خیزشی دیگر در فضای مجازی

[ms 0]

سال پیش، همین روزها بود که اولین مطالب طنز که در واقع توهین به حضرت علی‌النقی (ع) بود، در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد و جالب اینکه با استقبال بعضی از کاربران این سایت‌ها همراه بود.

اندکی بررسی کافی بود تا متوجه شویم این جریان از خارج از کشور هدایت می‌شود و در داخل ادامه پیدا می‌کند.

و طبیعی هم بود که «بچه‌مذهبی‌های نت» آرام و قرار نداشته باشند و با دیدن این حرکات، دست به کار شوند و شروع کنند؛ از راه‌اندازی موج‌های وبلاگی گرفته تا نوشتن یک پست درباره‌ی امام هادی (ع) و طرح زدن و کامنت گذاشتن و اطلاع‌رسانی و قرار دادن لوگوی موج‌ها در وبلاگشان و یا حتی‌تر تغییر آواتار جی‌تاک و جی‌میل و…

خون‌ها به جوش آمده بود

این عبارت را در آن ایام می‌توانستیم لمس کنیم و در نوشته‌ها و طرح‌های کاربران به‌وضوح ببینیم. دختر و پسر هم نداشت. همه قلم می‌زدند و طراحی می‌کردند و…

حالا هم با گرم‌تر شدن شبکه‌ی اجتماعی گوگل یا همان «جی‌پلاس»، دوباره شاهد همان جسارت‌های قبلی هستیم، اما این‌بار با گذشته فرق دارد. حرکتی جدی‌تر شروع شده و در یک محدوده‌ی زمانی ۱۰ روزه, قرار شده است که همه دور هم جمع شوند و دوباره کار کنند و دهه‌ای را به نام حضرت هادی (ع) در فضای مجازی نام‌گذاری کرده‌اند و منتظر لبیک ما و شما.

فرقی نمی‌کند
دختران یا مادران
طراح یا نویسنده
باید قلمی بزنیم و کاری بکنیم.

منتظریم

و حالا ما منتظریم ببینیم تا انتهای طرح، چه تعداد از وبلاگ‌های دخترانه و مادرانه در این طرح شرکت می‌کنند و لبیک می‌گویند. صبر باید…

شوکو؛ مینی‌نوشت
غزل؛ زهرا بشری موحد

پادکست، زهرا باقری

زیتون؛ الی‌الأبد 

 

 

‫حجاب، حلقه‌ای برای وحدت جهانی

[ms 0]

رسیدن به وحدت (البته نه آن وحدتی که همه فکر می‌کنند فقط در بین مسلمانان خلاصه می‌شود) و صلح جهانی، جزو آرزوهای هر انسان آزاده‌خواهی‌ست. شاید تصور اکثرمان این باشد که این امر ناشدنی‌ست، اما حقیقت این است که در این چند سال اخیر این‌قدر اتفاقات ریز و درشت، حرکت‌ها و جنبش‌ها، تجمع‌ها و… در سراسر جهان به چشمم خورد که هیچ کدام از افراد تشکیل‌دهنده‌ی آن نه دینشان یکی بود، نه ملیتشان، نه رنگ پوست‌شان، نه زبانشان و نه… فقط به‌خاطر اینکه همه از یک نوع بشر هستند و همگی حق آزادی دارند و برای هدفی مشترک دور هم جمع شدند.

امروز هم وقتی اکانت فیس‌بوکم را باز می‌کردم، برای چندمین بار شاهد این نوع حرکت‌ها در دفاع از حقوق انسانی بودم؛ حرکت‌هایی که ندای برقراری صلح جهانی را فریاد می‌زدند و این‌بار این حرکت از سمت زنان آمریکایی صورت گرفته است؛ حرکتی در اعتراض به رفتار نژادپرستانه‌ی حاکم بر این کشور، که بارها منجر به قتل و تعرض به زنان مسلمان شده.

«یک میلیون حجاب»، نام یکی از این ده‌ها جنبشی‌ست که در راستای همان هدف صلح و امنیت جهانی شکل گرفت؛ جنبشی در حمایت از «شیما الاوادی» زن عراقی مسلمانی که دارای ۵ فرزند بود و به‌خاطرِ داشتن حجاب، در خانه‌اش کشته شد و ای کاش می‌دانست با کشته شدنش، در ظرف کمتر از چند روز، یک کمپین بزرگ در حمایت از حجاب در آمریکا شکل خواهد گرفت. این کمپین در کمترین مدت، هزاران عضو پیدا کرد و صدها نفر با ارسال عکس‌های با حجاب از خود، حمایتشان را از زنان مسلمان جهان اعلام کردند.

این حرکت‌ها، اعلام حمایت‌ها، اعتراض‌ها و… همگی نشان از عملی‌کردن هدفی دارد که فطرت همه‌ی انسان‌ها دنبال آن است؛ صلح جهانی.

نمونه‌ای از عکس‌های ارسالی به این کمپین را می‌توانید اینجا ببینید.

[ms 1]

در این عکس، دانش‌آموزانی در مدرسه‌ی شهر بزرگ دیترویت در ایالت میشیگان آمریکا، درحالی‌که هر کدام پلاکاردهایی در دست گرفته بودند، اعتراض خود را اعلام کردند. نوشته‌های روی پلاکارد و چینش ایستادنشان واقعا هوشمندانه بود؛ «من بودائی هستم»، «من مسیحی هستم»، «من به خدا اعتقاد دارم»، «من زیبا هستم»، «من شیما هستم» و در آخرین حلقه، شخص آخر، پلاکارد «ما همگی انسان هستیم» را به دست گرفته است.

[ms 16]

اینجا هم عده‌ای از دانشجویان دانشگاه واشنگتن در سنت‌لوییس، با شعار «پوشش و حجاب در برابر نفرت» این عکس دسته‌جمعی را برای کمپین ارسال کرده‌اند.

[ms 3]

دانشجویان مسلمان جزو انجمن (MSA) در دانشگاه ایالتی کارولینای شمالی هستند که با این پیام، عکس‌شان را ارسال کردند: «ما گرد هم آمده‌ایم و ایستاده‌ایم تا برقراری عدالت و برپایی یک سیستم حقوقی قوی که به‌طور یکسان با همه‌ی شهروندان رفتار کند.»

[ms 4]

وقتی با حجاب به محل کارم حاضر شدم، همه تعجب کردند. عده‌ای می‌دانستند که چرا امروز من حجاب را انتخاب کرده‌ام و عده‌ای هم از من می‌پرسیدند که علت کار من چیست. مدیر شرکت که یکی از بددهن‌ترین و تندخوترین افراد است، موقعی که برای چک کردن آمد و من را با این وضعیت دید، به من اطمینان داد که مشکلی برایم پیش نمی‌آید. این عکس‌العمل برای من باورنکردنی بود! من به‌عنوان یک زن آمریکایی، از قتل شیما ناراحت و متأسف شدم و برای همین، یک هفته در حمایت از شیما و خانواده‌ی او حجاب بر سر می‌گیرم و امید دارم که صلح پیروز خواهد شد.

[ms 5]

این هم تصویری از مادر و دختری آمریکایی‌ست که نوشته‌اند: «من با تمام خواهرانم ایستاده همراهم، بدون توجه به زبانمان، بدون توجه به دینمان و بدون توجه به آنچه در کشورم اتفاق می‌افتد.»

[ms 6]

من یک کاتولیک مکزیکی‌تبار هستم، اما واقعا از خواهرم شیما که حجاب داشته حمایت می‌کنم. من ماه رمضانِ گذشته به یکی از مساجد رفتم. آنان از من استقبال کردند و به من آموختند که چگونه همراه با پوشش دعا کنم و به من گفتند که اصلا برای ما مهم نیست که خدای شما کیست؛ می‌خواهد عیسی باشد یا کریشنا یا هر کس دیگر. مهم، ایمان شما و عمل به معنای واقعی از خدا و عشق به تمام موجودات است و امروز شیما در آسمان است و ما می‌توانیم این را به جهانیان آموزش دهیم. من از حجاب برای دعاهایم استفاده می‌کنم و همه‌ی ما به‌عنوان برادر و خواهر با یکدیگر زندگی خواهیم کرد.

[ms 7]

من یک آمریکایی سفیدپوست هستم و مذهبم پروتستان است. ۹ سال است که ازدواج کرده‌ام و مادر یک دختر و پسر هستم. اعتقاد دارم حجاب یک نماد است که ما موظف هستیم به‌عنوان یک انسان به آن احترام بگذاریم. ما با صدای بلند، اعتراض خود را در مقابل هر گونه دشمنی و عداوت و ترس و خشونت بلند می‌کنیم.
[ms 8]
من کورتنی، ۲۷ ساله از کارولینای شمالی هستم. من هیچ وقت یک فرد مذهبی نبودم، اما در طول سال گذشته، در رابطه با اسلام مطالعه داشتم و با آنها ارتباط گرفتم. در ماه دسامبر که به مراکش سفر کردم و فردی من را به نماز دعوت کرد و حجاب گرفتم، می‌دانستم دیگر از آن دست برنخواهم داشت. حجاب تا حد زیادی به انسان احساس راحتی می‌دهد و من نمی‌توانم احساسم را وقتی حجاب دارم بیان کنم. من همه‌ی زن‌ها را دعوت می‌کنم به زیبا دیدن، صرف‌نظر از پیشینه‌ی مذهبی‌شان، و باز هم حمایت خود را از شیما اعلام می‌کنم و می‌گویم همه‌ی ما شیما هستیم. در برابر این نژادپرستی و نفرتی که در برابر برخی شکل می‌گیرد، موضع می‌گیرم و می‌گویم: «همه‌ی شما خانم‌ها را دوست دارم.»

