پدیده‌ای به نام مهد کودک

[ms 0]

با شروع فصل تلاش و تحصیل، در کنار سایر مدرسه‌ای‌ها ما شاهد این هستیم که بچه‌هایِ کوچکِ غیر مدرسه‌ایِ برخی خانواده‌ها هم باید خود را برای رفتن به مکان‌هایی به نام مهدکودک‌ آماده کنند و این خود تمرینی‌ست برای رفتن به مراحل بالاتر تحصیل و اجتماع.

و اما مهد کودک؛
مهدکودک‌هایی که باید پذیرای تعداد کودکان بیشتری نسبت به سال قبل باشند و این البته دلایل خاص خود را دارد؛ بسیاری از مادر‌ها به دلیل اشتغال و شرایط کاری خاص، مشکلات رفتاری کودکشان، فرستادن کودک در جمع همسالان خود به دلیل فضا و محتوای آموزشی مناسب‌تر نسبت به خانه و یا فقط برای آنکه چند ساعتی در روز بتوانند به کارهای شخصی خود برسند، فرزندانشان را به مهد کودک می‌فرستند، که البته آمارها حاکی از آن است که سهم مورد اول بیشتر از سایرین است.

اما در این بین، باز هم بسیاری از مادران چه شاغل و چه خانه‌دار، همیشه به دنبال این سوال هستند که: «آیا مهدکودک جای خوبی برای بچه‌هاست؟ آیا همه بچه‌ها باید مهدکودک بروند؟ و در این صورت مناسب‌ترین سن برای رفتن به مهدکودک چه سنی است؟»

در پاسخ به این سوال، سعی بر این است که معایب و مزایای این موضوع بیان گردد و نتیجه‌گیری به خواننده محترم واگذار میگردد.

برای ورود به بحث باید ابتدا اهمیت تربیت کودک و ضرورت پرداخت خانواده‌ها به این مهم را در منابع دینی و علوم دانشگاهی بررسی نموده، سپس وارد مباحث بعدی گردیم:

از آنجا که دین اسلام، کامل‌ترین دین و آخرین دستور زندگی است، لذا تمامی احتیاجات دنیوی و اخروی بشر را از طرق و منابع مختلف (قرآن و سیره پیامبر صلی‌الله و علیه و آله و معصومین علیهم‌السلام و جانشینان آنان) بیان نموده است، در این راستا تربیت و تعلیم فرزندان نیز از جمله موارد خاصی است که به کرات و متواتر به آن اشاره گردیده است.

اسلام مسئولیت تربیت دینی و مذهبی و جسمی انسان را در بعد فرهنگی و شکل‌گیری حیات معنوی بر عهده پدر و مادر گذاشته است و بر موضوع تربیت فرزند حتی قبل از ازدواج دو نفر با یکدیگر تأکید کرده است که زن و مرد با تحقیق و مداقّه در انتخاب همسر شایسته، زمینه تربیت فرزندان صالح و خلف را فراهم نمایند. در این‌باره، روایات و احادیث فراوانی وجود دارد که برای نمونه به چندین نمونه اشاره می‌گردد:

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‌فرمایند: «برای نطفه‌های خود جایگاه مناسبی اختیار کنید، زیرا زنان، شبیه برادران و خواهران خودشان فرزند به دنیا می‌آورند. نهج الفصاحة، ص ۳۲۵»، همچنین امام صادق علیه‌السلام در این‌باره می‌فرمایند: چون اراده خداوند بر آفرینش انسانی تعلق گیرد، تمامی ویژگی‌های اجداد وی تا حضرت آدم را گرد می‌آورد و او را با ویژگی‌های یکی از آنان می‌آفریند. طبق این روایات، نه تنها والدین و دایی و سایر بستگان در شخصیت و تربیت کودک نقش دارند بلکه نسل‌های گذشته فرد نیز در ویژگی‌های فرد نقش بازی می‌کنند. به قول شاعر: خشت اول گر نهد معمار کج/تا ثریا می رود دیوار کج.

همچنین رفتار و کردار پدر و مادر در سایر مراحل زندگی نوزاد، بر تربیت و شخصیت وی تاثیر دارد از جمله: تغذیه حلال و پاک پدر و مادر در زندگی مخصوصا در زمان انعقاد نطفه و بارداری و بعد از تولد، نحوه‌ی رفتار پدر و مادر با یکدیگر و غیره. علاوه بر آن، درباره‌ی اهمیت به کودکان و اهتمام به تربیت صحیح آنها در زمان طفولیت و پس از تولد در منابع دینی و کلام بزرگان به کررات پرداخته شده است.

رسول خدا که درود خداوند بر او باد، فرمودند: «مراقب کودکان خود باشید و آن‌ها را خوب تربیت کنید، چون آن‌ها هدیه‌ای هستند از جانب خداوند برای شما». همچنین فرمودند: فرزندان خود را عزیز بدارید و آن‌ها را خوب تربیت کنید. و مطالب مهم و بسیار دیگری نیز در دین مبین اسلام در این‌باره نقل شده که جهت جلوگیری از اطاله‌ی کلام از ذکر آنها خودداری می‌شود و علاقه‌مندان در این زمینه را به کتب زیر ارجاع می‌دهیم.

با توجه به مطالب ذکر شده، دریافتیم که در دین اسلام به تربیت کودک و نقش والدین در این امر بسیار سفارش شده است. حال برای اینکه از کیفیت و کمیت این موضوع مهم اطلاع یابیم، باز به بیان مطالبی از علوم دینی و علوم دانشگاهی می‌پردازیم:

[ms 1]

امام علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه ذیل نامه به امام مجتبی علیه السلام بر اهمیت تربیت انسان در زمان طفولیت و کودکی تاکید می‌فرمایند و بیان می‌دارند: «پسرم! قلب فرزند نورس، مانند زمین خالی است، خالی از بذر و گیاه، هر تخمی که در آن بیفشانی،‌‌ همان می‌روید.» علاوه بر منابع دینی علوم دانشگاهی و نوین همچون روانشناسی نیز بر این امر واقف شده است که تربیت کودک را باید از همان‌ آغاز تولد و حتّی‌ از دوران جنینی شروع کرد، زیرا «شخصیت کودک در‌‌ همان پنج سال اول پایه‌ریزی می‌شود» و کودک در همان سنین کودکی بیشترین آمادگی ذهنی را برای فراگیری مطالب گوناگون دارد.

بنابراین با توجه به مطالب بالا، اهمیت پرداختن به امور تربیتی و شناختی کودکان از همان سنین خردسالی به خوبی مشخص است. لذا در همین راستا، والدین و مسئولان جامعه باید تدابیری مهم در این خصوص بیاندیشند.
در بین روش‌های متعدد تربیت فرزند، عده‌ای برای رفتن کودکان به مهد کودک، نقش قابل توجهی قایل‌اند و اعتقاد دارند:

کودکان با قرار گرفتن در محیط مهد کودک، معمولا رشد تکلم بهتری پیدا می‌کنند، اعتماد به نفسشان بیشتر می‌شود، اضطرابشان کاهش می‌یابد، اگر در مهدکودکی که شرایط خوبی دارد، نگهداری شوند، توان دوری از مادر را به تدریج پیدا می‌کنند و از طرفی سن مناسب برای آموختن زبان دوم، ۳ سالگی است و رفتن به مهد کودک آموزش آن را تسریع می‌کند. و بیان می‌دارند کودکانی که به مهد نمی‌روند: دیر‌تر اجتماعی می‌شوند، هنگام بازی با همسالان قوانین را رعایت نمی‌کنند و این کودکان زمان رفتن به مدرسه به سختی از مادر جدا می‌شوند، چرا که هرگز تجربه دور بودن از مادر را نداشته‌اند.

در مقابل گروه بالا که از حامیان و مروجان مهد کودک هستند و برای آن مزایایی ذکر می‌کنند، عده‌ای هم رفتن به مهدکودک را مخصوصا از سنین پایین دارای معایبی همچون: پرخاشگر شدن کودک، مستعدشدن برای بیماری‌های جسمی و فکری، تاثیر متقابل بچه‌ها از هم به ویژه در امور ناشایست، اصول تربیتی غلط برخی از مربیان مهدها، کم‌حوصله بودن مربیان و از همه مهمتر دور شدن کودک از آغوش مادر (که بهترین مأمن خصوصا برای بچه‌های کوچکتر است) و محیط خانه و خانواده و تربیت‌شدن در فضا، فرهنگ و اصولی بعضا ناهماهنگ با فضای خانه و اطرافیان، می‌دانند.

حال که به بیان اهمیت و ضرورت تربیت فرزند و بررسی نظرات گروههای مختلف در باب مزایا و معایب مهد کودک بیان گردید، نویسنده با پافشاری بر موضع اولیه خود، مبتنی بر بی‌طرفی و جدای از هر گونه دید تعصبی و یک‌جانبه‌نگر پیشنهاد خود را مبنی بر: گریز ناپذیربودن وجود مهدها در جامعه و شرایط فعلی و ضرورت مراجعه برخی خانواده‌ها به این مکان‌ها و اصلاح محیط و مواد آموزشی این مراکز و استفاده از مربیان کارآزموده و آشنا به اصول و مبانی تربیتی خصوصا بر مبنای دیدگاه‌های اسلام ناب را ارائه داده و قضاوت در این‌باره را به خوانندگان محترم واگذار نموده و به این گفته شاعر بسنده دارد که :
در خانه اگر کس است یک حرف بس است…
وَآخِر دَعْوَانا أَنْ الْحَمْد لِلَّهِ رَبّ الْعَالَمِینَ

وقتی خواستگارها از پنجره فرار می کنند!

[ms 0]

اصلاً مانده‌ام چرا هی مدام از ازدواج آسان سخن می‌گویند؟! مگر نه اینکه انسان‌ها قدر چیزهایی که آسان به دست می‌آورند را نمی‌دانند؟! مثلاً همین چندسال پیش کنکور برای خودش برو بیایی داشت و هر کسی نمی‌توانست در آن قبول شود، به همین دلیل وقتی کسی در دانشگاه قبول می‌شد درس‌خوان بود و نمره‌ی خوب می‌گرفت! اما این روزها چون هر کسی در دانشگاه آزمون بدهد قبول می‌شود، دیگر دانشجوها قدر دانشگاه را نمی‌دانند و درست و حسابی هم درس نمی‌خوانند!

به همین دلیل از نظر من نه تنها نباید ازدواج را آسان برگزار کرد، بلکه باید روز به روز سختترش کرد! چندی پیش سازمان جوانان (که این روزها منحل شده!) صحبت از این می‌کرد که جوانان قبل از ازدواج بروند گواهینامه ازدواج بگیرند! من نه تنها با این مورد موافق هستم بلکه معتقدم غیر از گواهینامه ازدواج، فردی که به خواستگاری می‌رود باید خانه، خودرو، کار درست و حسابی و دویست میلیون تومان پول نقد هم داشته باشد!

حرف خصوصی: البته این حرف‌ها را برای آنکه کمی تا قسمتی کلاس گذاشته باشم گفتم؛ در مراسم خواستگاری، تنها از من پرسیدند، کی دَرسَت تمام می‌شود؛ همین! البته می‌دانستند شغلم چیست … نه صحبتی از باید خانه داشته باشی بود و نه صحبتی از خودرو و شرط‌های سخت. بالاخره ما جوان‌هایی که پدارن غیرمایه‌دار داریم هم، حق زندگی داریم. تا کی باید صبر کرد تا به تمام امکانات رفاهی زندگی رسید؟! دونفری آسانتر می‌شود زندگی را ساخت؛ با کمک هم. انگیزه‌ها اینطور بالاتر می‌رود و خدا هم آن بالا حواسش به ما هست.

مهریه کم باشد به چی ام پز بدم؟!
برخی می‌گویند مهریه باید کم باشد! خب اگر مهریه‌ی من کم باشد، با چه چیزی جلوی دخترهای فامیل پز بدهم؟! منکه نه درس خوانده‌ام، نه کاری دارم و نه هنری! باور کنید تنها چیزی که می‌توانم با آن جلوی دخترهای فامیل قیافه بگیرم همین یک مورد است! بگذارید مهریه‌ام را بالا بگویم! … چی؟! بحث در مورد مهریه این روزها خز شده و دیگر کسی در این مورد صحبت هم نمی‌کند؟! حتی داشتن مهریه‌ی پایین نشانه‌ی روشن‌فکری و باکلاسی هست؟! خب اگر یک روز شوهرم من را گذاشت و رفت چه؟! … آره دیگه! با شناختی که از خودم دارم بعد از دوماه اگه از خوردن غذاهایی که می‌پزم زنده بمونه، به خاطر اخلاق بدم از دستم به کوه و بیابون پناهنده می‌شه! به همین خاطر و برای جلوگیری از پناهنده‌شدنش به بیابون، باید مهریه‌ام بالا باشه تا بدونه اگه بخواد من رو ترک کنه، باید بره و آب خنک بخوره! … البته هنوزم شک دارم بین من و زندون، من رو انتخاب کنه! … چی؟! چرا اخلاقم رو خوب نمی‌کنم؟! … چرا زندگی رو از همین ابتدا بر پایه بی‌اعتمادی تشکیل می‌دم؟! … سئوال‌های سخت می‌پرسین چرا؟!

