Iran: Reality, Woman and Life

[ms 0]

Inaugurated on Tuesday, 10th of July, the 1st Intl conference on ““Women and Islamic Awakening”, with over 1000 women from 80 countries, provided this chance for those women who had wrong presuppositions pendulating in their mind about Iran, woman and her life, to have the testimony of their own eyes in the case; true or untrue.

This self-observation exposed well, as they said, the falsity of the old story of the camera obscura of women life in Iran. Reversed and inverted, the images have produced a perversion of truth originated in the deceitful broadcasted reports and films, published books (story, comic and etc) and so on by anti-Iranian Islamic government think tanks or authorities, notably USA and occidental countries.

Even outdated and quite not new, there is a huge number of people who still share the wrong thought that woman in Iran is systematically oppressed, both by Islamic government at the top and by men at other levels, and her stature is belittled and considered less worthy by her men counterparts.

Covered in black and not allowed to wear any other color, this fixated image says that the woman in Iran is degraded, deprived of her very basic rights and yet she does not stand on her own identity; she is nothing but what her husband, father and government -ruled by Mollās in their words- define and decree instead. Moreover, there is always a concierge standing over her body, ready to beat her to death in any case of insubordination.

What is more disturbing is that any woman who wants to visit Iran on any purpose, is frightened and warned seriously not to do certain things in public: not to laugh, not to wear any color other than black and etc.

“Actually we were wondering if it is ok to wear such clothing, sorry to say that but everyone is in black here” Said Afredita, a member of the parliament in Montenegro who wore colorful clothes (long skirt and a blouse) in light red and pink. “We have been told not to laugh too much in Iran” said Edina, another member of parliament in Montenegro. “We have also been told

not to wear jewelleries, not to talk to men and etc.” added Afredit.[1]

Sticking out to infuse the colour black used in Iran for Hijab with a negative connotation, and yet standing for Islamic radicalism, an ironic contradiction shows itself. Paradoxically, when the same color is used by non-Muslim woman it turns to be an emblem of dignity, beauty and honour. Thus who wears what and where it is worn is the question.

However, the dark cloud shadowed, whether due to wrong information or by evil political or religious intentions, endeavouring to present a gothic picture of the condition and, yet the place in which a woman lives in Iran would resist in the heads unless people open their eyes and see the reality themselves.

These untrue imaginations would be cleared off in the condition that people put all the hearings aside and discover the reality on their own; travel to Iran and see individually the reality, try to hear from a trustworthy eye witness already visited Iran or doing research to uncover the truth  and etc.  A very easy and simple way would be “googling” by tapping “Iran+ woman+ Picture /image” for instance.

Anti-Iranianism and yet these out-of-context propagandas are going to be in full swing and are not going to stop. The issue will be cleared up only if one recognizes from whom is hearing the story, independent of any intention to deceive or the reverse.

Read this article in Persian


[۱] Conversation between Miss Fahima Kourki Nezhad Gharaie and Madam Afredita & Madam Edina.

 

 

 

بالاخره دختران دوچرخه سوار بشوند یا نه؟!

[ms 1]

هوای آلوده، ترافیک سنگین، بنزین گران و سهمیه‌ی کم، طرح ترافیک گسترده، وسایل حمل‌ونقل عمومی کم و غیرجوابگوی این حجم مسافر و… همه و همه می‌توانند بهانه‌ی خوبی باشند برای رو آمدن پرونده‌ای که سال‌هاست زیر و رو می‌شود و بی‌نتیجه می‌ماند؛ پرونده‌ای با موضوع «دوچرخه‌سواری بانوان».

***

برای خیلی‌هایمان دوچرخه‌سواری یک خاطره‌ی خوب کودکی‌ست. اصلا تابستان بود و دوچرخه‌سواری‌اش. خرداد که می‌رسید، روزها را می‌شمردیم که امتحان‌ها تمام شود و دوچرخه‌ها از انباری دربیاید و لاستیک‌های خوابیده‌اش باد بخورد و تسمه‌ی افتاده‌اش روغن‌کاری شود و سر جایش برگردد و دوباره بچرخد و معجزه کند و ما را از این طرف حیاط و کوچه و پارکینگ به آن طرفش ببرد.

بزرگ‌تر که شدیم، این تفریح بزرگ از سرمان افتاد و شاید هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم این تفریح دوران کودکی بشود محل اختلاف نظر تصمیم‌گیران بزرگ کشوری!

خوب و بد دوچرخه‌سواری بانوان

طرح دوچرخه‌سواری برای بانوان که سالیان سال است مورد توجه فعالان و سیاست‌گذاران حوزه‌ی زنان قرار گرفته، همیشه محل اختلاف نظر و گاهی اظهارنظرهای تند دو طرفِ موافق و مخالف بوده است. ولی هر چه در اظهارنظرها نگاه بیندازی، هیچ‌کجا نمی‌بینی حتی مخالفی با اصل دوچرخه‌سواری بانوان مشکل داشته باشد. همان‌طور که رشته‌ی دوچرخه‌سواری بانوان در ایران در دو سطح ملی و بین‌المللی انجام می‌شود و بانوان ایرانی توانسته‌اند در این زمینه موفقیت‌هایی کسب کنند.

حتی برای افراد عادی و غیر ورزشکار هم پیست‌های مخصوصی برای این ورزش در بعضی پارک‌های تهران و شهرستان‌ها از جمله پارک چیتگر و پارک‌های بانوان و… وجود دارد که اتفاقا خیلی‌هایش از پیست آقایان مجزا نیست و خانم‌ها بدون هیچ ممنوعیتی می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند.

چیزی که مسئله‌ی دوچرخه‌سواری را برای خانم‌ها حساس می‌کند و سیاست‌گذاران را دچار شک و اختلاف نظر می‌ کند، انجام این کار در سطح شهر است.

موافقان این طرح، احداث مسیرهای دوچرخه‌سواری را برای کاهش آلودگی هوا و کم شدن بار ترافیک لازم می‌دانند و اثرات زیست‌محیطی آن را انکارناشدنی می‌دانند. آن‌ها معتقدند برای اجرای این طرح نباید نگاه جنسیتی داشت و البته همین موافقان هم معتقدند پیش از هر عملی باید آسیب‌های احتمالی آینده، شناخته و بررسی شود.

اما مخالفان، آلودگی هوا و ترافیک سنگین را دلیل خوبی برای ترویج دوچرخه‌سواری بانوان در سطح شهر نمی‌دانند و معتقدند پیش از فرهنگ‌سازی نمی‌توان با این طرح موافقت کرد. آن‌ها منع عرفی را دلیل مخالفتشان می‌دانند و دوچرخه‌سواری بانوان در سطح شهر پیش از فرهنگسازی درست را در شأن زن مسلمان ندانسته و آن را مخرب می‌دانند.

چرا دوچرخه را دوست دارم؟ چرا دوچرخه را دوست ندارم؟

· بیست و یکی دو ساله به‌نظر می‌رسد. مانتوی تنگی به تن کرده و شلوار ورزشی پایش است. شال را محکم دور سر و گردن پیچیده و یک کلاه نقاب‌دار گذاشته سرش. نشستن روی زین دوچرخه باعث شده مانتویش برود بالا و هر بار که رکاب می‌زند، به خودم می‌گویم این بار دیگر مانتویش پاره می‌شود از بس که تنگ است و تحت فشار! می‌گوید هر روز نیم ساعتی می‌آید توی کوچه‌های مسطح نزدیک خانه‌شان دوچرخه‌سواری می‌کند. از طرفدارهای پروپاقرص دوچرخه‌سواری خانم‌ها در سطح شهر است و دلش می‌خواهد روزی بیاید که بتواند بعضی از مسیرها را با دوچرخه برود.

· کارمند است و سی ساله. برای رسیدن به محل کارش هر روز یک ساعتی وقت می‌گذارد. می‌‌پرسم: «دلت نمی‌خواست این مسیر را با دوچرخه بروی؟» بدون این‌که فکر کند، می‌گوید: «توی این شهر پر از پستی و بلندی و توی این هوای آلوده؟ نه!». خانم کارمند دوچرخه‌سواری را فقط تفریح می‌داند و برای رفت‌وآمد در تهران مفید نمی‌داند. معتقد است این بحث‌ها بیش‌تر به خاطر این است که زنان خودشان را اثبات کنند و بگویند چیزی از مردان کم ندارند؛ وگرنه در عمل حتی اگر ممنوعیتی وجود نداشته باشد، درصد زیادی از خانم‌ها برای رفت‌وآمدشان از دوچرخه استفاده نمی‌کنند. برای حرفش هم دلیل می آورد: «الان که مردها می‌توانند دوچرخه سوار شوند، چند درصدشان از دوچرخه استفاده می‌کنند در سطح شهر؟»

· از آن حرفه‌ای‌هاست. دوچرخه‌اش دنده‌ای و حرفه‌ای‌ست و خودش با اصول دوچرخه‌سواری حرفه‌ای آشناست. تربیت بدنی خوانده و سال‌هاست اسکیت و دوچرخه‌سواری می‌کند. از میزان کالری که این ورزش می‌سوزاند، می‌گوید و این‌که چقدر برای سلامتی بدن مفید است. دوچرخه‌‌سواری در شهر را (نه به اندازه‌ی دوچرخه‌سواری در پیست) دوست دارد و هر بار که می‌خواهد چیزی درباره‌اش بگوید، روی پوشش مناسب برای خانم‌های دوچرخه‌سوار تأکید می کند؛ پوششی که هم به عرف لطمه نزند و هم مناسب این ورزش باشد.

· زن میانسال، خانه‌دار است. پسر و دختر نوجوانش، هر دو دوچرخه دارند و مادر همیشه از این‌که در خیابان دوچرخه‌سواری کنند و بلایی سرشان بیاید، نگران است. او دوچرخه‌سواری را برای خانم‌ها مناسب نمی‌داند، مگر این‌که جای مخصوصی برای رفت‌وآمد داشته باشد.

· به نظر دبیرستانی می‌آید. شاد و سرخوش رکاب می‌زند و سرعتش را به رخ معدود رهگذرانی که نگاهش می‌کنند، می‌کشد. کوله‌ای انداخته پشتش و یک کلاه مخصوص دوچرخه‌سوارها سرش است. می‌گوید عشق دوچرخه‌سواری‌ست، آن هم در مسیرهای پرخطر و یکی از آرزوهایش این است که همه‌ی بزرگراه‌های تهران را یک بار با دوچرخه برود و برگردد! وقتی از دخترک دبیرستانی می‌پرسم چرا این‌قدر دوچرخه‌سواری در سطح شهر را دوست دارد، می‌گوید: «همه یک جور دیگر نگاهت می‌کنند؛ انگار شاهکار کرده‌ای!»

مسئولان چه می‌گویند؟

دوچرخه‌سواری بانوان در بین مسئولان هم موافقان و مخالفانی دارد. چندی پیش، آیت‌الله علم‌الهدی، امام جمعه‌ی مشهد و عضو مجلس خبرگان در این باره گفته بود: «نشستن روی دوچرخه برای دختر و زن حرام نیست. یک دختر خانم در خانه‌ی خودش در را ببندد و توی حیاط خانه‌اش ۱۰ ساعت هم دوچرخه‌سواری کند، حرام نیست، اما وقتی این دختر خانم بیاید توی کوچه و با لباس دوچرخه‌سواری سوار دوچرخه شود، آن لباس و آن حرکت عارضه فساد، منکر و فحشا برای جامعه دارد.»

مخالف دیگر این طرح در بین مسئولان سیاست‌گذار، شورای فرهنگی-اجتماعی زنان است. ریاست این شورا به تأکید مصوبات بر نهی دوچرخه‌سواری بانوان در سطح شهر اشاره می‌کند و نبود زیرساخت‌های لازم برای اجرای این طرح را از دلایل مخالفت خود می‌داند.

[ms 0]

این مقام مسئول می‌گوید: «در پارک‌های ویژه‌ی بانوان مسیرهای ویژه‌ی دوچرخه‌سواری برای آن‌ها در نظر گرفته شده است. دوچرخه‌سواری زنان در خیابان‌ها با سیاست‌های مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی همخوانی ندارد، اما اگر ایجاد مسیرهای دوچرخه‌سواری ویژه‌ی زنان از سوی سازمانی پیشنهاد شود، این موضوع در دستور کار شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار می‌گیرد.»

از طرف دیگر، معاون عمرانی استاندار تهران اعلام می‌کند که دوچرخه‌سواری بانوان منع قانونی ندارد و باید این موضوع فرهنگ‌سازی و اصلاح شود. «محمدرضا محمودی» درباره‌ی استفاده از دوچرخه به‌عنوان یک وسلیه‌ی حمل‌ونقل پاک می‌گوید: «از نظر قانونی هیچ‌گونه ممنوعیتی برای استفاده‌ی بانوان از دوچرخه وجود ندارد و شهرداری تهران در مسیرهای شرقی و غربی تهران، ایستگاه‌ها و مسیر ویژه‌ای را برای دوچرخه اختصاص داده است که امیدواریم این مسیرها توسعه پیدا کند.»

وی با بیان این‌که استانداری آماده‌ی همکاری برای توسعه‌ی این طرح است، می‌افزاید: «ضمن موافقت و حمایت از این طرح، هر زمان که شهرداری همکاری و یا کمکی را در این زمینه بخواهد، استانداری آماده است تا اقدامات لازم را جهت توسعه‌ی فرهنگ ورزش و سلامتی انجام دهد.»

چندی پیش هم چند شرکت طراح دوچرخه، طرح پیشنهادی خود را برای دوچرخه‌ی بانوان ارائه دادند. رئیس هیئت مدیره‌ی یکی از شرکت‌های طراح دوچرخه برای بانوان پس از ارائه‌ی طرح خود گفت: «برای طراحی این دوچرخه چهار ماه وقت صرف شده تا مشکلات شرعی که برای دوچرخه عنوان می‌شد، رفع شود و با توجه به نیاز‌های جسمی بانوان، یک تغییر عمده نیز در دوچرخه‌ها صورت گرفت و کمی برقی شده‌اند.»

دوچرخه‌ای که این شرکت طراحی کرده بود، در اصل سه‌چرخه‌ی مسقّفی بود که به‌جای زین، صندلی داشت و رکاب‌ها به‌جای این‌که در دو طرف دوچرخه باشند، جلوی پا تعبیه شده بودند و این وسیله از کناره‌ها محصور و پوشیده بود.

[ms 2]

نظر مراجع تقلید درباره‌ی دوچرخه‌سواری بانوان

در این بین، نظر مراجع تقلید هم درباره‌ی این طرح، جالب است. سؤالی که از آیات عظام پرسیده شده، این است که آیا دوچرخه‌سواری را برای بانوان مناسب می‌دانید و این کار از نظر شرعی اشکال دارد یا خیر؟ پاسخ‌ها به شرح زیر است:

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
اظهارنظر در مسائل دینی و احکام شرعی بر کسانی که صاحب نظر نیستند جایز نیست؛ و بر مؤمنین واجب است در تمام احکام دینی به مراجع بزرگوار تقلید و اسلام‌شناسان مورد وثوق و اعتماد مراجعه نمایند.