[ms 9]

من یک زن بودایی از سیاتل هستم. برای حمایت از همه‌ی مسلمانان و مخالفت با تبعیض و مهم‌تر از همه برای در حافظه‌ماندنِ نامِ «شیما الاودی»، حجاب را انتخاب کرده‌ام.

[ms 10]

یکی دیگر از زنان آمریکایی فقط عکس چهره‌ی خود را درون قاب روسری انداخته و برای حمایت از این جنبش، عکس را با این پیام ارسال کرده: «این فقط چهره‌ی من در قاب حجاب است. دوست دارم شما من را به‌عنوان یک مسلمان ببینید، چون من همیشه به شما زنان مسلمان و به حجابتان احترام می‌گذاشتم و برای حمایت از این حرکت، این عکس را ارسال کردم. این، همدردی من و حمایت من از شیما و خانواده‌ی اوست.»

[ms 11]

خانم دانیا از کشور مالزی: «من افتخار می‌کنم که در کشوری زندگی می‌کنم که نشان‌دهنده‌ی چندنژادی و چندمذهبی است. امروز من عکس باحجاب خود را در حمایت از همه‌ی انسان‌ها و برای نشان دادن موضعم در برابر جرم و جنایت منتشر کرده‌ام. ما می‌توانیم تفاوت ایجاد کنیم و بگوییم نه نژادپرستی و نه تبعیض! و اجازه دهید همه‌ی ما در کنار یکدیگر با عشق و صلح زندگی کنیم.»

[ms 17]

من کریستین، ۲۳ ساله از ایالات متحده‌ی آمریکا هستم. من فقط گاهی اوقات در کشورم حجاب می‌گیرم و ای کاش می‌توانستم همیشه بدون هیچ مشکلی حجاب داشته باشم. امروز برای ادای احترام به تمام کسانی که هر روز آن را می‌پوشند حجاب گرفتم، مخصوصا برای شکستن ننگ و نفرتی که در اطراف حجاب به‌وجود آمده است.

[ms 13]

اسم من پاتریشا است. من امروز حجاب پوشیدم برای نشان‌دادن حمایت از شیما. اصلا برایم مهم نیست که شما چه رنگی هستید و یا مذهب شما چیست و یا وابسته به کدام حزب یا گروه و یا دارای چه ملیتی هستید. من صمیمانه شما را دوست دارم.

[ms 14]

من یک زن مسیحی هستم که حجاب به‌عنوان نمایشی از دعاهای من و پشتیبان خانواده‌ی من است. واقعا این مضحک است که به کسی با انگشت اشاره بگویم «به خانه‌ات برگرد»، هنگامی که واقعیت این است که همه‌ی ما در آمریکا مهاجر هستیم، مگر تنها ۱.۵ درصد جمعیت آمریکا که بومی هستند. برای تمام کسانی که قربانی جهل و نفرت شده‌اند دعا می‌کنم.

 

نامساوی زن – مادر

[ms 0]

چند وقت پیش در جلسه‌ای حرف از خروجی فعالیت‌های مجلات دخترانه پیش آمد. بزرگی گفت ما باید از دختر امروزی مادر نمونه بسازیم. اما بلافاصله بعدش یک دختر نسل سومی حرفش را قطع کرد و گفت: قرار نیست همه‌ دختران، مادران نمونه‌ای بشوند. ما باید یادمان باشد که خیلی از دخترهای ما فقط می‌خواهند دختر نمونه باقی بمانند.

«قصد ازدواج ندارم» را شاید در گذشته کمتر می‌شد از زبان دختران شنید. دخترانی که تمام همّ زندگیشان از دوران کودکی، مهیا شدن برای روزی بود که نقش مادری را بپذیرند و جای عروسک را به کودکی واقعی بدهند و افتخار مادری را به رخ هم‌سالان خود بکشند. افتخاری که در پس دستیابی به یک هویت جدید، و یک مقام و شأن اجتماعی متعالی نصیب‌شان می‌شد. جایگاهی که رشک برمی‌انگیخت.

امروزه اما با رخ دادن آنچه جامعه‌شناسان «گذر از سنت به مدرنیته» می‌نامند و در پی تغییرات بزرگی که در ارزش‌های اجتماعی در حال روی دادن است، جای تعجب نیست دختری را ببینیم که آینده خود را در جایی دیگر جز مادری می‌جوید. در کجا؟ و به چه هدفی؟

رگه‌های اندیشه‌ای که آن را «فمینیسم» می‌نامند، سال‌هاست که با طوطی‌واری بیمارگونه‌ گروهی ناآشنا به هویت زن مسلمان، و با حمایت پروپاقرص رسانه‌های جمعی، نُقل محافل زنانی شده است که بی‌جیره و مواجب و بدون اینکه سر و ته این ادبیات فروپاشانه نظام اجتماعی را بفهمند، آن را دست به دست می‌دهند و دختران جامعه را در دو راهی جدیدی متحیر می‌سازند؛ آیا زندگی اجتماعی زن، ضرورتا باید با نقش مادری پیوند بخورد؟!

این گذر اجتماعی را با تکرار اصطلاح‌واره‌های «مردسالار»، «ظلم به زن»، «آزادی زنان»، «حضور اجتماعی زن»، «اشتغال زنان»، «تحصیلات عالیه برای بانوان» و… می‌توان به چشم دید. واژگانی که در ورای خود و در عمقی پنهان، مفاهیمی غیرارزشمند را با تکرار، به ارزش بدل می‌کنند. مفاهیمی که به چشم نمی‌آیند. ارزش‌واره‌هایی که بسیاری از اعتقادیافتگان به خود را به دیار پوچی و نیستی و بی‌هدفی رسانده است که در پس عمری زیستن، از بی‌هویتی درونی تبدیل به موجودی شود که شایسته‌ نام انسان نیست. ناارزش‌هایی که انسانیت را به مسلخ ادعای آزادی‌ای می‌کشاند که پس از حصول، می‌یابی چیزی جز یک اسارت اجتماعی بزرگ و تبدیل شدن به ابزاری برای سرمایه‌داران نیست. جریان مدعی آزادی زن در دنیای معاصر، هدفی جز «بردگی زنان» در نظام سرمایه‌داری ندارد!

زن، زن آفریده شده است. روحی لطیف، پراحساس، با محبت، که با اندک توجهی حاضر است تمام سرمایه وجود خویشتن را وقف انسانی دیگر کند؛ انسانی که خود می‌زاید. چنین انسانی را اگر بدون حامی و پشتوانه‌ وارد جامعه کنی، کمپانی‌ها مانند غول‌های بی‌شاخ و دم، با تمام ولع خود برای استثمار تمام آدم‌هایی که می‌توانند به‌ گونه‌ای سود بیشتری برای سرمایه آنان فراهم کنند، با شعار «منفعت‌طلبی» اومانیستی امروزین که در جامعه ما هم رسوخ کرده، چه بلایی به سرش خواهند آورد؟!

در فرادست، سرمایه‌داران بیمار ثروت‌اندوز، و در فرودست، دخترکان و زنانی که روح لطیف‌شان به سرعت اعتماد می‌کند و در پس هر اعتمادی تمام توان خود را مصروف می‌دارد، به زودی هضم می‌شود و لابه‌لای چرخ‌دنده‌ها در مسیر تولید کالا یا خدمات، در نهایت گوارش کمپانی‌ها قرار می‌گیرد و پسماند می‌شود.

زن در جامعه جهانی امروز به مصرف بهره‌وری سرمایه می‌رسد. زنی که نه صدایش به اعتراض بلند می‌شود و نه می‌تواند پرولتاریا شود و نهضت‌های چپ را علیه سرمایه‌داری سامان دهد، با تمام وجود به کمپانی و بِرَند آن عشق می‌ورزد و وجود خود را وقت موفقیت‌های رؤسای خود می‌کند. زیرا رئوف آفریده شده است و نمی‌تواند بین کار و عشق خود در زندگی تفکیک قائل شود! اگر می‌خواهید میزان بهره‌مندی سرمایه از کار زنان را ببینید، کافی است سر بچرخانید و از شرکت‌داران پیرامون خود دلیل استخدام زنان و گماردنشان به کار را خیلی خصوصی بپرسید!

اگر انسان باید انسان باشد و انسان بماند، این تحقیر بزرگی برای زنان است که برای حفظ انسانیت ناگزیر باشند «مادری» را کنار بگذارند. این یعنی «زایش»، «پرورش» و «نگهداشت فرزند» جزیی از انسانیت نیست! اگر داد بی‌دادی می‌زنند که «چرا زن مساوی مرد نیست؟» در پساکلام معترف شده‌اند که «زنانگی داخل انسانیت نیست». این آدم‌های مدعی حمایت از زنانگی!