حرف خصوصی: نمی‌گویم به مانند فیلم «کتاب قانون» مهریه فقط آب باشد و نمی‌گویم به مانند برخی که در دنیای توهمات زندگی می‌کنند، مهریه هزاران سکه‌ی طلا باشد. فقط این را می‌گویم که مهریه نه باعث خوشبختی می‌شود و نه بدبختی. شروع زندگی را با بی‌اعتمادی شروع نکنیم. در مورد مهریه همسرم، پدرش گفت هر چه خودتان دوتایی توافق کردید و همسرم دلیلی برای بالا بودن مهریه نمی‌دید و این دلم را قرص می‌کرد که همسرم چقدر به من اعتماد دارد.

افتادن فک همه فامیل!
مراسم عروسی باید خفن باشد! بایستی فک همه‌ی فامیل پایین بیاید و چشم‌هایشان نیز از تعجب حاصل از دیدن مراسم عروسی‌ام بیفتد بیرون!

من ماشین عروس نمی‌خواهم! عروسی یکبار اتفاق می‌افتد و به هین دلیل بایستی آقا داماد آینده برایم سنگ تمام بگذارد! بهتر است از هلکوپتر استفاده کنیم! چقدر با شکوه می‌شود! فکرش را بکن: «هلکوپتر عروس!»

باید با شونصد نوع غذا و میوه و شیرینی از میهمان‌ها پذیرایی شود؛ هر چند هر کار هم بکنی، آخرش از غذای عروسی ایراد می‌گیرند نامردها!

بایستی تالار عروسی بهترین تالار شهر باشد! و هفت روز و هفت شب برایم جشن بگیرند! همیشه از کودکی وقتی مامان بزرگ در داستان‌هایش می‌گفت هفت روز و هفت شب عروسی می‌گرفتند، خوشم می‌آمد و آرزو داشتم من هم اینگونه عروسی کنم! داماد آینده بایستی بتواند من را به آرزوهای کودکی‌ام برساند! دامادی که نتواند من را به آروزهایی که در سه چهار سالگی داشتم برساند، به چه درد می‌خورد؟!

حرف خصوصی: این روزها دیگر دور و زمان جشن‌های پرهزینه گذشته است. همه درک می‌کنند که جوانان مشکلات اقتصادی دارند؛ حتی آفرین می‌گویند به آنانی که هر چه ساده‌تر مراسمشان را برگزار کنند. چرا وقتی می‌شود پس‌انداز را پول رهن خانه داد، آنها به خاطر درآوردن چشم این و آن هدر کنیم؟!
همسرم می‌گفت مراسم نمی‌خواهد بگیریم اما وقتی دیدم چقدر او قانع است، با خودم گفتم هر طور شده مراسم آبرومندی خواهم گرفت. همسر انسان باید یار و همدم انسان باشد و در تمام مراحل زندگی در کنار او.

کامل‌شدن جهیزیه قبل از فوت!
پدرم این روزها صبح تا شب و بالعکس، شب تا صبح کار می‌کند! بالاخره آوردن فرزند مسئولیت‌پذیری می‌خواهد! آن زمان که من را به دنیا آورد، بایستی فکر این روزها را هم می‌کرد! به او گفته‌ام بایستی جهیزیه‌ای اسمی(!) برایم فراهم کنی! با اینکه از وقتی که کلاس اول ابتدایی بودم، پدر و مادر در حال تهیه جهیزیه‌ام بودند اما تا الان تنها ۲۵ درصد این جهیزیه تکمیل شده، شانس بیاورم تا قبل از زمان فوتم، جهیزیه‌ام کامل می‌شود و بعدش می‌توانم ازدواج کنم!

حرف خصوصی: نمی‌دانم چطور می‌شود اثبات کرد جهیزیه وسیله‌ای برای درآوردن چشم باقی فامیل نیست. مطمئن باشید آقا داماد خود شما را می‌خواهد، نه چهار تیکه آهن و چینی و … . جهیزیه «وسیله» است، نه «هدف»، وسیله‌ای برای یک زندگی خوب در کنار همسر. به شخصه برایم اصلا و ابدا مهم نبود که همسرم در جهازش چه دارد و چه ندارد. فقط می‌خواستم هر چه سریعتر به زیر یک سقف برویم. همین!

عروسی مهمتر است یا فوتبال؟!
عروسی من مهمتر است یا یک مسابقه فوتبال؟! حتی بازی‌های لیگ دسته دو را هم با چند دوربین فیلمبرداری می‌کنند؛ آنوقت توقع دارید عروسی من تنها با یک فیلمبردار انجام شود؟! عمراً!

بایستی حداقل هفت هشت ده‌تایی فیلمبردار باشند تا بتوانند از زوایای مختلف عروسی من را پوشش دهند! باید بعدها با بازبینی این فیلم‌ها مشخص شود که هر کس دقیقاً چقدر کادوی عروسی داده است، هر کس دقیقاً چه لباسی در عروسی‌ام پوشیده! هر کس دقیقاً چند عدد شیرینی و یا میوه خورده! و هر کس دقیقاً چه حرف‌هایی پشت سرم گفته!

حرف خصوصی: مهم این نیست که تصاویر چقدر حرفه‌ای باشند؛ مهم این است که با دیدن آن تصاویر حس خوبی به تو دست بدهد! همین و بس! حتی با یک دوربین ساده‌ی گوشی همراه هم می‌شود از مراسم عروسی تصویربرداری کنید؛ باور کنید! حتماً تجربه دارم که می‌گویم!

منکه مشکلی ندارم!
آرایش عروس بسیار مهم است! باید بهترین آرایشگرهای دنیا را بیاورند تا روی صورتم آرایش کنند! البته منکه نیازی به آرایش ندارم و همینطوری خیلی هم زیبا تشریف دارم! اما خب، برای اینکه چشم آن دخترخاله‌ی حسودم در بیاید، بهتر است شصت هفتاد ساعتی روی صورتم آرایش کنند! شاید به خاطر نخوردن و نیاشامیدن در حین آرایش‌کردن کمی هم لاغر شدم!

آتلیه خیلی مهم است! مگر چند دفعه در عمرم این شانس را خواهم داشت که بیش از شصت سال روی صورتم کار شود؟! شاید بالاخره طوری شد که بشود عکسی گرفت که خودم از دیدنش نهراسم! البته اگر پیش از این عکس‌هایم ترسناک از کار در می‌آمدند، همگی به خاطر ناشی‌بودن عکاس‌ها بودند، وگرنه منکه مشکلی ندارم!

می‌خواهم اینقدر در آتلیه عکس بگیریم که وقتی به خانه‌ی خودمان رفتیم، با آن عکس‌ها دیوارهای خانه‌یمان را کاغذدیواری کنیم!

حرف خصوصی: نگرانی در مورد اینکه آرایشگاهی که می‌روی بهترین باشد و این حرف‌ها … فقط نشان‌دهنده‌ی این است که اعتماد به نفس نداری. باور کنید آرایش زیاد کردن برای عروس، در این روزها خز شده است!

داماد آینده و قصر آرزوها!
خانه‌مان بایستی سونا و جکوزی داشته باشد! اصلاً هم به من مربوط نیست که داماد اینقدر پول دارد یا ندارد! خب پول خرید چنین خانه‌ای را ندارد، برود چنین خانه‌ای را اجاره کند، اگر هم پول اجاره‌اش را ندارد، برود ده شیفت کار کند! من پایین شهر نمی‌روم، در خانه‌ی کوچک هم زندگی نمی‌کنم! داماد آینده باید مرا به قصر آرزوهایم ببرد!

حرف خصوصی: «اگه رو حصیر بشینم…اگه هیچ نداشته باشم…با تو من مالک دنیام.»؛ … می‌خوای شوهرت رو بیشتر ببینی؟! می‌خوای وقتی اومد خونه، خسته‌ی کار دوم نباشه؟! … پس توقعاتت رو منطقی کن … ما با خونه‌ی ۶۰ متری شروع کردیم … اتفاقاً هر چه خونه کوچیکتر باشه، راحتتر گرم میشه و کانون خانواده هم گرمتر میشه.

لیاقت منو نداشتن!
فقط تنها چیزی را که درک نمی‌کنم، این است که چرا این روزها پسرها از ازدواج می‌ترسند! نمی‌دانم چرا با این همه کمالاتی که دارم تنها در طی این ۳۵ سالی که از خدا عمر گرفته‌ام، ده سال پیش ؛ ۲ نفر به خواستگاری‌ام آمده‌اند که آنها نیز در اولین جلسه خواستگاری وقتی همین توقعات اندکم را شنیدند، از پنجره‌ی خانه فرار کردند! مطمئناً آنها لیاقت منو نداشتن!

حرف خصوصی: باور کنید این روزها پسرها از ازدواج نمی‌ترسند، پسرها از عدم تحمل همسر آینده‌شان می‌ترسند. از اینکه در غم‌ها و سختی‌ها کنارش نباشد … روزهای خوب می‌آید به شرطی که با کمک هم از روزهای سخت عبور کنید … این حرف‌ها را پیرمردی نمی‌زند که شکمش سیر باشد و بخواهد نصیحت کند. کسی می‌گوید که خودش هنوز در همین مرحله‌ی سخت زندگی است … اجاره‌خانه، هزینه‌ها و … اما نمی‌ترسد؛ چون یارش، در سختی‌ها هم کنارش خواهد بود و شریک غم و شادی‌اش.

شوهر باید به زن احترام بگذارد

[ms 1]

برایم عجیب است که چرا با وجود احادیث بسیار در مورد «احترام شوهر به زن»، از این مسئله‌ی مهم صحبت چندانی به میان نمی‌آید و گاه عملا مسئله‌ی اصلی را تأکید بر «احترام زن به شوهر» قرار می‌دهند (که البته آن هم در جای خود قابل بحث است، اما نکته‌ی اساسی، احترامِ بسیار به زن توسط شوهر می‌باشد که بی‌توجهی به آن می‌تواند ریشه‌ی بسیاری از درگیری‌های خانوادگی باشد). بنابراین، با توجه به مظلوم و کم‌رنگ واقع شدن اصل مطلب، یعنی احترام شوهر به زن، در برخی سخنرانی‌های مربوطه در جامعه‌ی کنونی، لازم به نظر می‌رسد در این‌جا نکاتی در این رابطه ارائه شود.

واضح است که هر انسانی باید به انسان‌های دیگر احترام بگذارد و زن و شوهر هم هر دو باید به یک‌دیگر احترام بگذارند؛ اما در این میان، اکرام و احترام نسبت به زن جایگاه خاص و ممتازی دارد . این‌که به‌طور خاص بر «احترام شوهر به زن» سفارش شده، به این دلیل است که احترام به زن، نه از جنس و نه به میزان احترام‌های دیگر است؛ بلکه سطحی بسیار بالاتر دارد، که البته آن هم به دلیل نوع آفرینش و ویژگی‌های خاص زن و شخصیت ویژه‌ی اوست.

انسان شخصیت دارد، اما در زنان این شخصیت و شأن، بسیار ویژه‌تر و به نوعی مضاعف می‌باشد (به همین دلیل حتی مردانی که کم‌ترین بویی از انسانیت برده‌اند نیز، به‌طور بدیهی و بدون نیاز به استدلال و منطق خاصی، در درون خودشان یک حس احترام ویژه نسبت به زنان احساس می‌کنند).

افرادی که این مسئله (احترام ویژه‌ی شوهر به زن) را نادیده می‌گیرند یا کم‌رنگ می‌نمایانند، مشکلشان این است که آن قابلیت احترام ویژه‌ی زن را نمی‌بینند یا از آن اطلاعی ندارند و فکر می‌کنند همان احترامی که به مردها و به انسان‌ها به‌طور کلی گذاشته می‌شود، برای زن‌ها کافی است! حال آن‌که زن به دلیل ویژگی‌های خاصی که دارد، احترام بیش‌تر و ویژه‌تری را نیز می‌طلبد و تنها در این صورت است که در جایگاه واقعی خود دیده شده است.