حضرت آیت‌الله تبریزی:
ترویج اموری که مبدأ نشر فساد در جامعه یا بی‌عفّتی زنان و دختران شود جایز نیست؛ و پوشیدن لباسی که تمام حجم بدن آنان را نشان دهد که لباس زینت حساب بشود، کفایت نمی‌کند.

حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی:
امور مذکوره معرضیّت برای مفسده دارد. بانوان باید جدّاً از آن بپرهیزند.

حضرت آیت‌الله بهجت:
هرچه باعث فتنه و فساد باشد، اشکال دارد.

حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی:
هرچه موجب اشاعه‎ی مفاسد اخلاقی گردد، حرام است.

آیت‌الله وحید خراسانی:
قال الله تعالی فی محکم کتابه «و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی» سوره‌ی احزاب، آیه‌ی ۳۳.

آیت‌الله سیستانی:
اگر در معرض دید نامحرم باشد و وضع او تحریک‌کننده باشد، جایز نیست.

تمام این نظرها نشان می‌دهد که در اجرای طرح دوچرخه‌سواری بانوان، بیم ایجاد مفسده وجود دارد و همین امر لزوم فرهنگ‌سازی صحیح و بررسی همه‌جانبه را در این زمینه نشان می‌دهد.

***

دخترک دبیرستانی با این‌که زیاد اهل حرف زدن هم نیست و بیش‌تر دلش جنب‌وجوش و رکاب زدن می‌خواهد، آرام و باحوصله به سؤال‌هایم جواب داده و حالا می‌خواهد برود. پایش را می‌گذارد روی رکاب و آماده‌ی رفتن می‌شود. می‌‌پرسم: «راستش را بگو! خودِ دوچرخه‌سواری را دوست داری یا دوچرخه‌سواری جلوی دیگران را؟» لبخند روی لبانش می‌نشید و فشاری به رکابش می‌دهد و هنوز دور نشده، با شیطنت می‌گوید: «هر چیزی که ممنوعش کنند، همین می‌شود دیگر!» و دور می‌شود.

‫این قدم اول بود، فردا «احمدی روشن» می‌شویم‬

[ms 2]

پدر از اثرات عقاید مذهبی در موفقیت اعضای خانواده‌اش گفت و مادر از روابط دوستانه میان خود و فرزندانش. برادر از حمایت‌های عاطفی‌اش گفت و احساس و امیدی که به خواهرش داشت. و الهام، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱، از تلاش‌هایش تا آینده‌ی پیش رو. وجه اشتراک همه‌شان هم این بود که انتظار این رتبه را داشتند. حتی پدر می‌گفت: «کسی که با آیه‌های قرآن مأنوس است، گذر از فراز و نشیب‌های درسی که برای او کاری ندارد.»

وقتی رتبه‌ی دهم زبان انگلیسی و مدال برنز المپیاد شیمی کشوری شده بود، به‌دست آوردن رتبه‌ی سوم ریاضی هم دور از دسترس نبود. گل‌فروش شهرم حق داشت که تا مناسبت دسته‌ی گل را فهمید، گفت: «سفارشی برایتان درست خواهم کرد.»

هر دو روزه بودیم و نتیجه این شد که گفتگویمان را به بعد از افطار موکول کردیم. ساعت نُه‌و‌نیم شب با استقبال گرم خانواده‌ی احسانی‌مقدم مواجه شدم و چه دلنشین بود نگاه کردن به مادر و پدری که با خوشحالی، تصویر و صحبت فرزندشان را از اخبار شبانگاهی دنبال می‌کردند؛ فرزندی که کنارشان نشسته بود.

[ms 0]

«موفقیت‌ها بهایی دارند»

تا چند روز پیش اگر «الهام احسانی‌مقدم» را در گوگل می‌نوشتی، نتیجه‌ی خاصی پیدا نمی‌کردی، اما اگر الان این نام را درون کادر گوگل تایپ کنی، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱ را برایت می‌آورد.
از الهام احسانی‌مقدم برایمان بگو، از هر زاویه‌ای که خودت می‌خواهی؛ شخصیت تحصیلی، خانوادگی…

البته که فکر می‌کنم رتبه‌ی سوم رشته‌ای بودن، چندان هم شاهکار نیست، ولی هدف من در لحظاتی که درس می‌خواندم این نبوده که چند صفحه از صفحات گوگل یا چند تیتر از اخبار روزنامه‌ها را به خودم اختصاص دهم و یا این‌که فکر کنم چقدر مشهور می‌شوم. الان هم که با این رتبه این‌جا نشسته‌ام، فکر می‌کنم که اتفاق خوبی افتاده، ولی عقیده ندارم که مشهور بودن مهم باشد. برای من مهم این بوده که به هدفی که می‌خواستم برسم. هدف من رتبه‌ی تک‌رقمی کنکور بوده که نتیجه‌اش را هم دیدم.

آدمی بوده‌ام که در زندگی خانوادگی و تحصیلی‌ام به برنامه‌ریزی خیلی علاقه داشتم و واقعا برای این‌که به این هدفم برسم، خیلی تلاش کردم. البته نه در این حد که از اوقات فراغت و حتی تعطیلات نوروزی‌ام بگذرم، ولی واقعا از یک‌سری روزمرگی‌ها گذشته‌ام. همیشه هم همین‌طور هست که موفقیت‌ها بهایی دارند.

کمی از نحوه‌ی مطالعاتت صحبت کن و کلاس‌هایی که شرکت می‌کردی و معدل فارغ‌التحصیلی‌ات.

با معدل ۱۹.۹۰ فارغ‌التحصیل شده بودم. درباره‌ی مطالعه هم همیشه این‌طور احساس می‌کردم که در فضای کلاسی هستم و کتاب، معلم من است و من قرار است بعد از شنیدن حرف‌هایش جواب پس بدهم. این‌طور خیلی بهتر متوجه می‌شدم که کجا را خوب فهمیدم و کجا را نه. عادت درس‌خواندنم هم فقط داشتن یک مکان ساکت بوده.

همیشه این شرایط فراهم بود؟

زمانی پیش می‌آمد که مهمان داشتیم و من با این‌که از قبل برنامه‌ریزی کرده بودم برای درس، ترجیح می‌دادم سخت نگیرم و پیش مهمان‌ها بمانم و این ساعت را در روز دیگری جبران کنم.

چه رشته‌ای می‌خواهی انتخاب کنی؟

تحقیقاتی داشته‌ام، ولی تصمیم دارم یک هفته‌ای بیش‌تر تحقیق و بررسی داشته باشم تا دقیق‌تر انتخاب کنم. اما فکر می‌کنم اولویت من برق خواهد بود و بعد مکانیک و هوافضا.

[ms 4]

«مطمئنا راه ما با آرمان شهید احمدی روشن یکی است»

از مصطفی احمدی روشن چه چیزی می‌دانی؟

این‌که برای این شهید، هدف خیلی مهم بوده است. گفته بودم رسیدن به هر هدفی بهایی دارد که باید پرداخته شود، اما بهایی که ایشان برای هدفشان پرداختند، خیلی بالاتر از گنجایش ماست که فکر می‌کنیم حاضریم به این بها به هدفمان برسیم.

از سرنوشتی که برایشان رقم خورد، هراس نداری که تو هم…؟

اصلا به این وجه ماجرا فکر نکرده‌ام، ولی عزم جدی ایشان و همکارانشان در استفاده از علم برای پیشرفت کشور برای من و دوستان قابل تحسین و احترام است. این رتبه‌ی تک‌رقمی قدم اول ما بود. مطمئنا در ادامه، من و همه‌ی بچه‌های ایران اسلامی ثابت خواهیم کرد که راهمان با آرمان این شهید یکی است.

چند سال دیگر که به امسالت فکر کنی و به تلاش‌های شبانه‌روزی خودت و خانواده‌ات، آیا ممکن است فکر کنی که شاید لازم نبود این همه زحمت بکشی و ببینی آن تصوری که از تحصیلات دانشگاهی و محیط دانشگاه داشتی، به حقیقت نپیوست؟

اگر تلاش و موفقیتم ادامه پیدا نکند و مورد رضایت من نباشد، مطمئنا این حرف را می‌زنم. اما وقتی کنکور را شبیه پلی ببینم که موقعیتی را در اختیارم قرار داد که دیگران تأییدم کنند و توانایی من را متوجه بشوند و در راه توانایی‌هایم کمکم کنند، این‌طور نخواهم گفت؛ چون هدف من این بوده که به جای رضایت‌بخشی برسم. خودم راضی باشم بر اساس انگیزه و تلاش‌هایی که داشته‌ام. محدود شدن به هدفی که نتواند شامل این اهداف شود، مطمئنا انسان را به پوچی می‌رساند. مطمئنا من با اهدافی که دارم، در آینده هم از این زحماتم خوشحال خواهم بود.

[ms 1]

«مادران خانه‌دار مؤثرترند»

مادر شما تحصیلات دانشگاهی دارد؟ چقدر توانست انرژی و آرامش به تو بدهد؟

تا مقطع سوم راهنمایی خوانده‌اند. از نظر من یک مادر کامل هستند. در المپیاد هم که شرکت کرده بودم و با دوستانم صحبت می‌کردم، همه بر یک اصل اشتراک داشتیم و آن این‌که مادر نقش بسیار مهمی دارد. مخصوصا مادران خانه‌دار نسبت به مادران شاغل، در رسیدن فرزندان به اهداف بالای تحصیلی خیلی مؤثرترند. خیلی وقت‌ها میان درس‌خواندنم خسته که می‌شدم، مادرم را صدا می‌کردم تا لحظاتی هم که شده کنارم بنشیند تا فقط صحبت کنیم. به هر حال، مادر و دختر وقتی با هم حرف می‌زنند، آرامش خاصی به هم می‌دهند و این برای من عامل اساسی‌ای بوده. مادرم، هم خیلی پیگیر کارهایم بود، هم نسبت به بیداری شبم سخت‌گیر بود و هم تشویقم می‌کرد به درس خواندن و شرکت مداوم در آزمون‌های قلم‌چی. معمولا آدم خیلی دوست ندارد دخالت در کارها را ببیند و مادر من در این زمینه خیلی خوب بودند. به جای خود مادری می‌کردند و به همان موازات دوست خوبی برایم بودند.

فکر می‌کنی چه فرقی بین شما به‌عنوان یک مادر تحصیل‌کرده‌ی شاغل، و مادرتان به‌عنوان مادر خانه‌دار خواهد بود؟ آیا تفاوتی خواهید داشت؟

کلمه‌ی مادر آن‌قدر عظیم است که وقتی ویژگی‌های جزئی مثل شاغل و یا تحصیل‌کرده را کنارش می‌گذاریم، نمی‌توانیم در ماهیتش تغییری بدهیم. نقش مادری به همه‌ی فرزندان آرامش می‌دهد؛ حتی اگر من نصف روز را کنار فرزندم نباشم و مشغول کارم باشم.

مادر شاغل البته به‌خاطر محیط شغلی‌اش دچار دغدغه‌هایی خواهد شد که مادر خانه‌دار معمولا مبرا از این محیط است.

من الان می‌توانم مادر خودم را به‌عنوان یک مادر شاغل هم تصور کنم. هنوز هیچ تصوری از مادری خودم ندارم و نمی‌توانم داشته باشم. فکر می‌کنم من که مادرم را می‌شناسم، می‌دانم هر چقدر که کار برایش مهم باشد، زمان کافی را برای من خرج خواهد کرد. حتی شده با مرخصی گرفتن و یا جبران این ساعت‌ها جای ساعت‌هایی که نیستند و حتی با یک تماس تلفنی.

کار یک شغل و منصب است، اما مادر بودن نسبت به آن در اولویت است. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم نمی‌توانیم جلوی شاغل بودن زن‌ها را بگیریم. نباید هم بگیریم؛ چون جامعه به حضور زنان هم نیاز دارد، ولی مادرها نباید یک‌سری مدیریت‌ها و آرمان‌ها را فراموش کنند. با این‌که این تصویر -شاغل بودن مادرم- برای من که به مادرم خیلی وابسته بودم، سخت است و ساعتی که من برای رفع خستگی به حضورش نیاز دارم، حتی اگر ۵ دقیقه با من حرف بزند، ولی باز هم فکر می‌کنم می‌توانستم با شرایط خودم را وفق بدهم و حرف‌ها و خواسته‌هایم را جمع کنم و وقتی کنارم بود، برایش بگویم و خستگی در کنم.

علت موفقیتت در یک کلمه چیست؟

توکل و لطف خدا.

[ms 3]

پیشنهادی هم به مسئولان برای بهتر شدن فضای برگزاری کنکور داری؟

چون تازه از کنکور بیرون آمده‌ام، شاید نتوانم اظهارنظر کاملی داشته باشم، ولی واضح است که استرس فضای کنکور همیشه بوده و ما مجبور به وفق دادن خودمان با این شرایط بوده‌ایم. گاهی اوقات پیش می‌آمد که با خودمان بگوییم خیلی خسته شده‌ایم و چرا این همه خستگی، ولی باز خودمان جواب می‌دادیم که هر قدر به این‌چیزها فکر کنیم، جز این‌که خسته‌تر بشویم فایده‌ای نخواهد داشت.

از روز کنکور بگو. چه ساعتی بیدار شدی و اصلا توانستی بخوابی یا نه؟

شب قبل از کنکور، چون عادت به زود خوابیدن نداشتم، کمی سخت بود، ولی خدا را شکر خوب خوابیدم و صبح هم به‌موقع بیدار شدم. آن‌قدر هم زمان خود کنکور برایم زود گذشت که تصویر تیره‌ای از آن در ذهن دارم؛ برخلاف کنکورهای آزمایشی که هر ۴ ساعتش را حس می‌کردم. تمام دوستانم که کنار هم نشسته بودیم، همه آیة‌الکرسی خوانده بودیم. اما بعد از کنکور چون خیلی حس راحتی داشتم، تصویر خیلی شفافی برایم باقی مانده.

حوزه‌ی امتحانی بر اساس معدل را قبول داشتی؟

شاید خودخواهانه باشد، ولی من موافق بودم. وقتی من و دوستانم که در یک رده معدل قرار داشتیم، در کنار هم بودیم، باعث می‌شد رقابت نزدیکی داشته باشیم و استرس ناشی از این‌که کسی در همان ساعت اول بلند شود و ما بمانیم و هم‌چنین پرت شدن حواس و فکر و خیال‌ها را نداشته باشیم. این خوب بود. همه‌ی دوستانم تا لحظات آخر نشسته بودیم و حتی ثانیه‌ای هم نتوانستیم وقت را هدر بدهیم.

برادر الهام هم در تکمیل حرف خواهرش گفت: «سالی که من کنکور دادم، بر اساس الفبای فامیلی بود. بعد از دو ساعت سرم را که بلند کردم، دیدم نصف سالن خالی شده و من مانده بودم و استرس این‌که چرا عقب ماندم و هنوز نتوانستم تمام کنم. ولی این نوع تقسیم‌بندی خیلی بهتر بود؛ چراکه همه‌ی آن‌هایی که کنار هم بودند، همه در یک سطح دغدغه بودند و تمام تلاششان را برای حل تمام سؤالات می‌کردند.»

