خودکشیِ زنان با چادر در مترو!

نام نشریهٔ مسلمانکا بیشتر از هر چیزی توجهم را به خود جلب کرده‌است، به همین دلیل اولین سوالی که از مارینا پاپووا پرسیدم، معنای مسلمانکا بود. مسلمانکا کلمه‌ای روسی است به معنای زن مسلمان.

علت این نام‌گذاری هم دلیلی نداشت جز اینکه مجلهٔ مسلمانکا پروژه‌ای است که به زنان مسلمان اختصاص یافته است و اکثر نویسندگان، خبرنگاران و همکاران نشریه خانم‌ها هستند.

گروهی که با دغدغهٔ آشنایی بیشتر با شخصیت زن مسلمان، و تشریح مسائل حیاتی‌شان از دیدگاه اسلام و فقه اسلامی فعالیتش را شروع کرده است. در بین نشریات بسیاری که در روسیه منتشر می‌شود جای نشریه‌ای برای زنان مسلمان، با توجه به دغدغه‌هایشان خیلی خالی بود.

ادامه خودکشیِ زنان با چادر در مترو!

‫این قدم اول بود، فردا «احمدی روشن» می‌شویم‬

[ms 2]

پدر از اثرات عقاید مذهبی در موفقیت اعضای خانواده‌اش گفت و مادر از روابط دوستانه میان خود و فرزندانش. برادر از حمایت‌های عاطفی‌اش گفت و احساس و امیدی که به خواهرش داشت. و الهام، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱، از تلاش‌هایش تا آینده‌ی پیش رو. وجه اشتراک همه‌شان هم این بود که انتظار این رتبه را داشتند. حتی پدر می‌گفت: «کسی که با آیه‌های قرآن مأنوس است، گذر از فراز و نشیب‌های درسی که برای او کاری ندارد.»

وقتی رتبه‌ی دهم زبان انگلیسی و مدال برنز المپیاد شیمی کشوری شده بود، به‌دست آوردن رتبه‌ی سوم ریاضی هم دور از دسترس نبود. گل‌فروش شهرم حق داشت که تا مناسبت دسته‌ی گل را فهمید، گفت: «سفارشی برایتان درست خواهم کرد.»

هر دو روزه بودیم و نتیجه این شد که گفتگویمان را به بعد از افطار موکول کردیم. ساعت نُه‌و‌نیم شب با استقبال گرم خانواده‌ی احسانی‌مقدم مواجه شدم و چه دلنشین بود نگاه کردن به مادر و پدری که با خوشحالی، تصویر و صحبت فرزندشان را از اخبار شبانگاهی دنبال می‌کردند؛ فرزندی که کنارشان نشسته بود.

[ms 0]

«موفقیت‌ها بهایی دارند»

تا چند روز پیش اگر «الهام احسانی‌مقدم» را در گوگل می‌نوشتی، نتیجه‌ی خاصی پیدا نمی‌کردی، اما اگر الان این نام را درون کادر گوگل تایپ کنی، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱ را برایت می‌آورد.
از الهام احسانی‌مقدم برایمان بگو، از هر زاویه‌ای که خودت می‌خواهی؛ شخصیت تحصیلی، خانوادگی…

البته که فکر می‌کنم رتبه‌ی سوم رشته‌ای بودن، چندان هم شاهکار نیست، ولی هدف من در لحظاتی که درس می‌خواندم این نبوده که چند صفحه از صفحات گوگل یا چند تیتر از اخبار روزنامه‌ها را به خودم اختصاص دهم و یا این‌که فکر کنم چقدر مشهور می‌شوم. الان هم که با این رتبه این‌جا نشسته‌ام، فکر می‌کنم که اتفاق خوبی افتاده، ولی عقیده ندارم که مشهور بودن مهم باشد. برای من مهم این بوده که به هدفی که می‌خواستم برسم. هدف من رتبه‌ی تک‌رقمی کنکور بوده که نتیجه‌اش را هم دیدم.

آدمی بوده‌ام که در زندگی خانوادگی و تحصیلی‌ام به برنامه‌ریزی خیلی علاقه داشتم و واقعا برای این‌که به این هدفم برسم، خیلی تلاش کردم. البته نه در این حد که از اوقات فراغت و حتی تعطیلات نوروزی‌ام بگذرم، ولی واقعا از یک‌سری روزمرگی‌ها گذشته‌ام. همیشه هم همین‌طور هست که موفقیت‌ها بهایی دارند.

کمی از نحوه‌ی مطالعاتت صحبت کن و کلاس‌هایی که شرکت می‌کردی و معدل فارغ‌التحصیلی‌ات.

با معدل ۱۹.۹۰ فارغ‌التحصیل شده بودم. درباره‌ی مطالعه هم همیشه این‌طور احساس می‌کردم که در فضای کلاسی هستم و کتاب، معلم من است و من قرار است بعد از شنیدن حرف‌هایش جواب پس بدهم. این‌طور خیلی بهتر متوجه می‌شدم که کجا را خوب فهمیدم و کجا را نه. عادت درس‌خواندنم هم فقط داشتن یک مکان ساکت بوده.

همیشه این شرایط فراهم بود؟

زمانی پیش می‌آمد که مهمان داشتیم و من با این‌که از قبل برنامه‌ریزی کرده بودم برای درس، ترجیح می‌دادم سخت نگیرم و پیش مهمان‌ها بمانم و این ساعت را در روز دیگری جبران کنم.

چه رشته‌ای می‌خواهی انتخاب کنی؟

تحقیقاتی داشته‌ام، ولی تصمیم دارم یک هفته‌ای بیش‌تر تحقیق و بررسی داشته باشم تا دقیق‌تر انتخاب کنم. اما فکر می‌کنم اولویت من برق خواهد بود و بعد مکانیک و هوافضا.

[ms 4]

«مطمئنا راه ما با آرمان شهید احمدی روشن یکی است»

از مصطفی احمدی روشن چه چیزی می‌دانی؟

این‌که برای این شهید، هدف خیلی مهم بوده است. گفته بودم رسیدن به هر هدفی بهایی دارد که باید پرداخته شود، اما بهایی که ایشان برای هدفشان پرداختند، خیلی بالاتر از گنجایش ماست که فکر می‌کنیم حاضریم به این بها به هدفمان برسیم.

از سرنوشتی که برایشان رقم خورد، هراس نداری که تو هم…؟

اصلا به این وجه ماجرا فکر نکرده‌ام، ولی عزم جدی ایشان و همکارانشان در استفاده از علم برای پیشرفت کشور برای من و دوستان قابل تحسین و احترام است. این رتبه‌ی تک‌رقمی قدم اول ما بود. مطمئنا در ادامه، من و همه‌ی بچه‌های ایران اسلامی ثابت خواهیم کرد که راهمان با آرمان این شهید یکی است.

چند سال دیگر که به امسالت فکر کنی و به تلاش‌های شبانه‌روزی خودت و خانواده‌ات، آیا ممکن است فکر کنی که شاید لازم نبود این همه زحمت بکشی و ببینی آن تصوری که از تحصیلات دانشگاهی و محیط دانشگاه داشتی، به حقیقت نپیوست؟

اگر تلاش و موفقیتم ادامه پیدا نکند و مورد رضایت من نباشد، مطمئنا این حرف را می‌زنم. اما وقتی کنکور را شبیه پلی ببینم که موقعیتی را در اختیارم قرار داد که دیگران تأییدم کنند و توانایی من را متوجه بشوند و در راه توانایی‌هایم کمکم کنند، این‌طور نخواهم گفت؛ چون هدف من این بوده که به جای رضایت‌بخشی برسم. خودم راضی باشم بر اساس انگیزه و تلاش‌هایی که داشته‌ام. محدود شدن به هدفی که نتواند شامل این اهداف شود، مطمئنا انسان را به پوچی می‌رساند. مطمئنا من با اهدافی که دارم، در آینده هم از این زحماتم خوشحال خواهم بود.