نمونه‌ی عمده‌ی این نگاه اشتباه را در جوامع غربی می‌توان دید که مدام از تساوی حقوق زن و مرد دم می‌زنند و در واقع با این کار، در بسیاری از موارد، شأن و جایگاه واقعی زنان را پایین می‌آورند. نگاهی به جوامع غربی نشان می‌دهد که زن به‌طور کلی از چندان احترام و ارزش خاصی (آن‌طور که باید) برخوردار نیست (گاهی با دیدن برخی صحنه‌ها در جوامع غربی حالم بد می‌شود. مثلا رفتار عده‌ای از مأموران پلیس با برخی زنان و مواردی از این قبیل)؛ دلیلش این است که آن‌ها تفاوتی میان دو مقوله‌ی «نوع رفتار با زنان» و «نوع رفتار با مردان» نمی‌بینند و میزان احترام به زن و مرد را یکسان می‌پندارند (که همان‌طور که گفته شد، هر دو محترم هستند، اما زنان قابلیت احترام بیش‌تری را دارند).

آن‌ها نمی‌خواهند بپذیرند که احترام به زن، مقوله‌ای بسیار ویژه و نه از جنس احترام کلی به همه‌ی افراد جامعه است. اما اسلام بر این جایگاه واقعی زن تأکید دارد و دستورات اسلام درمورد زنان کمک می‌کند که آن احترام ویژه‌ی زن حفظ شود؛ یعنی همه بدانند که نگاه به زن باید نگاهی فوق‌العاده ممتاز و با احترام ویژه باشد.

برخی‌ها را می‌بینیم که فقط بر این تأکید دارند که وظیفه‌ی زن احترام است، به علاوه‌ی سایر موارد (مسلما این وظیف زن هم در جای خود باید بحث شود، اما نه این‌که جای صحبت بر سر مسائل مهم‌تر را بگیرد). البته آن‌ها بعضا بحثشان بر سر زنان و وظایف آنان است که چنین صحبتی را می کنند که اتفاقاً صحیح هم هست، اما نه این‌که فقط (یا بیشتر) آن طرف قضیه را ببینند و تا این حد تأکید را از وظیفه‌ی مهم مرد یعنی «احترام به زن» بردارند و بدون ذکر آن به موارد دیگر بپردازند؛ در حالی که در روایات بسیاری مشاهده می‌شود که احترام به زن، از وظایف مهم شوهر ذکر شده است.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند:
«من اتّخذ زوجة فلیکرمها»؛ کسی که زنی را به همسری برمی‌گزیند، بر وی واجب است که او را احترام کند. (محمدباقر مجلسی، بحار‌الانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۲۴)
هم‌چنین امام جعفر صادق (علیه السلام) نیز در بخشی از روایتی، چنین جمله‌ای فرموده‌اند. (بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۲۲۴.۳)

امام سجّاد (علیه السلام) در بیان حقوق زن بر شوهر می‌فرمایند:
حق همسر تو آن است که بدانی خدا او را مایه‌ی آرامش و الفت تو قرار داده و این را از جمله نعمت‌های بزرگ خدا بشماری و از این رو او را احترام کرده و نسبت به او مهربان باشی. (محمدباقر مجلسی، بحار‌الانوار، ج ۷۱، ص ۵)
برایم جای تعجب است که چطور مسئله‌ی مهم احترام شوهر به زن، از سوی برخی کارشناسان مربوطه این‌قدر نادیده گرفته می‌شود، و وقتی هم موردی از وظایف مردان ذکر می گردد، بر سایر موارد تأکید دارند؛ در حالی که واقعیت این است که انجام همه آن وظایف بدون در نظر گرفتن احترامی که در شأن زن باشد، به هیچ وجه کافی نیست و هرگز آن فایده‌ای را که باید داشته باشد، ندارد. احترام (در حد بسیار)، شرط لازم و اساسی است و به نظر من مهم‌ترین وظیفه‌ی مرد نسبت به زن، در درجه‌ی اول احترام است و در کنار آن انجام سایر وظایف.
به هر حال، یک حقیقت وجود دارد و آن این‌که زن به دلیل ویژگی‌های زن بودنش قابلیت احترام بیش‌تری دارد و هر مردی که فطرت خود را بیدار نگاه داشته باشد، این حقیقت را در درون خود می‌یابد. همان‌طور که از برخی روایات هم استفاده می‌شود، احترام به زنان از نشانه‌های بالا بودن سطح انسانیت مردان است (نقل به مضمون). پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند: «فقط انسان‌های بزرگوار زنان را گرامی می‌دارند.» (نهج‌الفصاحه، ح ۱۵۲۰)

زن مانند گوهری است که مرد باید قدر او را دانسته و ارزشش را بشناسد و او را گرامی بدارد. به‌طور خلاصه، اگر مردان همواره موقعیت خاص و شأن بالای زن خود را بشناسند، و با حالت شکوه و احترامی که شایسته‌ی زن است، به او بنگرند (که همه‌ی این‌ها بسته به میزان انسانیت در مرد است و عمل به آن‌ها برای مردان سخت نیست؛ بلکه مطابق با فطرت آن‌هاست)، زنان (حتی زنان معمولی که در سطح متوسطی از انسانیت هستند) نیز در این شرایط که در جایگاه واقعی خود قرار گرفته‌اند، به خودی خود وظایف بی‌شمار خود را در مقابل همسر به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهند، و در این حالت است که همه چیز در جای خود قرار می‌گیرد.

این بحث حتی درمورد آن‌هایی که هیچ بویی از انسانیت نبرده‌اند، نیز جواب می‌دهد. البته یک زن مؤمن و برخوردار از انسانیت، حتی در صورتی که همسر او هیچ یک از وظایفش را در مقابل او انجام ندهد، باز هم وظایف بی‌شمار خود را در خانواده به بهترین شکل ممکن به انجام می‌رساند.

 

داستان هنرپیشه‌ای که مسلمان شد

[ms 0]

برخلاف تبلیغات وسیع رسانه‌های غربی، هر روز که می‌گذرد، بر تعداد مسلمانان در کشورهای اروپایی و آمریکایی، افزوده می‌شود، حتی با اینکه این رسانه‌ها همواره تلاش کرده‌اند که چهره ای خشن و خطرناک از اسلام ترسیم نمایند. اما با این حال، آزادزنان و آزادمردانی که به دنبال یافتن حقیقت هستند، ایمانهای خود را تازه می‌کنند و به راه حقیقت، قدم می‌گذارند. این نسل جدید در غرب، بیشتر از میان دانشجویان، تحصیل‌کردگان دانشگاه‌ها و جوانان هستند. قشری که اسلام و معنویت را به جای مادی‌گری و لذت‌پرستی، انتخاب کرده‌اند. این تازه مسلمانان، اسلام را به عنوان تنها راه نجات بشریت، به دست آورده‌اند. تجربه گرانبهایی که می‌تواند به بسیاری از ما، جلوه‌های جدیدی از معرفت و شناخت را هدیه کند. مریم فرانسوا کراه، یکی از هزاران نمونه‌ای است که با اسلام آوردن خود، به این راه کمک کرده است.

سال ۱۹۹۵، چشم بسیاری در مراسم اسکار به فیلم حس و حساسیت ساخته آنگ‌لی بود. فیلمی که ستارگانی همچون اما تامپسون و کیت وینسلت در آن ایفای نقش می‌کردند. ساخته یک کارگردان از شرق دور درباره زندگی سنتی انگلیسی در یک فضای کاملا غربی. فیلمی که موفق به گرفتن جایزه اسکار بهترین فیلم اقتباسی و نامزد چند جایزه اسکار شد. این فیلم همچنین برنده چند جایزه بسیار مهم دیگر در آن سال، ازجمله گلدن گلاب، خرس طلایی و… شد.

در کنار تصویر ستارگان فیلم، اما تصویر دختر نوجوانی نیز دیده می‌شد. امیلی فرانسوای ۱۲ ساله که نقش مارگارت دوشو (خواهر کوچک کیت وینسلت) را بازی می کرد. دختر ۱۲ ساله ای که بسیاری برای او آینده سینمایی و هنری بسیار درخشانی را پیش‌بینی می‌کردند. کار کردن با یکی از بهترین کارگردانان و همبازی‌شدن با بهترین بازیگران، نوید یک آینده طلایی را می‌داد.

هشت سال بعد، دلیل شهرت امیلی فرانسوا، نه ایفای نقش‌های بیشتر بود و نه حضور در مراسم اسکار. بلکه خبری بود که در همه روزنامه‌های هالیوود و آمریکا، دست به دست می‌چرخید. امیلی فرانسوا که نام خود راحالا دیگر به مریم تغییر داده بود، نه تنها مسلمان شده بود، بلکه با انتخاب حجاب اسلامی، به عنوان مبلغ اسلامی، فعالیت می‌کرد.

داستان امیلی فرانسوا چه بود؟ چه اتفاقی افتاد که یک دختر هنرپیشه که تجربه حضور در مراسم اسکار را داشت، تصمیم گرفت که همه زرق و برق‌های دنیای سینما را کنار بگذارد و دست به تبلیغ اسلام بزند؟ داستان مسلمان‌شدن او، به اندازه مسیری که پشت سر گذاشته، جالب و خواندنی خواهد بود.

امیلی فرانسوا در ۱۹۸۳ از پدر و مادری فرانسوی – ایرلندی به دنیا آمد. دختر زیبا و باهوش خانواده که همیشه سعی می‌کرد با سوالات عجیب و غریب خود، توجه اعضای خانواده را به خود جلب کند. علاقه او به پرسیدن و کنجکاوی درباره همه چیز، باعث شد که پایش به نمایشهای سینمایی هم باز شود.

آنگ‌لی، کارگردان مشهور هالیوود، او را برای فیلمی که می‌خواست با وسواس و ظرافت زیادی بسازد، انتخاب کرد. به سرعت تصاویر امیلی در کنار ستارگان هالیوود، کیت وینسلت و اما تامپسون، در سراسر دنیا منتشر شد. در سال ۱۹۹۷ با بازی در فیلم «پنجه ها» و ایفای نقش در کنار ناتان کاوالری و هیس لجر تا مرز ستاره‌شدن پیش رفت و در سال ۲۰۰۰ در فیلم «روز سال نو» نقش هیتر رابه عهده گرفت.

اما با این حال، زندگی عادی امیلی، به همان اندازه‌ای که در دنیای سینما، پیشرفت می‌کرد، به خوبی جلو نمی‌رفت. برای او که در خانواده‌ای مسیحی به دنیا آمده بود و با آن تعالیم بزرگ شده بود، فکر کردن به چیزی که در کلیسا می‌گذشت، سخت‌تر از قبل می‌شد. به‌طوری که دیگر خود را یک کاتولیک شکاک می‌دانست. فردی که به قول خودش «به خدا اعتقاد داشت ولی نسبت به آیین و مذهبی که از آن پیروی می‌کرد بدگمان بود.» پاسخ‌های تکراری و کلیشه‌ای کلیسا، دیگر قانع‌کننده نبود. هر چه که بود، مسئله دیگری در جریان بود که امیلی را به سوی خود فرا می‌خواند. هر چه زمان جلوتر می‌رفت، تردیدها درباره مسیحیت و آئین‌های کلیسایی بیشتر می‌شد تا آنکه آن اتفاق مهم افتاد.

روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را شاید هیچکسی در غرب فراموش نکند. از آن روز به عنوان روزی که غرب را لرزاند، یاد می‌کنند. امیلی فرانسوا، خاطرات مشخصی از آن روزها دارد. حادثه‌ای که هنوز هم درباره عوامل اصلی آن، تئوریهای مختلف و متفاوتی وجود دارد. اما کار هر گروه و جناحی که بوده باشد، یک مسئله مهم را به وجود آورد. تلاش سیاستمداران غربی و رسانه‌های حامی آنها در ایجاد و توسعه اسلام‌هراسی بر اساس این حادثه، نتیجه معکوس داد و باعث شد مردم غرب برای اولین‌بار از خواب بیدار شده و تصمیم بگیرند درباره اسلام و مسلمانان، فکر کند. به این ترتیب، گرایش به اسلام، خواندن قرآن و آشنایی با مناسک اسلامی در غرب روز به روز بیشتر می‌شد.

