دختران! باحال باشید

اگر قرار باشد سن ِ آدم‌ها را با متر خاطرات و تجربیات تلخ آنها اندازه گرفت، شک ندارم سردبیر نشریاتی که در حوزه‌ی دختران و زنان فعالیت دارد، وقتی به سی‌سالگی که نه، به بیست و پنج‌سالگی‌اش برسد، به‌اندازه‌ی بیست‌وپنج‌سال زندگی آدم‌های معمولی، تجربه و خاطره‌های دلگیر و تلخ دارد.

مگر یک زن یا دختر یا حتی یک فرد در تمام زندگی‌اش چندبار با خانه‌ی سبز» روبرو می‌شود؟ یا مگر چندبار پای صحبتهای صمیمی و سوزناک همسران و دختران شهید می‌نشیند؟ یا مگر چقدر با معضلات جدید اجتماعی زنان سرپرست خانوار و دختران آسیب‌دیده روبرو می‌شود؟ یا مگر چند ایمیل برایش فرستاده می‌شود تا داستان واقعی و تلخ برخی افراد را بخواند و انتشارش دهد؟

ادامه دختران! باحال باشید

اینجا چه خبره؟

اینجا چه خبره؟

به خیر گذشت

این‌هفته، چارقد مکافات زیادی را پشت‌سر گذراند. حتما یادتان هست، هنوز جوهر یادداشت ِ ‌روز قبلی برای مطالب ویژه‌ی «روز دختر و رسانه‌های دیجیتال» خشک نشده بود که ذوق و شوقش در راه پرفرازونشیب مشکلات ِ انتقال ِ هاست، پرید…

اما ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم.

ادامه اینجا چه خبره؟

یابن مریم؛ العفو!

برای دنیا میگویم

وگرنه خودمان که مزه اش را هنوز زیر زبانمان حس می کنیم:

بچه که بودیم، حتی وقتی که قرآن ِ کوچک ِ جزء سی مان را می خواندیم، مادرمان می گفت: کوچک ِ من! مراقب باش. بعد ازینکه سوره ات را خواندی، قرآنت را بروی زمین نگذاری. بر روی تاقچه، تلویزیون ، رحل قرآن و حتی بالشتت بهتر است.

ادامه یابن مریم؛ العفو!

.Threat to U.S


و اینبار حجاب

.Threat to U.S

«تهدیدی برای آمریکا»

حجاب یعنی تودهنی زدن به آمریکا … و این کشور از همین وحشت دارد

عکس سر ِ خرگوشی را که روی بعضی تی‌شرت‌ها درج است را دیده‌اید؟ این یک نماد است، یک لوگوست بنام «play boy». یا حتی نماد ۶۶۶ که لوگوی شیطان‌پرستی‌ست. یا حتی نمادهای دیگر مثل رپ.

این مثالها بهانه ای بود تا به اهمیت ِ نماد برسیم. اینکه انسان، امروزه با نمادها زندگی می کند. دنیای امروز هم با دنیای نمادها توصیف می شود.

و این توضیح ِ سمبولیسمی شدن هم بهانه ای بود برای اینکه بگوییم: اگر بخواهیم این سوال را طرح کنیم که «چرا امروزه حجاب معضل دنیای غرب شده است؟ و یا چرا غرب حاضر است اتهام ضدِ آزادی بودن بخورد ولی آزادی ِ حجاب را اعلام نکند در حالی که سالها تلاش می کرد شعار آزادی بدهد؟ و این حجاب چه تغییری کرده است که امروز تبدیل به دردی برای جامعه غرب شده؟» چه جوابی می شود داد.

بنظر من می توان به یک مورد خیلی شفاف اشاره کرد و آن اینکه آمریکا با نماد ِ حجاب مشکل دارد که شده است نماد ِ مخالفت با امپریالیسم.