روایت‌ها این را نگفته‌اند …

[ms 0]

چشم من نمی‌دید
خورشید را ندیده بودم، ماه را ندیده بودم؛ نور را ندیده بودم
آن روز در ِ خانه‌ی رسول را زدم که دستم را دراز کنم به گدایی رحمتش، که رسول باران بود و نمی‌پرسید این پیاله خالی از آن کیست.
در باز شد، در روایت‌ها گفته‌اند «او» پوشیده بر من حاضر شد، گفته‌اند که رسول پرسیده «این مرد نمی‌بیند، چرا خودت را از او می‌پوشانی؟» و او پاسخ داده که «این مرد نمی‌بیند، من که می‌بینم.»
خواستم این‌جا اعتراف کنم که من دیدم، یعنی برای اولین‌بار در عمرم دیدم، با همین چشم خاموش و بسته‌ام، خورشید را، ماه را، نور را.
روایت‌ها این را نگفته‌اند …

 

اقتصاد در دستان ما

[ms 1]

قبل از سال تحویل توی خانه، قرار شد شعار امسال را حدس بزنیم، هرکس حدس خودش را گفت، از وضعیت شلوغ و پلوغ دنیا گرفته تا بیداری اسلامی و وحدت و فلان. این که شعار در فضای اقتصادی باشد هم قابل حدس بود. چون اگر «الگوی مصرف»‌مان را کمی اصلاح کرده بودیم و باور داشتیم که عرصه اقتصادی «جهاد» می طلبد، باید منتظر می ماندیم که حالا چه قدم جدیدی باید برداشت. سال که تحویل شد و شعار آمد گوشه‌ی قاب تلویزیون دیدیم که رهبر با ظرافت خاص خودشان، ابعادی از موضوعات جاری را می‌بینند که بقیه مسئولان و یا قشرهای مختلف مردم چندان دغدغه‌اش را ندارند و به آن نمی‌پردازند. یک بار دیگر انگشت اشاره رهبر به سمت موضوعی رفته که ضرورتِ اولویت اول شدن را دارد.
یک چیزی برای همه واضح و مبرهن است، آن هم این‌که ایشان هر سال طبیب‌وار، درد را درست تشخیص می‌دهند و جهت درمان را هم در قالب شعار آن سال معرفی می‌کنند، ولی ماجرا درست از بعد این نام‌گذاری شروع می‌شود که نهادهای متولی و یا افرادی که به نوعی کاری برای شعار آن‌سال از دست‌شان برمی‌آید آن‌چنان که باید عمل نمی‌کنند و این نسخه طبیب، به جای کاربردی شدن و تحقق، روی بیلبوردها و بنرهای عریض و طویل شهر، شهید می‌شود.
اما شعار امسال، ربط مستقیمی با خانم‌های خانه دارد. روشن است که تامین انواع مایحتاج منزل همگی با بانوی منزل ارتباط مستقیم دارند. غالبا خانم‌ها هستند که لیست خرید روزانه یا هفتگی را می‌نویسند، خانم‌ها هستند که قبل از همه احساس می‌کنند مبلمان قدیمی شده است یا موتور یخچال تازگی‌ها خیلی صدا می‌دهد و یا فر غذا را می‌سوزاند و یا یک وسیله جدید منزل خانم همسایه دیده‌اند که سبزی و میوه را خشک می‌کند به چه راحتی و خوبی! بنابراین به عنوان مدیر نظر و نحوه انتخاب آن ها می‌تواند ما را در عمل به شعار سال دور یا نزدیک کند.

[ms 0]

چگونه یک لیست خرید ملی بنویسیم
شعار امسال به پشتوانه دو سال گذشته یعنی سال اصلاح الگوی مصرف و سال جهاد اقتصادی به خوبی ما را در مسیر اصلاح شیوه و سبک زندگی قرار می‌دهد. مدل مصرف گرایانه‌ای از زندگی که چند سال اخیر به مدد رسانه‌های تصویری و بعضی سیاستهای دولتی به سرعت ما را جذب کرده است، در این پروسه قابلیت تعدیل دارد. احیا کردن مفهوم “قناعت” در زندگی به عنوان یک آموزه دینی و البته یکی از نشانه‌های ستودنی کدبانوگری مادرانمان باید بار دیگر مورد توجه قرار گیرد. در نظر داشتن این دو نکته عمل به مصرف تولیدات داخلی را آسان‌تر میکند.
ضمن اینکه مادران می‌توانند از این شعار به عنوان یک «شیوه تربیتی» استفاده کنند. شعاری که در سطوح خرد می‌تواند اعتماد به نفس فرزندان را نسبت به داشته‌هایشان، خانواده، پدر و مادر هم تقویت می‌کند و عزت نفس را افزایش بدهد. حتی مادران با ظرافت‌های تربیتی خود می‌توانند خانواده را از این سمت ماجرا به سمت شعار سال روانه کنند.
در این مسیر نکته اساسی آن است که ضرورت‌ها را در نظر بگیریم در نتیجه سعی کنیم ساده تر زندگی کنیم.
قطعا مواردی وجود دارد که یا مشابه داخلی ندارد و یا کیفیت جنس داخلی پایین است، در این جا باید سریعا به این سوال جواب بدهیم بدهیم آیا این خرید ضرورت دارد؟

[ms 2]

بالای کاغذ لیست خرید درشت و خوانا بنویسید: ضروریات!
کالاهای مصرفی خانواده را به طور عمده میتوان به چند دسته تقسیم کرد: خوراک، پوشاک، لوازم منزل (اعم از ظروف، مبلمان و وسایل برقی).
در انتخاب خوراکی‌ها دستمان بسیار باز است. تقریباً هیچ ماده غذایی ضروری نیست که مشابه داخلی نداشته باشد. گرچه اصولا خانم‌ها در این مورد تولید داخلی را ترجیح می‌دهند از جهت تاریخ مصرف و سلامت تولید و حلال بودن که عموماً درباره کالاهای خارجی به دلیل ورود از مبادی غیر رسمی نامعلوم است.
در باب پوشاک اگر منصفانه نگاه کنیم، در این زمینه هم تولید داخلی جوابگوی نیاز ما هست، گرچه در صنعت نساجی جا برای کار بسیار است، منتها نکته‌ای که در باب پوشاک قابل توجه هست، بحث «تنوع طلبی» و «جاذبه» است، باید به خودمان یادآور شویم که خریدمان از سر نیاز است و یا دل‌مان میخواهد. واضح است که تبِ خرید از نمایندگی برندهای معروف بیشتر از آن که رفع نیاز باشد ارضای حس «خودنمایی» و «تجمل گرایی» ست.
لوازم منزل که جزو خریدهای کلان محسوب می‌شوند و معمولا تصمیم‌گیری نهایی درباره آن به عهده آقای خانه است، اما خانم‌ها می‌توانند از قدرت نرم خود در این زمینه استفاده کنند. ضمن اینکه نحوه استفاده بهینه و نگهداری از این لوازم بیشتر به خانم ها مربوط می‌شود.
صحبت از تجربه‌های مصرف داخلی در جمع‌های دوستانه بانوان هم می‌تواند به این روند کمک کند، از ارائه تجربه از مصرف محصولات داخلی، معرفی آنها و یا سوال از جنس مورد نیاز با مارک وطنی گرفته تا بحث در مورد این‌که چرا بهتر است خرید ایرانی داشته باشیم. حتی می‌شود همگی پشت سر اجناس چینی حرف بزنند، غیبت‌های احتمالی را هدفمند کنیم.
باشد که امسال، همین سالی که خواه ناخواه خانم‌ها، در تحقق و فرهنگ‌سازی آن کاری از دست‌شان برمی‌آید در تحقق شعارش، سالی وی‍ژه و متفاوت شود.
حتی به قول یکی از کارشناسان همان‌طور که زنان در زمان ناصرالدین‌شاه، مصرف تنباکو را تحریم کرده و موجی را در این زمینه در کشور ایجاد کردند، امروز هم این توانایی را دارند که مصرف کالای خارجی را تحریم کرده و کالای ایرانی را جایگزین آن کنند. قدرت نرم زن‌ها یعنی همین!
این بحث، در چارقد ادامه خواهد یافت، از دادن پیشنهادها و به اشتراک گذاشتن نکات کاربردی خود در این زمینه دریغ نکنید.