امیلی نیز که در حال تحصیل در دانشگاه بود، از این جریان جدا نبود. او می‌خواست از روی دلسوزی، دوستان مسلمان خود را راهنمایی کند تا از راه اشتباه رفته، بازگردند: «شروع به بحث و گفتگو با مسلمانان کردم بر مبنایی که احساس می‌کردم که می‌توانم به آنها کمک کنم تا با رد آنچه من به عنوان عقاید کهنه و از مدافتاده تلقی می‌کردم، بر این عقب‌ماندگی غلبه کنند.» امیلی با این دید، شروع به خواندن قرآن و زندگی پیامبر اسلام کرد. همچنین او به مطالعه کتابی پرداخت که خواستار خروج مسلمانان از اروپا شده بود. همه این عوامل به علاوه کشمکش‌هایی که در مورد این دین وجود داشت، امیلی فرانسوا را در آن زمان تبدیل به دانشجویی کرد که عمیقا به مطالعه اسلام بپردازد. اما بر خلاف آن چیزی که رسانه‌های غربی درباره اسلام و تروریسم می‌گفتند، او هیچ‌کدام از این موارد را در اسلام ندید و مهمتر آنکه اسلام را الهام‌بخش زندگی خود یافت.

آشناشدن او با مسائل اسلامی و گفتگو کردن با دوستان مسلمان، باعث شد که نگرشی مثبت نسبت به اسلام پیدا کند. تمام سوالات فلسفی او راجع به معاد، زندگی، اینکه برای چه به این دنیا آمده‌ایم، سرنوشت انسانها چه خواهد بود و اینکه هر کس سرنوشت خودش را با اعمال خودش می‌سازد و…. همه و همه را با خواندن قرآن دریافت. او در این زمینه می‌گوید: » شروع مطالعه قرآن و مخاطب‌قرار دادن تمام بشریت از لحاظ روانی من را سر جایم میخکوب کرد.

محتوای قرآن حکایت از کتابهای مقدس پیشین می‌کرد، به گونه‌ای که من هم آن را متوجه می‌شدم و هم بسیاری از شک و تردیدهایم را نسبت به مسیحیت از بین می‌برد. قرآن، من را به بلوغی رساند که متوجه شدم سرنوشت من در گروی اعمالیست که مسئولیش به عهده‌ی خود من است. در دنیایی که نسبی‌گرایی بر آن حاکم است، مطالعه قرآن که اهداف معنوی و بنیادهای اخلاقی را مطرح می‌کند برایم بسیار جذاب بود. به عنوان شخصی که به فلسفه علاقمند بوده است، قرآن حد اعلای تمام تفکرات فلسفی است. به نحوی سازمان‌دهی شده است که به تمام سوالات عمیق فلسفی که در طول قرن‌ها در مورد وجود انسان مطرح شده است، و به اساسی‌ترین آنها که «چرا ما اینجا هستیم؟» پاسخ می‌دهد.»

اینها باعث شد که امیلی، دیگر دست از خواندن و تفکر درباره قرآن برندارد. و بالاخره امیلی مسلمان شد و نام «مریم» را برای خود انتخاب کرد. اما این تنها دلیل مسلمان‌شدن او نبود.

مریم با مطالعه تفکرات رسول اکرم (ص) عاشق پیام‌ها و دستورات اخلاقی آن بزرگوار شد. و تجلی عدالت و تعادل را در زندگی پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص) یافت، و به این باور رسید که: «حضرت محمد(ص) مردی شبیه تمام پیامبران پیشین، همچون موسی ، عیسی و ابراهیم بود که ماموریت خطیری به عهده داشت. او انسانی صلح‌جو و یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ است که بخاطر تبلیغات وسیع رسانه‌های غربی در هاله‌ای از سوء‌تفاهمات قرار گرفته. ایشان یکی از مظاهر ناشناخته تاریخ هستند.»

از دید مریم از جمله پیام‌ها و دستورات اخلاقی آن حضرت(ص) این است که همیشه جواب بدی را با خوبی بدهید و در همین رابطه نیز این سخن پیامبر را همواره در ذهن خود دارد و آن را سرلوحه‌ی زندگیش قرار داده است که «کسی که به شما بدی کرده را ببخشید، در همه شرایط راستگو باشید، حتی اگر به ضرر شما باشد، و به کسی که به شما بدی کرده نیکی کنید و به کسی که با شما قطع رابطه کرده بپیوندید.»

او در صحبت‌هایش با دیگران همواره به این نکته اشاره می‌کند که خداوند عاشق عدالت است. بنابراین اگر در زندگی با بی‌عدالتی نیز مواجه شدید، شما تنها یک وظیفه اخلاقی در مقابل خداوند دارید و آن هم این‌ست که همیشه طرفدار عدالت باشید و هرگز آن را زیر پا نگذارید.

بعد از مدتی کوتاه خبر مسلمان‌شدن مریم در سراسر دنیا پیچید و دوستان گذشته و جدید، متوجه مسئله شدند. شهرت مریم حالا بیشتر از قبل شده بود. پیشنهادات جدید از سوی کارگردانان جدید به سویش می‌آمد، اما مریم دیگر حاضر به پذیرفتن آنها نبود. او نه دیگر حاضر بود در فیلمهایی که حاوی صحنه‌های جنسی است بازی کند و نه دیگر حاضر بود حجاب خود را حتی به خاطر دنیای سنیما، کنار بگذارد.

آری، تغییرات زندگی مریم، فرا رسیده بود. بسیاری از دوستانش فکر می‌کردند که او دیوانه شده است و احتمالا این فقط یک دوره گذرا باشد و به زودی از این حالت خود پشیمان می‌شود و به حالت عادی برمی‌گردد. اما مریم نشان داد که خیال تسلیم‌شدن ندارد و با جدیت به مطالعات خود عمق بیشتری داد و نشان داد که واقعا تغییر کرده است. این تلاش برای رسیدن به حقیقت، او را به برنامه‌های پر طرفدار تلویزیونی و کنفرانس‌های مختلف رساند که در آنها به دفاع از ارزشهای اسلامی و دینی پرداخت.

مریم درباره نظر غرب درباره اسلام معتقد است: «در جامعه مسلمانان انگلستان مشکل اعتماد به‌نفس وجود دارد که می‌تواند با مشارکت در بحث‌ها و جلسات اسلامی این مشکل حل شود. اسلام یک دین فضایی نیست و ما وقتی مسلمان می‌شویم لازم نیست که کاملا خودمان و فرهنگمان را فراموش کنیم. اسلام خوبی‌های درون ما برجسته می‌کند و به تصحیح بدی‌هایمان می پردازد. اسلام به معنی برقراری همیشگی تعادل است و به نظر من پیام حضرت محمد برقراری همیشگی تعادل در رفتار انسان است. زیبایی اسلام زمانی به طور واقع آشکار می‌شود که از آن به عنوان وسیله‌ای برای پیشرفت جامعه، بشریت و دنیا استفاده شود.»

مریم فرانسوا در حال حاضر جوانی ۲۸ ساله است و در حال کامل‌کردن دکترای خود در دانشگاه آکسفورد در زمینه مطالعات مربوط به مشرق زمین است. او مدرک کارشناسی‌اش را با درجه ممتاز در زمینه سیاست‌های خاورمیانه از دانشگاه جورج توان و مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی و اجتماعی‌اش را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده است.

این بازیگر زن انگلیسی که به‌خاطر بازی در یک فیلم در کودکی، مشهور بوده، هم‌اکنون به‌خاطر روی‌آوردن به اسلام به عنوان زنی از طبقه متوسط تحصیل کردگان انگلیس ، مورد توجه قرار گرفته است. طبقه‌ای که هر روز بیشتر از گذشته، به آنچه که به عنوان دروغ از طرف دولت‌ها و رسانه‌های غربی به آنان گفته می‌شود، آگاه می‌شوند. آری، ندای آزادی‌خواهی اسلام‌پذیری، در سراسر خاک اروپا و آمریکا شنیده می‌شود، مگر برای گوشهایی که نخواهند صدای حقیقت را بشنوند.

بازنشر از مجله ساعت صفر پیش شماره ۱۸

تاملاتی در باب هویت زن مسلمان و راه‌های بازیابی آن

[ms 0]

“صد سال است که فرهنگ غربی به پشتوانه‌ی پول و زور و سلاح و دیپلماسی، سعی میکند فرهنگ غربی را و اسلوب زندگی غربی را بر جوامع اسلامی در میان زنان تحمیل کند. صد سال تلاش شده است برای اینکه زن مسلمان را از هویت خود بیگانه کنند. تمام عوامل اثرگذاری و قدرت به کار رفته است: پول، تبلیغات، اسلحه، فریبنده‌های گوناگون مادی، استفاده‌ی از غرائز طبیعی جنسی انسان؛ همه‌ی اینها را استخدام کرده‌اند برای اینکه زن مسلمان را از هویت اسلامی خود دور کنند. امروز اگر شما بانوی نخبه‌ی اسلامی تلاش کنید که این هویت را به زن مسلمان برگردانید، بزرگترین خدمت را به امت اسلامی و به بیداری اسلامی و به عزت و کرامت اسلامی کردید ”

جملات بالا، قسمتی از سخنان مقام معظم رهبری است در جمع میهمانان اجلاس زنان و بیداری اسلامی که هویت زن مسلمان را بزرگترین دغدغه در مسئله زن می‌دانند؛ و اما چه باید کرد برای این هویت دور شده؟

در ارائه راهکار، می‌توان بصورت مصداقی، راهبردها و عملیاتی را برشمرد، اما گاه لازم و ضروری‌تر است که ابتدا پیش‌فرض هایی را بیان کرد که راهکارهای احتمالی بدون توجه به آن عقیم خواند بود.

انسان، امری تمام نشده
در بحث از هویت انسان، اولین نکته‌ای که باید مد نظر باشد، این است که انسان در انسان‌شناسی اسلامی، آن چیزی است که خود او بخواهد. چرا که انسان امری تمام‌شده نیست. انسان قوایی دارد، استعدادهایی دارد، فطرت و طبیعتی دارد؛ ولی این فطرت و طبیعت باید شکوفا شود و این شکوفایی در دست انسان است.

شهید مطهری در کتاب انسان‌شناسی در قرآن معتقدند انسان در ناحیه خصلت‌ها و خوی‌ها یک موجود بالقوه است. یعنی هر موجود غیر انسان، همان چیزی است که او را ساخته‌اند ولی انسان آن چیزی است که خودش بخواهد.

بی شک خاستگاه هویت ما طبیعت ماست، اما سرنوشت ما، طبیعت انسانی نیست. انسان در عین اینکه در محدودیتهایی طبیعی چون وراثت، محیط طبیعی و اجتماعی، جنسیت و تاریخ و… وجود دارد و نمی‌تواند رابطه‌اش را با عوامل مذکور به کلی قطع کند، اما نیروهایی در او وجود دارد که می‌تواند سرنوشت و غایت او را خود تعیین کند. و با این حساب می‌توان گفت هویت قابل تغییر است و قابل تغییر دادن. قابل انحراف است و قابل اصلاح.

هویت؛ ترکیبی از مبداء و مقصد
از جمله مولفه‌های هویت، هویت جنسیتی در انسان است. جنسیت به عنوان امری طبیعی، یکی از خاستگاه‌های هویتی انسان است. لذا می‌بینیم که اسلام نسبت به زن و مرد و همه خلایق، یک دید واقع‌بینانه و متکی بر فطرت و طبیعت و نیازهای حقیقی دارد و به این طبایع بشری، اهتمام ورزیده است، اما مسئله‌ی اصلی اینجاست که این همه، به معنای آن نیست که آرمانی برای انسان‌ها ندارد. انسان‌ها در عین اینکه محکوم‌اند در چارچوب طبیعت خود حرکت کنند، یعنی نقطه آغاز دارند، هدفی نیز در مقابلشان گذاشته شده که مسیر حرکت را به آنها نشان می‌‌دهد.

پس می‌توان گفت نکته دوم در بحث هویت، لزوم توجه همزمان به مبداء و مقصد است. به عبارتی، در بحث از هویت، سخن از یک سیر و یک حرکت است در ظرف طبیعت به سوی آرمانها.

این نکته، شاید شاه‌کلید حل بحث‌های پیچیده و طولانی مباحث مربوط به جنسیت و ملاحظات جنسیتی، مخصوصا در بحث نقش‌آفرینی های زن در نگاه اسلامی باشد.

عده‌ای با نگاه به مبداء، بر تفاوتهای زن و مرد تکیه کرده و عده‌ای دیگر، با نگاه به مقصدی که خداوند همه‌ی نوع بشر را به آن فراخوانده، بر یگانگی اصرار می‌ورزند. حال آنکه قرآن هم به مبداء توجه دارد و هم به مقصد؛ و فراموش کردن هر یک، مسیر حرکت انسانی را خدشه‌دار می‌کند.

در بحث از هویت و هویت زنانه و اسلامی، غفلت از مبداء همان قدر به حرکت تکاملی ضربه خواهد زد که غفلت از مقصد.