[ms 1]

«مادران خانه‌دار مؤثرترند»

مادر شما تحصیلات دانشگاهی دارد؟ چقدر توانست انرژی و آرامش به تو بدهد؟

تا مقطع سوم راهنمایی خوانده‌اند. از نظر من یک مادر کامل هستند. در المپیاد هم که شرکت کرده بودم و با دوستانم صحبت می‌کردم، همه بر یک اصل اشتراک داشتیم و آن این‌که مادر نقش بسیار مهمی دارد. مخصوصا مادران خانه‌دار نسبت به مادران شاغل، در رسیدن فرزندان به اهداف بالای تحصیلی خیلی مؤثرترند. خیلی وقت‌ها میان درس‌خواندنم خسته که می‌شدم، مادرم را صدا می‌کردم تا لحظاتی هم که شده کنارم بنشیند تا فقط صحبت کنیم. به هر حال، مادر و دختر وقتی با هم حرف می‌زنند، آرامش خاصی به هم می‌دهند و این برای من عامل اساسی‌ای بوده. مادرم، هم خیلی پیگیر کارهایم بود، هم نسبت به بیداری شبم سخت‌گیر بود و هم تشویقم می‌کرد به درس خواندن و شرکت مداوم در آزمون‌های قلم‌چی. معمولا آدم خیلی دوست ندارد دخالت در کارها را ببیند و مادر من در این زمینه خیلی خوب بودند. به جای خود مادری می‌کردند و به همان موازات دوست خوبی برایم بودند.

فکر می‌کنی چه فرقی بین شما به‌عنوان یک مادر تحصیل‌کرده‌ی شاغل، و مادرتان به‌عنوان مادر خانه‌دار خواهد بود؟ آیا تفاوتی خواهید داشت؟

کلمه‌ی مادر آن‌قدر عظیم است که وقتی ویژگی‌های جزئی مثل شاغل و یا تحصیل‌کرده را کنارش می‌گذاریم، نمی‌توانیم در ماهیتش تغییری بدهیم. نقش مادری به همه‌ی فرزندان آرامش می‌دهد؛ حتی اگر من نصف روز را کنار فرزندم نباشم و مشغول کارم باشم.

مادر شاغل البته به‌خاطر محیط شغلی‌اش دچار دغدغه‌هایی خواهد شد که مادر خانه‌دار معمولا مبرا از این محیط است.

من الان می‌توانم مادر خودم را به‌عنوان یک مادر شاغل هم تصور کنم. هنوز هیچ تصوری از مادری خودم ندارم و نمی‌توانم داشته باشم. فکر می‌کنم من که مادرم را می‌شناسم، می‌دانم هر چقدر که کار برایش مهم باشد، زمان کافی را برای من خرج خواهد کرد. حتی شده با مرخصی گرفتن و یا جبران این ساعت‌ها جای ساعت‌هایی که نیستند و حتی با یک تماس تلفنی.

کار یک شغل و منصب است، اما مادر بودن نسبت به آن در اولویت است. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم نمی‌توانیم جلوی شاغل بودن زن‌ها را بگیریم. نباید هم بگیریم؛ چون جامعه به حضور زنان هم نیاز دارد، ولی مادرها نباید یک‌سری مدیریت‌ها و آرمان‌ها را فراموش کنند. با این‌که این تصویر -شاغل بودن مادرم- برای من که به مادرم خیلی وابسته بودم، سخت است و ساعتی که من برای رفع خستگی به حضورش نیاز دارم، حتی اگر ۵ دقیقه با من حرف بزند، ولی باز هم فکر می‌کنم می‌توانستم با شرایط خودم را وفق بدهم و حرف‌ها و خواسته‌هایم را جمع کنم و وقتی کنارم بود، برایش بگویم و خستگی در کنم.

علت موفقیتت در یک کلمه چیست؟

توکل و لطف خدا.

[ms 3]

پیشنهادی هم به مسئولان برای بهتر شدن فضای برگزاری کنکور داری؟

چون تازه از کنکور بیرون آمده‌ام، شاید نتوانم اظهارنظر کاملی داشته باشم، ولی واضح است که استرس فضای کنکور همیشه بوده و ما مجبور به وفق دادن خودمان با این شرایط بوده‌ایم. گاهی اوقات پیش می‌آمد که با خودمان بگوییم خیلی خسته شده‌ایم و چرا این همه خستگی، ولی باز خودمان جواب می‌دادیم که هر قدر به این‌چیزها فکر کنیم، جز این‌که خسته‌تر بشویم فایده‌ای نخواهد داشت.

از روز کنکور بگو. چه ساعتی بیدار شدی و اصلا توانستی بخوابی یا نه؟

شب قبل از کنکور، چون عادت به زود خوابیدن نداشتم، کمی سخت بود، ولی خدا را شکر خوب خوابیدم و صبح هم به‌موقع بیدار شدم. آن‌قدر هم زمان خود کنکور برایم زود گذشت که تصویر تیره‌ای از آن در ذهن دارم؛ برخلاف کنکورهای آزمایشی که هر ۴ ساعتش را حس می‌کردم. تمام دوستانم که کنار هم نشسته بودیم، همه آیة‌الکرسی خوانده بودیم. اما بعد از کنکور چون خیلی حس راحتی داشتم، تصویر خیلی شفافی برایم باقی مانده.

حوزه‌ی امتحانی بر اساس معدل را قبول داشتی؟

شاید خودخواهانه باشد، ولی من موافق بودم. وقتی من و دوستانم که در یک رده معدل قرار داشتیم، در کنار هم بودیم، باعث می‌شد رقابت نزدیکی داشته باشیم و استرس ناشی از این‌که کسی در همان ساعت اول بلند شود و ما بمانیم و هم‌چنین پرت شدن حواس و فکر و خیال‌ها را نداشته باشیم. این خوب بود. همه‌ی دوستانم تا لحظات آخر نشسته بودیم و حتی ثانیه‌ای هم نتوانستیم وقت را هدر بدهیم.

برادر الهام هم در تکمیل حرف خواهرش گفت: «سالی که من کنکور دادم، بر اساس الفبای فامیلی بود. بعد از دو ساعت سرم را که بلند کردم، دیدم نصف سالن خالی شده و من مانده بودم و استرس این‌که چرا عقب ماندم و هنوز نتوانستم تمام کنم. ولی این نوع تقسیم‌بندی خیلی بهتر بود؛ چراکه همه‌ی آن‌هایی که کنار هم بودند، همه در یک سطح دغدغه بودند و تمام تلاششان را برای حل تمام سؤالات می‌کردند.»

***

میان صحبت، مردهای مسجد محلشان برای گفتن تبریک آمده بودند و فرصتی دست داد تا با مادر الهام هم صحبتی داشته باشم. مادر الهام دو فرزند دارد. پسرش ۵ سال از الهام بزرگ‌تر است. مادر از وابستگی زیاد فرزندان به خودش صحبت کرد و گفت: «الهام از کودکی خصلتی داشت که من همیشه تعجب می‌کردم. هیچ‌وقت کاری نمی‌کرد که من بهش بگویم چرا این کار را کردی و یا چرا این کار را نکردی. یا حتی اگر جایی می‌رفتیم و به خانه برمی‌گشتیم، از رفتار برخی از بچه‌ها تعجب می‌کرد و حتی می‌گفت چرا این رفتار را می‌کردند. من همیشه می‌گفتم که الهام ذات خوبی دارد و حتی فکر می‌کنم استعدادی که دارد هم، ذاتی است.»

علتش را چه می‌دانید؟

در قدیم به ما می‌گفتند که به بچه‌هایتان شیر مادر بدهید تا سلامت جسم و روح داشته باشد. من هم با همین هدف شیر می‌دادم. غیر از این، در خانواده‌مان برای همه مهم بود که الهام دارد درس می‌خواند. حتی مواقع زیادی که همسایه‌ها هم دور هم جمع می‌شدند، من اکثر این دورهم‌بودن‌ها را نمی‌رفتم، مبادا که الهام از نبود من احساس خستگی بکند. مواقعی که الهام وسط خواندنِ درس صدایم می‌زد، هر کاری داشتم رها می‌کردم تا به اتاق الهام برسم.

پس اگر خواننده‌ای که این حرف‌ها را می‌خواند و این نعمت را ندارد، و چنین رتبه‌ای به‌دست نیاورده، می‌تواند بگوید چون مادر کنارم نبود، نتوانستم؟

متأسفانه بله. منطقی است این حرف. چون مادر خیلی مهم است، مخصوصا برای دخترها. مادر حتی اگر کارمند هم باشد، وقت‌هایی که در خانه هست، باید طوری برنامه‌ریزی کند که نبودش را تأمین کند و ساعت‌هایی که در خانه هست، وقتی را به فرزندش اختصاص دهد. خیلی مهم است که از بچگی دوست فرزندمان بشویم. حتی پسرم هم هنوز تمام حرف‌هایش را با من در میان می‌گذارد. مادر باید دوست همیشگی باشد.

شما از آن مادرهایی بودید که ساعت کنکور را بیرون از حوزه‌ی امتحانی منتظر نشسته بود؟

من و پدرش الهام را رسانده بودیم و بعد از این‌که الهام وارد حوزه‌ی امتحانی شد، برگشتم و بعد از این‌که یک‌سری کارهایم را در خانه انجام دادم، دوباره رفتم و یک ساعت منتظر ماندم تا این‌که الهام آمد.