 

تمام آن بی‌قراری

[ms 0]

گفته بود: همه‌ی راز آنجاست که این ارض، » مهبط» آدم است نه «خانه‌ی قرار» او.
گفته بود به خاطر همین است که غم غربت، سینه‌ی آدمی را تنگ می‌کند.
من کوچک بودم. نمی‌فهمیدمش. فقط حرفهایش را می‌شنیدم. می‌خواندم. و جایی آن گوشه‌های ذهنم به امانت می‌ماند.
گفته بود: اینجا دیارِ دلگیرِ هبوطِ آدم است.
من دلم گرفته بود. با خودم می‌گفتم که این آدم، یک جاهایی ریشه‌اش را گره زده به باران، به درخت، به بهشت… که اینجوری از غربتِ زمین می‌گوید. با خودم می‌گفتم این آدم حیف است لای غربت زمین گیر کند و بمیرد. این آدم باید جور دیگری این زمین را ترک کند.
گفته بود: جوعِ زمینی، جز به فواکهِ روضه‌ی رضوان فرو نمی‌نشیند. و عریانی‌اش جز در احتجابِ آغوشِ عشق، پوشیده نمی‌شود. و تشنگی‌اش جز به «ماءٍ مَسکوب» سیراب نمی‌شود.
اینها را که می‌گفت، گرسنه و تشنه شدم. دیدم که آفتاب دنیا، سیاه سوخته‌ام کرده است. دیدم که حرفهای این آدم، مرا به هوس انداخته تا زودتر عالمِ بالا را ببینم. اما نه… من اهل دل کندن نبودم. من به اینجا انس عجیبی داشتم. انگار که بندِ نافم را هنوز نبریده بودند. تعلق داشتم به این خاک…
او از کوچ پرستوها می‌گفت، من خیال ماندن به سرم داشتم. او از رازهای مگوی عالم می‌گفت، من نگفتن بلد نبودم. ساده بودم. اهل لب به مهر کردن نبودم.
می‌گفت: پرستو که با لانه، عهدِ الفت نمی‌بندد.
من هی غرق می‌شدم توی کلماتش و هی سرم را بالا می‌گرفتم تا نفسی تازه کنم و دوباره غور کنم میان بی‌قراری هایش. من کوچک بودم. راه و رسم عاشقی و طی طریق بلد نبودم. من فقط بلد بودم بشنوم. بخوانم و جایی آن رازها را سر طاقچه‌ی دلم نگه دارم. حس می‌کردم شاید وقتی، به کارم بیایند. دل کندن را تازه داشتم از حرفهای او می‌شنیدم. وقتی می‌گفت: وطن پرستو بهار است و اگر بهار مهاجر است، از پرستو مخواه که بماند… خیال می‌کردم حالا حالا ها زمان لازم دارم که اینها را بفهمم. دل نمی‌دادم به کلمات. خودم را دست کم گرفته بودم. مثل کسی که اگر هم بخواهد زیارت خانه یخدا قسمتش شود، می‌گوید نه! زود است. آمادگی‌اش را ندارم. من هم خوش‌خیال بودم. فکر می‌کردم زمان دارم برای باز شنیدن و باز شنیدن…
گفتم که… کوچک بودم!
یکهو دیدم خودش شده یک پرستو. دارد پر می‌زند. دارد توی آتش عشق می‌سوزد. دارد له له می‌زند که از این آفتاب زمینی به سایه‌ی کشیده‌ی » سِدرٍ مَخضود» پناه ببرد.
یکهو دیدم که وقت من تمام شد… کلمات این آدم معلق شد توی هوا… مثل حبابهایی که بالا می‌روند.
من عکسش را چسبانده بود به دیوار و خودش را نداشتم… من ذکرش را گوشه‌ی دفترهایم می‌نوشتم و می‌دانستم که دیر شده… می‌دانستم که بزرگ شدن من، طول کشید و بی‌قراری او آنقدر بود که بندِ زمنیش نکند بیش از این…
خوابش که می‌آمد سراغم، می‌دیدم که زمزمه‌ی جویبارهای بهشت را دارد زیر لب تکرار می‌کند… و سر خوش است از نماندن روز این زمین… می‌دیدم که رسیده است به «خانه‌ی قرار»…
حالا که نیست، پناه برده‌ام به طاقچه‌ی دلم… می‌گردم … شاید راه و رسمِ پرستو شدن را به یاد بیاورم.

خواستم کمی شبیه «زهرا » باشم

[ms 0]
گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟
گفتم: چه می‌دانم، لابد این‌طوری خوش‌تیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی این‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!
گفت: نچ!

گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همه‌ی قصه‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز
گفتم: خب خودت بگو اصلاً
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس «زهرا»ست، خواستم کمی شبیه «زهرا » باشم.

 

خانومی که من نیستم

نوشته‌ای که در ادامه خواهید خواند، برای گسترش فرهنگ گفتگو و انتشار نظرات مختلف در چارقد منتشر می‌شود و محتوای آن لزوما مورد پذیرش چارقد نیست. نشریه الکترونیک چارقد آماده انتشار نظرات دیگر کاربران خواهد بود.

[ms 2]

«خانومی که شما باشی». انگشت اشاره‌اش را آرام به طرف من گرفته بود و در حالی که هزار و یک حرف قشنگ را با همین نام جذاب، زیبا و سبک در ذهنم تداعی می‌کرد، به سمت دری هلم داد که تنها همان در بود! بی هیچ دیواری و یا باغی که آن پشت باشد…

«ما از دریچه نگاه زنان به جهان می‌نگریم!». این آخرین جمله ۱۴ شبِ اولِ سال «آزاده نامداری» بود در «خانومی که شما باشی». اما یک سوال در این بین حذف نشدنی بود: شما از کدام زنان سخن می‌گویید؟

پرداختن به زنان و تولید برنامه برای این قشر از جامعه توسط شبکه دو از آن روی مورد انتظار است که این شبکه خود را شبکه کودک و خانواده می‌داند. از دیگر سوی زنان به عنوان محور اصلی خانواده و موتور محرک مهمترین و
اولین نهاد اجتماعی، جایگاهی خاص در مناسبات اجتماعی و تمدنی یافته و تاثیرات شگرفی در این حوزه‌ها دارند. در حقیقت گره و نقطه پیوند اجتماع، رسانه و زن نهادی است به نام خانواده که اهمیت زنان، بینش و رشد آنها را چند برابر می‌کند؛ چه اینکه سلامت نفس، تعالی و فهم زن در ایجاد خانواده‌ای متعالی و مجموعه خانواده‌های موفق و کارا در شکل‌گیری جوامع رو به رشد و پویا مسائلی هستند غیرقابل انکار. از این روی ضرورت پرداختن به امور زنان از منظر مدیریت نهاد خانواده و توانمندسازی ایشان در این زمینه جهت ایجاد جوامع سالم و صالح و نیز از زاویه رشد و تعالی انسانی و فردی در ابعاد انسانی درست مانند مردان رخ می‌نماید.

یکی از برنامه‌هایی که پیش از این پرداختن به مسائل زنان را به عنوان زمینه کاری برگزیده بود، برنامه «اردیبهشت» بود که از شبکه چهار پخش می‌شد و البته به جهت تخصصی بودن مخاطبان خاص خود را داشت. اما آغاز بهار ۹۱ همراه شد با پخش برنامه‌ای خوش آب و رنگ و البته خوش‌نام. «خانومی که شما باشی» نام قشنگی بود برای یک شبانه جدید که به نام زن بود و به کام هیچکس!

دکور شاد، موسیقی آرام زمینه، تماشاگرانی که مرتب دست می‌زدند و اجرای مخصوص آزاده نامداری (که لزوما مثبت نیست)، از ابتدا نوید برنامه‌ای عمومی را می‌داد در حوزه زنان، یعنی یک برنامه بی‌سابقه. اما تمام اینها و آن تصور خوب از نام جذاب برنامه، زمانی از بین رفت که سوالات نامداری یکی پس از دیگری مانند پتک بر سر مخاطب فرود می‌آمدند و در کنار پاسخگوها که کسانی نبودند جز بازیگران و مشاهیر عرصه تصویر، به ساخت بنایی مشغول شدند که هیچ شباهتی به تصور اولیه از برنامه نداشت. در حقیقت این دو مورد در کنار یکدیگر حکایتی بودند از خلأ جدی فکر و برنامه‌ریزی خاص در اتاق فکر برنامه. زنان و مسائل ایشان دغدغه برنامه‌ای بود که برای آنها و به نام آنها ساخته شده بود؛ اما در اکثر شب‌های برنامه هیچ کدام از دغدغه‌های جدی زنان مورد بحث و بررسی واقع نشد. تنها موضوعاتی سطحی چون ترس، رانندگی، مادرشوهر، آشپزی، آرام یا شلوغ بودن و… طرح شده و صحبت‌ها و نظراتی شخصی درباره آنها ارائه شد. می‌توان جدی‌ترین مباحث مطرح شده را مادر شدن، و اشتغال زنان دانست که راهگشا بودن بحث‌های جاری در این دو موضوع نیز جای تردید دارد.

[ms 3]

از جهت دیگر اکثریت مهمانان برنامه از چهره‌های مشهور سینما و تلویزیون بودند که به سؤالاتی شخصی پاسخ می‌گفتند و در انتها توسط خانم مجری به عنوان نظرگاه زنان مهر می‌خوردند. اما آیا آن خانم بازیگر نماینده من و مادر من و دوست من است؟ آیا نظر شخصی من نظرگاه خانم مجری، همکار خانم مجری و حتی مادر خانم مجری است؟ چرا و چگونه احوالات شخصی یک نفر را به کل جامعه تعمیم داده و منکر تفاوت‌های موجود میان خود زنان می‌شویم؟ اولین نکته در نگاه خاصی که طی سال‌های اخیر در محافل مختلف به زنان شده است، نادیده انگاشتن تفاوت‌های مختلف شخصیتی، خانوادگی، تربیتی و محیطی و… ایشان و یک کل به هم پیوسته و یکپارچه تصور کردن این قشر است.