***

میان صحبت، مردهای مسجد محلشان برای گفتن تبریک آمده بودند و فرصتی دست داد تا با مادر الهام هم صحبتی داشته باشم. مادر الهام دو فرزند دارد. پسرش ۵ سال از الهام بزرگ‌تر است. مادر از وابستگی زیاد فرزندان به خودش صحبت کرد و گفت: «الهام از کودکی خصلتی داشت که من همیشه تعجب می‌کردم. هیچ‌وقت کاری نمی‌کرد که من بهش بگویم چرا این کار را کردی و یا چرا این کار را نکردی. یا حتی اگر جایی می‌رفتیم و به خانه برمی‌گشتیم، از رفتار برخی از بچه‌ها تعجب می‌کرد و حتی می‌گفت چرا این رفتار را می‌کردند. من همیشه می‌گفتم که الهام ذات خوبی دارد و حتی فکر می‌کنم استعدادی که دارد هم، ذاتی است.»

علتش را چه می‌دانید؟

در قدیم به ما می‌گفتند که به بچه‌هایتان شیر مادر بدهید تا سلامت جسم و روح داشته باشد. من هم با همین هدف شیر می‌دادم. غیر از این، در خانواده‌مان برای همه مهم بود که الهام دارد درس می‌خواند. حتی مواقع زیادی که همسایه‌ها هم دور هم جمع می‌شدند، من اکثر این دورهم‌بودن‌ها را نمی‌رفتم، مبادا که الهام از نبود من احساس خستگی بکند. مواقعی که الهام وسط خواندنِ درس صدایم می‌زد، هر کاری داشتم رها می‌کردم تا به اتاق الهام برسم.

پس اگر خواننده‌ای که این حرف‌ها را می‌خواند و این نعمت را ندارد، و چنین رتبه‌ای به‌دست نیاورده، می‌تواند بگوید چون مادر کنارم نبود، نتوانستم؟

متأسفانه بله. منطقی است این حرف. چون مادر خیلی مهم است، مخصوصا برای دخترها. مادر حتی اگر کارمند هم باشد، وقت‌هایی که در خانه هست، باید طوری برنامه‌ریزی کند که نبودش را تأمین کند و ساعت‌هایی که در خانه هست، وقتی را به فرزندش اختصاص دهد. خیلی مهم است که از بچگی دوست فرزندمان بشویم. حتی پسرم هم هنوز تمام حرف‌هایش را با من در میان می‌گذارد. مادر باید دوست همیشگی باشد.

شما از آن مادرهایی بودید که ساعت کنکور را بیرون از حوزه‌ی امتحانی منتظر نشسته بود؟

من و پدرش الهام را رسانده بودیم و بعد از این‌که الهام وارد حوزه‌ی امتحانی شد، برگشتم و بعد از این‌که یک‌سری کارهایم را در خانه انجام دادم، دوباره رفتم و یک ساعت منتظر ماندم تا این‌که الهام آمد.

توصیه‌ای هم برای خانواده‌ها دارید؟

مطمئنا جایگاه بالاتری از من هستند که من بخواهم حرفی برایشان داشته باشم. فقط می‌توانم بگویم که با فرزندانشان دوست باشند و به آن‌ها اهمیت بدهند.

جوان‌هایی مثل الهام و دختران جامعه‌ی ما که دارند تمام تلاش‌شان را در تحصیل و کسب موقعیت‌های علمی مختلف انجام می‌هند، به نظر شما چه مادری برای فرزندانشان خواهند بود؟ چه فرقی بین شما و این‌ها خواهد بود؟

تحصیل‌کرده‌ها معمولا مادر بهتری خواهند شد؛ اگر درسی را که خوانده‌اند، خوب درک کرده باشند. به‌طور کل، چه برای تحصیل‌کرده و چه برای غیر آن، اگر در زندگی درک کردن باشد، و تحصیلشان با درک کردن همراه باشد، مطمئنا در منش و رفتارشان تأثیر خواهد گذاشت و زندگی خیلی لذت‌بخش پیش خواهد رفت.

الهام در کار خانه هم واقعا کمک می‌کرد؟ آشپزی چطور؟

می‌توانید برای صحت حرفم از همسایه‌ها بپرسید. الهام از کلاس پنجم علاقه‌ی زیادی به درست کردن نان داشت. بزرگ‌تر که شد، نان پختن جایش را به پختن کیک داده بود و الان هم من پیتزا درست کردن بلد نیستم، ولی الهام برای اعضای خانواده درست می‌کند.

این‌طور نبوده که مدام مشغول درس خواندن باشد؛ طوری که من هم به او وابسته شده بودم. تا جایی که می‌شد، خودم کارها را در یک سال اخیر انجام می‌دادم، اما زمانی که کمردرد داشتم یا اگر مهمانی می‌آمد، بدون در نظر گرفتن این‌که الهام مشغول درس خواندن بود، برای کمک کردن صدایش می‌کردم تا کنارم باشد.

وقتی نیاز مالی در اشتغال زنان به حاشیه می‌رود!

[ms 3]

از وقتی آرین یک‌ساله شد، دیگر نتوانست در خانه بماند. الان هم با وجود مخالفت همسرش کار می‌کند؛ چون احساس می‌کند به‌عنوان یک آدم مفید در جامعه شناخته می‌شود. می‌گوید پسرش بالاخره بزرگ می‌شود، اما او اگر در خانه بماند، مدام حسرت زندگی زنان شاغل را می‌خورد. می‌گوید با تمام این مشکلات، احساس خوبی دارد.

ساعت هفت صبح است. صدای گریه‌ی کودکی تقریبا دو ساله در فضای واگن مترو پیچیده و هرکس به سهم خود واکنشی نشان می‌دهد.
– آخر مگر مجبور است این وقت صبح با بچه‌ی کوچکش سوار مترو بشود؟
– چه‌کار کند بیچاره؟ حتما نیاز دارد و باید کار کند.
و آن یکی با صدای بلند فریاد می‌زند:
– خانم‌ها! یکی صندلی‌اش را به این خانم بدهد!

صندلی‌ام را به مادر کودک می‌‌دهم تا شاید کمی آرامش به واگن برگردد و فرصتی نیز برای صحبت با او پیدا کنم. مادر شروع به شیر دادن کودک می‌کند و آرین که از شدت گریه صورتش سرخ شده، آرام‌آرام به خواب می‌رود. مادر آرین انگار از نگاهم می‌خواند که به دنبال چه می‌گردم و بدون این‌که من چیزی بپرسم، می‌گوید: «روزهایی که پدرش ماشین نمی‌آورد، وضعیتمان همین است! آن‌قدر گریه می‌کند که کلافه می‌شوم.»

من هنوز چیزی نمی‌گویم و او هم‌چنان از خودش می‌گوید که هفت ماه است کارش را شروع کرده. از وقتی آرین یک‌ساله شد، دیگر نتوانست در خانه بماند. الان هم با وجود مخالفت همسرش کار می‌کند؛ چون احساس می‌کند به‌عنوان یک آدم مفید در جامعه شناخته می‌شود. می‌گوید پسرش بالاخره بزرگ می‌شود، اما او اگر در خانه بماند، مدام حسرت زندگی زنان شاغل را می‌خورد. می‌گوید با تمام این مشکلات احساس خوبی دارد.

قطار به ایستگاه آخر می‌رسد. آرین فارغ از تمام شلوغی‌های ذهن این مردم، به خواب فرو رفته و من به آرین‌هایی می‌اندیشم که ناخواسته بار موفقیت مادرانشان را این‌گونه به‌دوش می‌کشند…

[ms 1]

زنان با چه انگیزه‌ای وارد بازار کار می‌شوند؟

امروزه شاغل بودن زنان، یکی از مسائلی است که در اجتماع مطرح است و زنان به علل گوناگون به کار روی می‌آورند و این تمایل به اشتغال باعث شده تا آن‌ها علاوه بر مسئولیت‌های خود در خانه و تربیت فرزندان، مسئولیت‌های اجتماعی را نیز پذیرا گردند. این‌جاست که ما با قشری به‌عنوان «زنان شاغل» روبه‌رو می‌شویم.

بر طبق نظرات کارشناس می‌توان نیاز مالی و فشار اقتصادی، تکامل­‌جویی، رسیدن به استقلال مالی، ناچیز شمردن و دستِ‌کم گرفتن کار در منزل و خانه‌داری، پرکردن اوقات فراغت، فرار از مسئولیت­‌های اصلی زندگی و رقابت با مردان را به‌عنوان دلایل اصلی گرایش زنان به اشتغال معرفی کرد.

عده­‌ای از خانم­‌ها برای حل بخشی از مشکلات اقتصادی خانواده مجبور به کار می­‌شوند. به‌نظر می­‌رسد اوضاع نامناسب اقتصادی در دهه­‌های اخیر در کشورهایی مثل ایران که با بالا رفتن سطح انتظارات رفاهی همراه بوده، در سال­‌های گذشته بیش‌ترین تأثیر را در روی آوردن زنان به بازار کار داشته است.

گروهی دیگر به منظور افزایش تعامل اجتماعی، کسب تجربه، به‌دست آوردن موفقیت­‌های بیش‌تر، افزایش اعتمادبه‌نفس و خودباوری، به فعالیت­‌های بیرون از منزل روی می­‌آورند. این گروه بر این باورند که مهم­‌ترین یا تنها راه پیشرفت و موفقیت در زندگی، در بیرون از منزل و اشتغال است.

گروهی از زنان نیز به‌علت تجربه­‌های تلخی که در زمینه‌ی وابستگی مالی مادر، دوستان و نردیکانشان به مردها داشتند یا برای تأمین ایمنی آینده خود و خانواده، به اشتغال روی می­‌آورند.

عده­‌ای هم کار و فعالیت در خانه را نشانه‌ی ناتوانی یا حقارت زن می­‌دانند. به همین علت، با کار در بیرون از خانه سعی در رهایی از این احساس حقارت دارند. این افراد با نگاه به زندگی­‌های ناموفق پیرامون خود و فشارها و تلخی­‌هایی که زنان در این خانواده­‌ها متحمل می­‌شوند، بدون توجه به ریشه­‌های واقعی این ناکامی­‌ها، خانه­‌داری زنان را عامل بدبختی، و اشتغال را تنها راه رهایی از این مشکلات می­‌دانند.

گروهی از دختران و حتی خانم­‌های متأهل، به‌ویژه در آغازین روزهای زندگی مشترکشان، به دلیل فراغت زیاد در منزل و برای فرار از تنهایی و پیامدهای آن، با کار و فعالیت­‌های بیرون از منزل خود را سرگرم می­‌کنند.

در برخی از خانواده­‌ها و محیط­‌ها که بیش‌تر زنان در بیرون از منزل کار می­‌کنند، دختران پس از پایان یافتن تحصیلات و به پیروی از بقیه، در بیرون از منزل مشغول به کار می­‌شوند تا به قول معروف، از قافله عقب نمانند.

گروهی نیز، به تقلید از کشورهای غربی و تحت تأثیر اندیشه­‌های فمینیستی (که به تساوی همه‌جانبه‌ی حقوق زنان و مردان معتقدند) و در راستای برقراری این تساوی، به رقابت با مردان در صحنه­‌های گوناگون زندگی از جمله رقابت در بازار کسب و کار برخاسته­‌اند.

خانم­‌هایی نیز به دلیل اشتغال به تحصیل و ناکارآمدی تربیت خانواده و یا عوامل دیگر، به‌خاطر این‌که از کودکی با مهارت­‌های زندگی مثل همسرداری، خانه­‌داری، کدبانویی، آشپزی و… آشنا نشده­‌اند، با فعالیت­‌های خارج از منزل سعی می­‌کنند از زیر بار این مسئولیت­‌ها شانه خالی کنند.

[ms 2]

تغییر در سبک زندگی، مهم‌ترین عامل اشتغال زنان

«زهرا امین‌مجد»، عضو هیئت علمی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ارزش شناخته شدن اشتغال زنان در فضای کنونی را متأثر از سه عامل می‌داند و معتقد است: «تغییر در سبک زندگی به‌عنوان اولین عاملی است که زنان را روانه‌ی بازار کار می‌کند. گرایش افراد به زندگی مدرن، که از آنان می‌خواهد به یک نیروی کار آموزش‌دیده و متخصص تبدیل شوند، در افزایش گرایش زنان به اشتغال نقش مهمی دارد.

وی می‌افزاید: «این تغییر در سبک زندگی، همسو با خواست نظام سرمایه‌داری پیش می‌رود و در آن، تبدیل شدن افراد به  محصولی برای این نظام، به‌عنوان هدف اصلی رشد اجتماعی قلمداد می‌شود؛ یعنی افراد در اجتماع زندگی می‌کنند تا بارور شده و بتوانند در جهت تأمین منافع نظام سرمایه‌داری حرکت کرده، به آن سود رسانند.

امین‌مجد تبعیض مثبت در مسأله‌ی آموزش زنان را دومین عامل دانست و تأکید می‌کند: «به دلیل حمایت‌هایی که در دهه‌های اخیر انجام گرفت،  فاصله‌ی معناداری که در ناحیه‌ی سواد و آموزش میان زنان و  مردان وجود داشت، کم‌تر شد. روشن است که این اقدام در جای خود امری ضروری و مثبت بود، اما به دلیل عدم توجه به تناسب میان جنسیت و آموزش برای افراد، به‌ویژه زنان، و نیز عدم توجه به اصلاح ساختارهای نظام آموزشی مدرن و اسلامی‌سازی محتوای آن، عوارض و مشکلاتی از این ناحیه گریبان‌گیر افراد و جامعه شد.»

وی گفت: «یکی از این مشکلات، ایجاد مطالبات گسترده از سوی زنان تحصیل‌کرده برای ورود به بازار کار و اشتغال بیرون از منزل بود. البته مسئله دانستن این موضوع، به معنای انکار فوائد برخی از اشتغالات زنان و نیز ضرورت بعضی از آن‌ها نیست؛ بلکه گسترش مطالبات در کنار عدم توجه به خانواده‌محوری در ارائه‌ی الگوی اشتغال زنانه، کم شدن فرصت‌های شغلی برای مردان به‌عنوان سرپرستان خانوار و مشکلات مربوط به تشکیل خانواده و ازدواج، از جمله از بین رفتن فرصت‌های مناسب ازدواج برای برخی از زنان تحصیل‌کرده و یا بالا رفتن سن ازدواج، مشکل‌آفرین شده است.

عضو هیئت علمی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان از مشکلات پیش روی زنان در زندگی اجتماعی به‌عنوان عامل سوم یاد می‌کند و می‌افزاید: «با نگاه واقع‌بینانه ملاحظه می‌کنیم که تعدادی از زنان -که اندک هم نیستند- در زندگی روزمره با احساس محرومیت و فقر روبه‌رو هستند و بهترین راه را برای فرار از این وضعیت و مشکلات دیگر، در گرایش به آموزش و اشتغال می‌بینند.

الگوی اشتغال زنان در راستای تحکیم خانواده نیست

دکتر «شهلا باقری»، جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت معلم درباره‌ی روند اشتغال زنان، به چارقد گفت: «روند اشتغال زنان در هر دوره‌ای با توجه به عوامل فرهنگی با افت و خیز همراه بوده است. در کشور ما نیز به دلیل اهمیت حضور مادر در خانواده و تربیت فرزندان، اغلب مردان تمایل دارند همسرانشان زمان بیش‌تری را در منزل سپری کنند.»