توصیه‌ای هم برای خانواده‌ها دارید؟

مطمئنا جایگاه بالاتری از من هستند که من بخواهم حرفی برایشان داشته باشم. فقط می‌توانم بگویم که با فرزندانشان دوست باشند و به آن‌ها اهمیت بدهند.

جوان‌هایی مثل الهام و دختران جامعه‌ی ما که دارند تمام تلاش‌شان را در تحصیل و کسب موقعیت‌های علمی مختلف انجام می‌هند، به نظر شما چه مادری برای فرزندانشان خواهند بود؟ چه فرقی بین شما و این‌ها خواهد بود؟

تحصیل‌کرده‌ها معمولا مادر بهتری خواهند شد؛ اگر درسی را که خوانده‌اند، خوب درک کرده باشند. به‌طور کل، چه برای تحصیل‌کرده و چه برای غیر آن، اگر در زندگی درک کردن باشد، و تحصیلشان با درک کردن همراه باشد، مطمئنا در منش و رفتارشان تأثیر خواهد گذاشت و زندگی خیلی لذت‌بخش پیش خواهد رفت.

الهام در کار خانه هم واقعا کمک می‌کرد؟ آشپزی چطور؟

می‌توانید برای صحت حرفم از همسایه‌ها بپرسید. الهام از کلاس پنجم علاقه‌ی زیادی به درست کردن نان داشت. بزرگ‌تر که شد، نان پختن جایش را به پختن کیک داده بود و الان هم من پیتزا درست کردن بلد نیستم، ولی الهام برای اعضای خانواده درست می‌کند.

این‌طور نبوده که مدام مشغول درس خواندن باشد؛ طوری که من هم به او وابسته شده بودم. تا جایی که می‌شد، خودم کارها را در یک سال اخیر انجام می‌دادم، اما زمانی که کمردرد داشتم یا اگر مهمانی می‌آمد، بدون در نظر گرفتن این‌که الهام مشغول درس خواندن بود، برای کمک کردن صدایش می‌کردم تا کنارم باشد.

رسالت: بازگرداندن هویت به زن مسلمان

[ms 0]

اجلاس زنان و بیداری اسلامی

حسابی مشغول کارهایمان در هتل استقلال ‌بودیم؛ من و دو هم‌اتاقی‌هایم. حتی به دلیل اهمیت کارمان، در خود اجلاس هم حضور تمام‌وقت نداشتیم. به همین دلیل، بعید می‌دیدیم که ما را هم به همراه مهمانان اجلاس زنان و بیداری اسلامی به دیدار رهبر ببرند. هرازگاهی سه نفری، یعنی من و مریم شاه‌مرادی و فهیمه قرایی، غر می‌زدیم که «اگه نشه آقا رو ببینیم، این همه کارهامون به چه دردی می‌خوره؟» و با این حرف‌ها خستگی می‌ماند توی تنمان. در همین فکرها بودیم که درست یک ساعت قبل از حرکت خبر رسید که «برای رفتن به بیت آماده شوید»!

فهیمه از شوق گریه می‌کرد. مریم زبانش بند آمده بود و من نمی‌توانستم در مخیله‌ام بگنجانم که من تا چند ساعتی دیگر برای اولین بار آقا را خواهم دید.

برخلاف دفعات قبل که توی اتوبوس مدام در حال ارتباط‌گیری با مهمانان خارجی انگلیسی‌زبان بودیم، این بار هیچ صدایی از ما در نمی‌آمد. نگاهمان به خیابان خیره شده بود و معلوم نبود این استرس مشترک چرا به دلمان راه پیدا کرده بود و بیرون هم نمی‌رفت.

خانم‌های مسئول قسمت امانت‌گیری وسایل، خیلی مهربان بودند. اشتیاقمان را درک می‌کردند و ابراز. تقریبا اکثر جمعیت به آن‌ها سلام و خسته نباشید می‌گفتند و آن‌ها نیز به همه خوش‌آمد. این حس خوب، صمیمیت و سادگی بیت را دوچندان کرده بود.

[ms 1]

لباس سربازی

برای اولین بار بود که قسمت بازرسی بدنی را می‌دیدم. انصافا خوب کارشان را انجام می‌دادند. حتی هرازگاهی با عذرخواهی کارشان را ادامه می‌دادند. روسری ساتن آبی رنگی پوشیده بودم و به‌سختی لبنانی بسته بودمش. نوبت به بازرسی من که رسید، گفتند گیره مویت را باید ببینیم. با لبخند بهشان گفتم الایرانیة‌الکاملة، که یعنی به من اعتماد کنید و جان من روسری‌ام را دست نزنید که دوباره بستنش غصه‌دارم می‌کند! اما خندیدند و گفتند باید ببینیم. دیدنشان همان و باز شدن روسری همان! و باز مریم بود که کمکم کرد برای بستن دوباره‌ی روسری. با خودم می‌گفتم چرا با گیره‌ی مو به دیدار آمدم؟ خب باید فرض می‌کردم صحنه‌ی حساسی است و من باید آماده‌ی همراهی در کار اجتماعی مهمی در کنار رهبرم می‌بودم. بهتر نبود مثل یک سرباز لباس می‌پوشیدم؟ اصلا زن‌های دوران مقاومت چطور لباس می‌پوشند که درگیری مو و گیره‌ی مو و باز شدن روسری را نداشته باشند؟ از خودم ناراحت شده بودم و از این‌که آماده نیستم، راضی نبودم، ولی تجربه‌ای بود که فهمیدم لباس بیت باید سربازانه باشد؛ یک سرباز واقعی…

[ms 2]

الایرانیة الکاملة

وارد که شدیم، فهیمه دستم را گرفت و گفت: «بدو که ردیف عقب قرار نگیریم، وگرنه نمی‌توانیم خوب آقا را ببینیم.» چند مسئول خانم جلویمان را گرفتند. متوجه نشدند که از کدام کشوریم. من دوباره با لحن عربی و به‌شوخی گفتم: «الایرانیة‌ الکاملة!» که خندید و گفت: «جدا؟! پس برید انتها!» خنده روی لبمان خشک شد. با تعجب پرسیدیم چرا؟ گفتند چون ردیف‌های جلو باید توسط مهمانان خارجی پر شود و بعد نیروهای خودمان را مستقر کنیم. خیلی ناراحت شده بودیم، اما گفتم: «نمی‌شه حرفم رو تصحیح کنم؟ أنا خارجیة‌ الکاملة…!»

فهیمه صدایم زد: «سمیه دستمال برات بگیرم؟» با ناراحتی گفتم: «دستمال برای چی؟» گفت: «اگه گریه‌ت بگیره، نیاز نداری؟» نگاهش کردم و گفتم: «خب بگیره! مگه اشک چشم رو باید پاک کرد؟!»

نهایتا نیروهای حراست نتوانستند موفق بشوند و صرفا مهمانان خارجی را جلو بنشانند. سیاه و سفید، ایرانی و عراقی، آمریکایی و فلسطینی، چادری و بلوزشلواری، هندی و افغانستانی کنار هم قرار گرفتند، بدون هیچ هماهنگی‌ای. و چقدر قشنگ بود تداعی رنگی که به‌وجود آمده بود.

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

مدام منتظر بودم کسی بیاید و شعاری به ما بدهد تا تمرین کنیم و دسته‌جمعی بعد از ورود حضرت آقا بخوانیم، اما گویا از این برنامه‌هایی که توی ذهنم بود، ترتیب داده نشده بود. به جمعیت نگاه می‌کردم. هی منتظر کسی بودم که بیاید و اعلام کند تا چند دقیقه‌ی دیگر این انتظار پایان می‌گیرد، اما خیلی ناباورانه پرده‌ی آبی بیت به مقدار کمی کنار رفت و دست حضرت آقا بود که لبه‌اش را گرفته بود و به کناری زده بود و تمام‌قد قدم به داخل بیت گذاشته بودند. از تعجب دهانم باز مانده بود. همه ایستادند. موجی درست شده بود؛ موجی عظیم؛ موجی ناآرام… مهمانان خارجی مدام شعار می‌دادند. شعارهایی با زبان‌های مختلف شنیده می‌شد. از «خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست»ِ ما ایرانی‌ها بگیرید تا «هل من ناصر ینصرنی؟»، «لبیک یا خامنه‌ای» و…

ایشان دستشان را بالا گرفته بودند و به همه سلام و احترام می‌کردند. برای من خود این حرکت آرام‌کننده بود. خانمی نشسته بود و فقط نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. خانم دیگری دست روی سر، زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد. دوست جدید عراقی هم‌اسمم را دیده بودم. تا چشمش به من افتاد، به فارسی دست‌وپاشکسته‌ای گفت: «سمیة! دیدی آقامون رو؟ ما آقا داریم…» فهیمه هم که به‌خاطر موج جمعیت کمی جلوتر کشانده شده بود، سرش را عقب کشید و نگاهم کرد. پهنای صورتش پر از اشک شده بود. لابد یاد حرفم بود که نباید اشک را خشک کرد!