با تمامی مقدمات بالا می‌توان ادعا کرد که اگر معتقد به هویتی از دست‌رفته در زن مسلمان باشیم – که هستیم- و قصد بازیابی آن را داشته باشیم، نمی‌توان یک چارچوب بدون تغییر به زن ارائه کرد تا خود را با آن قالب بزند. چرا که هویت انسانی، قالب نیست، یک سیر است و برای سیر دادن، شناساندن مبداء و هدف لازم است.

“هدف، رقابت خصمانه زن و مرد نیست. هدف این است که زنان و دختران بتوانند همان سیر و همان حرکتی را انجام دهند که وقتی مردان آن حرکت را انجام دهند، به صورت یک انسان بزرگ در خواهند آمد؛ زنان، انسان بزرگ شوند. این ممکن است و در اسلام تجربه شده است”

در بازیابی هویت حقیقی زن مسلمان، همان قدر که طبیعت زنانه‌ی زن به او شناسانده می‌شود، هدف و غایت نیز برای او شرح داده می‌شود تا بداند چگونه قرار است طبیعتش، مرکبی باشد برای رسیدن به آرمانهای اسلامی.

به عنوان مثال، در بحث از حضور اجتماعی زن، استدلال‌های متفاوتی ارائه می‌شود. این استدلال ها اگر با تاکید بر مبداء و طبیعت و خصلتهای زن مثل نیاز به برقراری ارتباط باشد، به نتیجه‌ای خواهد رسید؛ و اگر با تاکید بر تکلیف الهی در باب حضور باشد، نتیجه‌ای دیگر خواهد داد.

حال نگاه اصیل باید به گونه‌ای باشد که به دنبال انجام تکلیف الهی و رسیدن به آرمان، در ظرف خصلتهای زنانه بود. چنانکه مقام معظم رهبری در مورد شهید بنت‌الهدی صدر معتقدند: “عظمت زنی مثل بنت‌الهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛ حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. این‌گونه زنهایی را باید تربیت کرد و پرورش داد. ”

جنسیت، شکل‌گرفته در موقعیت
نکته سومی که در بازیابی هویت حقیقی زن مسلمان باید به آن توجه داشت، این است که اصولا جنسیت، امری منتزع از “موقعیت” نیست که بتوان آن را به خودی خود تشریح و مطالعه کرد. در قرآن نیز می‌بینیم تصویری که بین زن و مرد برقرار می‌شود در محیط و موقعیت است. برای مثال زن در خانواده، زن در جامعه، زن در مقام مادر، در مقام خواهر و… و زن و مرد در قرآن مکمل یکدیگر هستند و لذا هر گاه از زن بحث می‌کنیم، باید دانست که از نقش مونث در برابر مذکر بحث می‌شود.

“مقوم بودن هویت زن و مرد”، و تلاش برای بازیابی هویت حقیقی هر دو جنس، در اندیشه‌های مقام معظم رهبری چنین بیان می‌شود:

” اگر این یک قلم مساءله‌ی خانواده را شما در دنیا بررسی کنید و این بحرانی را که در مساءله‌ی خانواده وجود دارد، درست مورد توجه و کاوش قرار بدهید، می‌بینید که این ناشی از آن است که مسائل مربوط به ارتباطات دو جنس و همزیستی دو جنس و روابط دو جنس حل نشده، یا به تعبیر دیگری، نگرش، نگرش غلطی است. حالا ما که در مجموعه‌ی افکاری که مردان آنها را درست کرده‌اند، قرار می‌گیریم، می‌گوییم نگرش به مساءله‌ی زن، درست نیست؛ می‌توان گفت نگرش به مساءله ی مرد درست نیست -تفاوتی نمی‌کند- یا نگرش به کیفیت دو جنس، یعنی هندسه‌ی قرار گرفتن دو جنس، نگرش غلطی است.”

همچنین ایشان، بازگشت به هویت طراز اسلامی را برای زن و مرد، یک امر ضروری می‌دانند.
“درست است که ستم تاریخی نسبت به زن بیش از مرد بوده ولی در بسیاری از جوامع، مردان نیز تحت ستم فراوان بودند البته نه از ناحیه جنس زن بلکه از ناحیه نظام‌های استعماری. می‌توان گفت مرد هم مانند زن بخش عمده‌ای از شخصیت انسانی و واقعی خودش را در طول تاریخ از دست داده و از خود بیگانه شد و مرد نیز باید به حیثیت ذاتی خود بازگردانده شود. با توجه به این اصل احساس می شود که هم زن و هم مرد بایستی به زن و مرد طراز اسلام بازگردند.”
***

ناظر به نکات بالا، می‌توان راهکارهایی برای بازگرداندن هویت اسلامی به زن مسلمان متصور شد.

در یک دسته‌بندی کلان، شاید بتوان گفت تلاش برای بازیابی هویت حقیقی، شامل اقداماتی سلبی و ایجابی می‌باشد. اقداماتی برای ممانعت از رواج بیشتر هویت کاذب و اقداماتی برای شیوع هویت حقیقی.

[ms 1]

اقدامات سلبی برای عدم رواج هویت کاذب
اولین قدمها در جلوگیری از رواج هویت کاذب زن مسلمان، تلاش‌هایی است فرهنگی و معرفتی، برای بالا بردن درک زن مسلمان از آنچه تا کنون بر سرش آمده.

لذا ایجاد تلنگر و استفاده از نگاههای انتقادی که با رویکردهای متفاوت نسبت به جایگاه کنونی زن وجود دارد، می‌تواند در تابوشکنی و شکستن هیمنه‌ای که غرب برای زن ساخته است، مفید باشد.

مسئله مهم اینجاست که بدانیم تنها نقادان وضع موجود جایگاه زن، مسلمانان نیستند و مخصوصا نگاههای پست‌مدرن، نسبت به زن و خانواده در غرب نقدهای جدی و فراوانی دارند. لذا می‌توان از ظرفیت این تابوشکن‌های معرفتی استفاده کرد و البته هوشیار بود که این مرحله را به عنوان منزل ندانسته و فقط به عنوان یک پله و فرصت از آن استفاده کنیم.

این راهکار مخصوصا در مرزهای جغرافیایی محدود نشده و در بیرون از مرزها، شاید بسیار بیشتر پاسخگوی هدف باشد. مستندها، کتابها، مقالات و فیلم‌های مفیدی می‌توان در این زمینه پیدا کرد و سود برد.

علاوه بر تلنگرهای معرفتی و فرهنگی در طرد هویت کاذب زن مسلمان، مسلما اقداماتی اجرایی باید وجود داشته باشد تا کار معرفتی عقیم نماند. اقداماتی اقتصادی و سیاسی در جلوگیری از واردات کالاهایی که پیاده نظام فرهنگ غربی است، از این دست اقدامات هستند.

اقدامات ایجابی برای ترویج هویت حقیقی
و اما اقدامات ایجابی که در راستای ترویج هویت حقیقی زن مسلمان می توان انجام داد، تلاشهای فرهنگی-معرفتی و زمینه‌سازی های اجرایی است.

در کار فرهنگی، به نظر می‌رسد علاوه بر ذکر مناقب هویت حقیقی زن و تعاریفی از بایدها و هست ها در باب زن مسلمان، مهم‌ترین کار، ارائه الگو است. معرفی الگو، هم دارای مولفه‌های شناختی است و هم اینکه همزمان با شناخت، عواملی انگیزشی با خود به همراه دارد.

وقتی به مخاطب الگو ارائه شود، خصوصیتش این خواهد بود که زن، “می‌شود و می‌توانیم” را باور خواهد کرد. چرا که الگو، از یک توانایی که در عالم خارج محقق شده است، حکایت می‌کند و تنها به ذکر بایدهایی که معلوم نیست چه میزان قابلیت اجرایی شدن دارند، بسنده نمی‌کند.

“یکی از کمبودهای مهم در جامعه ما مشخص نبودن الگوی زن مسلمان بوده است که به خاطر همین کمبود، فرهنگ‌های اجنبی مدت ها در جامعه ما مجال تاخت و تاز یافتند.”

ارائه الگو
اهمیت نگاه تاریخی و جهانی در مسئله زن، ما را به این نتیجه می‌رساند که نباید در حصارهای زمان و مکان محدود شد و غفلت از هر یک از مولفه‌های کلان و سیستمی، خسارت زا خواهد بود و باعث جابجایی مسائل اصلی و فرعی و تغییر اولویتها در اجرا خواهد شد.

الگوهایی از زنان صدر اسلام و طول تاریخ تمدن اسلامی و یا الگوهایی معاصر و مجاهد در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و حتی به صورت سیره، کتاب، زندگینامه، خاطرات، مستند، فیلم و… بسیار وجود دارند.

حتی در این میان، بسیارند الگوهایی که قابلیت مصرف فرامرزی داشته و گاه با اندکی ویرایش، مصرف جهانی پیدا خواهند کرد. همچنین الگوهایی از زنان مسلمان خارج از مرزها که می‌توانند مخاطب داخلی داشته باشد.

از آنجا که الگو و اسوه، شخصیتی حقیقی است که در “موقعیت” های مختلف دست به عمل زده و با اجتهادی اسلامی، مسیر حرکت خود را از موقعیت موجود (مبداء) به سوی آرمانها (مقصد) انتخاب کرده، معرفی آن می‌تواند بهترین راهکار برای رواج هویت حقیقی زن مسلمان باشد.

استفاده از تکثر و تعدد موقعیت‌های مجاهدات زن مسلمان
البته ذکر یک نکته در اینجا مناسب خواهد بود و آن اینکه بررسی شخصیت و نقش‌آفرینی‌های زن معاصر در طول انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نشان می‌دهد زن مسلمان و مجاهد، گاه دانشمند و عالم و مخترع بوده و گاه در مقام مادری و همسری، مجاهدانی را تقدیم اسلام کرده است. گاه در خط مقدم تفنگ به دست گرفته، گاه امدادگر بوده. گاه مبارزاتی فکری و فرهنگی داشته و گاه کارهایی اجرایی در پشت جبهه. گاه…

وجود این تکثر نقش آفرینی ها، در عین اینکه نقش محوری و اصلی را الگوی زهرایی و زینبی می دانیم و دیگر شخصیتها به عنوان نمودهای شخصی و جزئی و معاصر آن الگوها هستند، یکی از بهترین سرمایه های ماست برای ارائه به زن مسلمان که نباید از دست داد.

چرا که این زنان در مجاهدات خود، هر یک در “موقعیتی” متفاوت نقش‌آفرینی کرده است که ممکن است حتی قابل تعمیم نباشد، اما می توان با این تکثرها، شناسایی موقعیت، اجتهاد در لحظه و به صحنه آوردن و استفاده از مولفه های هویتی زنانه برای رسیدن به مقصد الهی و آرمان انقلابی را به عرصه نمایش آورد تا زن مسلمان، با دیدن این صحنه ها، خود را برای نبردهای جدی‌تر پیش رو و نقش آفرینی و جهاد زنانه آماده کند و حتی دست به نقادی برخی عملکردها بزند.

به عنوان مثال در میان کتبی که زنان در دفاع مقدس را به تصویر کشیده‌اند، در کتاب “راز درخت کاج” ، مجاهده‌ای دیده می‌شود که “پوتین‌های مریم” از آن سنخ نیست. “از چنده لا تا جنگ” گونه‌ای مجاهدت نشان می‌دهد و “خاطرات مرضیه حدیدچی” گونه‌ای دیگر. “یکشنبه آخر” در فضایی شکل گرفته که بسیار با “دا” فرق دارد…

همچنین این تکثر، تنها در نقش‌آفرینی ها و موقعیت‌های متکثر و متفاوت خود را نشان نداده، بلکه در قالبها نیز نمایان می‌شود.

مثلا اگر در باب حضور زن در خط مقدم جبهه، تنها “عکس” های مریم امجدی را ببینی در خرمشهر، چیزی برداشت خواهی کرد که مثلا با خواندن “کتاب” پوتین های مریم فرق دارد. در کتاب پوتین‌های مریم، مریم امجدی سیر تصمیم‌گیری خودش را حتی در مورد ننشستن پشت وانت در کنار مردان را توضیح می دهد که چه تصمیمی گرفت و چگونه بعد از آن تصمیم، همیشه جلوی ماشین نشست، طوری که کمترین ارتباط با نامحرم را داشته باشد.

و این تعدد قالبها و استفاده از آن، به عنوان وسیله ای که ما را به هدف مطلوب می رساند، رسالتی است که بیش از همه، به عهده رسانه خواهد بود.