وی افزود: «در سال‌های اخیر و با اشغال شدن حدود ۷۰درصد صندلی‌های دانشگاهی توسط دختران و افزایش دختران فارغ‌التحصیل، سیل دختران مدرک‌به‌دست برای رسیدن به مشاغلی متناسب با وضعیت تحصیلی آنان، چهره‌ی بازار کار را در بسیاری عرصه‌ها زیر و رو کرده است، به‌طوری که آمار ۹درصدی نرخ اشتغال زنان در سال‌های میانی دهه‌ی ۷۰، اکنون به حدود ۱۷درصد رسیده است و کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند این رقم در سال‌های آینده به بالای ۲۰درصد برسد.

باقری تصریح کرد: «مسئله‌ی طلاق در ایران به الگوی نامتوازن توسعه مربوط می‌شود. تحصیلات زن، اشتغال زن، ساختار اداری و… در جهت تحکیم خانواده نیست و باید به دنبال ارائه‌ی الگوی اشتغال زنان در راستای تحکیم خانواده بود.»

عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت معلم افزود: «باید به ارائه‌ی الگوهای ارتباطی به‌طور عام و الگوهای ارتباطی زناشویی به‌طور خاص و الگوی حل تعارضات بر مبنای گذشت و ایثار نیز اقدام کرد.

***

شاید حالا مفهوم رفتارهای آن روز مادر آرین در مترو را بهتر درک کنم. تمام معادلات و جواب‌ها را کنار هم می‌گذارم تا شاید برای این نگرش جدیدِ زنان به اشتغال پاسخی پیدا کنم و به این نکته می‌رسم که امروزه نیاز به حضور در اجتماع، زنان را به محیط‌های کار می‌کشاند، نه صرفا نیاز مالی و اقتصادی!

متأسفانه به تبع این نگاه، ارزش همسری، مادری و خانه‌داری به یک‌باره رنگ می‌بازد و اشتغال تمام‌وقت -الگویی که برای زنان آسیب‌زاست- به‌عنوان الگوی مناسب شناخته می‌شود. این طرز نگاه به اشتغال باعث گردیده تا برخی از زنان به شغل‌هایی که با ارزش‌های انسانی و اسلامی منافات دارد، روی آورند که طیف گسترده‌ای از مسائل (مثل مخدوش شدن عفت آنان و گاه سوء استفاده از آن‌ها) را به همراه دارد و این دیدگاه، دست‌پخت جدید دنیای مدرنیته برای زنان خوب کشورمان است.

حجاب رفتاری در فضای مجازی

[ms 2]

باید فکری کرد. این فضای مجازی یک‌هو آمد؛ بدون این‌که برایش فکر کرده باشیم؛ بدون این‌که مبانی‌اش را بدانیم؛ بدون این‌که برای زندگی در آن ایده داشته باشیم. فضای مجازی برای ما شده است وادی تیه؛ پر از آدم سرگردان. آدم‌هایی که تا دیروز نمی‌توانستند با هم رابطه داشته باشند، امروز کلماتشان کنار هم آمده است. بعید می‌دانم کسی باشد که تلاش کرده باشد، تمام رابطه را خلاصه کند در کلمات سیاه‌رنگ. این‌جا تناسخ است. آدم‌ها توی کلماتشان حلول کرده‌اند. کلمه‌ها احساس دارند، شادند، غمگین‌اند. زندگی مجازی، بسیاری از مرزهای زندگی واقعی را شکست، به بهانه‌ی این‌که کسی آدم‌های پشت این کلمات را نمی‌بیند. اما واقعیت چیز دیگری است. زندگی مجازی دیگر مجازی نیست. پشت همه‌ی کلماتی که نوشته می‌شود، آدمی نشسته است؛ مرد یا زن، دختر یا پسر.

ما در حال گذر هستیم. آدم‌های در حال گذار، بیش‌ترین آسیب را خواهند دید. آسیب‌های بیست سال بعد فضای نت، بسیار کم‌تر از امروز است. هنوز ما در این فضا سرگردانیم. برای زندگی‌اش برنامه‌ای نریخته‌ایم و انگار فکری هم نکرده‌ایم. برای نسل بعد، زندگی مجازی بخشی از واقعیت زندگی انسانی است، اما برای ما بیش‌تر یک تفریح است و در بهترین حالت، مرجعی برای پژوهش. ما هنوز نمی‌دانیم به کجا می‌رویم.

اگر نگاهی به جامعه‌ی ارزشی و متدین فضای مجازی، مخصوصا اجتماع‌های مجازی کنیم، این سرگردانی را می‌بینیم. طبق عرف جامعه‌ی ارزشی که مبتنی بر احکام دینی است، روابط پسر و دختر یا مرد و زن در محدوده‌های مشخصی تعریف شده است. این رابطه در طول تاریخ تغییر کرده، اما همیشه مبتنی بر دین بوده است. گاهی نگاهی افراطی شده و گاهی این نگاه، تعدیل شده است. مثلا بنا به برخی نقل قول‌ها، زنان در هنگام صحبت با مرد بیگانه، سنگ در دهان می‌گذاشتند تا صداشان مردانه شود و این امر تبلیغ می‌شده و ارزش بود. اما این نگاه امروز تعدیل شده است. یا زمانی، شرکت در انتخابات برای زنان امری ضددینی محسوب می‌شد و امروز ارزش است و زنان حتی بر اساس تکلیف دینی نسبت به حکومت اسلامی در آن شرکت می‌کنند. در هر حال، این روابط در زندگی واقعی، مشخص بود، ولو این‌که در طی زمان و عرف مختلف تغییر می‌کرد.

نکته‌ای که باید در تنظیم روابط خارجی و زندگی واقعی تأثیر داد، صرف احکام فقهی حجاب نیست، بلکه مقوله‌ی عفاف نیز بسیار مؤثر است. برای نمونه، سبقت در سلام از جانب زن از لحاظ فقهی اشکالی ندارد، اما این امر، فعلی خلاف عفاف شمرده می‌شود.

[ms 3]

عفاف مساوی با حجاب نیست. عفاف امری درونی است که بر افعال خارجی در روابط با دیگران تأثیر دارد، اما حجاب فعل خارجی است که مساوی پوشش خاصی است. چه‌بسا در جامعه‌ی خاصی به‌دلیل عقاید خاص، حجاب به معنای جامعه‌ی ما نباشد، اما افراد عفیف باشند؛ یعنی عفت بر اساس عرف جامعه تعریف شود و چه‌بسا افراد باحجابی که در افعال خارجی‌شان نشانی از عفت نباشد. می‌توان عفت را این‌گونه معنا کرد: حسی درونی که به کردار بیرونی، شخصیت والا عطا می‌کند. این کردار بیرونی می‌تواند خود پوشش هم باشد؛ یعنی میان عفاف و حجاب رابطه است و این رابطه هم از مهم‌ترین و اصلی‌ترین نتایج عفاف است، اما نه به این‌معنا که با هم مساوی باشند.

برگردیم به اول سخن؛ ما برای دنیای مجازی و زندگی مجازی و تنظیم رابطه‌ها هنوز برنامه‌ی درستی تنظیم نکرده‌ایم. در جامعه‌ی واقعیِ ارزشیِ ما که بر اساس عفاف و حجاب تنظیم شده بود، رابطه میان دو جنس مخالف، محدود به ضروریات عرفی می‌شد. فضای مجازی بسیاری از این حدود را شکست. اشتباه نشود. بحث اشکال فقهی نیست. از لحاظ فقهی، کامنت‌گذاشتن و یا لایک زدن برای جنس مخالف هیچ اشکالی ندارد و حتی غیرعاقلانه به‌نظر نمی‌رسد. سخن این است که همان‌گونه که تنظیم روابط خارجی صرفا بر اساس فتاوای فقهی نیست و عفاف در آن بسیار نقش دارد، باید جایگاه عفاف در تنظیم روابط مجازی هم مشخص شود.

به نظر می‌آید که در فضای مجازی، بحث حجاب برای جامعه‌ی ارزشی آن‌چنان جایگاه ندارد؛ چون ضوابط آن را می‌دانند و رعایت می‌کنند. اما آیا عفاف در جامعه‌ی مجازی و تأثیر آن بر عمل در این جامعه برای کاربران ارزشی مشخص شده است؟ آن‌چه من دیده‌ام، خلاف این را می‌گوید. باید به این نکته توجه کرد که فضای مجازی، ولو این‌که هنوز مجازی است، اما گره خورده به واقعیت. اگر عفاف در این جامعه تعریف و ترویج نشود، بر روابط خارجی هم تأثیر دارد. این از بزرگ‌ترین خطرهایی است که کاربران ارزشی را تهدید می‌کند.

برای تنظیم برنامه‌ی زندگی ارزشی در فضای مجازی، باید جامعه‌ی مجازی را شناخت، جزئیاتش را دانست، گونه‌های مختلف رابطه را تشخیص داد، مخاطبان و حتی رصدگران را شناسایی کرد و… . آن‌گاه بر اساس تعالیم دینی و اخلاقی که داریم، به تنظیم این زندگی بپردازیم.

وقتی خونه‌ی بابام بودم!

[ms 0]

هم‌اتاقی بودیم؛ من و فاطمه و مریم. با فاطمه قسمت شده بود برویم اردو و مریم به‌خاطر امتحان نتوانست بیاید. وقتی برگشتیم، دیدیم مریم گوشه‌ی اتاق کز کرده و گریه می‌کند. اول ترسیدیم. نمی‌گفت چه شده، اما بعد معلوم شد روز جمعه سلف دانشگاه تعطیل بوده و خانم از صبح چیزی نخورده. آخرین تلاشش برای درست کردن یک نیمروی ساده، به چیزی شبیه زغال‌سنگ منتهی شده!

مریم بچه‌ی آخر بود. مادرش معتقد بود دخترش باید درس بخواند و برای یادگرفتن این طور کارها حالا حالاها وقت دارد. نتیجه‌اش هم این شده که مریم در ۲۲سالگی از پسِ پخت یک نیمرو برنیامده بود.

***

چرا والدین امروزی فکر می‌کنند فرزندشان -چه دختر و چه پسر- باید تحصیلات عالی داشته باشد، حالا به هر بهانه و هر قیمتی؟!

آیا بینش مادران ما تغییر کرده که دختران ۲۳-۲۴ساله‌ی خودشان را برای پذیرفتن نقش همسری، کوچک و بچه می‌دانند؟ من در مقطع راهنمایی دبیر حرفه هستم و با دختران ۱۳-۱۴ساله سروکار دارم. برای من خیلی عجیب است که دختر در این سن هیچ مسئولیتی در خانه نداشته باشد و فقط درس خواندن وظیفه‌ی او باشد!

پس این دختر از کجا و از کی باید خانه‌داری را یاد بگیرد؟ به‌نظر شما این زشت نیست که تا مادر میوه پوست نکند و جلوی دختر بزرگش نگذارد، دختر میوه نمی‌خورد؟ یا به بهانه‌ی درس خواندن، او را از ظرف شستن، جارو کردن، سفره آماده کردن، پذیرایی از مهمان و هزار کار دیگر، که به‌طور طبیعی وظیفه‌ی دختر در این سن حساب می‌شود، معاف کند؟ به‌نظر شما این دلسوزی مادر است؟

این مشکل فقط در ارتباط با دختران نیست. درمورد پسران هم موارد عجیبی می‌بینیم. پسران امروزی اصلا زشت نمی‌دانند که تا ۱۸، بلکه تا ۲۰سالگی از پدرشان پول‌توجیبی بگیرند! یا این‌که پسرها حال ندارند در صف نانوایی بایستند، و به‌جای آن‌ها مادرشان این کار را انجام می‌دهد!

شما هم بارها این جمله را شنیده‌اید: «زمونه عوض شده مادر». دیگر دختران ما نمی‌خواهند ازدواج کنند؛ نمی‌خواهند مادر باشند. پسران نمی‌خواهند تکیه‌گاه همسر و فرزندشان باشند.

آماده کردن فرزندان برای زندگی مشترک، از چندسالگی باید آغاز شود؟ آیا این درست است که در ۲۸سالگی به یک‌باره تمام بار زندگی را روی دوش دختر یا پسرمان بگذاریم، بدون این‌که حتی کوچک‌ترین آموزشی در مسئولیت‌پذیری به او داده باشیم؟ آیا تغییر بینش والدین امروزی در جهت مثبت است؟ آیا به نفع خودشان و فرزندشان است یا نه؟

به‌نظر من تغییر بینش امروزی در جهت تقویت خودخواهی است. «دوست داشتن من» در اولویت قرار گرفته. نتیجه‌ی این کار آن است که در زندگی‌های نسل جوان امروز، توقع همسران از یک‌دیگر نامعقول شده، تا جایی که مرد، کار بیرون از منزل را وظیفه‌ی زن می‌داند و از همه بدتر، به حقوق زن به‌عنوان حلـّال بسیاری از مشکلاتش نگاه می‌کند!

وظیفه‌ی من و تو که مادر و پدر جوان امروز هستیم و تربیت نسل جوان آینده را به عهده‌مان گذاشته‌اند، چیست؟ من دخترم را چگونه باید تربیت کنم؟ تو پسرت را چگونه تربیت می‌کنی؟ «زمونه عوض شده» یا لازم است ما هم بینشمان را تغییر دهیم؟

‫کاش شیخ‌الازهر هم مثل رهبر انقلاب بود‬

[ms 4]

این بار نوبت زنان بود. قرار ملاقات تمام بانوان گوشه و کنار جهان که از ۸۳ کشور گرد هم جمع شدند، تا زنان شبیه خود را بشناسند و با ادبیات مشترک مقاومت با یک‌دیگر حرف بزنند؛ زنانی که بیدار شدند و باعث بیداری.

از خوبی‌های زندگی در یک شهر زیبا و تاریخی این است که حتی اگر نتوانی در اجلاس زنان و بیداری اسلامی شرکت کنی، می‌توانی خودت را به محل تجمعشان در اصفهان برسانی و چند کلمه‌ای با آن‌ها حرف بزنی، دوست شوی، از تأثیرات بین‌المللی اجلاس با هم بگویید، ایمیل بگیری و بدهی؛ حتی مابین حرف‌ها درباره‌ی یک کار زنانه صحبت کنید؛ آشپزی! مثلا خورش ماست حسابی به دهانشان مزه کرده باشد. درمورد آن بپرسند و مواد لازم دسر خاص اصفهانی و سختی‌های درست‌کردنش را توضیح دهی تا امتحان کردنش را یکی‌یکی به هم‌دیگر پیشنهاد خاص بدهند!