آقا نشستند و موج آرام گرفت. آقا ساکت و با لبخند نگاه می‌کردند و مقاله‌ها خوانده شد. جالب‌تر حرکت مادر شهید عراقی بعد از خواندن مقاله‌اش بود. مستقیم روی سکو رفته بود و درست مقابلشان ایستاده بود و حرف می‌زد. دو سه مراقب خانم و آقا نزدیک رفته بودند تا به او بگویند بیاید پایین، اما آقا خیلی بامحبت به صحبت‌های او گوش می‌دادند و جواب می‌دادند.

حالا که این‌ها را می‌نویسم، فکر می‌کنم به اتفاقات چند سال اخیر دنیای غرب علیه بانوان مسلمان؛ به اهمیت رسالت بزرگ بانوان مسلمان و این کلام حضرت‌آقا که «امروز اگر شما بانوان نخبه‌ی اسلام تلاش کنید که این هویت را به زن مسلمان برگردانید، بزرگ‌ترین خدمت را به عزت و کرامت اسلامی کرده‌اید.»

 

در همین رابطه: لحظه‌ی دیدار

عکس‌ها از: khamenei.ir

 

زنان موفق کشور ما!

[ms 1]

از «مادر تـرزا» به‌عنوان یک زن نمونه و موفق نام می‌برد و فعالیت‌های خیریه‌ی او را برمی‌شمرد. نام چند زن دیگر را نیز ردیف می‌کند و در انتها می‌پرسد:
«?Who are women whose lives made a difference in your country»
و با همین یک پرسش، تمام تاریخ زن ایرانی را زیر سؤال می‌برد.

اولین بار نیست که از گذشته‌ی خود به‌عنوان زن ایرانی می‌پرسم. گوگل را هم می‌کاوم. در جواب جستجوی «زنان موفق ایرانی» همان چیزی را می‌بینم که او دیده است و برنتافته. پس زن موفق ایرانی کجاست؟!

اگر امروز در نوشته‌هایمان به «مدرنیته» می‌تازیم و نگرش‌های افراطی «فمینیستی» را نکوهش می‌کنیم، اگر داد بی‌دادی برمی‌کشیم و از آن‌چه بر زن مسلمان می‌رود -در تغییر هویت زنانه و تبدیل شدنش به ابزاری برای منافع بیش‌تر سرمایه‌داران، شرکت‌داران و ملاکان اجتماعی- می‌نالیم، به گذشته نیز نمی‌توانیم انتقاد نکنیم.

وقتی به گذشته‌ی زن ایرانی فکر می‌کنم، در هزارتوی تاریخ ظالمانه‌ی ستمگران و شاهان و دربارهای مملو از ددمنشی و زراندوزی، در عمق ظلمی نهادینه‌شده، زن را «ضعیفه» می‌بینم و فرهنگی منحط که «موفقیت» را بد تعریف کرده است؛ خیلی بد. خودمانی‌اش این‌که «سنتمان هم چنگی به دل نمی‌زند».

نگرش خفت‌باری که زورمندان و سلطه‌طلبان گذشته به زن داشته‌اند، تفاوتی با نگاه سرمایه‌محور امروز غرب در اصل استثمارگری ندارد. امروزه اگر زن را نیرویی پرکار می‌خواهند و کم‌اعتراض که چرخ‌های تولید را بگرداند، در گذشته‌ای نه چندان دور نیز او را ابزاری برای دستیابی به مقاصد ثروت‌اندوزی و تبرج و خودنمایی می‌خواستند؛ گاهی هم برای قربانی کردن رقبا و نفوذ در تصمیم‌گیری‌ها.

تاریخ کم ندارد زنانی که برای دست‌به‌دست‌کردن قدرت و تغییر جایگاه سلطه، حتی از رأفت و محبت خدادادی، فطری و ذاتی زنانه گذشتند و خونریزی‌های بزرگی پدید آوردند. (۱) گرچه، امروز هم این پدیده‌ها روی می‌دهد. (۲)

فرهنگ پنهان‌کردن زنان، منشأ تمامی فشارهای تاریخی ستم‌پیشگان بر گــُرده‌ی زن، به‌ویژه زنان دوران قاجار بوده که تا امروز هم‌چنان باقی مانده است؛ درونگرایی زنان و تولید جامعه‌ای در سایه که سنت‌های آن را خصوصا در مراسمات مرتبط با ازدواج -از همسریابی و خواستگاری گرفته تا مقدمات و مؤخرات برگزاری مراسم عروسی- می‌توان مشاهده کرد، و حسادت‌هایی زنانه که از ریختن زرنیخ در کاسه‌ی حنای هوو در حرم‌سراهای جائران برای کسب مقام «سوگلی»، آیین‌هایی مقدس برای نگهداری کیسه‌ی حنا تشریع می‌کرد. (۳) این فرهنگ حتی در تلاقی با باورهای اسلامی، نوع خاصی از سنت دینی را پایه‌گذاری نمود؛ مواردی که در مجالس روضه‌ی زنانه می‌بینیم و آجیل مشکل‌گشا و ختم انعام و بسیاری رفتارهای مرسوم که برخی از آن‌ها ریشه و عمق دینی ندارند و آلوده به خرافات شده‌اند.

اگرچه در گذشته‌ی این سرزمین، زنان موفقی یافت می‌شوند که تأثیرگذار بوده و مدارج تعالی را طی کرده‌اند، (۴) تعریف نادرستی که از موفقیت زنان بر سر زبان‌ها بوده و هست، هم‌چنان آنان را در گمنامی و فراموشی پنهان نگه داشته و جستجوی «زنان موفق ایرانی» در گوگل را با مشکلی جدی مواجه ساخته است.

[ms 0]

در دنیایی که تعریف «زن موفق»، یا بر عهده‌ی زورمداران و سلطه‌طلبان دربار بوده است که آن را به «پرده‌داری» و «حرم‌سرایی» و حداکثر «ابزاری برای رسیدن به قدرت» در دربار سلاطین معنا کنند و یا در اختیار عده‌ای سرمایه‌دار ِ مسلط بر بنگاه‌های خبری و رسانه‌ای و تبلیغاتی که «موفقیت زن» را در «پرده‌دری» و «بی‌حیایی» بدانند و به اسم «ملکه‌ی زیبایی»، زنان بسیاری را بفریبند، زن را «ابزار تحریک مشتریان در خرید کالا» کنند و درنهایت امر، او را نیروی کاری بدانند که بدون اعتراض، به کمپانی خدمت می‌کند، چه توقعی می‌توان از زن ایرانی داشت؟!

در چنین فضایی، عجیب نیست که موج بزرگی از زنان و دختران این مرز و بوم را ببینیم که در پشت سد کنکور صف کشیده‌اند و هر ساله بر تعداد آنان افزوده می‌شود. دختران ایرانی ما امروز موفقیت را در کجا باید جستجو کنند؛ بازار کار، یا بازار استثمار؟!

در این دوران که زنان، هویت اسلامی خود را بازمی‌طلبند و برای دستیابی به جایگاه الهی خود و کسب منزلتی که خداوند در آفرینش برایشان قرار داده تلاش می‌کنند، ما به‌شدت محتاج بازتعریف الگوی زن مسلمان هستیم؛ الگویی که نه به مدرنیته و پست آن متصل شود و نه به گذشته‌ی ضعیف زن ایرانی بچسبد.

یک اسلام‌شناس برجسته می‌گوید: «اسلام درمورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه‌ی خاصی دارد که با آن‌چه در چهارده قرن پیش می‌گذشته و با آن‌چه در جهان امروز می‌گذرد، مغایرت دارد.» (۵) زن مسلمان را همان‌طور که نباید در فضای مسموم امروز تعریف کرد، در گذشته‌ی تاریک تاریخ نیز نمی‌توان جستجو نمود.