آمریکا با نظام تک قطبی، با نظم نوین جهانی، با جهانی شدن آمریکایی، با دهکده جهانی ای که کدخدایش امریکا باشد، مشکل دارد. چون نماد ِ استکبارستیزی است، اهمیت دارد.

یعنی که اگر استکبار ستیز باشیم چادر سر می کنیم، روسری می گذاریم، حجاب می کنیم. این برای فهماندن ایدئولوژی ِ خودمان است که از این نماد استفاده می کنیم و آمریکا چون با انقلاب مخالف است، دارد جلوی حجاب می ایستد.

او به منافع خود می اندیشد و ندای ِ آزادی خواهی انقلاب اسلامی، بزرگترین مانع برای منافع اوست. به خطر افتادن منافعش سبب شده با سمبل‌‌های انقلاب مبارزه کند و حجاب را دشمن خود بداند.

ایرانی که سی سال می گوید با آمریکا تا دم ِ اخر مبارزه کرده است و می کند و اگر بخواهیم از دید ِ سمبولیسمی، نماد غالب زنها و دخترانش را بگوییم عمدتا چادر و روسری ست، می شود گفت در هر کجای این عالم هر کسی که از روسری و چادر استفاده می کند دنباله رو همین افکار است؛ یعنی ابراز مبارزه ی علنی با آمریکا. این یعنی تودهنی زدن مجدد به این کشور … و آمریکا از همین وحشت دارد.

درست بعد از جنگ سرد، حدود بیست سال اخیر، آمریکا اعلام کرد که جهان دیگر تک‌قطبی شده و فقط من برای دنیا بعنوان رییس عالم قانون تعیین می‌کنم اما…

اما این وسط ایرانی وارد گود شد و گفت: نه؛ … سی سال هم مقاومت کرد. قصه جالب‌تر می‌شود وقتی دیدیم که بعد از ایران کشورهای دیگری هم فهمیدند میشود به آمریکا «نه» گفت.

اصلا یکطور دیگر؛ حرف حجاب نیست اصلا؛ اگر فقط حجاب باشد، آمریکا از اینکه سر ِ ما چادر باشد به ‌هراس نمی‌افتد. مثلا در فرانسه سالهاست که حجاب آزاد بوده است، مشکلی هم با حجاب وجود نداشت. اما باید دید اخیرا چه اتفاقی افتاده که دختران محجبه را به دانشگاه راه نمی‌دهند. دلیلش دقیقا همین است که حجاب در غرب نماد ِ مبارزه با آمریکاست و تکرار میکنم این یعنی تودهنی زدن به این کشور … و آمریکا از همین وحشت دارد.

۱: یادش بخیر که شجاعت ِ تودهنی زدن را داد

ایام فاطمیه سبب شده بود ستون فاطمیه یی درست کنیم و با پانزده متن ببندیمش و برای همیشه به یادگار نگهش داریم. خوشحالم که میلاد پربرکت آقای عصر و زمانم باعث شد تا ستون مهدویت را هم با پنج متن هدیه کنیم.

خیلی دوست داشتم که اگر نمی توانیم لوگوی ِ چارقد را تغییر دهیم یا برداریم یا حتی چهره را شاداب کنیم حداقل به لوگوی چارقد ِ روزهای اول نزدیک کنیم

لزوم تشکیل دانشکده‌ی حجاب

یک:

بدم نمی‌آید که به مسائل خیلی مهم دیگر از جمله جام جهانی، تحریم علیه ایران، دانشگاه آزاد و حاشیه‌های جنجالی آن و هزار حرف و حدیث خانه‌ی ملت بپردازم اما خب مجله اختصاصی‌ست و دست و پا را می‌بندد. برای همین مضمون‌های بکر در ذهنم را صرف همین بحث می‌کنم و می‌گویم «لزوم تشکیل دانشکده‌ی حجاب»./p>

