا خود تا
کوچه پس کوچه های بورکینافاسو!! را بلدند وبعد که پی راهنمایی شان می روی متوجه می شوی ۴ تا کوچه بالاتررا هم نمی شناسند! گفتن یک نمی دانم واقعا اینقدر سخت است؟!
درچنین اوضاع و احوال خزان زده ای! پس از ۴۵ دقیقه پیاده روی سرانجام به دفترمجله ی دختران می رسم وبلیط ، ببخشید، کارت دعوت جشن سالروز ازدواج
حضرت زهرا -سلام الله علیها- و حضرت علی -علیه السلام- را خریداری،ببخشید یعنی دریافت می کنم.

ادامه اوضاع خزان زده!

در سرزمین دل‌های روشن

سرشار از باورهای دنیازده‌ی باستانی که به عادت همه‌ی ادوار تاریخ، عقل و دل را آلوده‌ی خویش کرده بودند، به سرزمین جدیدی قدم گذاشتم که خوب می‌دانستم اگر اندکی روح را به امواج زلال آسمانی‌اش بسپارم، همه‌ی دنیا فراموشم می‌شود. و این فراموشی حتی اگر لحظه‌ای هم باشد، شکوهش تا همیشه می‌ماند و مرا به ترک دنیا فرا می‌خواند. آن‌جا مدرسه‌ی دختران روشندلی بود که امیدشان به خدا و اعتمادشان به خویشتن راه را بر آنان روشن می‌نمود. آن دریای دل‌های روشن را کشیدن نتوان، اما به قدر تشنگی در سبوی قلم خویش به ارمغان لحظه‌های‌تان آورده‌ام، جرعه‌ای همراه شوید:

ادامه در سرزمین دل‌های روشن