نکته‌ای که باید در اینجا متذکر شد این است که اصرار بر نگاه جهانی، به معنای تلاش برای دیدن تمامی واقعیت‌ها و منحصر نشدن به موقعیتها و مخاطب خاص و در نتیجه، تغییر حساسیت‌ها و ضرایب است.

نکته‌ای که در داخل مرزها نیز صدق می‌کند. رسانه‌ی انقلابی، رسانه‌ای است که ارائه الگو را به قشری خاص محدود نکرده باشد و با توجه به استدلالی که در مورد تکثر و تنوع موقعیتهای اجتهاد در لحظه گفته شد، بتواند با مخاطبان بیشتری ارتباط بگیرد. گاه معرفی زنی موفق در تربیت فرزند در یک روستا، بسیار بیشتر اثرگذار خواهد بود در باور “می شود و می توانیم”!

آنچه اکنون در ارائه الگوها و برجسته کردن ها دیده می شود، عموما زنان شهری، و مخصوصا تهرانی، تحصیل کرده، جوان، سطح اقتصادی متوسط و دارای خانواده ای فرهیخته است.

رسانه‌های ما ارائه الگوهای روستایی، شهرستانی، خانه دار، نوجوان و مسن، کمتر از متوسط و فقیر و… فراموش کرده‌اند و لذا این مخاطبان را لااقل در اثرگذاری از دست داده‌اند.

پیگیری‌ها و مطالبات رسانه‌ای
علاوه بر تلاشهای فرهنگی در شناساندن هویت حقیقی زن، که بار زیادی از آن بر دوش صاحبان رسانه است، می‌توان گفت رسانه به اعتبار رسانه بودنش و ضریب‌دهی به مسائل، در پیش رفتن اقدامات اجرایی نیز سهم زیادی دارد.

وظایف نظارتی، قانونگذاری، نهادسازی در عرصه زن و هویت اسلامی او، به عهده هر نهادی که باشد، رسانه نیز در آن نقش خواهد داشت. پیگیریهای رسانه ای، مطالبه، تشخیص مسائل اصلی و گفتمان سازی در مورد آن و… کارهایی است که رسانه می تواند و باید انجام دهد.

توجه به حجاب، به عنوان چتری بر سر هویت زنانه
و اما در آخر، نکته ای درخور توجه و عینی برای کار وجود دارد و آن استفاده از فرصت بزرگ “اقبال به حجاب” در امت اسلامی است.

حجاب، با اینکه تمامی مسائل و هویت زن مسلمان نیست، اما چتر بسیار خوبیست بر سر هویت زنانه که می تواند میزان سلامت حرکتهای اصلاحی در مسئله زن را مشخص کند. و لذا موج حجاب خواهی در جهان اسلام، فرصت خوبی را فراهم ساخته برای بحث و گفتگو و صدور تفکر انقلاب اسلامی در مورد زن و بازیابی هویت حقیقی او.

البته پرواضح است که دغدغه حجاب در داخل، با دغدغه حجاب در خارج ایران تفاوتهای ظریفی دارد که باید رعایت شود و می توان گفت حتی شاید بحث در باب حجاب، در خارج از حکومت اسلامی راحت تر باشد! و شاید این سختی داخلی، معلول نگاههای تهدید محور و منفعلانه و صرفا جواب دادن به شبهات بوده است که باید از ارتکاب دوباره آن بر حذر بود.

منابع:
• آیینه زن- مجموعه موضوعی سخنان مقام معظم رهبری- کتاب طه
• زن و بازیابی هویت حقیقی- گزیده بیانات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی- انتشارات انقلاب اسلامی
• انسان در قرآن- شهید مطهری- انتشارات صدرا
• آسیب‌شناسی نظام آموزشی از دیدگاه جنسیتی- معاونت پژوهش موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)

آیا او یک مرد است؟

[ms 0]

«این بابامه که داره تو خونه ظرفا رو میشوره»

«این مامانمه که رفته یه ظرفشویی بخره تا به بابا کمک کنه»

«این منم که خوشحالم چون ظرفشویی باعث خوشحالی هممون شده»

این دیالوگ باید برای بسیاری از مخاطبان آشنا باشد. دیالوگ مربوط به یکی از پیام‌های بازرگانی هست که امروزه لابه لای برنامه‌های تلویزیون پخش می‌شود.

البته در نگاه اول ممکن هست برای بسیاری (حتی آنهایی که ذوب در مدرنیته شده‌اند‍!) هم کمی سنگین بیاید اما بعد از اندکی بالا پایین کردن مطلب، همگی (حتی مادربزرگ‌ترها هم!)به خودمان می‌گوییم که با توجه به شرایط امروزه طبیعی‌ست و چیز خاصی نیست..

این دیدگاه، که در این تبلیغ خیلی ظریف گنجانده شده است، را میتوان غالبا در فیلم‌های تلویزیونی هم پیدا کرد. نکته‌ای که بر اثر تکرار و البته گذر زمان و مسائل دیگری که قابل بحث هست، نکاتی‌ست که طبیعی جلوه کرده‌اند. حال این نکات که اشاره شد شامل چه چیز هایی است؟

-ضعیف شدن جایگاه مرد در خانواده
-ضعیف شدن جایگاه زن در خانواده
-ایجاد اختلال در شکل و صورت طبیعی خانواده

اگر وضعیت زنان، مردان و خانواده‌ها را در زمان‌های بسیار قدیم بررسی‌ای تاریخی کنیم، متوجه خواهیم شد که در آن زمان‌ها زنان در جایگاه بسیار حقارت‌آمیزی قرار داشتند. که این شرایط در همه­‌ی تمدن‌های قدیم همچون تمدن یونان، سومر، مصر، هند، چین، ژاپن، ایران باستان و تمدن‌های دیگر مشابه بوده است.۱ برای مثال در اسطوره‌های یونانی زنی خیالی به نام پاندورا سرچشمه بدبختی‌ها و مصائب بشری است و یا در تمدن مصر که یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌ها بوده است، زن حق خارج شدن از منزل را جز برای خدمت کردن به معبودان یا شاهان نداشته است. حتی در مواردی با زنان همچون کالا برخورد می‌شده است و هیچ حق و اعتباری را برای زنان قائل نبوده‌اند. در آیین مسیح نیز آمده است که زن همان حوای مجسم است که آدمی را از فردوس برین محروم ساخت.۲ این وضعیت که در شبه جزیره عربستان به حد زنده به گور کردن دختران هم رسیده بوده است با ظهور اسلام و قوانین دینی و انسانی‌اش کاملا تغییر کرد. اما در بسیاری از دین‌های دیگر همچون مسیحیت و یهودیت، به دلیل تحریف‌هایی که در کتب مقدس‌شان به وجود آمده بوده است، وضعیت محدود زنان ادامه داشت، چنان‌که علاوه بر متون عهد قدیم، عهد جدید هم شامل مضامینی با همان محتوای دست‌کم گرفتن زنان بود. در کتاب عهد جدید پولس رسول آمده است: اجازه نمی‌دهم که زنان به مردان چیزی یاد بدهند یا بر آنان مسلط شوند.۳

تا اینکه قرن هفدهم یک تحول بزرگ در غرب با عنوان «حقوق بشر» صورت گرفت که حتی در این امر هم تماما دفاع یکجانبه از حقوق مردان صورت گرفت که منجر به اعتراض عده‌ای شد که به این اعتراض‌ها در چارچوب آرمانهای فمنیستی شکل گرفت.

فمنیست‌هاگرایش‌های مختلفی پیدا کردند که آرمان مشترک همه آنها دفاع از حقوق زنان بود که در بعضی از گرایش‌های آنها این موضوع بیش از حد افراطی دنبال شد تا جایی که زن و مرد را متقابل هم دانستند و زنده کردن حقوق زنان را تنها با انتقام از مردان دست‌یافتنی دانستند. شاهد این موضوع گفته‌های خانم سیمین دوبوار است که گفته: مردان مصداق دوزخ و برهم‌زننده فردیت و آزادی زنان هستند۴ این جنبش و آرمانهایش عامدانه یا غیر عامدانه همراه با اهداف شوم سرمایه‌داران زمان شد و (تبدیل به ابزاری در دست سرمایه‌داران گردید که) به اسم استقلال زنان، آنان را از کار در خانه، به کار در کارخانه‌ها مشغول کردند. توضیح همه مصایبی که فمنیست‌ها به اسم دفاع از حقوق زنان بر زنان وارد کردند، خارج از حوصله این مقاله است اما به صورت خلاصه اگر در قدیم، انسانیت زن زیر پا گذاشته شده بود این جنبش «زن بودن» زن را بکلی به دست فراموشی سپرد و با فعالیت‌های خود به تزلزل خانواده کمک بسیاری نمود.

[ms 1]

در این بین همانطور که در زمان جاهلیت قدیم با وجود نبود رسانه، رفتارهای تحقیر آمیز غرب و محدودیت فکری انها نسبت به این موجود از غرب به شرق انتقال یافته بود. در جاهلیت مدرن به کمک ابررسانه‌ها، آرمان‌های فمنیستی نیز به شرقیان منتقل شده است؛ اما باید اشاره کرد که در شرق مخصوصا جهان اسلام زن از موقعیت متفاوت‌تری با دنیای توحش‌گونه غرب(حداقل در برخورد با مسئله زن) داشت. استاد بزرگ شهید مطهری در این زمینه بیان می‌کنند:
» نهضت اسلامی زن با نهضتی که در مغرب زمین روی داد، از دونظر تفاوت بنیادی دارد:
اول در ناحیه روان‌شناسی زن و مرد است که اسلام اعجاز کرده است. دوم این که اسلام در عین آن که زنان را به حقوق انسانی‌شان آشنا کرد و به آنها شخصیت و هویت و استقلال داد هرگز انها را به تمرد و عصیان و طغیان و بدبینی نسبت به جنس مرد وادار نکرد.» 5

این جنبش همان‌طور که زنان را نسبت به مردان بدبین کرده است، مردان را نیز به همان نسبت از جایگاه مدیریتی خود پایین آورده و در کل خانواده‌ها را دچار تزلزل کرده است. در حالی که اسلام خانواده را محیطی می‌داند که زن و مرد را درکنار هم و نه در مقابل هم هر کدام در جایگاهی که فطرتا مناسبشان می‌باشد مسئول پیشرفت خانواده هستند.

اگر بنا بر آن چیزی که اسلام فرموده است، زن جایگاه مدیریتی خانه و مرد جایگاه مدیریتی خانواده را حفظ کنند، به وضوح به الگوی خانواده مورد نظر اسلام نزدیک‌تر خواهند شد و ارامش و سکونی که قرآن از آن یاد می‌کند، بیشتر و بیشتر در خانواده‌هایمان موج خواهد زد.

در این وجیزه هر چند به صورت مختصر ریشه‌های تاریخی و اجتماعی پدیده‌ی تغییر جایگاه مرد و زن را به صورت مختصر بیان کردیم ولی می‌توان این مطلب را مقدمه‌ای برای ورود به این اصل مهم و تلاش در جهت رفع معضلات اجتماعی و خانوادگی نمود که در این بین آن کسانی که بیشترین تاثیر را در این زمینه می‌توانند داشته باشند، اصحاب رسانه و صدا و سیما و مخصوصا مسئولین مربوطه و متولیان فرهنگی هستند که پیشنهاد نویسنده در این‌باره و برای شروع فعالیت در این زمینه همت مسئولان مربوط در جلوگیری از انتشار و یا اصلاح مطالبی با چنین محتواهایی‌ست. قصد مقصر جلوه دادن یک نهاد و سازمانی را نداریم ولی در این انحرافات پیش آمده که نمونه‌اش را در تبلیغ یاد شده دیدیم که خیلی از سازمان‌ها و ارگان‌ها سهم دارند و همین‌طور برای اصلاح این دیدگاه به وجود آمده در جامعه ایرانی اسلامی‌مان نیز بسیاری از همین سازمان و ارگان‌ها نقش به سزایی خواهند داشت که صدا و سیما در این بین نقش پر رنگ‌تری را ایفا خواهد کرد.