با اینکه معتقدم «رحم‌الله من عرف قدره» اما حرف، حرف می‌آورد و بحثی هم این وسط گرم می‌شود دیگر.
با تعجب به عنوان نگاه نکنید. حقم دهید وقتی می‌بینم اینهمه حرکت‌های مجزا برای حجاب از هر نهاد و فرد و مجله و خبرگزاری‌ای شکل‌ می‌گیرد بدون نظم‌دهی و ارتباط با هم. فقط برای اینکه جای خالی‌ای را پر کنند بدون اینکه اهمیت بدهند این جای خالی با گزینه‌ی «هیچ‌کدام» پر شود
و براحتی کتابهایی با نام «نه روسری نه تو سری، مملکت دوست پسری» و مقالات فراوانی قلم شوند و بیرون بیایند اما اینجا امروز خبری را از زبان مسئولی در مورد طرحی بنام «ح ج ا ب» بزنند و فردا هم که نه، دو هفته‌ی بعدش یادشان بیفتد که باید تکذیبش کنند. من فکر کردم فقط ما شاعرها در کار انکار و تکذیبیم اما گویا نسبی بودن دنیا خیلی فراگیر است.

ادامه لزوم تشکیل دانشکده‌ی حجاب

«حال مقنعه‌های دختران بد است این روزها»

این چند خط تقدیم به مقنعه‌هایی که بنابر حسب شرائط و ضوابط به بعضی سَر‌ها سنگینی می‌کنند.

حال مقنعه‌های دختران بد است این‌روزها! هر کسی دارد طرح حجاب و عفاف را بهانه می‌کند و نقدی روی بی‌حجابی و بدحجابی می‌زند تا برای دل‌خوشی فرهنگی‌اش مقنعه را به سر بچسباند. معیار حضور، مقنعه شده است.

حال مقنعه های دختران بد است اینروزها؛ حتی نخواسته‌ایم کمی از طرح‌ها و ایده‌های تولیدکنندگان پوشاکمان بهره ببریم و یا تشویقشان کنیم تا به جای مقنعه‌های مشکی، شاهد چارقد‌های رنگی و مناسب هم باشیم. علل را رها کرده ایم و چسبیده ایم به حل نتایج بی توجهی به آن علل. فقط بلدیم به جوان هایمان بگوییم «نکن» ، «نرو» ، «نبین» … و اصلا هم به این فکر نیستیم که یک کاری بکنیم.

ادامه «حال مقنعه‌های دختران بد است این روزها»

وداع با مرضیّه‌ی چارقد

واژه‌ای برای تسلا از دردی که دارد نفسم را حبس می‌کند، پیدا نمی‌کنم.

گفتم شعر بگویم

آن هنگام که مادری

روحش را خاک می‌کند

روزی این روح ِ نمور ِ ادمی

آرام خواهد شد

آخرین الهه‌ی عشق را به سوگ نشستن

و در روشنای آخرین بهار

بارانی شدن

امروز دوباره شبیه خودم

می‌بارم

شاید هم

ادامه وداع با مرضیّه‌ی چارقد

اضافه وزن ِ فکری ِ مردانه

دیده‌اید که برخی آدمهای دور و برمان در زمان‌های خاصی دچار «اضافه‌ وزن فکری» می‌شوند؟ شاید نباید در ابتدا اینطور و با این اصطلاح شروع کنم ولی میشود اینگونه تعریفش کرد که یکسری مشکلات و مسائلی در زندگی بر یکسری از افکار ما سنگینی می‌کند که باعث می‌شود ظاهر زیبای ِ فکر، تأکید میکنم ظاهر ِ زیبای ِ فکر هم کم‌رنگ نشان داده شود.