——————————————————-

پانوشت:

۱- به‌عنوان مثال: فاجعه‌ی قتل امیرکبیر یا قتل عام ایرانیان به دستور استر و مردخای؛
۲- تاریخ فراموش نخواهد کرد در زمانی که وزیر جنگ اسرائیل یک زن بود (زیپی لیونی)، محاصره‌ی شدید آب و غذا برای مردم بی‌گناه غزه تدارک کرد و عملیات «سرب گداخته» را رهبری نمود!
۳- جایگاه زن در دوران قاجار آن‌چنان تنزل یافته بود که زنان حرم‌سرا برای رقابت با یکدیگر، از بسیاری نادرستی‌ها دریغ نمی‌کردند. گفته شده در کیسه‌ی حنا زرنیخ می‌ریختند و گیسوان سوگلی پس از حنا گذاشتن تماما می‌ریخت و کچل می‌شد. به این ترتیب جای خود را به دیگری می‌داد. (ر.ک: کتاب طنز انتقادی «کلثوم ننه» یا «عقائدالنساء» اثر آقاجمال خوانساری).
۴- مانند: بانو مجتهده امین (۱۲۶۶ ه.ش) صاحب تفسیر ۱۵جلدی «مخزن العرفان».
۵- شهید مطهری (ره)، نظام حقوق زن در اسلام.

میم مثل مادر مصطفی

امسال روز مادر برای من با همه‌ی روز مادرهای گذشته فرق کرده است. این فرق دقیقا نمی‌دانم از کجا آمده، اما روز مادر امسال برایم با تصویر مادران شهدا گره خورده است.

[ms 1]

باورکردنی نیست؛ گذشت از محبتی که همیشه نماد نهایت ِ عشق و علاقه بوده است؛ عشق و علاقه‌ و محبتی که هیچ توقعی در آن پنهان نیست. چگونه می‌توان عشق و علاقه‌ی مادر به فرزند را نادیده گرفت؟

ما انسان‌ها هم‌دیگر را که دوست داریم، همیشه این دوستی و علاقه را مقیّد می‌کنیم به توقعاتی که از طرف مقابل داریم. اگر چند بار ازخودگذشتی تو را با بی‌توجهی پاسخ دهد، اگر در مقابل تمام فداکاری‌ها، حاضر نباشد از خواسته‌های خود بگذرد و متقابلا برای تو ازخودگذشتگی نماید، این دوستی سرانجامی نخواهد داشت و به‌زودی پایان خواهد یافت. عشق و علاقه‌های بشری معمولا عاری از توقع و خواسته‌های متقابل نیست، اما عشق مادر، علاقه‌ای بدون چشم‌داشت است.

عشق مادر به فرزند، به‌همین دلیل، همیشه سمبل عشق متعالی و پایدار بوده است. شما هم لابد زیاد می‌شنوید که وقتی بخواهند محبتی را مثال بزنند که ایثار در آن نمایان باشد، به علاقه‌ی مادری تشبیه می‌کنند. حالا برای خودم علامت سؤالی‌ست؛ چگونه می‌شود همین مادر که حاضر نیست خاری به دست فرزندش برود، به شهادت او در راه خدا راضی می‌شود و افتخار می‌کند؟ مادران شهدا چگونه تمام عشق خالص خود به فرزند را فدای دین می‌کنند؟!

اصلا باورکردنی نیست، برای تمام آن‌هایی که تابه‌حال مادر نبوده‌اند و آن‌هایی که به‌تازگی مادر شده‌اند. باور کردن این‌که یک مادر نه‌تنها در فراغ فرزند شهید خود نمی‌گرید، که با شکوه و عظمتی وصف‌ناشدنی، بدون این‌که کمر خم کند، از رشادت فرزندش سخن می‌گوید و فریاد می‌زند: «ای کاش باز هم پسر داشتم فدای اسلام کنم!». این جمله را بسیار از زبان مادران شهدا شنیده‌ایم. مطمئنا صحنه‌ای را به‌خاطر می‌آورید که مادر، سر پسر خود را که دشمن از تن جدا ساخته، به میدان جنگ می‌اندازد و می‌گوید: «ما آن‌چه را در راه خدا داده‌ایم، بازپس نمی‌گیریم!» در کربلا چنین صحنه‌هایی دیده و نقل شده است.

نسل ما گوشش با این حرف‌ها بیگانه نبود، اما چشمش ندیده بود. سالی که گذشت چشم این نسل، یکی از همین مادرها را دید، صبر و صلابتش را دید و شنید و چشید و فهمید که نسل این مادرها هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست.

[ms 0]

نسل ما آن روز که «مصطفی احمدی‌روشن»اش را روی دوش تشییع می‌کرد، زنی را دید که خاطره‌ی آن شنیده‌ها را دوباره به‌یادش آورد. چشم‌های مات نسل من خیس شد. شانه‌هایش لرزید و فهمید که هنوز هم پشت این عشق‌های مادرانه‌ی بی‌پایان، رازهایی این چنین افسانه‌گون وجود دارد.

آن‌جا که مادر مصطفی به رهبر گفت: «دعا کنید خدا به من صبر بدهد… من از روز رفتن مصطفی یک قطره اشک هم نریختم.» و رهبر به او گفت گریه کند که اشک تسلی است و زن جواب داد: «نمی‌خواهم دشمن‌شاد بشود»، نسل ما تازه فهمید که «مادری‌ کردن»ی این چنین هم هست.

صبر بر مصیبت، تنها در پناه عشق است که میسر می‌گردد. عشقی قوی‌تر از ناگواری پدید آمده. عشق مادران شهدا به خدایی که آنان را در خلقت خود شریک گردانیده. فقط مادران این را می‌توانند درک کنند؛ این‌که خداوند چه تفضلی بر آنان نموده که قدرت خلق بشر بدان‌ها داده است. عشق به فرزند را تنها در برابر عشق به خداوند می‌توان ندیده گرفت و بر فراغ آن صبر نمود.

میلاد حضرت زهراست و روز زیبای زن و دوباره نام و آوازه‌ی زنان بر سر زبان‌ها. سخن از زنانگی و عظمت این مخلوق الهی و صحبت از کرامتی است که خداوند به زن‌ها نموده و مادری را در قواره‌ی آن‌ها قرار داده، اما شکوه و کبریایی خداوند را در صبر و شکیبایی مادران شهدا می‌توان نمودار کرد و این بار، روز زن را با صبوری این مادران جشن بگیریم.

این پیامی برای تمامی ما زنان مسلمان است. صبوری مادران شهدا که شهادت هنوز راهی فراخ دارد و تا جهاد در تمام عرصه‌ها هست، زن مسلمان حاضر است بر تمام مصیبت‌ها صبر نماید. این‌بار به صبوری مادران شهدا روز زن را پاس می‌داریم. دستشان را می‌بوسیم و از خداوند بهترین‌ها را برایشان آرزو می‌کنیم.

————————————————

تیم خوب چارقدی من نیز متشکل از مادران جوان و مادران آینده است. امروز برای من که باید به تک‌تکشان تبریک بگویم، به مادری‌هاشان، به خانواده‌محوری‌شان، به تلاش پایدارشان، روز زیبایی‌ست. برای تک‌تکشان، حتی مادران و همسران آقایان مجموعه، همیشه شادابی و موفقیت را در سایه‌سار بانوی دو عالم خواستارم.

People in The World Are Eager For Pure Religious Culture

[ms 0]

In the following interview we have discussed about the cultural atmosphere dominant in their country:
Golnaz Jamal lives in Moscow. She has worked in media for 20 years and cooperated with different periodicals. At present, she is the owner of Mosalmanka (Muslim woman) periodical started in 2008 which holds issues about women, Islam and cultural issues.

Besides, Golnaz is an art teacher. She has studied Early Childhood Education and has a 13-year-old daughter.

Anti-Islamic and Anti-Hijab Activities in Russia
There are lots of anti-Islamic and anti-hijab activities in the Russia. In Moscow, Feminism plays an active role in deceiving public thoughts and developing homosexual tendencies.
Thus, we tried not to subject our journal on Muslims only. Even, most who are interested in our articles are non-Muslims, and by reading them their wrong thought about Islam is changed. As a proof, we receive constantly lots of letters from those who are not Muslim declaring how their mind is changed about Islam.
Even, it seams that the articles are more interesting for non Muslim readers due to their wrong knowledge and belief of Islam than Muslims, having already Islamic knowledge. Thus, responses are positive.
Nearly 50 percent of Muslims in Russia might be of middle class. Yet, most of practicing ones are of poor economic class. However there are Muslims among rich but they do not wear hijab or practice Islamic teachings.