پی‌نوشت ها:
۱-زن در تاریخ و اندیشه اسلامی /فتحیه فتاحی زاده/تهیه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما/موسسه بوتان
۲-تاریخ تمدن ویل دورانت
۳-رساله جدید پولس رسول
۴-لذات فلسفه ویل دورانت
۵-نظام حقوق زن در اسلام شهید مطهری

وقتی توانایی‌اش را دارم؛ بی‌معرفتی است که خدمت نکنم

[ms 0]

شهر ایشان هیأت عزاداری خوب زیاد دارد و من به هیأتی می‌روم که به خانه‌مان نزدیک‌تر است. طبق معمول زود می‌رسم. دخترهایی را می‌بینم که دور هم جمع شده‌اند و بین خودشان برچسبی که رویش عبارت خادم‌الحسین نوشته شده و چوب‌پَردار تقسیم می‌کنند. وارد جمع‌شان می‌شوم. شور و شوق جوانی آمیخته با وقار و متانت اولین چیزی است که به چشم می‌آید. سلام می‌دهم و جواب می‌شنوم. خودم را معرفی می‌کنم و می‌خواهم خودشان را معرفی کنند. چند دقیقه بعد همان‌طور که ایستاده‌ایم و هر از گاهی یکی‌شان چوب را تکان می‌دهد و خانم‌ها را راهنمایی می‌کند؛ گپ را آغاز می‌کنیم:

[ms 1]

چه هدف و انگیزه‌ای باعث شده که شما توی هیأت بیایید و خادم‌الحسین شوید؟

سمانه فکر می‌کند روی حال و هوای معنوی‌اش تاثیر دارد.

نظر راضیه مشابه اوست و از حالت عرفانی که بودن در این هیآت به او می‌دهند؛ تعریف می‌کند.

حدیث علاقه‌اش به در راه امام حسین‌بودن را دلیل اصلی این می‌داند که خادم‌الحسین شده است.

زینب می‌گوید سبک زندگی می‌تواند متفاوت شود و بالا بردن سطح کیفیت زندگی انگیزه خوبی است.

دختری که اسمش را نمی‌گوید، می‌گوید: نذر داشتم!

می‌پرسم چه نذری و جواب می‌شنوم خصوصی است! رو به بقیه می‌گویم: شما چی؟

حاجتی داشته‌اید که به عنوان خادم از امام بگیرید؟

زینب برای کربلا رفتن خواب دیده است و این خواب خصوصی است و غیرقابل تعریف!

دختری که اسمش را نمی‌گوید، می‌گوید: برای خانواده‌ام نیتی داشتم و گرفتم.

دیگران می‌گویند مورد خاصی یادشان نیست.

پس دلبستگی شدید شما به این کار از کجا آمده؟

سمانه عاشق خادمی ائمه است و راضیه امام حسین ع را خیلی خیلی دوست دارد.

فاطمه با صدایی که از شوق می‌لرزد می‌گوید وقتی توانایی‌اش را دارم. یک‌جور بی معرفتی است که این کار را نکنم.

حدیث با خادم‌الحسین بودن بیشتر یاد خدا، یاد امام حسین ع، یاد رفتارهایی که باعث بهتر بودن می‌شوند؛ می‌افتد.

دختری که اسمش را نمی‌گوید، می‌گوید: دوست دارم رضای خدا را جلب کنم.
و بعد به خاطر نظم دادن به قسمتی که خانم‌هایی تازه وارد شده‌اند؛ جمع را ترک می‌کند.

چه خاطره‌ و تصویری از بچگی عزاداری امام حسین توی ذهن‌تان نقش بسته؟

فاطمه می‌گوید اول‌ها از گریه مردم تعجب می‌کردم اما بعد که روضه‌ها را گوش دادم و مادر از مصایب بچه‌های امام حسین گفتند خودم مثل آن‌ها شدم.

حدیث می‌گوید: توی خانه ما می‌آمدند، روضه می‌خواندند و من هیجان خاصی داشتم.

آشنایی اولیه زینب از وقتی بوده که از پنجره خانه دسته عزاداری را می‌دیدند و با بزرگ‌ترها توی خیابان دسته را همراهی می‌کردند.

خاطره راضیه که از یادآوری آن لبخند به لبش می‌نشیند این است که برای اولین‌بار توی جلسه روضه، چادر سیاه سرش کرده است و از این بابت به آن مدیون است.

[ms 2]

سبک زندگی خادم‌الحسین توی محرم چه تغییری می‌کند؟

فاطمه از شوخی‌ها و حرف‌های بیهوده که قبلا می‌زده و تلویزیون دیدنش کم می‌کند.

راضیه با حالت کلافه می‌گوید: وقت کم می‌آورم. به کارهایم نمی‌رسم.

برای سمانه تغییر از لحاظ طرز برخوردش با دیگران از هر چیزی محسوس‌تر بوده.

و حدیث می‌گوید کلاً حس دیگری دارم. انگار حواسم به خودم است و سعی می‌کنم روی خودم بیشتر کار کنم.

به نظر زینب نه تنها هیأتی‌ها بلکه به طور کلی رفتار افراد جامعه تغییراتی می‌کند.

[ms 3]

در حین انجام وظیفه و نظم دادن فرصت می‌کنید عزاداری کنید یا به سخنرانی‌ها گوش بدهید؟ اصلا خودتان چی را بیشتر دوست دارید؟ روضه یا سخنرانی؟ عزاداری یا تغذیه فکری؟

راضیه می‌گوید: کمابیش سخنرانی و تغذیه فکری که در حین انجام وظیفه(!) وسطش قطع می‌شود.

فاطمه هر دو را با علاقه دنبال می‌کند. می‌گوید سخنرانی تنها کافی نیست. روضه‌ها باید چاشنی‌اش باشد.

زینب نظری مشابه فاطمه دارد و اینکه این‌ها را نمی‌شود جدا کرد. در حین سینه‌زنی باید تغذیه فکری شویم.

سمانه سخنرانی‌ را ترجیح می‌دهد. سخنرانی که به درد جوان بخورد و به دل بنشیند.

حدیث شعرهای مداح‌ها را خیلی دوست دارد بخصوص شعرهایی که تکراری نباشند و داستان‌ها و وقایع عاشورا را هم بگویند.

[ms 4]

چه آسیب‌هایی در جلسات عزاداری به چشم‌تان ‌آمده؟

راضیه از بلوف زدن بعضی مداح‌ها می‌گوید و فاطمه اضافه می‌کند: روضه باید به شبهه پاسخ دهد اما گاهی روضه‌ها به شبهه‌ها پاسخ نمی‌دهند؛ تازه شبهه ایجاد می‌کنند. بعضی روضه‌ها و مداحی‌ها شک و دوری جوانان را ایجاد کرده‌اند.

عقیده حدیث این است که سخنرانی باید کاربردی‌تر شود و مشکلاتی که همه دارند و راه‌حل‌شان را بگویند. روضه باید تاثیر بگذارد اما زود فراموش می‌شود.

خادم‌الحسین چکار می‌کند که مکمل روضه‌ها باشد و حس و حالش را از دست ندهد؟

فاطمه کتاب خواندن را بهترین مکمل و ضروری می‌داند. از خودش می‌گوید که قبل از محرم شروع به کتاب خواندن کرده است.

و سمانه شرکت در کانون‌های مطالعاتی را توصیه می‌کند؛ به اضافه استفاده از سی‌دی و بسته‌های فرهنگی که در اختیار مردم قرار می‌دهند.

عقیده راضیه این است که تفکرات خودش مهم است. یک گوش در و یک گوش دروازه خوب نیست.

[ms 5]

جمعیت کم‌کم زیاد می‌شود و وقت خادم‌الحسین‌ها را بیشتر از این نمی‌شود گرفت. از همه تشکر می‌کنم. در آخرین لحظاتی که دارم خداحافظی می‌کنم؛ فاطمه می‌گوید:

«خادم خاک پای عزادارها است اما بعضی از مردم رفتارشان خوب نیست. فکر می‌کنند نظر خودمان را تحمیل می‌کنیم و اگر چیزی می‌گوییم حرف زور است و بد آن‌ها را می‌خواهیم. در صورتی که وظیفه ما نظم دادن به جلسه است. این آزار دهنده است.» این دقیقاً مرتبط با خاطره‌ای است که از رفتار سال گذشته یک انتظامات یا همان خادم‌الحسین در یادم مانده است. گوشه‌ای را انتخاب کرده بودم و برای دل تنگ خودم دعا می‌خواندم که با چوب‌پَردار زد روی دوشم: جای مناسبی ننشسته‌اید؛ صف‌ها را از جلو پُر کنید… و من چقدر…

 

معجزه نیست؛ ظرفیت وجودی «زن» است

[ms 5]


گاهی قصه‌ای می‌خوانی، شعری، یا افسانه‌ای… باورشان می‌کنی یا نه، مهم نیست! فقط می‌خواهی چیزی خوانده باشی! می‌خواهد قصه باشد، افسانه باشد و یا حتی واقعیت! اما گاهی این وسط واقعیت‌هایی می‌مانند و قصه می‌شوند! اگر ارزش ماندگاری داشته باشند! و قصه‌ها نیازمند تکرارند… تا واقعیت‌های جاریِ امروز تهی‌دست نباشند!

گاهی تاریخ را هم که بخوانی، انگار می‌کنی افسانه خوانده‌ای؛ وقتی قصه‌ی «طوعه» را می‌خوانی که یک‌تنه و تنها پشت مسلم‌بن عقیل ایستاد و همراهی‌اش کرد. در موقعیتی که هیچ مردی در کوفه پیدا نشد که جرأت پناه دادن به مسلم را داشته باشد، این زن، «طوعه»، میزبان او در خانه‌اش بود…

وقتی می‌بینی، «دلهم» همسر زهیربن قین فقط و فقط با کلامش و با چند جمله می‌تواند گره‌های کور شک و تردید را از دست و پای همسرش باز کند و راه سعادت ابدی را برایش هموار کند…

آن‌جا که می‌خوانی مادری سر پسر شهیدش را که یزیدیان برایش به ارمغان فرستاده‌اند، به سمت دشمن پرتاب می‌کند و با صدایی رسا، بدون اینکه بلرزد، بدون سستی، بدون شک، فریاد می‌زند: «ما چیزی را که در راه خدا داده‌ایم، هرگز بازپس نمی‌ستانیم»!…

آن‌گاه که مادری طفل شیر خواره‌اش را بی‌جان، تیرخورده، خونین، میان دست‌های همسرش می‌بیند و اشک نمی‌ریزد، مویه نمی‌کند و گریبان نمی‌درد…

وقتی تاریخ را می‌خوانی که زنی بعد از شهادت همسرش، ندای «هل مِن ناصر…»ِ حسین را می‌شنود و با عمود خیمه به میدان می‌رود و با دشمن می‌جنگد و شهید می‌شود…

آن هنگام که مادر یا همسری تنها مرد زندگی‌اش را روانه‌ی میدان می‌کند و  به کمتر از شهادت در راه امام راضی نمی‌شود…

آن‌جا که شنیده‌ای زینب، خواهر است و عمه و مادر. داغ‌دیده است و درد روی دلش سنگینی می‌کند و سینه‌اش می‌سوزد، اما بعد از امام (ع) پرچم قیام عاشورا هم‌چنان زنده است و روی دست‌ها و شانه‌های اوست که خودنمایی می‌کند…

به برگ‌های این‌چنینی تاریخ که می‌رسی، گمان می‌کنی قصه خوانده‌ای یا افسانه‌ای. اما این‌ها داستان و افسانه و قصه نیست؛ معجزه هم نیست؛ واقعیتی است که به تاریخ آبرو داده است تا «زن» مسلمان بتواند سرش را بالا بگیرد و ادعا کند می‌تواند تاریخ بسازد.

معجزه نیست؛ ظرفیت وجودیِ «زن» است. زن‌های میدان عاشورا هیچ کدامشان با اصرار و اجبارِ کسی همراهِ کاروان امام نبودند. همه داوطلبانه امام و اهل بیتش را همراهی کردند و اگر نبودند و اگر جایشان خالی بود در کارزار جنگ با یزیدیان، چه کسی بود که کلامش معجزه باشد؟ که دلش قرص باشد و دل مردش را قرص کند؟ چه کسی می‌توانست از «مرد»، شیر میدان جنگ بسازد آن روز؛ آن روز واقعه؟

بیداری زنان عاشورایی
بى‏‌تردید یکى از گروه‏‌هاى نقش‏‌آفرین در نهضتِ عاشورا زنان بودند.  اسلام با قیام  حسین (علیه‏‌السلام) زنده است، اما سهم بزرگى از این زنده ماندن مربوط به زنانى است که تاریخ، مانندشان را کمتر به خود دیده است. زنان در کربلا نشان دادند که تکلیف شرعی و اجتماعى، خاص مردان نیست، بلکه آن‌ها هم به واسطه‌ی وظیفه‌ی شرعى خود باید به جریان‏‌هاى اجتماعى توجه کنند و آن‌جا که مسئله‌ی حمایت از دین و اقامه‌ی حق، تنها با قیام آنان میسر می‌شود، به میدان بیایند.