[ms 5]

زن از نگاه ما نقش مکمل برای مرد دارد

«آملیا نایین این‌راجایا» اسم سختی است، ولی خانمی که اهل اندونزی باشد، تلفظ اسمش برای ما سخت می‌شود. اصفهان را خیلی زیبا و تاریخی می‌بیند که اسلامی بودن در هنرهایش مشهود است. در جاکارتا استاد دانشگاه است و علاقه دارد تا در اسلام بیش‌تر عمیق شود. این روزها روی رساله‌ی دکتری‌اش کار می‌کند. خودش می‌گوید: «تمرکزم روی افول سوسیالیزم و رشد کاپیتالیزم است.» وقتی می‌پرسم: «چطور برای اجلاس انتخاب شدید؟»، از بزرگ‌ترین سازمان حمایت از زنان در لندن اسم می‌آورد که برایشان دعوت‌نامه فرستاده و وقتی آن را دیده، با خودش گفته: «این همان چیزی است که من می‌خواستم!»

واژه‌ی «مدرسه الاولی» را برای مادر به‌کار می‌برد: «مادر، مدرسه‌ی اول برای فرزند است و باید فرزندانش را جوری تربیت کند تا فردا بتوانند نقش خود را به‌درستی در جامعه ایفا کنند.»؛ یعنی نگاه آملیا به زن، یک نقش مکمل در کنار مرد است، نه آن چیزی که غرب می‌گوید تساوی!

به گفته‌ی خودش، با دیدن اجلاسی که برگزار شد، متوجه شده که ایران واقعا مستقل است؛ انقلاب اسلامی باعث بالا رفتن اعتمادبه‌نفس زنان شده. پیشرفت خانم‌ها را دیده و به این نتیجه رسیده که: «ما هم می‌توانیم این‌کارها را انجام دهیم.»

می‌پرسم: «از دیدار رهبر خاطره‌ای داری؟» با قطعیت می‌گوید: «اوه! بله. ایشان خیلی آدم باشخصیتی بودند؛ یک انسان مقدس. وقتی اولین جمله‌شان را شنیدیم که گفتند خوش‌آمدید، این‌جا خانه‌ی دوم شماست، برایمان خیلی هیجان‌انگیز بود!» این هیجان را از چشمان و دستان بازشده‌اش می‌توانستی بفهمی.

[ms 1]

رسانه، بزرگ‌ترین سلاح است

«شهانا بشیر بات» خبرنگار پرس‌تی‌وی است؛ از کشمیر هند. پر از انرژی است و آمدن به ایران برایش آرزو بوده؛ آرزویی که از آن به «رویا» تعبیر می‌کند. سازمان حمایت از بانوان به یک گروه در کشمیر خبر می‌دهد که دوست دارید بروید ایران. و خب همه دوست دارند رؤیاهایشان به واقعیت تبدیل شود. پس قبول می‌کند و می‌آید!

از نقش رسانه‌ها در بیداری اسلامی می‌پرسم. روی نقش صددرصدی آن تأکید دارد. می‌گوید: «همان‌طور که از طریق رسانه بر ضد اسلام تبلیغ می‌شود، ما می‌توانیم برای اسلام تبلیغ کنیم و حتی خیلی قوی‌تر! وقتی توانسته‌اند ۱۲۰۰ نفر را این‌جا جمع کنند، با وجود رسانه می‌توانند برای میلیون‌ها نفر تبلیغ کنند و این بزرگ‌ترین سلاح است!»

به خاطر همین است که تأثیر انتشار اخبار اجلاس را تأثیری بر همه‌ی دنیا می‌داند، نه‌تنها جوامع مسلمان؛ با این توضیح که اسلام به هرکس خوش‌آمد می‌گوید. با یک ان‌شاءالله زیبا می‌گوید: «بیداری اسلامی بر تمام جهان تأثیر مثبت گذاشته و به نظرم این خیلی دور نیست که اسلام در همه‌ی دنیا سراسری شود.»

از دیدار با رهبر ازش می‌پرسم. دوست دارم جای همه را خالی کنم که باشند و هیجان و انقلاب درونی‌اش را در لحن و توصیفاتش ببینند: «من همیشه ایشان را از تلویزیون دیده بودم که مردم زیادی دورشان جمع می‌شدند و می‌گفتند: «سلام امام». برای بار اول بود که می‌توانستم از نزدیک بروم و ببینمشان. فقط دویدم تا به صف اول برسم و درست چهره‌شان را ببینم. خیلی چهره‌ی نورانی داشتند و وقتی صحبت کردند، اشک از چشمانم سرازیر شد…»

[ms 2]

رژیم صهیونیستی بعد از این اجلاس، نخواهد خوابید

«الهام سید» روزنامه‌نگار مصری است که از حزب عمل اسلامی آمده. نقش زن در بیداری اسلامی سؤال تمامی این مصاحبه‌های کوتاه است. الهام سید، نقش زن مسلمان مصری را در انقلاب مصر بسیار مؤثر می‌داند؛ به‌خاطر ایفای نقش‌هایی که یک زن دارد. می‌گوید: «الحمدلله در کشور ما، مصر، مسئله‌ی دین‌پژوهی چیز خیلی مهمی است و افراد کمی هستند که به آن اهمیتی نمی‌دهند و اصلا ما به این قضیه به‌عنوان یک مسئله‌ی دینی نگاه می‌کنیم.»

این اجلاس علاوه بر آشنا کردن زنان بیداری اسلامی با یک‌دیگر و تأثیرات درون‌گروهی که دارد، قطعا در بعد بین‌الملل هم تأثیرات زیادی داشته است. از این تأثیر می‌پرسم. از ایران به‌خاطر این اجلاس تشکر می‌کند و این حرکت بزرگ را خیزش و تهدیدی برای رژیم صهیونیستی و استکبار جهانی می‌داند که ایران بر ضد آنان انجام داده است. توضیح می‌دهد: «ما چندین و چند سال است که چنین چیزی در ذهن داشتیم، اما هرکس در گوشه و کناری بود و جمع نشده بودیم. اما ایران آمد و ۸۰ تا کشور را کنار هم جمع کرد. خیلی کار بزرگی است و یهود بعد از این کار نخواهد خوابید.»

[ms 3]

آرزو داریم شیخ الازهر ما هم مثل رهبر انقلاب باشد

دکتر «اولی عبدالعزیز الرافعی» از طرف سفارت جمهوری اسلامی ایران در قاهره دعوت شده و برای اولین بار است که به ایران می‌آید، اما به گفته‌ی خودش، همیشه قلبا برای ایران و موضع‌گیری‌های ایران (به‌خصوص آقای احمدی‌نژاد) بر ضد اسراییل احترام قائل بوده است و مردم مصر کلا، احمدی‌نژاد را به‌عنوان آدمی که در مقاومتش الگوست، قبول دارند.

وقتی از تأثیر دیدار با رهبر سؤال می‌کنم، خانم دکتر آرزو می‌کند که شیخ الازهرشان بتواند از لحاظ تفکر، بالا بودن درک و شعور و فهم و از نظر تفکر اسلامی و سیاسی با هم، مثل رهبر معظم انقلاب باشد.

ایشان را به‌عنوان یک رهبر سیاسی و دینی الگو معرفی می‌کند: «شخصیت بزرگی که ما از شخصیت علمی، خبرگی و سن زیادی که پر از تجربه است، خیلی استفاده کردیم. نصیحت‌ها و پندهایی که بر ما داشتند، خیلی خوب بود.»

«هدی سجاد محمود»؛ عضو پارلمان عراق و عضو اتحاد وطنی عراق

احزاب موجود در عراق، طی یک اطلاع‌رسانی، از اجلاس زن و بیداری اسلامی خبردار می‌شوند و هدی سجاد هم یکی از زنانی است که به‌عنوان نماینده به اجلاس می‌آید. زن را یک مؤلفه‌ی اساسی در تشکیل خانواده و جامعه می‌داند که از دو جهت مهم است؛ یکی شخصی از اشخاص جامعه و در وهله‌ی دوم این‌که در کنار مرد به‌عنوان شریک زندگی قرار بگیرد.

از برپایی این اجلاس و حضورش در آن خیلی خوش‌حال است، به دو دلیل: اول به‌عنوان یک زن عراقی، دوم به‌عنوان عضوی از پارلمان عراق و دوست دارد از تجربیات زنان در مجلس شورای اسلامی استفاده کند.

وقتی می‌خواهد منشأ بیداری اسلامی را توضیح دهد، اول ظلم و استکبار را دلیل می‌آورد و در کنار آن، حرف آخرش را می‌زند: «اراده و عزم ملت‌ها باعث شد که این بیداری صورت بگیرد.» حرفش آشناست؛ همان که خدا می‌فرماید: «خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر آن‌که در خود دگرگونی حاصل کنند.»

عطش اشتغال زنان، نیاز یا شبه‌نیاز؟

[ms 0]

ترکیب «قشری به نام زن شاغل» در جامعه‌ی ایران ترکیب بدیع و تازه‌ای است و قدمتش آن‌قدرها دور نیست که بشود برایش تاریخچه نوشت. زن امروز به‌شدت میل دارد بیرون از خانه کار کند و خودش را به هر دری می‌زند تا بتواند شغل مناسب و خوبی برای خودش فراهم کند. مسئله‌ی اشتغال زنان در جامعه‌ای مثل ایران می‌تواند به یک موضوع مهم و بحث‌برانگیز تبدیل شود؛ زیرا زن ایرانی امروز، هم دوست دارد همسر و زن و مادر خانه باشد و کدبانوگری‌اش شهره‌ی آفاق، و هم دلش می‌خواهد شاغل باشد. درحالی‌که جامعه‌ی زنان شاغل، خودشان هم بر این امر اتفاق نظر دارند که جمع کردن همه‌ی این موارد کار سخت و دشواری است و بیش‌ترین فشار و مسئولیت بر شانه‌های زنی است که می‌خواهد در فعالیت اجتماعی مشارکت و حضور داشته باشد.

اشتغال زنان را می‌توان در ردیف پدیده‌های اجتماعی مهمی دانست که هم از اجتماع اثر می‌گیرند و هم بر اجتماع اثر می‌گذارند. قطعا این اثرگذاری و اثرپذیری نمی‌تواند فقط جنبه‌ی منفی و یا تنها جنبه‌ی مثبت داشته باشد و باید از جهات گوناگون بررسی شود. اگر هم نظریه‌پردازانی هستند که مقاله‌های بلندبالا برای اثبات اثرگذاری صرفا منفی یا مثبت این قضیه نوشته‌اند، حتما از جنبه‌های مختلف و گوناگون این پدیده غافل بوده‌اند؛ وگرنه می‌شود به صراحت گفت که نظریه‌ی آن‌ها با بی‌انصافی و درک نادرست از روحیه و شرایط زنان و جامعه بوده است.

من کار کردن را دوست دارم

معمولا کسی از یک مرد یا پسر جوان نمی‌پرسد که چرا کار می‌کند و انگیزه‌اش از این‌که می‌خواهد شاغل باشد چیست؛ زیرا به نظر همه سؤال خنده‌داری است. اما خیل عظیمی از جامعه‌شناسان و روان‌‌شناسان و کارشناسان مذهبی و علمی به دنبال جواب این سؤال هستند که چه انگیزه‌ای می‌تواند یک زن را مجبور کند که به کار بیرون از خانه تن دهد و مسئولیت خانه را هم به دوش بکشد و خودش را زیر فشار نقش‌های متعدد اجتماعی قرار بدهد. اگر فرض نیاز مالی زن شاغل را کنار بگذاریم، با تعداد محدود اما مهمی از انگیزه‌های روی‌آوردن زنان به اشتغال مواجه می‌شویم که برای مثال عبارتند از:

 

۱- استقلال مالی:
زنان دوست دارند استقلال مالی داشته باشند تا احساس مصرف‌گرایی و مستقل از مرد بودن را تجربه کنند.

۲- مدرک:
بالا رفتن سطح سواد و تحصیلات و رسیدن به مدارج بالای علمی یکی دیگر از دلایل استقبال زنان از اشتغال است. زنی که چند سال از عمر خود را صرف تحصیل و تحقیق و پژوهش می‌کند، حالا می‌خواهد با مشارکت اجتماعی، توانمندی‌هایش را به جامعه ابراز کند.

۳- ارتباط اجتماعی:
زن خانه‌دار یک انسان مصرف‌گراست و حس تنهایی و مصرف‌گرایی می‌تواند عامل بروز افسردگی در زنان باشد. از طرفی، زن امروز، دیگر از داشتن خانه‌های بزرگ ۲۰۰-۳۰۰ متری و حیاط و باغ و باغچه و همسایه و این‌جور چیزها محروم بوده و همه‌ی زندگی‌اش در خوش‌بینانه‌ترین حالت، محدود به یک خانه‌ی ۱۰۰-۱۲۰ متری است. زندگی شهری ارتباط اقوام و همسایه‌ها را کم و محدود کرده. به همین دلیل و دلایل فراوان دیگر، زن در خانه احساس تنهایی و عقب‌ماندگی از اجتماع می‌کند و نیاز دارد برای ارتباط گرفتن با انسان‌ها به کاری بیرون از خانه و غیر از خانه‌داری بپردازد.

۴- شغل به مثابه‌ی یک ارزش:
اثری که جامعه بر پدیده‌ی اشتغال زنان داشته، خیلی پُررنگ و تأثیرگذار بوده؛ زیرا شاغل بودن یک زن در جامعه‌ی امروز ایران تبدیل به یک ارزش اجتماعی شده است، تا جایی‌که زن شاغل امروز به‌خاطر شغلش، به هم‌جنسان خانه‌دارش فخرفروشی می‌کند و خودش را یک سر و گردن بالاتر از زنی می‌داند که در خانه بیش‌تر وقت خود را برای تربیت کودکش صرف می‌کند. این احساس برتری و پیروزی زنان شاغل نسبت به هم‌جنسان بیکار یا خانه‌دار، خود می‌تواند عامل مهمی برای ترغیب افکار عمومی جامعه‌ی زنان به‌سمت اشتغال باشد.

[ms 1]

از آن طرف قضیه

انتخاب شغل برای زنان کار ساده‌ای نیست. حتی قبل از آن، تعداد زیادی از افراد جامعه‌ی زنان بر سر دو راهی انتخاب اشتغال و خانه‌داری مانده‌اند و حسابی وزنه‌های هر دو طرف را سبک و سنگین کرده‌اند. اگر اشتغال مانع ازدواج زنان نشود، در روند فرزندآوری آنان اثر خواهد گذاشت.

زنی که دلش می‌خواهد کار کند، دوست هم دارد که مادر شود، اما وقتی شرایط کاری و شغلی‌اش به او این اجازه را نمی‌دهد که بتواند با خیال راحت به مادری‌اش برسد، او سعی می‌کند تا جایی‌که می‌تواند این امر را به تعویق بیندازد. ترسِ از دست دادن پایگاه اجتماعی و شغلی و پیشرفت‌های روبه‌روی زن شاغل، او را بر این می‌دارد که بر میل مادری‌اش پا بگذارد. از طرفی، اشتغال زنان می‌تواند تا حدودی بر روابط همسران هم اثرگذار باشد.