فکر می‌کردم بُعد ِ جنسیتی خیلی وقت پیش، از فرهنگ ما رختش را بسته است. ولی انگار این مشکل هنوز در برخی مردان جامعه‌ام وجود دارد. چه دغدغه ها که صرف اضافه وزن فکری دخترانه صرف نکردیم که بگوییم فمنیست هیچ جورش خوب نیست اما …

ادامه اضافه وزن ِ فکری ِ مردانه

دختران ِ آفتاب

اینروزها که گوشه‌ای از ذهن‌ها را نمایشگاه بین المللی کتاب ِ تهران اشغال کرده است و شاید خیلی ها مثل من از قطار ِ این نمایشگاه جا مانده اند و می مانند، من دو سه روزی‌ست که درگیر خبر ِ سومین جشنواره دختران آفتاب شده‌ام تا چگونه بازتاب این خبر را روزانه در چارقد داشته باشیم. با وجود برخی تصمیمات که برایش داشتم و نشد، حداقل توانستم به لطف خدا خبرنگاری را برای اینروزهای جشنواره تا روز چهارشنبه بفرستم. طی تماس هایم با مسئول کمیته ی اطلاع رسانی جشنواره متوجه شدم ساعت ۸ امشب در تالار ابن سینای دانشگاه پزشکی شهیدبهشتی اولین میزگرد و سخنرانی شان است با محوریت «علل و عوامل نقش خانواده در نحوه ی صحیح پرورش فرزندان»، فردا هم به «میزان و نحوه ی اندیشه های وارداتی مثل مدگرایی و …»، دوشنبه نیز «اختیارات دولت اسلامی در این برخورد» و سه شنبه و چهارشنبه را هم که قسمت برنامه های بین المللشان است با حضور مهمانانی خارجی.

ادامه دختران ِ آفتاب

برپا / برجا

گچ‌های رنگی را به سر و کله‌ی هم می‌زدیم زنگ تفریح؛ و همان گچ‌ها بود که الفبای تلخ و شیرین زندگی را در دستان معلم به رقص درآورد. معلم‌هایی با مانتولباسهای همیشه گچی. تخته هم واقعا سیاه بود، بعدها سبز شد و امروز هم که دیگر جای‌شان سفید گذاشته‌اند.
نمیدانم چه سرّی‌ست که نوستالژی روز معلم مرا فقط به یاد دوران ابتدایی و نهایتا راهنمایی می برد، شاید چون زیبایی‌هایش بزرگ بود درمقابل زشتی‌هاش.
بزرگتر که شدم وقتی به استاد گفتم: «زندگی چند بخش است؟» و او هم گفت: » دو بخش؛ کودکی و پیری» و وقتی گفتم جوانی چه شد؟ گفت فناست…

با خودم فکر میکنم قبول استاد! زندگی کردن سخت و دشوار بود/ است ولی من دیگر به واقعیت طبیعت کاری ندارم، می‌خواهم بگویم بستمان است هرچه واقع بینی. تخیل کودکانه را حفظ کنیم تا در همان کودکی مان بمانیم…
گچ‌های رنگی تهیه کنیم و بار دیگر به سر و کله‌ی هم هدف بگیریم شاید معلمی از در آمد با لباس و مانتوی گچی…

ادامه برپا / برجا

That’s what culture are for!

به تاریخ که نگاه می‌کنم می‌بینم وضعمان بعنوان یک جنس مونث بد هم نیست. با وجود تمام نقدهایی که دارم و داریم و دارند. نمی‌توانیم پیشرفت حضورمان در جامعه را انکار کنیم. جهتمان را مشخص کرده‌ایم. هدایت را بدست گرفتیم، طعمه‌های سر راه را بلعیدیم و با خوردن هر طعمه بزرگتر شدیم. با موانع هم مقابله کردیم و حالا در مراحل بعدی هستیم.

بازی اسنک را می گویم. امتحانش کرده‌اید لابد! کرمی ست که جهت حرکتش را مشخص می‌کنیم و باید طوری هدایتش کنیم که همه‌ی طعمه‌ها و گلوله‌های موردنظر را ببلعد تا با خوردن هر طعمه، طول کرم هم بزرگتر ‌شود. این مرحله سخت‌تر است. هرچقدر طول‌ بزرگتر می‌شود نیاز به مراقبت بیشتری دارد. تازه دیواره‌ها و موانع بیشتری هم ایجاد می‌شود که صبر و تبحر خاصی را می‌طلبد برای عبور.