در حقیقت وقتی از مسائل زنان سخن می‌گوئیم باید روشن کنیم منظور ما کدام زنان هستند، زنان کهگیلویه و بویراحمد یا زنان اصفهان؛ یا هم همین تهران با طبقه‌بندی بالای شهر و پائین شهر! چه اینکه زنان مختلف با نگاه‌ها و شرایط متفاوت دارای اقتضائات و نیازها و دغدغه‌های مختلفی هستند. اما طرح نگاه زنان در این سطح از کلیت و انتزاع آن هم توسط قشری خاص یعنی زنان بازیگر قدری غیر علمی و غیر منصفانه به نظر می‌رسد. عدم رعایت انصاف در این زمینه با تمرکز صرف بر انتخاب اقشار خاص و میدان و مجال حضور ندادن به دیگر زنان مانند دختران دانشجو آن هم از نوع محجبه‌اش، زنان مبارز و انقلابی، همسران و مادران شهدا و جانبازان و حتی زنان تازه مسلمان که سوژه تکراری سیما شده‌اند و تلاش جهت انعکاس نظرات یکدست میهمانان به اوج خود می‌رسد.

اما مهمترین ضعف برنامه، ضعف ساختاری آن یعنی منفک دانستن زن از خانواده و فربه کردن زنان با تمرکز بر ویژگی‌ها و مسائلی خاص که منجر به کمرنگ شدن نقش ایشان در خانواده می‌شود بود. مسئله‌ای که یکی از نقاط ضعف بزرگ غرب است. مطرح نشدن خانواده و نسبت آن با زنان و بررسی فردیت ایشان بدون در نظر گرفتن نقش اجتماعی خاص زنان (منظور نقشی است که به صورت غیرمستقیم و از کانال خانواده در اجتماع ایفا می‌کنند) از ضعف‌های مهم برنامه بود. این برنامه با پررنگ کردن و بحث بر سر جزئیاتی که می‌توانند یکی از ویژگی‌های شخصیتی هر فردی باشند، به تشریح مسائلی پرداخت که نمی‌تواند دغدغه یک زن مسلمان باشد. چه اینکه دغدغه‌هایی مهمتر به جهت‌دهی افکار و حرکات او مشغول‌اند. چرا و از چه روی بحث بر سر ترس یک فرد خاص آنقدر مهم می‌شود که ۴۵ دقیقه از وقت رسانه ملی و مخاطب را به خود اختصاص می‌دهد!؟ این مسئله تنها از ضعف فکری و عدم شناخت صحیح زنان این مرز و بوم و تفکر جاری در میان آنان و غرق شدن در هاویه نفس نشأت می‌گیرد، چرا که در صورت دست و پنجه نرم کردن با حقیقت مسائلی از این دست، لغو می‌نمایند و نصّ «والذین هم عن اللغو معرضون» سرلوحه حقیقت دوستان است.

ورود به عرصه زنان مسلمانی که قادر بودند سربازان آخرالزمانی سیدالشهدا را تربیت کنند و نشان دادن تفکرات ایشان به انرژی، قوت اندیشه و نگاه عمیق‌تری نیاز دارد.

مهمان چارقد به صرف رولت حلواارده

[ms 0]

بهار با آن هوای دل‌چسب و خنک صبحگاهی‌اش و آن عصرهای مطبوع و بارانی‌اش، جان می‌دهد برای پیاده‌روی و نفس کشیدن در هوای تازه. اصلا بهار روزهایش جنب و جوش می‌خواهد و لبخند، و این جنب و جوش و لبخند، انرژی! مثلا همین رولت حلوایی خوشمزه؛ بعد از یک پیاده‌روی صبحگاهی با شیر، یا در یک دور هم نشستنِ عصرگاهی کنار باغچه یا گلدان‌های توی ایوان خوردنش با چای چقدر لذت دارد. بفرمایید.

[ms 1]

مواد لازم برای خمیر:
آرد به مقدار کافی (حدود دو لیوان)، روغن مایع یک لیوان، کره مارگارین ۲۵۰ گرم، ماست یک لیوان، بکینگ پودر یک قاشق غذاخوری.

مواد لازم برای مغز رولت:
حلواارده یک لیوان، شکر یک لیوان، مغز گردو یک لیوان، رومال خمیر، تخم مرغ یک عدد، آب و روغن مایع کمی

[ms 2]

ابتدا ماست، مارگارین و روغن مایع را در یک ظرف مخلوط می‌کنیم. سپس آرد و بکینگ پودر را با هم مخلوط کرده و کم‌کم به مخلوط اضافه می‌کنیم، تا جایی که خمیر نرمی (به نرمی لاله‌ی گوش) به‌دست بیاید. خمیر را کمی ورز داده و به سه قسمت مساوی تقسیم می‌کنیم. سپس روی خمیر را با نایلون پوشانده و به مدت یک ساعت در یخچال قرار می‌دهیم.
[ms 3]
بعد از یک ساعت خمیرها را روی سینی ِچرب‌شده باز می‌کنیم و به ترتیب حلوا، گردو و شکر را روی آن می‌ریزیم.
سپس به‌آرامی خمیر را به‌صورت رول درآورده، دو طرف آن را می‌بندیم و به قطعات مساوی برش می‌دهیم.
رولت‌ها را در سینی فر که کاملا چرب کرده‌ایم، با فاصله از هم می‌چینیم. تخم‌مرغ را با چند قطره آب و روغن مخلوط کرده و با قلم‌مو روی رولت‌ها می‌مالیم. سینی را در طبقه‌ی وسط فر با حرارت ۱۸۰ درجه‌ی سانتی‌گراد، به مدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه قرار می‌هیم.

[ms 4]
رولت‌ها را به محض بیرون آوردن از فر، در هوای کاملا خنک قرار می‌هیم.

نکات مهم:
. بیش از حد ورز دادن خمیر، باعث پس دادن روغن مخلوط در آن می‌شود.
. وقتی خمیر را رول می‌کنیم، به‌خاطر نرمی خمیر احتمال پارگی آن وجود دارد. منفذهای ایجادشده در خمیر را با چند تکه خمیر کوچک ترمیم کنید.
. سینی فر را حتما با کره چرب کنید.
. فر را از نیم‌ساعت قبل گرم کنید.

خوش‌اخلاق‌ها و خوش‌ذوق‌ها به ترویج حجاب بشتابید

[ms 0]

آموزش مفهوم حجاب و عفاف برای دختران خردسال و نوجوان یکی از دغدغه‌های پدران و مادران است. همه معتقدند که با توجه به هجمه‌ی رسانه‌ها به حجاب، انتقال مفهوم صحیح این مسئله‌ی مهم برای کودکان بسیار سخت شده است. برای یافتن راه حل مناسب این موضوع، با دکتر افروز، استاد ممتاز دانشگاه تهران و رئیس سازمان روان‌شناسی کشور، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. چهره و صدای دکتر افروز برای بسیاری از پدران و مادران، دلنشین و یادآور خاطرات بسیاری است.

 

در این فرصت کوتاه می‌خواهیم نظر شما را درباره‌ی پرداختن به موضوع حجاب و عفاف بدانیم و اینکه چگونه باید به بُعد رسانه‌ای این موضوع پرداخت و چه مشکلات و خلأهایی در این باره وجود دارد.

من چند نکته در این حوزه عرض می‌کنم. مسئله‌ی عفاف و یا در واقع پوشیدگی، یک رفتار است و یک رفتار ارزشمند دینی است. اصولا عفاف‌مداری و پوشیدگی، یک رفتار ارزشمند متعالی دینی و شخصیتی جهان‌شمول است. تردیدی در این نیست. این مسئله در همه‌ی ادیان هست. خانم‌ها وقتی به کلیسا می‌روند، باید روسری بپوشند. بعضی دانشگاه‌هایی که وابسته به کلیسای خیلی متعصب و خیلی قوی هستند، مثل کلیسای مارمورها در یوتای امریکا، نمی‌توانند بدون پوشیدگی لازم در آنجا درس بخوانند. یونیورسال یوتا از مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیاست. کسی در آن نمی‌تواند با آستین کوتاه و تی‌شرت راه برود. همین مسئله را در یونان و تایلند و چین نیز می‌توانید ببینید. عفاف و پوشیدگی در دنیا به‌عنوان یک ارزش مطرح است. همین‌طور مسئله‌ی برهنگی در دنیا یک ضدارزش است.

انسان‌هایی که برای خود ارزش بیشتری قائلند، پوشیدگی‌شان بیشتر است. آنهایی که احساس کوچکی و تحقیر و کمبود و عقده‌های روانی دارند و برای شخصیت‌شان ارزشی قائل نیستند، حس و احساس نیاز به پوشیدگی کمتری دارند. این یک اصل جهانی است.

ممکن است این مطلب را به‌صورت مستند علمی بیان کنید؟

کسانی که خود را حقیقتا ارزشمند نمی‌دانند، چندان ارزشی برای پوشیدگی قائل نمی‌شوند، و کسانی که وجودشان پر از اضطراب است، عفاف‌مداری‌شان خیلی کمتر است. پوشیدگی و عفاف‌مداری یک رفتار متعالی ارزشی و دینی در دنیاست، و این رفتار در بستر باورها صورت می‌گیرد. اگر عفاف‌مداری و پوشیدگی ارزشی و شخصیتی را بخواهیم با نگاه دینی قوی کنیم، باید به باورهای دینی بپردازیم. بنابراین دوستان شما باید در حوزه‌ی باورها فعالیت کنند. دو نوع عنصر نقش دارند؛ عنصر شناختی و عنصر احساسی و عاطفی.