در هر حال، یک زن همیشه بین چند راه و چند انتخاب قرار دارد که البته هیچ‌کدام از آن‌ها بهترین راه ممکن نیست و نمی‌تواند بهترین انتخاب او باشد. او نمی‌داند در خانه بنشیند و به کار فکر نکند، یا کار کند و به خودش فشار مضاعف وارد کند و استرس و اضطراب رسیدگی به همه‌ی نقش هایش را تحمل کند و فرزند نوزادش را به آغوش مربی مهدکودک بسپارد و یا…

اشکال کار کجاست؟

زنان نیمی از جامعه‌اند و ما نمی‌توانیم و نباید این نیمه را نادیده بگیریم. نمی‌شود به زن بگوییم یکی از این راه‌ها را انتخاب کن؛ زیرا در هر صورت یک نفر این جا مغبون واقع می‌شود. قطعا نمی‌توان به زن عصر حاضر گفت که فکر کار کردن را از سرش بیرون کند؛ زیرا هم جامعه به حضورش نیاز دارد و هم زن به حضور در اجتماع. زنی که از خودش راضی باشد، شاد خواهد بود و شادیِ زنان شادیِ خانواده را به‌دنبال دارد و به تبع آن، اجتماعی شاد می‌سازد. اشکال کار کجاست که زن مسلمان ایرانی نمی‌تواند به‌راحتی و بدون دغدغه و استرس و اضطراب، هم به حضور و مشارکت اجتماعی خود برسد و هم نقش مادری و همسری خود را به بهترین شکل ممکن ایفا کند؟

سؤال بالا پاسخ‌های متعددی دارد که از حوصله و مجال این یادداشت بیرون است، اما با یک حساب سرانگشتی و سطحی هم می‌شود فهمید که با اصلاح سیاست‌های اشتغال زنان می‌توان تا حد قابل توجهی دغدغه‌ی زنان را در عرصه‌ی اشتغال کاهش داد و میدان را برایشان بازتر کرد. مثلا تصویب کار پاره‌وقت یا نیمه‌وقت برای زنان، ایجاد دورکاری، ایجاد شغل‌های محلی و نزدیک بودن محل کار زنان به خانه، تغییر مدل مرخصی بعد از زایمان و مسائلی از این دست…

پای کار آن‌جا می‌لنگد که جامعه‌ی اسلامی-ایرانی ما مدلی منحصربه‌فرد برای اشتغال زنانمان ندارد؛ مدلی که با شرایط و ویژگی‌های زن جامعه‌ی مسلمان ایرانی هماهنگ بوده، با شیوه و سبک زندگی دینی‌اش هم‌خوانی داشته باشد. زن شاغل مسلمان ایرانی باید مدلی از اشتغال داشته باشد که منحصر به جامعه و شرایط روحی-روانی خودش و هماهنگ و همسو با دینش باشد. آیا واقعا همین‌طور است؟ آیا در عمل، مدل اجتماعی و دینی اشتغال زنان ما با زنان غربی و غیر ایرانی تفاوتی دارد؟ واقعا مشکل کار از کجاست؟

به نام حجاب، به باد هوا

[ms 0]

رفته بودم دانشگاه تربیت مدرس برای کاری. بنر زده بودند که به‌طرف نمایشگاه حجاب و عفاف و فرهنگ فاطمی و روز زن و این‌ها. بلافاصله راهم را کج کردم. خاطره‌ی خوشی از این‌جور نمایشگاه‌ها دارم. البته خاطره‌ی خوش نه‌چندان فرهنگی! یک بار که برای کاری رفته بودم دانشکده‌ی مدیریت علامه، یکی از همین نمایشگاه‌ها برپا بود و من یک روسری خیلی خوش‌رنگ و خوش‌طرح و بلند را به قیمتی ارزان خریده بودم!

جلوی نمایشگاه دو تا میز گذاشته بودند و رویش چند تا کتاب شهید مطهری و حجاب و عفاف و این‌ها. آن طرف هم یک کلمن بزرگ شربت خنک که انصافا در آن هوای گرم می‌چسبید. روز آخر نمایشگاه بود. روزهای اول حکما شیرینی‌ای چیزی هم بوده. از ورودی‌اش وارد شدم. خبری از تکرار خاطره‌ی خوش نبود. از نمایشگاه‌های ماکت بود.

وارد که می‌شدی، ماکت یک غار مثلا حرا بود که روایات و اتفاقاتش را نوشته بودند و زده بودند رویش. یک نخل که مثلا این‌جا عربستان است. آن طرف چند ماکت که رویشان چادر سبز انداخته بودند که یعنی معصومند. از مقوانوشت‌های کنارش می‌توانستی بفهمی لحظه‌ی میلاد حضرت فاطمه (س) است. یک آقایی هم آمد و برای من که تنها بازدیدکننده‌ی نمایشگاه بودم، توضیحات کوتاهی داد در باب این‌که این غار حراست و آن چیست و نوشته‌ها کمکتان می‌کند. دالان را رد کردم و رسیدم به ماکت‌های دیگر. یک چاه بود و دوباره ماکت یک آدم که رویش پارچه‌ی سبز انداخته‌اند. آن طرف هم دو تا ماکت با پارچه‌ی سفید و سبز که جلویشان یک سفره‌ی مثلا عقد پهن بود و مثلا ساده؛ یک آیینه و چند شمع طرح گل و کمی اکلیل! از درودیوار دالان‌ها برگ نخل آویزان بود. دالان را که ادامه می‌دادی، می‌رسیدی به در سوخته و… دیگر ادامه نمی‌دهم. همه‌تان از این مدل نمایشگاه‌ها دیده‌اید و مقوانوشت‌هایش را از حفظید.

بله، این هم عین همان‌ها بود. حتی یک روسری خوش‌رنگ و بلند و ارزان‌قیمت هم از این نمایشگاه نصیبم نشد. همه همان تکرار‌ها که حتی برای بچه‌های مهدکودکی هم فکر نمی‌کنم جذابیت داشته باشد، چه برسد به دانشجویان مقطع ارشد (مدرس فقط در مقطع ارشد، دانشجو می‌گیرد). از نمایشگاه آمدم بیرون و یک‌بار دیگر به بنر خوش‌آب‌ورنگ و پُرطمطراق نمایشگاه نگاهی انداختم. کار، کار معاونت اجتماعی-فرهنگی دانشگاه بود.

[ms 1]

فکر کردم چه جور آدم‌هایی در آن معاونت نشسته‌اند و چطور فکر کرده‌اند این نمایشگاه، از فروش روسری‌های ارزان و بلند و خوش‌طرح و رنگ مفیدتر است. یا فکر کرده‌اند این ماکت‌های کج‌وکوله و پارچه‌های سبز و نخل‌ها و در سوخته و مقواها چه چیز خاصی را می‌خواهند تداعی کنند. اصلا چند میلیون خرج کرده‌اند؟

جمله‌هایی که قرار است توی بیلان کاری نوشته شود، می‌آمد توی ذهنم که به منظور آشنایی با فرهنگ فاطمی و حجاب و عفاف، یک نمایشگاه مصادف با ولادت بانوی دو عالم … با بهره‌گیری از هنر عالی شمع‌سازی و پارچه رو ماکت … بیش از هزار تن از دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرس از این نمایشگاه دیدن و اظهار رضایت کردند و … تصویر می‌آمد توی ذهنم؛ تصویر بودجه‌هایی که بر باد می‌روند.

امسال وکلای ملت در تبصره‌ی بند ۱۷ ماده واحده‌ی لایحه‌ی بودجه‌ی ۹۱ اواخر اردیبهشت‌ماه مصوب کردند مبلغ ۱۵۰ میلیارد ریال به موضوع گسترش فرهنگ عفاف و حجاب اختصاص پیدا کند تا با هماهنگی وزارت کشور از طریق دستگاه‌های ذی‌ربط هزینه شود. تا پیش از این، بودجه‌ی فرهنگ عفاف و حجاب از محل بودجه‌های فرهنگی تأمین می‌شد. البته پس از گذشت ۴ماه از سال ۹۱ این بودجه برخلاف تخصیص اعتبار از سوی مجلس، توسط دولت به دستگاه‌های اجرایی و وزارتخانه‌ها داده نشده است. اما باید دید در صورت اختصاص این بودجه آیا برنامه‌های مدون و تأثیرگذاری برای صرف این بودجه وجود دارد، یا بودجه‌های اختصاص‌داده‌‌شده صرف اموری چون نمایشگاه‌های تکراری و بی‌فایده می‌شود.

باید دید آیا ایده وجود ندارد یا مسئولان امر بی‌ایده‌اند. باید دید شخصی که مسئول معاونت فرهنگی و اجتماعی یک دانشگاه می‌شود، تا چه میزان بر اساس توانایی‌ها، خوش‌فکری، آشنایی با روان‌شناسی دانشجو و فضای دانشگاه انتخاب شده و تا چه میزان بر اساس فاکتورهای بی‌ربط دیگر! باید دید آیا بر بازخوردها و تأثیرات و بروندادهای این‌گونه بودجه‌ها نظارتی هست. این سؤالات، مخصوصا حالا که بودجه‌ی حجاب و عفاف افزایش پیدا کرده، مهم‌تر هم می‌شوند.

مرد که گریه نمی‌کند!

[ms 1]

مرد که گریه نمی‌کند!

مگر ندیده‌ای فعالان حقوق بشر را
همان‌ها که آتش به خانه‌ات زده‌اند
و دست به ناموست…
مگر نمی‌بینی چگونه سر خود را بالا گرفته‌اند
و در برابر میلیون‌ها مخاطب
به دوربین لبخند می‌زنند
و جایزه‌ی صلح به هم هدیه می‌دهند!

[ms 0]

مرد که گریه نمی‌کند!

مرد همیشه می‌خندد
همین «دالایی لاما»
وقتی داشت برای کباب کردن کودکان تو
پای میز خوک بریان و شراب سرخ
نامه‌های سیاه را در برابر چک‌های سفیدِ کاخ سفید
-که بوی نفت و الماس می‌دادند-
امضا می‌کرد،
به دوربین لبخند می‌زد…

[ms 3]

و زن هم…!

زن هم گریه نمی‌کند!
درست مثل «آنگ سان سوچی»
درحالی‌که کنار «هیلاری کلینتون»
به دوربین لبخند می‌زد
بو می‌کشید عطر دموکراسی مخلوط با گوشت کباب شده‌ی انسان را…
و بعد از آن‌که جایزه‌ی صلح نوبل را
با خود به خانه‌اش در «روهینگیا»ی آبا و اجدادی‌اش برد
پس از لبخندی به مجسمه‌ی بودا
آن‌ها را کنار هم گذاشت
و آسوده خوابید
در هوایی که بوی حقوق بشر می‌داد!

مرد که گریه نمی‌کند!

مرد جان می‌دهد
وقتی با پیکرهای نیمه‌جان دخترانش
سوار بر قایقی شکسته
راه اقیانوس را در پیش می‌گیرد
وقتی در آخرین نگاه همسرش
تنها شعله‌هایی را می‌بیند
که بر خاکستر روحش آتش می‌زنند
وقتی هیچ‌کاری از دستان بسته‌اش
در کوره‌های آدم‌سوزی آمریکایی برنمی‌آید
وقتی در بغض فریادشده در گلویش
تنها صدای مظلومیت خویش را می‌شنود…

مرد که گریه نمی‌کند…

مهریه‌ی معلوم: یک نفر سرباز وظیفه و یک جفت دستبند آلومینیومی!

[ms 0]

از پله‌های دادگاه خانواده که بالا می‌روی -یا پایین می‌آیی- نمی‌توانی منکر احتیاج فراوانت به یک مسکّن اعصاب و قرص سردرد شوی؛ مخصوصا اگر بار نخست باشد که پایت را در این محیط و فضا گذاشته‌ای. انگار همه‌ی ژلوفن‌های عالم نیاز است تا مغز دردآلودت را از این فشار وحشتناک درد که در اثر اصابت با یک واقعیت تخیل‌گونه این‌چنین سرسام ‌گرفته، نجات بدهی.

تعداد مراجعان، واقعا بالا و باورنکردنی است. دختران جوانی که ردیف روی صندلی‌های طبقات مختلف نشسته‌اند تا نوبت رسیدگی به پرونده‌ی آن‌ها برسد و بتوانند مهریه‌شان را از همسر سابق بگیرند و اسکناس روی زخم جدایی بگذارند، بلکه اندکی تسلّی پیدا کنند، هیچ راهی به جز ابراز تعجب و تأسف برای تو نمی‌گذارد. باورم نمی‌شود در جامعه‌ی اسلامی ما، زشت‌ترین حلال خدا این‌چنین مرسوم و رایج باشد.

از آن طرف، پسران جوانی که خیلی‎‌هایشان هنوز در دهه‌ی سوم زندگی هستند، آن سوی راهرو ایستاده‌اند و از این سو به آن سو می‌روند و به روزهای آینده فکر می‌کنند؛ روزهایی که اگر نتوانند ثابت کنند که توانایی پرداخت مهریه‌ی معلوم عروس خانم را ندارند، باید منتظر ملاقاتی‌های کمپوت‌به‌دست باشند.

در احوالات خودم هستم و هنوز از شوک این مناظر محیرالعقول خارج نشده‌ام که پتک سنگین دیگری بر مغزم -البته اول مانند یک چاقوی ضامن‌دار تیز در چشمانم فرو می‌رود و بعد، شبکه‌ی عصبی بدن، درد را به مغز انتقال می‌دهد- فرود می‌آید و رسما «ناک اوت» می‌شوم. پسر جوانی که بعدا از محتویات داخل پرونده‌اش فهمیدم ۲۶ سال بیش‌تر ندارد، همراه با یک سرباز وظیفه و دستبندبه‌دست وارد راهرو می‌شود و گوشه‌ای می‌ایستد. پشت سرش هم یک دختر جوان و یک خانم جاافتاده که به‌نظر می‌رسد مادرش است، به داخل سالن می‌آیند و با فاصله‌ی کمی نسبت به سرباز می‌ایستند.

چند دقیقه‌ای که با اجازه‌ی سرباز، با پسر هم‌صحبت می‌شوم، ماجرا دستم می‌آید: داستان تکراری مهریه‌های سال تولد و بوق و کرنا و ترکیدن چشم فامیل و آشنایان و… زندان! نه؛ این‌جای داستان دیگر مورد انتظار مخاطب نبوده، که اگر بود و می‌دانست که «عندالمطالبه» باید مهریه را بپردازد و اعتباری به ضرب‌المثلِ من‌درآوردی «کی داده، کی گرفته» نیست، قطعا زیر بار این ۱۳۶۸ سکه‌ی بهار آزادی لعنتی نمی‌رفت. آرش اما پوزخندی می‌زند و می‌گوید: «حالا من برم زندان، این پول گیرش میاد مگه؟ به جهنم!»

از آن طرف، شیرین هم استدلال خودش را دارد: «دو روز که آب خنک بخوره، می‌فهمه نباید با زندگی من بازی می‌کرد!» و وقتی با لبخند کم‌رنگ من روبه‌رو می‌شود، اندکی اخم می‌کند و می‌گوید: «اون روزی که قبول کرد، هم گوش سالمی داشت، هم عقل سالم. می‌خواست قبول نکنه.»