Women Problems are not Just Restricted to Hijab in Russia
Banning on the wearing of Hijab for those women who work in the public centres is a huge problem. However our problems are not just restricted to this issue. Moreover, we do not have even Islamic kindergartens or schools that help us raising our children with Islamic education. There are rarely private institutions for learning Turkish and Arabic. It might be found only one of such in Moscow.
Yet, there is a city in one of the Republics (become independent from former Soviet Union) in which there are not such restrictions. Our last article is on introducing this city. There, people do not confront any ban on wearing headscarves neither in educational centres not at work. They say their Gathering or Friday prayers easily and practice Islamic rituals in public society.
Zorfa KHooziva has studied law and journalism. She works in Neisan periodical in Tajikistan. The periodical holds issues on Islam and women. She says that “Neisan” means spring cloud and because we started it in spring we called it “Neisan”.

Cultural and Social Conditions in Tajikistan.
Tajikistan is an Islamic country that has a population of 7200000. 98% of its people are Sunnite. 35% are young and 70% have access to periodicals. Being secular, our Government has a good relationship with west. Wearing hijab in public is prohibited and according to the act that recently has been approved the entrance of those who are under 18 is illegal. Religious activities are controlled and religious and private schools are not allowed have activities. However, there are religious hawzah and Islamic universities but this is not enough.
Concerning the banning of hijab law, I myself was elected in the parliament election but since I wear headscarf I could not enter. I made a complaint against the Supreme Court but they disagreed with being a deputy as I am headscarfed. We try our best in such a society to develop religious life.
I have founded a non governmental organisation called the Neshat dealing with religious and cultural activities. Moreover, it has been a while since I intend to found four other organizations which is partly hols issues on women.
We send missionaries to villages to change their wrong beliefs. Concerning Palestine, For instance, because of west negative propaganda and our government in media, most people think that Palestinian government has occupied the Jewish land. Regarding this, it has been four years that we have started to enliven Quds Day by holding conferences and distributing brochures and leaflets. Also, it has been 2 years that we could organise rallies on Quds Day in different cities.
We organize conferences on different issues. For instance, in the anniversary of the prophet Mohammad (s.a.a.w.) or of Fatimah az- Zahra (peace be upon her) we try to introduce their life to the people and introduce great Ladies of honor such as Zeinab and Fatimah az-Zahra (peace be upon them) as a symbol to the young women.
We develop such beliefs in our website and magazine. For instance, one of the wrong beliefs is that Prophet Mohammad had two daughters: Fatimah and Zahra.
We have two newspapers in our country called Nejat and Islam Message and two magazins meant Promissing Boat and meant “the mission”. We had another magazine called Eqbal (Fortune) that was closed due to the financial problems. However, what we do is not enough comparing 2100 organizations that have western tendencies that do anti Islamic cultural activities.

[ms 1]

People of Tajikistan are Eager for Religious Culture
We have more or less problems with the government in achieving our Islamic cultural goals. However, since I am a lawyer and a member of Islamic movement party in Tajikistan, I try to undo the created atmospheres and yet due to the influence I have, I support the other newly established organization.
Most people, especially those in villages, want us to send them missioners. There, people are eager for religious teachings.

Financial Support of Neisan
we have a charity organizations and sometimes we use  budgets provided by government for our cultural activities. There has been always a financial problem, but we use partly the charity budget to help poor. For instance, in the Gaza war we sent some aids to the people.
I have three sons: Ahmad, Akmal, Abdollah and one daughter: Zeinab.
First I named my daughter Rahfaza. When she was eight, I sent her to Quran classes for memorizing. At that time she read Motahari’s book on Imam Hussein and Ashoora and then she called herself Zeinab.

Read this exclusive interview in Persian
Translated by Somayeh Mollatabar

نامساوی زن – مادر

[ms 0]

چند وقت پیش در جلسه‌ای حرف از خروجی فعالیت‌های مجلات دخترانه پیش آمد. بزرگی گفت ما باید از دختر امروزی مادر نمونه بسازیم. اما بلافاصله بعدش یک دختر نسل سومی حرفش را قطع کرد و گفت: قرار نیست همه‌ دختران، مادران نمونه‌ای بشوند. ما باید یادمان باشد که خیلی از دخترهای ما فقط می‌خواهند دختر نمونه باقی بمانند.

«قصد ازدواج ندارم» را شاید در گذشته کمتر می‌شد از زبان دختران شنید. دخترانی که تمام همّ زندگیشان از دوران کودکی، مهیا شدن برای روزی بود که نقش مادری را بپذیرند و جای عروسک را به کودکی واقعی بدهند و افتخار مادری را به رخ هم‌سالان خود بکشند. افتخاری که در پس دستیابی به یک هویت جدید، و یک مقام و شأن اجتماعی متعالی نصیب‌شان می‌شد. جایگاهی که رشک برمی‌انگیخت.

امروزه اما با رخ دادن آنچه جامعه‌شناسان «گذر از سنت به مدرنیته» می‌نامند و در پی تغییرات بزرگی که در ارزش‌های اجتماعی در حال روی دادن است، جای تعجب نیست دختری را ببینیم که آینده خود را در جایی دیگر جز مادری می‌جوید. در کجا؟ و به چه هدفی؟

رگه‌های اندیشه‌ای که آن را «فمینیسم» می‌نامند، سال‌هاست که با طوطی‌واری بیمارگونه‌ گروهی ناآشنا به هویت زن مسلمان، و با حمایت پروپاقرص رسانه‌های جمعی، نُقل محافل زنانی شده است که بی‌جیره و مواجب و بدون اینکه سر و ته این ادبیات فروپاشانه نظام اجتماعی را بفهمند، آن را دست به دست می‌دهند و دختران جامعه را در دو راهی جدیدی متحیر می‌سازند؛ آیا زندگی اجتماعی زن، ضرورتا باید با نقش مادری پیوند بخورد؟!

این گذر اجتماعی را با تکرار اصطلاح‌واره‌های «مردسالار»، «ظلم به زن»، «آزادی زنان»، «حضور اجتماعی زن»، «اشتغال زنان»، «تحصیلات عالیه برای بانوان» و… می‌توان به چشم دید. واژگانی که در ورای خود و در عمقی پنهان، مفاهیمی غیرارزشمند را با تکرار، به ارزش بدل می‌کنند. مفاهیمی که به چشم نمی‌آیند. ارزش‌واره‌هایی که بسیاری از اعتقادیافتگان به خود را به دیار پوچی و نیستی و بی‌هدفی رسانده است که در پس عمری زیستن، از بی‌هویتی درونی تبدیل به موجودی شود که شایسته‌ نام انسان نیست. ناارزش‌هایی که انسانیت را به مسلخ ادعای آزادی‌ای می‌کشاند که پس از حصول، می‌یابی چیزی جز یک اسارت اجتماعی بزرگ و تبدیل شدن به ابزاری برای سرمایه‌داران نیست. جریان مدعی آزادی زن در دنیای معاصر، هدفی جز «بردگی زنان» در نظام سرمایه‌داری ندارد!

زن، زن آفریده شده است. روحی لطیف، پراحساس، با محبت، که با اندک توجهی حاضر است تمام سرمایه وجود خویشتن را وقف انسانی دیگر کند؛ انسانی که خود می‌زاید. چنین انسانی را اگر بدون حامی و پشتوانه‌ وارد جامعه کنی، کمپانی‌ها مانند غول‌های بی‌شاخ و دم، با تمام ولع خود برای استثمار تمام آدم‌هایی که می‌توانند به‌ گونه‌ای سود بیشتری برای سرمایه آنان فراهم کنند، با شعار «منفعت‌طلبی» اومانیستی امروزین که در جامعه ما هم رسوخ کرده، چه بلایی به سرش خواهند آورد؟!

در فرادست، سرمایه‌داران بیمار ثروت‌اندوز، و در فرودست، دخترکان و زنانی که روح لطیف‌شان به سرعت اعتماد می‌کند و در پس هر اعتمادی تمام توان خود را مصروف می‌دارد، به زودی هضم می‌شود و لابه‌لای چرخ‌دنده‌ها در مسیر تولید کالا یا خدمات، در نهایت گوارش کمپانی‌ها قرار می‌گیرد و پسماند می‌شود.

زن در جامعه جهانی امروز به مصرف بهره‌وری سرمایه می‌رسد. زنی که نه صدایش به اعتراض بلند می‌شود و نه می‌تواند پرولتاریا شود و نهضت‌های چپ را علیه سرمایه‌داری سامان دهد، با تمام وجود به کمپانی و بِرَند آن عشق می‌ورزد و وجود خود را وقت موفقیت‌های رؤسای خود می‌کند. زیرا رئوف آفریده شده است و نمی‌تواند بین کار و عشق خود در زندگی تفکیک قائل شود! اگر می‌خواهید میزان بهره‌مندی سرمایه از کار زنان را ببینید، کافی است سر بچرخانید و از شرکت‌داران پیرامون خود دلیل استخدام زنان و گماردنشان به کار را خیلی خصوصی بپرسید!