ما باید یک شناخت زیبا و متناسب و معقول و متعادل و متعالی و تحولی نسبت به عفاف و پوشیدگی پیدا کنیم. بچه‌هایی که به‌دنیا می‌آیند، مخصوصا دختران، در دوران حیات و بلوغشان به‌تدریج باید یک شناخت زیبا و متناسب با پوشیدگی و عفاف‌مداری پیدا کنند. به تناسب این شناخت، در آنها حس زیبایی به‌وجود می‌آید.

ممکن است مصادیقی درباره‌ی تربیت کودکان ذکر کنید؟ چون در سن ۵ یا ۶ سالگی، نمی‌شود بچه‌ها را با بحث منطقی روشن کرد.

زیباترین شیوه‌ی یادگیری این شناخت، شیوه‌ی غیرمستقیم و مشاهده‌ای است نه کلامی. بهترین شیوه‌ی یادگیری، یادگیری مشاهده‌ای و تجربی است، و یادگیری انتزاعی و سخنی و سخنرانی به‌کار نمی‌آید. مثلا بچه‌ها می‌بینند که خوشایندترین و زیباترین چهره‌ی مادر زمانی است که به نماز می‌ایستد.

وقتی این حس را داشته باشند که پدری که ریش دارد، متبسم و خوشحال است، این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید که من هم باید همین کار را بکنم. اگر مهمان‌هایی داشته باشند که در عین پوشش و عفاف، شاد و متبسم و خوش‌اخلاق هم هستند، در این صورت است که بچه‌ها گرایش و شناخت پیدا می‌کنند؛ در همین صورت است که این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید.

اما اگر بچه ببیند که مادر وقتی از بیرون می‌آید، چادر را به گوشه‌ای پرت می‌کند و می‌گوید پختم از گرما، بچه‌ها نسبت به چادر و حجاب حس ناخوشایندی پیدا می‌کنند. همان لحظه وقتی با پدر خانه دعوا می‌کند و چادرش را برمی‌دارد و می‌گوید من از این خانه می‌روم، مسلما بچه حس ناخوشایندی نسبت به چادر پیدا می‌کند.

وقتی دختر زیبایی را در یک سریال تلویزیونی می‌بیند که دختر یک قاچاقچی است و پوشش خوبی ندارد اما زیباست، و می‌بیند که دختر پاسدار می‌لرزد و می‌ترسد و خانه‌اش در محاصره است و چادری است، از چادر بدش می‌آید. حس بدی در بچه‌ها ایجاد می‌شود اگر فواحش و بدکاره‌ها را در چادر ببینند. یک مورد دیگر که به بچه‌ها حس بدی نسبت به چادر و حجاب می‌دهد، این است که پوشیدن مقنعه در مدرسه اجباری باشد، اما بیرون از مدرسه معلمشان را ببینند که شال سرش کرده.

همه‌ی این مباحث، درباره‌ی شناخت و احساس است. آمیزه‌ای از شناخت و احساس، باور ایجاد می‌کند. ما باید از اول تلاش کنیم تا هم‌زمان با شناختی که نسبت به پوشیدگی پیدا می‌کنند، زیبایی آن را هم ببینند. نتیجه‌ی آمیزه‌ای از شناخت مطلوب و متناسب و احساس خوشایند، باور زیباست. این باور است که رفتارها را درست می‌کند. بچه‌ای که با این شرایط بزرگ می‌شود، حتی اگر به آمریکا و اروپا هم برود، دوست دارد پوشیده باشد.

این باور را باید ایجاد کنیم. این باور را باید در کتاب‌ها ایجاد کنیم. تصاویری که در کتاب‌های درسی از خانم‌های باحجاب نشان می‌دهیم، نباید این‌طور باشد که باحجاب‌ها را فقط مشغول رخت‌شویی و اتو کردن نشان بدهیم. خانم‌های باحجابی را که مشغول انجام عمل قلب و یا استاد فیزیک هسته‌ای هستند هم، باید نشان بدهیم.

باید به فرزندانمان نشان بدهیم که زنان باحجاب، در موقعیت‌های علمی و فرهنگی بالایی هستند. معلم‌های باحجابی را نشان بدهیم که خوش‌اخلاق‌ترین معلم‌ها هستند. اگر ما این کار را کردیم، در کنار اینکه شناخت و حس زیبا به بچه‌ها داده‌ایم، این باور به‌تدریج در بچه‌ها ایجاد می‌شود. آدم‌ها دوست دارند با شخصیت‌های خوش‌اخلاق و محبوب همدلی کنند. اگر همدل شدند، همانندسازی می‌کنند و الگو می‌گیرند.

[ms 1]

همه‌ی آدم‌ها محبت‌پذیر و اخم‌گریزند؛ تکوین‌طلب و تحقیرستیز، تأییدطلب و تکذیب‌گریز، ترغیب‌طلب و تهدیدگریز هستند. دوست دارند همیشه تأیید و تکریم شوند. اگر کسی قرار است بچه‌ها را دعوت به پوشش و حجاب کند، باید همین کسانی که خوش‌اخلاق و خوش‌ذوق هستند این کار را انجام دهند، نه کسی دیگر.

اگر از دوران خردسالی باور و بصیرت مناسبی نسبت به حجاب پیدا کند، و شناخت درستی نسبت شخصیت آدم‌های باحجاب پیدا کند، و متواضع‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین شخصیت‌ها کسی باشد که زیباترین و بهترین پوشیدگی را دارد، و از نظر عاطفی او را اقناع کند، این دختر چنین باوری پیدا می‌کند و حجاب را اصل می‌داند. در این صورت است که این دختر در ترکیه و آمریکا و انگلستان هم با بهترین پوشش حضور پیدا می‌کند. من زنان و دختران پاکستانی را دیدم که در انگلستان به دنیا آمده بودند و سه چهار نسل آنجا بودند، اما هم‌چنان حجاب خود را تمام و کمال رعایت می‌کنند.

اقتضای سن دختر ۱۵ ساله، حجاب‌ستیزی و عفاف‌ستیزی نیست. اقتضای این سن آن است که اطرافیان با او صمیمی و مشفق باشند. رابطه با دختران در این سن باید حکیمانه باشد؛ نباید انضباطی باشد. پدر و مادرهایی که با بچه‌ها انضباطی برخورد می‌کنند و همیشه از کتاب و درس و مشق و مدرسه حرف می‌زنند، پیوند عاطفی را سست می‌کنند. وقتی پیوند عاطفی سست شد، دختر احساس حقارت و کوچکی می‌کند. احساس بی‌مقداری و اضطراب می‌کند.

وقتی دختر حس می‌کند باید خودنمایی کند و دیگران باید برایش ارزش قائل شوند، و پدر و مادر و خانواده‌اش به او اهمیت ندهند و به او توجه نکنند و احساس نکند که واقعا برای دیگران ارزش دارد، به ظواهر اهمیت می‌دهد و بینی‌اش را عمل می‌کند و شال می‌اندازد. مولای متقیان می‌فرماید: «هر کس شخصیت خویش را شریف بدارد، از گناهان و لغزش‌ها مصون بماند».

پیامبر خدا می‌فرماید: «أکرموا أولادکم»، یعنی بچه‌هایتان را تکریم کنید. اسم بچه‌ها را باید زیبا بگوییم. به‌جای حسن بگوییم حسن جان، بگوییم مینو جان، مریم جان، فاطمه خانم، حامد آقا. بچه که از مهدکودک برمی‌گردد، به استقبالش بروید. مهد کودک که می‌رود، تکریمش کنید. بدرقه‌اش کنید. با هم صحبت کنید. پایتان را جلوی بچه‌هایتان دراز نکنید. این کارها باعث تکریم او می‌شود.

پوشش ایرانی، آمیزه‌ای از فرهنگ و مذهب است. ممکن است بگوییم چادر حجاب برتر است، اما حجاب جهان‌شمول نیست. میزان حجاب، کیفیت آن است؛ اینکه آدم بتواند با آن نماز بخواند. یکی از ویژگی‌های نمازخوان‌ها این است که دائم در نماز باشند. اگر انگشتر طلا دست من باشد، نمی‌توانم با آن نماز بخوانم. اگر خانه‌ی من غصبی است، نمی‌توانم در آن نماز بخوانم و درس بخوانم. حتی خوابیدن هم در آن اشکال دارد. اگر با پولِ خمس‌نداده لباس دوختم، نمی‌توانم نماز بخوانم. بنابراین آن چیزی که باید درست باشد، خلق و خوست. از همین رو، در حجاب هم کیفیت مهم است.

حجاب زنان باید طوری باشد که با پوشش کامل باشند همیشه. نباید برای نماز، پوشش دوباره لازم باشد. پوشش دوباره معنا ندارد. پوشش دوباره در هنگام نماز، یعنی حجاب ما همیشه کامل نیست و فقط وقت نماز پوشش داریم. استفاده از چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. همراه بردن چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. این زندگی جهان‌شمول نیست.

حجاب زنان ما باید همیشگی باشد. من وقتی دختری را در خارج از ایران می‌بینم که مقنعه و دامن بلند پوشیده و جوراب هم دارد و مقنعه‌اش هم بلند است، احساس خیلی خوبی پیدا می‌کنم و می‌گویم الگوی حجاب همین است. الگوی حجاب که در قرآن ذکر شده، همین است.