زمانی هم هست که بدون انتظاری، می بازیم. زمانی هم بود که در پیچ و خم‌های تاریخ، باخته بودیم. اما هر سوختنی سماجت خاصی ایجاد میکند برای ادامه، سماجت خاصی ایجاد کرد برای ادامه. و سریعمان کرد و عکس العملمان را تند و تیز.

همیشه سعی کنیم به مرحله‌های بالاتر اسنک برسیم.همیشه سعی کنیم به مرحله‌های بالاتری در عرصه‌ی خودمان برسیم.

همیشه سعی کنیم با طعمه‌ها و موانع بیشتری برخورد کنیم، همیشه طوری بنویسیم و نگاه کنیم که موانع بیشتری هم جلوی پایمان قرار دهند مثل گذشته در تاریخ مثل حال در امروز… این‌جوری هیجانش هم بیشتر است.

فقط دو نکته یادمان نرود:

۱. یادمان بماند تا ابد در این بازی وقت نداریم.

۲. و درست است که طعمه مهم ست اما یادمان نرود اگر کرم حرکت نکند، هزاران طعمه هم به هیچ کاری نمی‌آید. پس حرکت کنیم.

(                       )

( )

یک سطر سکوت میکنم توی پرانتز.

دلم می‌خواهد سکوتم را ادامه بدهم تا انتهای همین خیابان بهاری…

اما نمی‌شود.

پوشه ی چارقد ِ توی جیمیلم پر شده است از عناوینی که باید به نویسنده‌ها تحویل داده شود. و قرار و مدارهایی که باید با عده‌ای هماهنگشان کنم و ایمیل بزنم. قرار و مدارهایی که باید برحسب اخلاق انجامشان دهم.

روزهای پرکاری احاطه‌ام کرده‌اند. هنوز هم میان دل‌مشغولی‌های چارقدی‌ام، به دختر چادری گوشه‌ی سمت راست صفحه‌ی اصلی، گیر می دهم که چرا نمی خندد و کاش بشود زودتر برش داشت. و دیگر شاهد هیچ چهره‌ی بدون لبخندی نبود.

ادامه (                       )

I was wondering

روزی لاک‌پشت و خرگوشی مسابقه مسافت‌پیمایی گذاشتند. خرگوش مغرور که با سرعت می‌دوید، دایم بین راه استراحت می‌کرد اما لاک‌پشت، پیوسته و خستگی‌ناپذیر بطور آهسته و تدریجی به جلو می‌رفت. وقتی لاک‌پشت نزدیک خط پایان رسید خرگوش سریع خود را جمع و جور کرد و با تمام قوا هم‌زمان با لاک‌پشت از خط پایان گذشت. و حتما همه شنیده‌اید که داوران مسابقه‌لاک‌پشت را برنده اعلام کردند. خیلی‌ها فکر می‌کنند نکته پنهان در این داستان را فهمیده‌اند اما تعداد معدودی از آدم‌ها از اهمیت نوک زبان لاک‌پشت در این مسابقه آگاهند. درست روی خط پایان، لاک‌پشت زبانش را بیرون آورده بود و نوک زبان او از خط پایان زودتر عبور کرده بود. همین تفاوت کوچک باعث شده که لاک‌پشت برنده اعلام شود. یعنی یک تفاوت کوچک، جهشی بزرگ را به همراه داشت و این همان نکته ظریفی‌است که خیلی‌ها از آن غافلند.