گشت‌وگذار نیم‌ساعته در مجتمع قضایی شماره‌ی یک خانواده تهران، فارغ از سردردی که تا ۴۸ ساعت همراه من بود، یک نتیجه‌ی دیگر هم داشت؛ حکایت مهریه‌های آن‌چنانی امروزی برخی دختران، حکایت‌‌ همان مال یتیم است که در ظاهر «پلوخورش و کباب و لازانیا و پیتزا» است، اما در باطن‌‌، همان آتش است که «وَلاتَقرَبُوا مالَ الیَتِیم»؛ مهریه در نگاه اول شاید چند سکه طلا و سند فلان خانه و فلان باغ و فلان سفر خارجی باشد، اما در باطن، یک سرباز وظیفه است و یک جفت دستبند آلومینیومی که بر دستان مرد خانواده نشسته و قرار است سفیدی سفره‌ی عقد زوج‌ها را سیاه‌تر از زغال کند.

یادمان نرود که مهریه قرار بود «مهر» در دل‌هایمان برویاند، نه این‌که بذر «نفرت» بیفشاند…

لحظه‌ی دیدار

[ms 0]

کجا بنشینم که سید خامنه‌ای را بهتر ببینم؟!

از انبوه نیروهای امنیتی و گشت‌های انتظامی خیابان جمهوری پیداست که مراسم مهمی در بیت برپاست. از تاکسی که پیاده شدم، خواستم کرایه را حساب کنم، راننده که پیرمردی با محاسن سفید بود، گفت: «مگر بیت نمی‌روی؟» گفتم: «بله» گفت: «پس خوش آمدی. سلام ما را هم برسان.»

ساعت ۸ صبح است. تا شروع مراسم هنوز یک ساعتی مانده. هیچ‌وقت بیت را با این حال و هوا ندیده بودم. مهمان‌های خارجی هنوز نیامده‌اند. خواستم زودتر بیایم تا از اولین دقایق، شاهد این اتفاق بزرگ باشم. شور و غوغایی به پا بود. مترجم‌ها، راوی‌‌ها، عکاس‌ها و خبرنگارها که بیش‌ترشان زن بودند، با هیجان وصف‌ناپذیری به‌سمت ایستگاه‌های بازرسی می‌رفتند. انگار خود کارکنان هم با همیشه فرق داشتند.

شاید بهتر بود برای ثبت این واقعه‌ی بزرگ، با دوستان و مهمانان خارجی همراه می‌شدم. هرچند، این‌جا منتظر بودن هم حال و هوایی دارد.

ساعت ۸:۴۵ است. مهمانان خارجی کم‌کم وارد سالن می‌شوند؛ با حالتی میان بهت و هیجان. ذوق‌زده‌اند. نمی‌دانند کجا بنشینند؛ مرتب جایشان را عوض می‌کنند. خانمی که انگلیسی صحبت می‌کرد، از من پرسید: «کجا بنشینم که سید خامنه‌ای را بهتر ببینم؟»

ایرانی‌ها را انتهای سالن جا دادند. می‌گویند ایرانی به مهمان‌نوازی زبانزد است. گروه‌گروه و تک‌تک وارد می‌شوند. هر کدام رنگی و نژادی و فرهنگی، اما هم‌دین و هم‌جنس. نوع پوشش و لباسشان تا حدی گویای ملیتشان است. مسلمان هستند، اما نه هر مسلمانی؛ نه مسلمان اسمی و رسمی و شناسنامه‌ای، نه منفعل و خاموش و خانه‌نشین؛ بلکه پویا، ظلم‌ستیز و معتقد و در یک کلام «مسلمان بیدار». خیلی‌هایشان حتی مسلمان‌زاده نیستند؛ مخصوصا غیرعرب‌ها.

خانمی از آمریکا که کنارم نشسته بود، می‌گفت مادر و پدرش تا زمان ازدواجش نمی‌دانستند که او ۸ سال است به اسلام مشرف شده. دختر جوان مکزیکی آرزو دارد روزی اولین مسجد را در شهرش بنا کنند. خانمی از بحرین می‌گوید: «برای زنان، همین افتخار بس که اولین شهید راه اسلام، یک زن (سمیه) بوده است.»

[ms 2]

آمده بودند که از فرزندانشان عقب نمانند

ساعت ۱۰:۱۵ است و سالن مملو از عاشقان بی‌قرار. از گوشه و کنار، صدای شعار و سرودهای دسته‌جمعی به‌گوش می‌رسد؛ هریک به زبانی و حال و هوایی. عده‌ای برای رهبر نامه می‌نویسند. عده‌ای هم به زبان سکوت در دل با رهبر و مقتدایشان نجوا می‌کنند. به هر جا که نگاه می‌کردی، حماسه‌ای بود. خیلی‌ها برای اولین بار بود که به دیدار آقا می‌‌آمدند. عده‌ای هم که فرزندانشان در همایش جوانان و بیداری اسلامی خدمت آقا رسیده بودند، می‌گفتند مدت‌هاست منتظر چنین روزی بودیم و آمده بودند که از فرزندانشان عقب نمانند. خبرنگارها هیجان‌زده‌تر از مهمانان، دنبال شکار لحظه‌ها بودند. آن‌قدر لحظه‌‌ها و صحنه‌ها زیبا و باشکوه بود که نمی‌دانستند به سراغ کدام یک بروند!

در گوشه‌ای از سالن، مترجم‌ها نشسته بودند. یکی از کارکنان بیت می‌گفت: «شاید در هیچ مراسمی این همه مترجم، یک‌جا حضور نداشته‌اند.» راست هم می‌گفت. ۱۲۰۰ زن از ۸۵ کشور جهان آمده بودند. بیداری اسلامی تنها به کشورهای اسلامی خلاصه نمی‌شود؛ زنان بوسنی، آلبانی، کانادا، مکزیک، پاناما و آمریکا این را ثابت کردند.

ناگهان همگی به‌پا خاستند. صدای شعار و تکبیر، فضا را پر کرد. آدم‌ها و صداها در هم گم شده بودند. گویی غم فراق را فریاد می‌کردند و شکایت از روزگار، به یار آورده بودند. مجلس آرام نمی‌گرفت، تا این‌که صدای قرآن سکوت را بر فضا حاکم کرد. پس از قرائت قرآن، شعارها دوباره شروع شد. عده‌ای «لبیک یا خامنه‌ای» می‌گفتند؛ عده‌ای «الموت لإمریکا»، «الموت لإسرائیل»، «الشعب یرید تحریر فلسطین» و شعار‌های دیگر. زنان افغانستان و پاکستان هم به زبان خودشان شعارهایی می‌دادند.

[ms 1]

نعم نعم فلسطین

مجری برنامه، خانم «صدیقه حجازی» پشت تریبون رفت و با این آیه از قرآن صحبتش را آغاز کرد: «و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین» … و بعد از سخنرانیِ دکتر ولایتی، از عده‌ای از فعالان و مبارزان مسلمان دعوت شد تا به بیان دیدگاه‌های خود بپردازند. اولین نفر، خانم «هنا محیی صابر الشلبی» از فلسطین بود که او را این‌گونه معرفی کردند: «کسی که با ۴۴ روز اعتصاب غذا در زندان رژیم صهیونیستی، آنان را به زانو درآورد، به‌طوری که مجبور شدند آزادش کنند.»

او در ابتدای سخنش بعد از سلام و درود به رهبر انقلاب و امام خمینی (ره)، به یکی از زنان فلسطینی که مادر چند شهید بود اشاره کرد و او را به حاضران معرفی کرد. می‌خواست بگوید ما کار بزرگی نکرده‌ایم. کار بزرگ را مادرانی کرده‌اند که ما را در دامن خود پرورانده و شهدا و مبارزان را به میدان فرستاده‌اند. صدای تکبیر و تشویق جمعیت بلند شد: «نعم. نعم. فلسطین.» آن‌جا فکر کردم همین صلابت زنان فلسطینی است که ریشه‌های انقلابشان را پابرجا نگه داشته.

سپس، دکتر «نجلی محمد کامل»، عضو هیئت علمی دانشگاه مصر، «هاجر عبدالکافی»، دکترای حقوق و زندانی سیاسی از تونس، «حوریه محمد احمد»، فعال سیاسی و مذهبی در یمن، «انسجام عبدالزهره جواد»، فعال فرهنگی و رسانه‌ای در عراق و «وجدان میلاد»، عضو هیئت علمی دانشگاه الزیتونیه لیبی، صحبت کردند. مادر شهید «علی شیخ»، نوجوان ۱۴ساله‌ی بحرینی اما غوغایی در میان حاضران به‌پا کرد. او که برای شناسایی نشدن از سوی رژیم مستبد آل خلیفه، عینک دودی به‌چشم داشت، از فرزند شهیدش و صبر زنان همسر و فرزند از دست داده‌ی بحرینی سخن می‌گفت. جمعیت یک‌سره با او فریاد سر داده بودند: «بالروح، بالدم، نفدیک یا شهید» …

 

سکوت کرد تا صدای فریاد زنان به جهان برسد

«بتول الموسوی» یکی دیگر از زنان مبارز و فرزند شهید بزرگ و مجاهد خستگی‌ناپذیر، سیدعباس موسوی، از لبنان سخنران بعدی این جلسه بود. با آمدن او جمعیت که انگار داغ دلشان تازه شده باشد، یک‌صدا فریاد می‌زدند: «الموت لإسرائیل» و او چند لحظه‌ای سکوت کرد و سخنی نگفت. می‌خواست صدای انزجار زنان گوشه‌گوشه‌ی جهان، به گوش اشغالگران قدس برسد.

در پایان، خانم «مجتهدزاده» مشاور رئیس‌جمهور و همسر سیدمحسن موسوی، دیپلمات ربوده‌شده‌ی ایرانی توسط رژیم صهیونیستی، با مادران و همسران شهدا و اسرا ابراز همدری کرد و گفت: «30 سال است که به انتظار همسرم نشسته‌ام و صبری زینبی همانند شما دارم.» وی افزود: «خیزش بلندی که امروز علیه رژیم‌های غاصب صورت گرفته، استحکامات آنان را در نوردیده و زمان قدرت‌طلبی و استثمار آنان را به پایان رسانده است.»

باید از چنین همایش‌هایی ترسید

خلاصه‌ی کلام این‌که همه‌ی سخنرانان از حبل‌المتین سخن می‌گفتند و وحدت: «ترید الیوم وحدة العربیة الاسلامیة» و این، دشمنانشان را می‌ترساند که بعد از همایش جوانان، الشرق الاوسط می‌نویسد: «بعد از این، نباید از انرژی هسته‌ای ایران ترسید؛ بلکه باید از چنین همایش‌هایی ترسید.» پس از سخنرانی حاضران همه با شعار «لبیک یا خامنه‌ای» منتظر بودند تا رهبرشان سخن بگوید و راه روشن آینده را برایشان ترسیم کند. به جمعیت که نگاه می‌کردی، هر کس روی کاغذ به زبانی برای رهبرش جمله‌ای نوشته بود. بعضی، از یکدیگر معنی جمله‌ها را می‌پرسیدند. مترجمان که در جمع آن‌ها بودند، برایشان معنا می‌کردند و آن‌ها سری تکان می‌دادند. انگار حرف دل آن‌ها هم بود. وقتی دل سخن بگوید، از هر زبان و ملیتی که باشی، خوب می‌فهمی.

 

در همین رابطه: رسالت: بازگرداندن هویت به زن مسلمان

عکس‌ها از: khamenei.ir

 

رسالت: بازگرداندن هویت به زن مسلمان

[ms 0]

اجلاس زنان و بیداری اسلامی

حسابی مشغول کارهایمان در هتل استقلال ‌بودیم؛ من و دو هم‌اتاقی‌هایم. حتی به دلیل اهمیت کارمان، در خود اجلاس هم حضور تمام‌وقت نداشتیم. به همین دلیل، بعید می‌دیدیم که ما را هم به همراه مهمانان اجلاس زنان و بیداری اسلامی به دیدار رهبر ببرند. هرازگاهی سه نفری، یعنی من و مریم شاه‌مرادی و فهیمه قرایی، غر می‌زدیم که «اگه نشه آقا رو ببینیم، این همه کارهامون به چه دردی می‌خوره؟» و با این حرف‌ها خستگی می‌ماند توی تنمان. در همین فکرها بودیم که درست یک ساعت قبل از حرکت خبر رسید که «برای رفتن به بیت آماده شوید»!

فهیمه از شوق گریه می‌کرد. مریم زبانش بند آمده بود و من نمی‌توانستم در مخیله‌ام بگنجانم که من تا چند ساعتی دیگر برای اولین بار آقا را خواهم دید.

برخلاف دفعات قبل که توی اتوبوس مدام در حال ارتباط‌گیری با مهمانان خارجی انگلیسی‌زبان بودیم، این بار هیچ صدایی از ما در نمی‌آمد. نگاهمان به خیابان خیره شده بود و معلوم نبود این استرس مشترک چرا به دلمان راه پیدا کرده بود و بیرون هم نمی‌رفت.

خانم‌های مسئول قسمت امانت‌گیری وسایل، خیلی مهربان بودند. اشتیاقمان را درک می‌کردند و ابراز. تقریبا اکثر جمعیت به آن‌ها سلام و خسته نباشید می‌گفتند و آن‌ها نیز به همه خوش‌آمد. این حس خوب، صمیمیت و سادگی بیت را دوچندان کرده بود.

[ms 1]

لباس سربازی

برای اولین بار بود که قسمت بازرسی بدنی را می‌دیدم. انصافا خوب کارشان را انجام می‌دادند. حتی هرازگاهی با عذرخواهی کارشان را ادامه می‌دادند. روسری ساتن آبی رنگی پوشیده بودم و به‌سختی لبنانی بسته بودمش. نوبت به بازرسی من که رسید، گفتند گیره مویت را باید ببینیم. با لبخند بهشان گفتم الایرانیة‌الکاملة، که یعنی به من اعتماد کنید و جان من روسری‌ام را دست نزنید که دوباره بستنش غصه‌دارم می‌کند! اما خندیدند و گفتند باید ببینیم. دیدنشان همان و باز شدن روسری همان! و باز مریم بود که کمکم کرد برای بستن دوباره‌ی روسری. با خودم می‌گفتم چرا با گیره‌ی مو به دیدار آمدم؟ خب باید فرض می‌کردم صحنه‌ی حساسی است و من باید آماده‌ی همراهی در کار اجتماعی مهمی در کنار رهبرم می‌بودم. بهتر نبود مثل یک سرباز لباس می‌پوشیدم؟ اصلا زن‌های دوران مقاومت چطور لباس می‌پوشند که درگیری مو و گیره‌ی مو و باز شدن روسری را نداشته باشند؟ از خودم ناراحت شده بودم و از این‌که آماده نیستم، راضی نبودم، ولی تجربه‌ای بود که فهمیدم لباس بیت باید سربازانه باشد؛ یک سرباز واقعی…

[ms 2]

الایرانیة الکاملة

وارد که شدیم، فهیمه دستم را گرفت و گفت: «بدو که ردیف عقب قرار نگیریم، وگرنه نمی‌توانیم خوب آقا را ببینیم.» چند مسئول خانم جلویمان را گرفتند. متوجه نشدند که از کدام کشوریم. من دوباره با لحن عربی و به‌شوخی گفتم: «الایرانیة‌ الکاملة!» که خندید و گفت: «جدا؟! پس برید انتها!» خنده روی لبمان خشک شد. با تعجب پرسیدیم چرا؟ گفتند چون ردیف‌های جلو باید توسط مهمانان خارجی پر شود و بعد نیروهای خودمان را مستقر کنیم. خیلی ناراحت شده بودیم، اما گفتم: «نمی‌شه حرفم رو تصحیح کنم؟ أنا خارجیة‌ الکاملة…!»