کسی که حجابش کامل باشد، لازم نیست با خودش چادر نماز ببرد؛ با همان حجاب کاملش می‌تواند نمازش را هم بخواند. پوشش‌ها باید به گونه‌ای باشد که حداقلِ لازم را داشته باشد و کیفیت لازم را هم پوشش بدهد. سختگیری‌های اضافه هم باعث می‌شود از آن طرف بام بیفتیم. ما نباید این اندازه فشار بیاوریم درباره‌ی چادر. تلویزیون ما هم البته فعالیت‌های خوبی می‌کند، اما نباید چادر سر بدبخت‌ها و بیچاره‌ها و بدکاره‌ها باشد. نباید بداخلاق‌ها را با چادر نشان بدهیم.

چادر مشکی چطور شد که در اوایل انقلاب همه‌گیر شد؟ فیلم‌ها و عکس‌هایی که ما از اوایل انقلاب دیده‌ایم، خیلی خیلی کم هستند زنانی که چادر پوشیده باشند، و معمولا مقنعه و روسری و مانتوهای بلند پوشیده‌اند.

چادر مشکی در تهران بیشتر بود و در تهران رواج داشت. در اصفهان و تبریز نبود. چادر یک پدیده‌ی تهرانی بود بیشتر. خانم‌جلسه‌ای‌ها که روضه می‌خواندند، چادر سرشان می‌کردند. بعد هم تاجران وارد کار شدند و پارچه‌ی چادر وارد کردند و چادر مشکی هدیه دادند و کم‌کم استفاده از چادر مشکی گسترش یافت. بعدها به معلم‌ها چادر مشکی دادند.

همان‌طور که می‌دانید، زنان مسلمان مالزی و اندونزی ضمن حفظ حجاب، از رنگ‌های شاد و متنوع هم در پوشش خود استفاده می‌کنند، درحالی‌که در بین ما اگر کسی از رنگ‌های شاد در پوشش خود استفاده کند، اسمش را تبرّج می‌گذاریم. چه راه حلی می‌توان یافت تا ضمن حفظ حجاب و پوشش، از رنگ‌های متنوع و شاد نیز استفاده کنیم؟

لباس فرم دختران دانش‌آموز همه جا هست. این لباس‌ها را می‌توانیم در طول زمان کم‌کم روشن‌تر کنیم. همان‌طور که لباس و مانتو و مقنعه می‌پوشند، کم‌کم آنها را تبدیل به رنگ‌های روشن کنیم. وقتی یک نفر این کار را بکند، انگشت‌نما می‌شود، اما وقتی گروه گروه از دختران با لباس‌های روشن در خیابان تردد کنند، انگشت‌نما نمی‌شوند. در این زمینه تلویزیون می‌تواند نقش بسیار فعالی ایفا کند. گرچه تاکنون نتوانسته فعالیت زیادی در این زمینه انجام دهد.

خیلی متشکریم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

جوانه می‌زنیم

[ms 0]

لوکوموتیوران، سرعت قطار را تنظیم کرد. سوت را کشید. نگاهی به آینه‌ی کهنه‌اش انداخت. لبخندی زد و یقه‌ی پیراهنش را مرتب کرد. سالها بی‌آنکه مسافرانش را دیده باشد، یا اینکه آنها او را دیده باشند، در این اتاقک کوچک نشسته و پیچ و خم‌ها را، گاهی با دلهره، گاهی ملایم، گاهی تند و سریع و گاهی آرام، یکی‌یکی، بی‌اینکه حتی ذره‌ای از ریل زیر پایش را جا بیندازد، پشت سر گذاشته است. مسافرانش، بی‌آنکه بدانند چطور غول آهنیِ تِرن، آنها را از بین صخره‌ها و جنگل‌ها و دشت‌ها به مقصد رسانده، عبور سریع مزارع و چمنزارها و شهرها را از پنجره به تماشا می‌نشستند.

حالا باید کمی می‌ایستادند. می‌ایستادند و تجدید قوا می‌کردند. می‌ایستادند و مسیر طی‌شده را نگاه می‌کردند. می‌ایستادند تا مسیر بعدی‌شان را بررسی کنند؛ نکند اشتباه آمده باشند، نکند جایی، گوشه‌ای، سرِ پیچی، سوزن‌بانی مسیر ریل را به‌خطا جابه‌جا کرده باشد و آنها تا انتها اشتباه بروند.

لوکوموتیوران پیاده شد…

***
خانواده‌ی چارقد، سال‌هاست با همراهی مخاطبان خوبش، در عرصه‌ی رسانه‌های دیجیتال و مخصوصا موضوع زنان، عفاف و حجاب، طی طریق کرده و مسیر پُر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. در این میان، سال ۹۰ به‌عنوان نقطه‌ی عطفی برای این مجموعه حساب می‌شود؛ از تغییر فرم این نشریه تا جذب و فعال شدن تعداد قابل‌توجهی از نویسندگان و همکاران تازه‌نفس و اتفاقات تلخ و شیرین و مهم دیگر.

در این میان، نیاز به تأمل در مسیر پیموده‌شده و بررسی نقشه‌ی راه پیش روی این نشریه‌ی الکترونیک به‌شدت احساس می‌شود. امیدواریم این تأمل پیش از تبدیل شدن به تعلل، زمینه‌ی تحکیم و تقویت بخش محتوایی چارقد را فراهم آورد. به همین منظور، به رسم ادب، از همراهان همیشگی‌مان رخصتی می‌خواهیم تا با توان مضاعف و از تاریخ اول اردیبهشت فعالیت‌هایمان را از سر بگیریم. یقینا در این مسیر مثل همیشه، پیشنهادها، انتقادها و نظرهای ارزشمند شما عزیزان می‌تواند راهگشای راه پُر پیچ و خم‌مان باشد تا محتوایی لایق دختر مسلمان ایرانی تولید کنیم. پس تا آغاز این تحول، و شروع تازه و متفاوت، با همین چارقد همراه باشید.

***
… دخترک درحالی‌که دست عروسکش را گرفته بود، به لوکوموتیوران نزدیک شد. سلام داد و پرسید: «یعنی رسیدیم؟» لوکوموتیوران لبخندی زد و گفت: «این ریل‌ها را نگاه کن. هر وقت این دو به هم برسند، ما هم به مقصد می‌رسیم». بعد زیر لب زمزمه کرد: «رفتن رسیدن است».

زنانِ کشمیر و مسئله حقوق انسانی

[ms 0]

این روزها خبر اعزام کاروان‌های بین‌المللی تحت عنوان «الی بیت‌المقدس» از آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکا برای آزادی قدس، رژیم صهیونیستی را دچار تنگنا کرده است.
کاروانی که وجه مشترک همگی‌شان، ضدصهیونیستی‌بودن آنهاست از ۱۰۰ کشور دنیا. از مذاهب گوناگون به سمت قدس حرکت کردند تا مساله آزادی قدس شریف را از طریق همراهی نمایندگان افکار عمومی سراسر جهان در افکار عمومی دنیا برجسته کنند.
گروه آسیایی که نماینده ۲۰ کشور را همراه خود داشت، هفته‌ی گذشته وارد ایران شد، حضور دختران و زنان آسیایی با چنین ذوق و اشتیاقی برای حمایت از فلسطین برایم هیجان‌برانگیز بود، مدام دنبال وقتی بودم تا بتوانم با آنها گفتگویی داشته باشم، در بین صحبت‌هایم با دختران کاروان «الی بیت‌المقدس»، با دختری آشنا شدم بنام «انشاء ملک» از کشور کشمیر، دختر خیلی خوش‌ذوق و بازیگوشی بود اما بعد از اتمام مصاحبه، پشت این چهره‌ی خندان چیزی ندیدم جز یک دنیا غم! همان اندوهی که باعث شده بود دست به نوشتن کتاب «زنان کشمیر نیستند» بزند.

[ms 1]

خودتان را برایمان معرفی میکنید؟
من انشاء ملک از کشور کشمیر هستم، کشوری که سالهاست آرزوی استقلال را دارد. در همین کشور بدنیا آمدم و بزرگ شدم و الان دانشجوی رشته علوم اجتماعی و مطالعات جنسیتی هستم.

اسم کتاب‌تان برایم جالب بود، «زنان کشمیر نیستند»؛ دوست داریم از انگیزه نوشتن کتابتان برایمان بگویید؟
مشکلات زیادی در بین زنان کشور من وجود داشت، تحقیق کردم تا پی ببرم ریشه این مشکلات در چیست؟ و برای چه زنان کشور من در این وضعیت به سر می‌برند و از حقوق انسانی خود برخوردار نیستن!

در این کتاب چه چیزی را مورد بررسی قرار دادید؟
همانطور که می‌دانید کشور من سالهاست در کشمکش دو کشور هند و پاکستان قرار گرفته و هر کدام ادعای مالکیت کشور من را دارند، تا جایی که در سال ۱۹۸۹ جنگی بین هند و پاکستان بر سر کشور من یعنی کشمیر اتفاق می‌افتد که نهایتا بیش از ۴۷ هزار نفر کشته می‌شوند و هزاران زن کشمیری در جریان این جنگ بی‌عفت می‌شوند. و الان کشور من تحت سلطه هندوستان است، زنان ما اجازه فعالیت ندارند، و با کوچکترین فعالیت ضد هندو ها سالها زندانی می‌شوند، بدون اینکه ملاقات‌کننده ای داشته باشند. برای همین در مورد شرایط زنان کشورم نوشتم، اینکه در چه شرایطی به سر می‌برند و با چه مشکلاتی روبرو هستند. اینکه چطور سعی می‌کنند زندگی‌شان را حفظ کنند و با چه تلاشی با شرایط موجود کشور مقابله و مقاومت می‌کنند.