«هرگز تفاوتهای جزیی را بی‌اهمیت نپنداریم، جهش‌هاش عظیم زندگی شما در همین تفاوت‌های ظریف نهفته است».

p.s : در یادداشت این هفته می‌خواهم از نویسندگان چارقد تشکر کنم و برای هنرشان تا زانو خم شوم که پابه‌پای نشریه برای افزایش کیفیت مطالب کوشیدند و با درایت و ظرافت، قلم را به دست گرفتند. چه خوب است که فرهنگ قدرشناسی در زندگیمان جاری شود.

بیشتر از بقیه

از سالهای زیر ۵ سالگی‌ام بیاد دارم مادرم را که پشت دارهای قالی در یکی از اتاقها می‌نشست و قالی می‌بافت که من نیز از اصول قالی بافتن بهره‌مند می‌شدم. وقتی با رنگ‌های مختلف، یک خط از نقشه‌ی قالی را پیاده می‌کردیم با وسیله‌ای بنام «دفتین» می‌زدیمش تا تار و پودها بهم بچسبند و سفت شوند. می‌خواهم از حرارت و هیجان زیاد مادرم صحبت کنم که در جمع خانواده ادعا می‌کرد که می‌تواند با وجود کارهای مختلف خانه، در کمتر از شش ماه، قالی ۱۲ متری را ببافد. که وقتی با شک و تردید بقیه مواجه میشد، هیجان زده‌تر میشد و با تلاش بیشتری به قانع کردن بقیه نسبت به توانایی‌های خود می‌پرداخت. در نهایت هم با شاهکاری که عرضه می‌کرد، می‌توانست توانایی‌های خود را اثبات کند. می‌خواهم بگویم همه‌ی اینها بشرطی صورت می‌گیرد که بیشتر از بقیه، خودت خودت را باور داشته باشی. وقتی انسان ادعایی می‌کند باید خودش بیشتر از بقیه نسبت به درستی ادعایش باور داشته باشد. وقتی یقین و باور ما نسبت به قابلیت‌هایمان بیشتر از اطرافیانمان باشد، دیگر برایمان فرقی نمی‌کند که نظر آنها چیست و باور داشتن یا نداشتن آنها برایمان اهمیت نخواهد داشت.

«وقت ندارم»

بعضی مادران را دیده اید که بیشتر اوقات در اضطراب و نگرانی بسر می برند؟ تا وقتی که بچه بودیم همیشه چهارچشمی مراقبتمان می کردند، همچین روزهایی؛ زمان تعطیلات تمام صندوق عقب اتومبیل را پر از وسائل می کردند و می کنند چون می ترسیدند و می ترسند مبادا چیزی را نبریم. اگر اتومبیل بزرگتری هم می خریدیم که صندوق عقبش دوبرابر بود، باز هم همان روال قبلی ادامه داشت. هرچقدر که اتومبیل ما بزرگتر میشد وسائلی را که با خود می بردیم بیشتر میشد. به این ترتیب با بزرگترشدن فضا، جای ما گشاد نمی شد و به یقین فقط خستگی آنها بر دوشمان می ماند.

خوب که نگاه می کنیم می بینیم زمان هم درست مثل صندوق عقب اتومبیل هاست. یحتمل هرقدر که زمان بیشتری دراختیار داشته باشیم، وقت بیشتری تلف می کنیم.

متأسفانه افراد بیکار بیشتر از بقیه وقت خود را تلف می کنند و همین ها دقیقا همان افرادی هستند که اغلب از عبارت «وقت ندارم» استفاده می کنند و برعکس آنها که مشغله ی بیشتری دارند معمولا وقت کافی برای رسیدگی به بیشتر کارهای خود را هم دارند.

در حقیقت زمان برای همه ی ما یکسان است. همه ۲۴ ساعت وقت داریم ولی روش استفاده هر یک از ما متفاوت است و همین تفاوت باعث می شود که بعضی ها در زندگی خود موفق بشوند و بعضی ها هم نه.

با همه ی این حرف ها شما وقت دارید؟