اگر انسان باید انسان باشد و انسان بماند، این تحقیر بزرگی برای زنان است که برای حفظ انسانیت ناگزیر باشند «مادری» را کنار بگذارند. این یعنی «زایش»، «پرورش» و «نگهداشت فرزند» جزیی از انسانیت نیست! اگر داد بی‌دادی می‌زنند که «چرا زن مساوی مرد نیست؟» در پساکلام معترف شده‌اند که «زنانگی داخل انسانیت نیست». این آدم‌های مدعی حمایت از زنانگی!

از فروش کلیه تا حجاب زن در ایران و آمریکا

[ms 2]

وقتی‌که دانشگاه ادیان و مذاهب در قم، کلاسی با حضور دانشجوی دکترای مردم‌شناسی در کالیفرنیا برگزار کرده بود، سعی کردیم گفتگویی را ترتیب دهیم تا بیشتر درمورد سفر کوتاه این دانشجوی ایرانی که سالهاست در آمریکا مشغول به تحصیل است بدانیم. از الهام میرعشقی صحبت می‌کنم؛ از دوران کودکی تا به حال، چندین بار به ایران رفت‌وآمد داشته و حتی زندگی نیز کرده است، اما حدود ۱۱ سالی‌ست که در آمریکا مشغول به تحصیل و زندگی‌ست. لیسانسش را در رشته‌ی مهندسی برق و کامپیوتر گرفته و در حال حاضر دانشجوی دکترای رشته‌ی مردم‌شناسی در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا است.

ابتدا از موضوع پروژه‌تون شروع کنیم. چرا به مردم‌شناسی پیوند اعضا در ایران اختصاص دادید؟

من حدود سه چهار سال پیش متوجه شدم که در ایران پیوند کلیه طوری رایج است که برای دریافت‌ش، گاهی هزینه‌ی مالی هم بین افراد رد و بدل می‌شود. برایم بسیار جالب بود که چه ارتباطی بین دهنده و گیرنده‌های  کلیه ایجاد می‌شود؛ چون از طرفی صحبت از اهدای عضو و ایثار بود و از طرفی بحث و جدل در تعیین قیمت کلیه و افرادی که از ابتدا در طرح‌ریزی پیوند کلیه در ایران نقش داشتند تحقیق انجام دهم. از طرفی دیگر از آنجایی‌که ایران در قانونی کردن تبادل مالی در اهدای کلیه در دنیا منحصر به فرد است، علاقمند شدم که ببینم در چه شرایطی و چه استدلالهایی این پدیده در ایران رایج شده.

این پروژه را در ایران با چه دید قبلی در ذهن شروع کردید و حالا که سفرهای تحقیقی‌تان را در بین مردم و فتواهای فقهی، ضمیمه‌ی کار دارید، به چه دیدگاهی رسیدید؟

تحقیق من مربوط به بحث فقهی قضیه هم می‌شود. که مثلا فتاوی در مورد پیوند و اهدا کلیه چه هستند و چگونه شکل گرفته‌اند. نمی‌توانم بگویم که در ذهنم پیش فرضی داشتم که کاملا عوض شده باشد.. ولی خب هنوزم زمان زیادی از تحقیقاتم مانده و شاید یک سال دیگر جوابم متفاوت باشد. در گفتگوهایم با مردم ولی، دیدگاهی که از قبل داشته‌م پررنگ‌تر شده است. محبتی که بین دهنده و گیرنده کلیه هست حتی زمانی که پول رد و بدل می‌شود برایم قابل‌توجه بود. من از مادری شنیدم که می‌گفت من برای شخصی که کلیه‌ام در بدن اوست هر شب دعا می‌کنم و سر نماز برایش ارزوی خوشبختدارم. و از افراد دیگر که بعد از ۱۳ سال هنوز با دهنده خود ارتباط دارند، تجربه‌های شنیدنی دارم. خب این احساسات و عواطف برای یک مردم‌شناس خیلی جالب است. نه اینکه در جاهای دیگر چنین احساساتی وجود نداشته باشد. فرهنگ خاص ایرانی و اسلامی ما تاثیر چشمگیری در محتوای این احساسات دارد.

موضوع پروژه گویا اختصاصی روی پیوند کلیه‌ست، نه پیوند اعضا. درسته؟

بله. اختصاصی درمورد کلیه‌ست. چون سایر اعضا از فرد زنده غریبه به بیمار پیوند زده می‌شود.

مسئله پیوند اعضا و مخصوصا فروش اعضا یا پرداخت وجه در برابر اعضا، خیلی مسئله اختلاف‌برانگیز و مورد اختلافی‌ست در دنیا. و خیلی کم هستند کسانی که این کار را اخلاقی بدانند. به‌نظر شما چرا اصلا این مسئله فروش و پیوند اعضا اینقدر مسئله جالب و قابل توجهیه و چه تفاوتی بین نگاه غرب و مسیحیت با نگاه اسلام و فقه شیعی به این موضوع هست؟

برای خود من هم درک واکنش های جمعی به این موضوع بسیار جالب و حائز اهمیت است. در بسیاری از جوامع غربی و شرقی این امر غیر قانونی است. و نگرانی از آن است که جسم انسان تبدیل به کالایی قابل مبادله شود. و این باعث سودجویی قشر مرفه از قشر ضعیفتر باشد. بسیاری هم اعتقاد دارند که تن انسان مقدس است و هیچ عضوی از آن قابل قیاس با مقداری پول نیست. یعنی مبادله آن هیچوقت نمی‌تواند عادلانه باشد. البته به این معنا نیست که در غرب ارگان‌هایی نیستند که تلاش بر قانونی‌شدن فورش اعضا بکنند و اما عموم جامعه این مسئله را نمی‌پذیرد. در ایران هم این مسئله بسیار جدید است و واکنش بسیاری از مردم به فروش اعضا مثبت نیست. هرچند همانطور که قبلا عرض کردم گاهی با وجود رد و بدل شدن پول در ازای اهدای کلیه روابط عاطفی بسیار عمیقی بین دهنده و گیرنده ایجاد می‌شود، که شاید کالایی‌شدن بدن دهنده را در آن مورد خاص زیر سوال می‌برد.

در فقه شیعه هم به دلیل جدید بودن این مسئله جای زیادی برای تغییر نظر وجود دارد. لازم است که در مورد مسائل اجتماعی که رایج شدن این پدیده می‌تواند ایجاد کند تحقیق شود تا موضوع باز گردد و بر اساس حقایق اجتماعی فتوای فقهی داده شود. امیدوارم تحقیق من به این موضوع کمک کند. کلا بهتر است که به فکر راه‌حلی برای درمان بیماری‌های کلیوی باشیم که لازمه آن برداشتن عضو از فردی زنده نباشد. در ایران هم بیش از پیش به سمت ترویج اهدای عضو از افراد مرگ مغزی هستیم. امیدوارم توجه بیشتری به پیشگیری بیماریهای کلیوی داشته باشیم و همچنین سعی کنیم شرایط دیالیز را برای بیمارها بهتر کنیم. مثلا کمک به رفت و امد بیمارها به مراکز دیالیز و بهبود دستگاه‌های دیالیز و تعلیم صحیح پرسنل بیمارستان‌ها در رفتار مریض و رعایت بهداشت می‌تواند بسیار موثر باشد.

[ms 3]

افرادی که دور هم در کشور واحدی زندگی می‌کنند، مشغول به تحصیل هستند، با خیلی از برخوردها و قوانین ارتباط برقرار کرده‌اند و شاید مشکلی هم در این موضوع نبینند. اما افرادی مثل شما که مدام در حال سفر هستید و طی مراحل مختلف، با قوانین کشوری برخورد می‌کنید، معمولا شرایط نباید همینطوری باشد که ما میبینیم. مخصوصا اینکه شما در این سفرتان با شهرهای مذهبی سروکار دارید. به‌طور مثال نگاه جامعه‌ی ایران به علم‌آموزی زنان و دختران چطور بوده است؟

پیشرفت علمی و استقلال بسیاری از خانوم‌ها برای من جالب بود. نمی‌توانم بگویم مثلا زمانی که من در دبیرستان ایران بودم، فعالیت‌های مثبتی را شاهد بودم و فرق خاصی بین امکانات پیشرفت علمی دخترها و پسرها حداقل در تهران نمی‌دیدم و الان هم که مشغول به تحقیق هستم و دوباره به ایران سفر کرده‌ام، باز هم همان عنصر جالب را می‌بینم. اینکه به جنسیتم نگاه نمی‌شود. و مسئله‌ی جنسیتم هیچ‌وقت سدِّ راه من نیست. مخصوصا اینکه من الان برای کارم در قم که یک شهر مذهبی‌ست هم هستم و مایل هستم به زیرمجموعه‌هایی راه پیدا کنم که بدانم فتوا چطور اتفاق می‌افتد که اینطور شنیدم، یکسری عرف‌ها وجود دارد که شاید جلوی دسترسی به برخی از محافل را بگیرد ولی بغیر از این به راحتی توانستم به تحقیقم در محافل علمی قم ادامه بدهم.