[ms 2]

با این اوضاع، مانعی برای انتشار کتاب‌تان در کشمیر نداشتید؟
من کتابم را در کشمیر منتشر نکردم. بلکه در آلمان منتشر کردم. چون هیچ آزادی در کشورم وجود ندارد تا بتوانم براحتی کتابم را چاپ کنم و اگر انتشار کتابم در کشمیر صورت می‌گرفت حداقل دو سال زندانی می‌شدم.

چاپ کتابتان در کشور آلمان با چه بازخوردهایی روبرو بود؟
بازخورد خیلی خوبی نسبت به کتابم چه از طرف زنان آلمانی و چه از طرف زنان کشمیری مقیم آلمان بوجود آمد. ولی متأسفانه هیچ اتفاق خاصی در کشمیر بخاطر این قضیه نیفتاد و نتوانستم آن کاری که میخواستم را برای زنان کشورم انجام دهم.

با توجه به وضعیت کشورتان، باز هم قصد ادامه فعالیت‌هایتان در دفاع از حق زنان کشمیری را دارید؟
کار من یک تلاش خیلی کوچکی بود در مقابل آن مشکلات بسیار بزرگی که در کشمیر وجود دارد و مطمئنا تلاشم را ادامه میدهم چون من به عنوان یک زن مسلمان مسئولیتم این است که در کشورم، تغییری ایجاد کنم. مشکل کشورم بحث انسانیت است که مردم من از حقوق انسانیت خودشان محروم هستند.

دوست دارم نظرتان را در مورد ایران و زنان ایرانی بدانم.
من بطور کلی به ایران احترام می‌گذارم. ایران و دولت ایران بعنوان دولتی که پیشرو در مسائل حقوق بشری هستند و در مقابل بی‌عدالتی ها ایستادگی می‌کند، برای من قابل ستایش هستند و این ایستادگی و مقاومت‌شان را دوست دارم. و به زنان ایرانی احترام می‌گذارم، چون زنان مقاوم و باتقوایی هستند و زنان کشمیری به زنان ایرانی مثل یک سمبل قدرت نگاه می‌کنند.

[ms 3]

با توجه به اینکه شما اولین‌بار است به ایران سفر میکنید و با زنان ایرانی برخورد دارید، برایمان جالب است بدانیم نگاه‌تان به ایران قبل و بعد از سفر چقدر تفاوت کرده است.
من همان نگاهی که قبل از سفر به ایران داشتم را دارم، فرهنگ ایران و کشمیر خیلی شبیه به یکدیگر است. چون این ایرانی‌ها بودند که اسلام را به کشمیر بردند. همچین برای مردم کشمیر زنان ایران خیلی جایگاه بالایی دارند و زنان ایران را همیشه در درجات بالا و کسانی که همیشه در همه عرصه‌ها پیشرو هستند می‌بینند و ما بعنوان یک الگو به آنها نگاه می‌کنیم.

وقتی شما کمی از وضعیت کشورتان برایمان گفتید، این سوال برایم ایجاد شد که شما با چه انگیزه‌یی همراه با کاروان الی بیت‌المقدس به سمت فلسطین راهی شدید در حالی که زنان کشور شما نیز مانند زنان مظلوم فلسطین از حقوق انسانی خود محروم هستند.
من به این کاروان پیوستم برای اینکه مردم را ملاقات کنم و به آنها بگویم که کشور من که نزدیک کشور خودشان هست مثل فلسطین اشغال شده و با آنها در مورد مظلومیت مردم کشمیر برایشان صحبت کنم وبگویم آنها هم باید به وضعیت کشور من فکر کنند، همچنان که باید به فلسطین فکر کنند. من با سفرم به فلسطین و مشاهده‌ی مظلومیت مردم و زنان آن میخواهم به قدرت و نیرویی دست پیدا کنم تا بتوانم با آن نیرو هم برای مردم ستمدیده فلسطین کاری بکنم و هم برای کشور فراموش شده‌ی خودم کشمیر و یک نقطه مشترک بین مردم کشمیر و فلسطین وجود دارد و آن هم چیزی نیست جز مقاومت!
لحظه لحظه‌ی پشت‌صحنه‌ی کاروان «الی بیت‌المقدس» را می‌توانید از این لینک دنبال کنید.

بهار چارقد

[ms 0]

خانم‌ها و آقایان چارقد!
نوشتن یادداشتی کوتاه به عنوان تشکر از زحمات شما در یک سال اخیر سخت است.
اینکه ده‌ها نفر از دوستان خوب در یک سال گذشته و البته سال‌های قبل، چارقد را سایت خودشان می‌دانستند، همچون مادر و پدری دلسوز برایش حرص و جوش می‌خوردند و گاهی بخاطر همین دلسوزی به زحمت‌کشان اصلی تندی هم می‌کردند…
اینکه بدون چشم‌داشت مالی و اغلب دریافت هیچ حق‌الزحمه‌ای از کدبانوگری گرفته تا مصاحبه و گزارش‌های زیبا و خواندنی برایمان ارسال می‌کردند…
همه و همه جایی برای نوشتن تشکر از سوی مدیرمسئول باقی نگذاشته است. چرا که بارها و بارها با کلمات محدود تشکر و قدردانی بازی کردم و کنار هم چیدم اما به هیچ‌وجه نتوانستم بخش کمی از این‌همه بزرگواری را جبران کنم.

چارقد یک سال شیرین را پشت سرگذاشت. سالی که با تحول بزرگ در ساختار و گرافیک همراه بود و هم‌اینک بازشدن صفحه چارقد مقابل چشمانمان غرور و افتخار خاصی به دنبال دارد.
لازم می‌دانم در آستانه تحویل سال و عید نوروز از زحمات همه عزیزان همکار بویژه سرکار خانم ملاتبار که با زحمات شبانه‌ىروزی خود چارقد را به مرحله اوج رسانده‌اند تقدیر و تشکر کنم.
توفیق دارم در این روزهای خوب و به‌هنگام تحویل سال‌نو در مدینه منوره دعاگوی همه عزیزان و همراهان چارقد باشم.
برای مغفرت و شادی روح سرکار خانم مرضیه‌پژمان‌یار در این مکان شریف دعا می‌کنم.
سالی زیبا و همراه با موفقیت‌های شیرین برای همه آرزومندم.

احمد نجمی
مدیرمسئول

مُلکِ خراسان، میزبانِ ماه

[ms 0]

بهار آمده و ما ثروتمندترین مردم زمین شده‌ایم با شهری که آفتاب در سینه دارد و میزبان ماه است. روز اول بهار به شوق گنج بزرگی که اینک در شهرمان است، راهی حرم می‌شویم، من و مادرم. مادرم که دم عید، ماهی‌های تنگ دلش دائم بالا و پایین می‌پرند و منتظرند.

زمانی که کش می‌آید، ثانیه‌های دوست‌داشتنی که در راه هستیم و از پشت شیشه‌های اتوبوس شهر را نگاه می‌کنیم: گل‌ها را، رنگ‌ها را و نقش چهره حضرت ماه روی کاغذهایی که دست مردم است؛ مردم مشتاق؛ مردم دل‌تنگ…
ثانیه‌های دوست‌داشتنی که باید در بین دیگر زائرین ایستاد و منتظر ماند تا بعد از بازرسی برویم سمت رواق امام‌خمینی، جمعیت زیاد است و گشتن تک‌تک مان زمان می‌برد و ما سرود می‌خوانیم برای رهبرمان حضرت ماه: سید علی‌خامنه‌ای؛ دلبر دلم …
امسال می‌شود دومین سالی که آسمان همکاری نمی‌کند، هوا سرد می‌شود و باید برویم رواق مکانی با فضای کم‌تر نسبت به صحن و تقسیم ناعادلانه فضا بین زنان و مردان، به‌طوری که هیچ راهی برای دیدن حضرت آقا وجود ندارد ولی از حق نگذریم مزیت‌هایی هم دارد: چلچراغ‌هایی که سقف را تزیین کرده‌اند و پر از گنجشک‌اند! و در میان شعارهایی که بیشتر حالت شعر دارند و نیمی‌اش را زنان می‌خوانند و نیمه دیگر را مردان، در میان همهمه‌ها و شلوغی و آدم‌هایی که از گرما و فشار جمعیت حالشان بد شده؛ می‌توان میان چلچراغ‌ها گم شد، میان بی‌تابی گنجشک‌ها، می‌توان …

برتری دیگری هم دارد برای ما که با هزار راز دل و مشکل می‌آمدیم حرم تا طلوع ماه را ببینم و با آن چهره پر از آرامش و لبخند پر از امید، همه سختی‌ها را فراموش کنیم و سبک بشویم، پرواز کنیم … اما حالا به لطف سردی هوا فهمیدیم نه تنها چهره رهبر که صدای گرمش هم راز حیات است و آدم را پر پرواز می‌دهد. بهار آمده و ما با طلوع ماه و داشتن آفتاب، دیگر چیزی از خوشبختی کم نداریم، ثروتمندترین مردمان زمینم…