فهیمه صدایم زد: «سمیه دستمال برات بگیرم؟» با ناراحتی گفتم: «دستمال برای چی؟» گفت: «اگه گریه‌ت بگیره، نیاز نداری؟» نگاهش کردم و گفتم: «خب بگیره! مگه اشک چشم رو باید پاک کرد؟!»

نهایتا نیروهای حراست نتوانستند موفق بشوند و صرفا مهمانان خارجی را جلو بنشانند. سیاه و سفید، ایرانی و عراقی، آمریکایی و فلسطینی، چادری و بلوزشلواری، هندی و افغانستانی کنار هم قرار گرفتند، بدون هیچ هماهنگی‌ای. و چقدر قشنگ بود تداعی رنگی که به‌وجود آمده بود.

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

مدام منتظر بودم کسی بیاید و شعاری به ما بدهد تا تمرین کنیم و دسته‌جمعی بعد از ورود حضرت آقا بخوانیم، اما گویا از این برنامه‌هایی که توی ذهنم بود، ترتیب داده نشده بود. به جمعیت نگاه می‌کردم. هی منتظر کسی بودم که بیاید و اعلام کند تا چند دقیقه‌ی دیگر این انتظار پایان می‌گیرد، اما خیلی ناباورانه پرده‌ی آبی بیت به مقدار کمی کنار رفت و دست حضرت آقا بود که لبه‌اش را گرفته بود و به کناری زده بود و تمام‌قد قدم به داخل بیت گذاشته بودند. از تعجب دهانم باز مانده بود. همه ایستادند. موجی درست شده بود؛ موجی عظیم؛ موجی ناآرام… مهمانان خارجی مدام شعار می‌دادند. شعارهایی با زبان‌های مختلف شنیده می‌شد. از «خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست»ِ ما ایرانی‌ها بگیرید تا «هل من ناصر ینصرنی؟»، «لبیک یا خامنه‌ای» و…

ایشان دستشان را بالا گرفته بودند و به همه سلام و احترام می‌کردند. برای من خود این حرکت آرام‌کننده بود. خانمی نشسته بود و فقط نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. خانم دیگری دست روی سر، زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد. دوست جدید عراقی هم‌اسمم را دیده بودم. تا چشمش به من افتاد، به فارسی دست‌وپاشکسته‌ای گفت: «سمیة! دیدی آقامون رو؟ ما آقا داریم…» فهیمه هم که به‌خاطر موج جمعیت کمی جلوتر کشانده شده بود، سرش را عقب کشید و نگاهم کرد. پهنای صورتش پر از اشک شده بود. لابد یاد حرفم بود که نباید اشک را خشک کرد!

آقا نشستند و موج آرام گرفت. آقا ساکت و با لبخند نگاه می‌کردند و مقاله‌ها خوانده شد. جالب‌تر حرکت مادر شهید عراقی بعد از خواندن مقاله‌اش بود. مستقیم روی سکو رفته بود و درست مقابلشان ایستاده بود و حرف می‌زد. دو سه مراقب خانم و آقا نزدیک رفته بودند تا به او بگویند بیاید پایین، اما آقا خیلی بامحبت به صحبت‌های او گوش می‌دادند و جواب می‌دادند.

حالا که این‌ها را می‌نویسم، فکر می‌کنم به اتفاقات چند سال اخیر دنیای غرب علیه بانوان مسلمان؛ به اهمیت رسالت بزرگ بانوان مسلمان و این کلام حضرت‌آقا که «امروز اگر شما بانوان نخبه‌ی اسلام تلاش کنید که این هویت را به زن مسلمان برگردانید، بزرگ‌ترین خدمت را به عزت و کرامت اسلامی کرده‌اید.»

 

در همین رابطه: لحظه‌ی دیدار

عکس‌ها از: khamenei.ir

 

درد ما

[ms 0]

می‌دانم؛‌ می‌دانم که چشم‌های خسته اما هنوز امیدوارت نشان از رنجی است که هر ماه و هفته و ساعت و ثانیه می‌‌کشی؛ رنجی عمیق که جگر را به تیرهای چندشعبه می‌دوزد و آب حیات را -ناجوانمردانه- از لب‌هایت دور می‌کند.

می‌دانم؛ می‌دانم که هیچ‌وقت نخواسته‌ای بر سر کسی به‌‌خاطر آن‌چه می‌کنی منت بگذاری، اما حیف که نمی‌گذارند کارت را بکنی. نه تنها حرف‌هایت را زندانی می‌کنند، که خود نیز بی‌خیال و آرام به زندگی‌شان ادامه می‌دهند. تو را، نه عقاید خلاف دشمنان، که منع دوستان از حرکت بازداشته است… و این دوستان، سوزش تیر را بیش‌تر می‌کنند. بی‌تعارف…

ناله‌هایت را از نگاه بغض‌آمیز اما آرامت می‌خوانم. مژگانت چه خوب این مجموعه‌ی شورانگیز متناقض را قاب گرفته‌اند. فروغ چشم‌هایت گرچه به نور شمعی از دور در صحرایی از تاریکی می‌ماند، اما در این دنیای ظلمت، دل هر جوینده‌ای را زنده می‌کند به نور یافتن. دل‌های زنده‌شده، حرفم را خوب می‌فهمند. نگاه زندگی‌بخشت را محکم نگه دار.

دردت را خوب می‌فهمم. شاید تا اندکی پیش‌تر وقتی می‌گفتند : «نهادهای مسئول در موضوع حجاب» یاد مسئولیت می‌افتادیم؛ یاد یک عده که شب و روز ندارند! یک تکاپوی جمعی؛ اتاق فکرهای متعدد. امروز اما وقتی می‌گویند «حجاب»، یاد یک دنیای مرده می‌افتیم؛ هم من، هم تو و هم هر دختر دغدغه‌مند دیگری…

و هر فریادی در این دنیای مرده درون تاریکی گم خواهد شد. بهتر بگویم: مرده نیست. خود را به مردگی زده است. راحت! نه فریادهای تو را می‌شنود، نه بی‌حجابی‌ها را می‌بیند. ادعای هر دو را هم، بی هیچ شرمی‌ دارد.

تا دیروزها فکر می‌کردم ادعای مدیر جمهوری اسلامی برایش مسئولیت‌آور است و از همین باب بهتر است ادعا کند تا فردا سر همین ادعا بشود وادارش کرد به پاسخگویی. اما امروزها! و با این ادعاها! ادعاهایی که مسئولیت‌آور نیستند و فقط «خودبالابر» هستند. از هرچه مدعی بیزارم…

نوشته‌ام که بگویم: تنها نیستی… باور نمی‌کنی؟ باور نمی‌کنی که حرفت را هیچ کس نشنود؟ طرحت را هیچ کس نخواهد؟ هزاران منت بر سرت بگذارند و من، یک غریبه‌ی دور بگویم تنها نیستی؟ … حق داری باور نکنی، اما من با اطمینان، قاطعیت و هر کلمه‌ی دیگری که بوی آرامش قلب داشته باشد، می‌گویم: تنها نیستی! جماعت چادری و محجبه‌های محکم و باعقیده، هرچند نمایش بیرونی آن چنانی ندارند، اما محکم و قاطع ایستاده‌اند… همچون تو… مثل من… مثل هر دختر دغدغه‌مند دیگری…

و حالا نگاه وسیعت را می‌دوزی به افق و می‌گویی: وقتی نمی‌رسیم، چه فرقی می‌کند حرکت تنهایی یا جمعی… و من نگاهم را می‌دوزم به آسمان و می‌گویم در راه عشق آن چه مهم است وصال نیست. تو باش. تو محکم باش. تو چادرت را نگه دار. تو حجاب رفتارت را حفظ کن. تو از فعالیت برای ترویج «تاج بندگی» خسته نشو. وصال حاصل خواهد شد.
نگاهم می‌کنی و لبخند می‌زنی… من میان امواج نگاه تو، تو میان آسمان منعکس در نگاه من غرق شده‌ایم…

تو به دل نگیر اگر می‌گویند: «زیر همین چادر فتنه‌ها می‌کنید» و می‌گویند: «گرمتان نمی‌شود؟» و طعنه می‌زنند و انگار نمی‌دانند آتش طعنه‌هایشان از هر گرمایی جان را، روح را و دل را بیش‌تر آتش می‌زند…

تو به دل نگیر اگر انتقاد تو از مسئول را می‌گیرند به زیر سؤال بردن نظام جمهوری اسلامی‌! و همین تو… شاید از همان مسئول… مجبوری دفاع کنی مقابل مخالفان بی‌انصاف و دم نزنی… و اگر دفاع نتوانی باید خجالت عملکرد بد او را تو بکشی. زجر بی‌خیالی او را تو می‌بینی و حق نداری انتقاد کنی چون می‌گویند نظام زیر سؤال می‌رود. که می‌گوید؟ همان مسئول. بغض راه گلویت را می‌گیرد… بدحجابی را تو می‌بینی. طعنه را تو می‌شنوی. نقد را به جان تو می‌کنند. اما تو… حق نداری هیچ بگویی. هرچه هم می‌گویی، از پشت دیوار امن ادارات شنیده نمی‌شود.

گاه کلمه‌ها دستی هستند که برای یک «خسته نباشید» محکم، یک «پیروز باشید» درست و حسابی، یک شوق بی‌حد جلو آمده‌اند.

گرمای دست‌هایت را منتظرم… به همراهی تو تا آسمان راهی نیست.

خانه‌ای نو برای حجاب

[ms 9]

همین که چند نفر از دوستان دانشگاهی با یک مدل جدید چادر سر کلاس‌ها حاضر شوند و بعد از کلاس‌ هم در مورد راحتی و جنس پارچه و… چادرهایشان صحبت کنند و این روند هم‌چنان ادامه پیدا کند، کافی است تا نتیجه‌اش بشود این‌که هم‌چون منی را که سر سازگاری با چادر‌های جدید نداشتم، متقاعد کند تا حداقل سری به فروشگاه و تولیدی چادر صدف بزنم.

[ms 0]

رفتن همان و گزارش گرفتن از یک مکان عالی برای عرضه‌ی محصولات مرتبط با حجاب همان!

[ms 1]

حالا بماند که در طی روند عکاسی مجبور شدم حدود ۲۰ عکس خوبم را پاک کنم  و این یعنی کاری را که تمام شده بود، ‌از اول دنبال کنم و حدود ۵ ساعت از ایام امتحانات را همراه فروشنده‌های خوش‌ذوق و بااخلاق فروشگاه باشم.

[ms 2]

تغییرات مثبتِ همراه با ذوق و سلیقه و عشق، می‌توانند خیلی چیزها را عوض کنند؛ مثل همین چادر‌های جدید.

[ms 3]

خانه‌ی حجاب

خانه‌ی حجاب بهترین نامی است که می‌شود برای یک فروشگاه و تولیدی چادر و روسری‌های خاص انتخاب کرد.

[ms 4]

دنیای رنگ

برخلاف تصور بیش‌تر مردم که فکر می‌کنند باید جنس‌های این فروشگاه رنگ‌های تیره داشته باشند، روسری‌ها و چادرنمازهای رنگارنگ با چاشنی سلیقه‌ی فروشنده‌ها، رنگین‌کمانی از رنگ را روی قفسه‌ها به‌وجود آورده.

[ms 5]

چادر می‌خرم، پس هستم!

خانم‌ها با حجاب‌های مختلف، برای خرید چادر به فروشگاه مراجعه می‌کنند. مسئول فروشگاه که چهره‌ی متعجب مرا می‌بیند، توضیح می‌دهد که هر روز خانم‌های کم‌حجاب به فروشگاه ما مراجعه می‌کنند و اغلب خریدشان هم برای سفرهای زیارتی است.

[ms 15]

خانواده

بیش‌تر مشتریان این فروشگاه، خانوادگی برای خرید مراجعه می‌کنند. خانم‌ها که درگیر بررسی مدل‌ها و گفت‌وگو با فروشنده‌ها شوند، آقایان با نمودارهای فروش و مدل‌های چادر سرگرم می‌شوند، یا روی صندلی‌های پیش‌بینی‌شده در فروشگاه منتظر می‌مانند.

[ms 7]

پارچه‌ی چادر ایرانی نداریم

داستان قدیمی تولید نکردن پارچه‌ی چادر مشکی ایرانی هنوز ادامه دارد. مسئول فروشگاه می‌گوید به همین علت است که مجبور می‌شویم پارچه‌های وارداتی را بخریم و همین چند ماه پیش به علت تغییر قیمت دلار و طبعا تغییر قیمت اجناسِ واردشده، مجبور به بالا بردن ناخواسته‌ی قیمت چادرها شدیم.

[ms 8]

خانم‌ها مدیرند

همه‌ی سیستم فروشگاه را خانم‌ها مدیریت می کنند؛ از طراحی چادر صدف ابتدایی که ابتکار مسئول همین فروشگاه بوده، تا اندازه‌گیریِ چادرهای سفارشی و فروشنده‌های فروشگاه که با مشتریان در ارتباطند.

[ms 10]

همه‌جای ایران

تنها آقایی که در فروشگاه کار می‌کند، حسابدار این‌جاست. از فروش روزانه می‌پرسم، می‌گویند روزانه ۱۵۰ عدد چادر در همین فروشگاه به فروش می‌رسد. بیش‌تر تولیدات تولیدی‌های صدف به سرتاسر کشور ارسال می‌شوند و متقاضیان‌ ثابت خودش را دارد. رسیدهای‌ پستی روی میز آقای حسابدار هم همه‌ی این صحبت‌ها را تأیید می‌کنند.

[ms 11]

تنوع را تجربه کنید

لطفا جمله‌ی بالا را با لحن پیام‌های بازرگانی نخوانید! وجود ۱۸ مدل چادر با دوخت‌ها و طراحی‌های متفاوت یعنی تنوع به معنای واقعی کلمه.

[ms 12]

فروشنده‌ یا مدل‌های چادر؟!

از نکته‌های جالب «خانه‌ی حجاب صدف» این بود که فروشنده‌ها هنگامی که می‌خواستند مدل چادری را به مشتری نشان بدهند، هم‌دیگر را صدا می‌زدند تا مشتری مدل چادر را ببیند. اگر هم آن مدل از چادر درخواستی را هیچ‌کدامشان نپوشیده بودند، مانکن‌ها را نشان می‌دادند.

[ms 13]

تمیز پرو کنیم!

بعضی از مشتریان هنگام پرو چادرها دقت کافی را ندارند. به همین علت فروشنده‌ها مجبور می‌شوند بعد از تحویل گرفتن چادر، آن‌ها را با آب‌پاش‌های کوچکشان که حاوی نرم‌کننده هم هستند، گرد و خاک را از چادرها بگیرند.

[ms 14]

بعد از زیارت…

هرگاه عازم مشهد شدید، بعد از زیارت‌تان در حرم امام رئوف (ع) به خیابان آبکوه، بین آبکوه ۷ و ۹، خانه‌ی حجاب صدف هم سری بزنید و از تنوع محصولات حجاب لذت ببرید.