جالب‌است زمانی‌که در آمریکا مشغول خواندن مهندسی برق بودم، خانمی که در دانشگاه کار می‌کردند، یکبار به من گفتند که خیلی تعجب می‌کنم که شما بااینکه محجبه هستید و از خاورمیانه آمده‌اید، رشته‌ی پسرانه انتخاب کرده‌اید که من بهشان گفتم اتفاقا من تعجب می‌کنم از سوال شما. چون من در کشور خودم هیچ‌وقت با این سوال روبرو نمی‌شوم که چرا مهندسی برق می‌خوانم. برای مردم کشور من اصلا عجیب نبود و هیچ‌وقت به این فکر نکردند که این رشته مردانه‌ست یا زنانه. حتی برای ایرانی‌های دور و بر من اصلا عجیب نبود و هیچوقت برایم مطرح نبود که این رشته مردانه است یا زنان.

برای تحقیقات‌تان، آیا حضورا هم به حضور مرجعی رفتید یا فقط از فتواها و کتاب‌های‌شان استفاده کردید؟

در خود دانشگاه ادیان و مذاهب توانسته‌م از حضور چند اساتیدی که تحصیلات حوزوی داشته‌اند استفاده کنم اما قرار هم هست که اگر خدا بخواهد با مرجعی هم صحبت کنم. در امریکا هم ممانعتی وجود ندارد و مسلما قواعدی در رابطه با پوشش فرد مذهبی به شکلی که در اینجا هست وجود ندارد. و تا انجایی که می‌دانم اگر کسی با عموم مردم در رابطه باشد، جنسیت افراد مراجعه کننده موضوعیت خاصی پیدا نمی‌کند.

دوست ندارم این سوالم را هیچ فعلی بدهم و مثلا بگویم پوشش در آمریکا را چطور دیدید؟ بگذارید فقط بگویم پوشش در آمریکا…

مسئله‌ی پررنگی که درمورد پوشش در آمریکا وجود دارد، تنوع است. من خودم چادری نیستم ولی اگر یک روزی می‌خواستم از چادر بعنوان پوشش استفاده کنم، از چادر رنگی با طرح‌های زیبا استفاده می‌کردم. مسلمان‌های معتقد بسیار زیادی از کشورهای متعددی در امریکا هستند که اصولا حجاب برای انها اهمیت زیادی دارد. اما تعریف و شکل ظاهری حجاب بین این افراد یکسان نیست. مثلا در بعضی از اقشار پوشاندن مو پراهمیت نیست و پوشش گردن و برجستگی‌های بدن در خانوم‌ها اهمیت بسیار بیشتری دارد. ممکن هست پوشش پا و حتی مچ پا خیلی بیشتر از دست و بازو اهمیت داشته باشد. و البته ما این تنوع را بین مردم در جامعه ایران خودمان هم می‌بینیم. اما در آمریکا چیزی که من بسیار از آن لذت می‌برم تنوع رنگ؛ مخصوصا رنگ‌های شادابی‌ست که خانم‌ها استفاده می‌کنند. مثل مالزی، هند، پاکستان و روستاهای خودمان در ایران می‌بینیم. که من کمبود آن را در شهرهای مذهبی و بزرگ ایران مخصوصا قم می‌بینم.

دیگر فعالیت اسلامی در دانشگاه‌های آمریکا چطور است؟

خوشبختانه فعالیت اسلامی در این کشور خیلی قوی‌ست. مخصوصا اینکه طرفدار و پذیرای این تنوع هم هستند. مثلا در دانشگاهی که خودم بودم در جنوب کالیفرنیا، تعداد دختران محجبه زیاد بود. و این موضوع در خود دانشگاه خیلی خوب رسوخ پیدا می‌کرد. حتی انجمن دانشجویان مسلمانان دانشگاه، به‌مدت یک‌هفته، هفته‌ی حجاب ترتیب داده بودند. روسری‌های یک‌رنگ که مثلا بنفش بود، بین خانوم‌های غیر مسلمان در دانشگاه توزیع می‌شد و برای یک هفته همه‌ی خانم‌ها پوشش روسری را تجربه می‌کردند.

بهشان یاد می‌دادند که این روسری‌ها را چطور ببندند و بعد از یک‌هفته می‌آمدند و از احساسات‌شان تعریف می‌کردند. اساتید دانشگاه هم خیلی تشویق می‌کردند.  فعالیت بچه‌های انجمن خیلی بالا بود. حتی گاهی در حیاط دانشگاه، نمازجماعت برپا می‌کردند و در ماه‌های رمضان انواع برنامه‌های مذهبی و اسلامی داشتند. این تنوع خیلی خوب بود. همین برنامه‌ها را یهودیان و بهایی‌ها و دیگر مذاهب هم داشتند. کلا شرایط برای بروز فعالیت‌های مذهبی فراهم است. تا جایی‌که همکاری‌هایی بین گروه بچه‌های مسلمان و یهودی را می‌دیدیم.

‌درمورد مدیریت زندگی متأهلی با فعالیت‌های اجتماعی و تحصیلی صحبت کنیم. چطور می‌شود بین این دو جمع بست طوری‌که خدشه‌ای به زندگی زناشویی وارد نکند.

من فکر میکنم خیلی مهم هست دخترها و پسرها زمانی ازدواج کنند که هم خود را خوب شناخته باشند و هم قدرت شناختی‌گری را نسبت به هم پیدا کرده باشند. خیلی خوب بدانند که چه توقعاتی از هم دارند. چقدر علاقه دارند به نگه‌داری از کودک، چقدر موافق کار در بیرون از خانه هستند. و طبق آن با کسی ازدواج کنند که پذیرای این موارد باشد. مثلا بعضی‌ها ترجیح می‌دهند که همسرشان خانه‌دار نباشد و کودک‌داری نکند و به‌جایش همکارش باشد.

البته انعطاف‌پذیری هم لازمه زندگی مشترک هست. در خانواده‌های خودمان سعی می‌کنیم کارهای مربوط به خانواده را چه داخل منزل و چه خارج، اشتراکی انجام دهیم. ممکن است کار منزل را گاهی من انجام دهم، گاهی همسرم. بسته به موقعیتی‌ست که هر کدام در آن زمان داریم.

شما بین میزان تحصیلات عالیه‌ی زنان و مدیریت خانه و خانواده چه نسبتی می‌بینید؟

این موضوع در حیطه پژوهشی من نیست و نمی‌توانم نظر تخصصی بدهم. اما اگر به مادر بزرگ‌هایمان نگاه کنیم می‌بینیم بسیاری از تحصیلات بالایی برخودار نبودند اما در مدیریت خانواده مهارت زیادی داشتند. در عین‌حال برای بسیاری از خانم‌هایمان تحصیلات و شاید استقلال فکری و حتی مالی که بعضا به همراه آن می‌آید به آنها کمک کند که مدیرهای بهتری در امور خانواده باشند.
مادر خود من فرد تحصیل‌کرده‌ای هستند، هیچ‌وقت حس کمبودی نداشتیم. جفت پدر و مادرمان با هم همکاری خوبی داشتند.
مهم اینست است که هر فرد؛ چه زن و چه مرد، تواناییهای خودش و همسرش را بشناسد و با حسی فداکارانه و با انعطاف‌پذیری با افراد خانواده همکاری کند تا اسایش برقرار باشد. توزیع وظایف متنوع در یک خانواده نمی‌تواند یک شکل باشد.

بعنوان سوال آخر؛ برنامه‌ای برای برگشت به ایران بعد از اتمام تحصیل دارید یا نه؟

هنوز در شرایطی نیستیم که به طور قطعی تصمیم بگیریم. اما می‌توانم بگویم که طی سفرهای اخیری که به ایران داشتم بیش از پیش به‌طور جدی به زندگی در ایران فکر کرده‌ام.