«زن» مسلمان، به جهانیان نشان داد که از آگاهى و شناخت و شعور برخوردار است و برخلاف آن‌چه سردمداران دفاع حقوق زن می‌پندارند، زن مسلمان نه عروسک حرم‌سرا و نه موجودى به دور از واقعیت‌ها و مسائل اجتماعى و سیاسى و نظامى است و تاریخ عاشورا بیانگر این واقعیت است، چنانکه زمانى که افرادى چون عمر سعد در انتخاب صراط مستقیم راه را گم کردند و افرادى چون زهیربن قین در یارى امام دچار تردید شده بودند، زنانى چون دلهم (همسر زهیر) شوهرش را به یارى امامش دعوت کرد و او را از تنگناى امتحان، سرفراز بیرون آورد.

زن‌هایی که نه‌تنها نیاز به دلگرمی و حمایت و پشتیبانی نداشتند، بلکه خود بهترین حامی و یاور سربازان امام بودند و این، از روحیه‌ی بیدار و آگاه آن‌ها خبر می‌داد.

صبر زنان عاشورایی
پایدارى در برابر سختی‌ها و مشکلات از مهم‏‌ترین جلوه‌های زنان عاشورایی است. زینب به همه‌ی مخاطبان مکتب خود یاد می‌دهد اگر در راه آرمان‏‌هاى الهى شکیبا باشند، به آن‌چه کمال مطلوب انسانى است، خواهند رسید. او این اصل را در مکتب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدرش، على (علیه‏‌السلام) و مادرش، زهرا (علیهاالسلام) آموخته بود. کسى که پرورده‌ی دامان پیامبر اعظم (صلی الله‏ علیه‏ و آله) است و در آغوش امیرمؤمنان، على (علیه‏‌السلام) و دامان حضرت زهرا (علیهاالسلام) پایدارى را تجربه کرده است، به جایى می‌رسد که آزمون الهى را نماد زیبایى معرفى می‌کند، آنجا که فرمود: «ما رأیت إلا جمیلا».

فریاد برمی‌آورد و کاخ یزید را این‌گونه می‌لرزاند: «اى یزید! آیا چنین می‌پندارى که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما در پیشگاه خداوند خوار شدیم و تو گران‏مایه گشتى؟»

زن عاشورایی در وداع عزیزش اشک بسیار نریخت و کودکش را در تحمّل تشنگی و گرسنگی به صبر تشویق کرد و کودکان را از جلوی چشمان سربازان حسین (علیه‌السلام) به دور نگه داشت، تا بی‌تابی آن‌ها مقاومت دلیرمردان را در هم نشکند.

زن عاشورایی زمانی که بدن غرقه‌به‌خون و تکّه‌تکّه‌شده‌ی عزیزش را نزدیک خیمه می‌آورند، در مقابل امام بی‌تابی نمی‌کرد، تا امام به رقّت کشیده نشود؛ حتی زمانی که طفل شیرخوار امام حسین (علیه‌السلام)، علی اصغر (علیه‌السلام) را با تیر سه‌شُعبه شهید کردند، رباب، مادر علی اصغر، جلو نیامد و امام، خواهر خود، زینب را خواند و فرزندِ خود را به او داد.

آن‌گاه که بدن حضرت علی اکبر را آوردند، هیچ یک از زنان جلو نیامدند. هم‌چنین زمانی که بدن غرقه‌به‌خون صحابه را می‌آوردند، عموما همسران و مادرانشان پیش امام نمی‌آمدند؛ و این شاید به این دلیل بود که صاحب این خون‌های ریخته‌شده و بدن‌های تکّه‌تکّه‌شده را امام  می‌دانستند و به خود اجازه‌ی مویه بر بدن بی‌سر و تکه‌تکه‌ی عزیزانشان را نمی‌دادند.

رسالت بزرگ زنان عاشورایی

آن روز، روز واقعه بود و زن مسلمان بیدار صبور آن روز توانست از امتحان سخت کارزار عاشورا به‌سادگی عبور کند و سرش را درست مثل یک قهرمان بالا بگیرد. حسین (علیه‌السلام) و یارانش کشته شدند. جنگ تمام شده، اما کارزار عاشورا هنوز به جایی نرسیده است. تازه اول راه است و زن عاشورایی می‌داند اگر عهده‌دار پرچم قیام عاشورا نباشد، اگر رسالت بزرگ پیام‌رسانی و افشاگری‌اش را فراموش کند، عاشورا ابتر خواهد ماند و خون امام و یارانش ثمری نخواهد داشت.

و زینب… طلایه‌دار این رسالت مهم بود که از عصر عاشورا تا لحظه‌ی مرگ، حتی آنی، دست از بیدارگری مردم و افشاگری ظلم و ستم دستگاه اموی برنداشت.

یکى از وظایف مهم زن عاشورا خبررسانی بود. تلاش براى روشن‏‌سازى افکار عمومى و بی‌اعتنانبودن نسبت به جهل مردم درباره‌ی اخبار مهم در جامعه، هدف زن‌های عاشورا بود. یکى دیگر از شاخص‏‌هاى بارز خبررسانى عاشورا، افشاگرى و رسوا کردن حکومت یزید و نشان دادن چهره‌ی پلید امویان بود.

[ms 6]

عقیله‌ی بنی‌هاشم در شهر کوفه، رفتار وحشیانه‌ی دشمن با خاندان پیامبر را شرح داد و از چهره‌ی پُرنفاق آن‌ها پرده برداشت. حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود:

«اى مردم! می‌دانید چه پاره‌ی جگرى از پیامبر شکافتید؟ کدام پرده‏‌نشینان عصمت را از پرده بیرون آوردید؟ آیا می‌دانید چه خونى از پیامبر بر زمین ریختید و از او هتک حرمت کردید؟»

حضرت زینب (علیهاالسلام) در خطبه‌ی آتشین خود در کاخ یزید نیز پیشینه‌ی خانوادگى وى را در جمع سران و بزرگان محفلش آشکار ساخت. خطبه‌ی کوبنده‌ی سفیر کربلا چنان اوضاع مجلس آراسته‌ی یزید را آشفته کرد که وى ترسید با افشاگری‌هاى دختر على‌بن ابی‌طالب، پایه‏‌هاى حکومتش دچار تزلزل شود. به خاطر همین، گناه قتل حسین (علیه‌السلام) را به گردن عبیداللّه‏‌بن زیاد انداخت و فکر می‌کرد با این کار شانه‌های خود را از زیر بار سنگین کشتن امام خالی کرده است.

در واقعه‌ی عاشورا زنان سفیران کربلا بودند و با تأکید و تکرار بسیار واقعه‌ی عاشورا، از تمامى شیوه‌‏ها و امکانات استفاده کردند تا واقعه‌ی مهم عاشورا را برجسته سازند. حضرت زینب، امام سجاد و ام کلثوم از ابزارى چون شعر، خطبه و برپایى مراسم سوگوارى بهره بردند تا خبر کربلا را به گوش همگان برسانند. هم‌چنین، محل تبلیغات اهل‏‌بیت در چند شهر مهم اسلام، یعنى کوفه، شام و مدینه در آن دوره‌ی زمانى از هر جهت مناسب بود و چگونگى بیان واقعه در شهرها بر حسب اوضاع فرهنگى، اجتماعى و سیاسى هر شهر صورت می‌گرفت.

در کنار این مسئولیت بزرگ سفیران کربلا، وظیفه‌ی حفظ واقعیت‌های قیام عاشورا را نیز به عهده داشتند که مقابله با انتشار اخبار و عقاید دروغ و تحریف‌شده است.

پس از واقعه‌ی کربلا، حکومت پلید اموى می‌خواست نهضت حسینى را تحریف کند. زینب (علیهاالسلام) و همراهانش به‌عنوان پیام‌‏آوران کربلا با خطبه‏‌هاى روشنگر خود، از این تحریف جلوگیرى کردند و سخنان آنان به‌عنوان سند زنده و معتبر در تاریخ جهان، مجال هرگونه تغییر در واقعیت و اهداف نهضت را از دشمن گرفت.

حجاب زن عاشورایی
سهل‌بن ساعدی می‌گوید: به دروازه‌ی دمشق رفتم. بیرق‌هایی پی‌درپی پیدا بودند و سواری دیدم که بیرقی در دست داشت. پیکان از بالای آن بیرون آمده و سری بر آن بود که شبیه‌ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود! ناگاه دیدم از پشت سر وی زنانی بر استرانی بی‌روپوش سوارند. نزدیک شدم و از زن نخستین پرسیدم: کیستی؟ گفت: سکینه بنت‌الحسین. گفتم: چه حاجتی داری تا برآورم؟ من سهل ساعدی هستم. جدّ تو را دیده‌ام و حدیث او را شنیده‌ام. گفت: ای سهل! به حامل این سر بگو آن را به پیش ببرد، تا مردم مشغول نگریستن آن شوند و به حرم پیامبر (صلی الله علیه و آله) نگاه نکنند! سهل گفت: چهارصد دینار دادم تا آن کار را انجام دهد.

زن عاشورایی، در عین حضور در عرصه‏‌هاى مختلف، پاک‏دامنى و حجاب خود را با سلاح عزت و شجاعت حفظ می‌کند. از دشمن هیچ نمی‌خواهد جز اینکه آنها را در معرض دید مردم قرار ندهد و حجاب آنها را ندرد.
در واقعه‌ی عاشورا، زنان مستقیما وارد میدان سیاست شدند و حماسه‌ای ساختند که تا تاریخ زنده است و قلب بشریت می‌تپد، این قیام برای آنان پیام دارد.

زنان در حین مصیبت و پس از آن، رسالت الهی خود را در حفظ حجاب به باد فراموشی ندادند. آن زمان که همه‌ی یاران امام شهید شدند و امام حسین (علیه‌السلام) عزم میدان کرد، برای خداحافظی و روشنگری وظایف زنان به خیمه‌ها برگشت و فرمود: » آماده‌ی مصیبت باشید. لباس‌های روی خود را سخت بپوشید. بدانید که خدا حامی شماست و از شما محافظت می‌کند و از شرّ دشمنان نجاتتان می‌دهد و عاقبت امورتان را ختم‌به‌خیر می‌کند.»

امام حسین (علیه‌السلام) اولین هشدار را در ملاحظات ظاهری و پوشش زنان بیان کرد و زنان که می‌دانستند کارزار دشمن جنبه‌ی مادی و اقتصادی دارد، زیورها و لباس‌های اضافی خود را به سوی آنان پرتاب کردند، تا در پی غارت آن‌ها، لحظه‌ای بیاسایند.

زمانی که دشمن می‌خواست اسرا را وارد شام کند، امّ کلثوم از آن‌ها خواست تا سرها را از محمل زنان دور سازند، تا مردم با نگاه به سرهای بریده، کمتر به محمل زنان نگاه کنند و دخترکانِ مقنعه از سر کشیده را با نگاه نیازارند! اما شمر ملعون با وجود این درخواست، ابتدا محمل‌ها را وارد شهر کرد!

در مجلس یزید، سکینه، دختر امام به گریه افتاد و زمانی که یزید علت آن را جویا شد، فرمود: «کیف لا یَبکی مَن لیس لها الستر تستر وجهها عنکَ و عن جُلساءِ مجلسِکَ؟؛ چگونه گریه نکند کسی که پوشش و نقابی برای او نیست، تا صورت خود را از تو و مردان مجلست بپوشاند؟!»

زینب (علیهاالسلام) شجاعانه در این مجلس، همچون پدر، برادر و مادرش خصم را به ذلّت کشاند و شخصیت متزلزل یزید را در مقابلش همچون برگی خشک‌شده در هم فشرد تا تجربه‌ی تاریخ عاشورا سنّت تاریخ استکبار شود که حجاب زن مسلمان بالاترین سلاح ایمان است.

و این‌چنین عاشورا محکی شد برای زن تا اثبات کند که او هدف دشمن است و دشمن پس از کشتن مردان جامعه، به سراغ او خواهد آمد، و این برای دشمن درسی شد که اگر زن پاسدار ولایت و رهبری دین گردد، قوی‌ترین و پراستقامت‌ترین فرد در مقابل دشمن خواهد بود.

دشمن، که حجاب زنان را قوی‌ترین سلاح در تثبیت مدیریت ولایت می‌دید، حجاب از سر آنان کشید، غافل از آنکه گرچه حجاب به زن ارزش می‌دهد، اما آنکه حجاب را ارزش می‌بخشد، زینب‌گونه بودن و زینبی رفتار کردن است!
عظمت رسالت زن در حفظ حرمت پوشش، در عاشورا مشخص گردید و پیام عاشورا به همراه مفهوم حجاب، تا زمان جاری است، انعکاس خواهد داشت. و دقیقا به همین خاطر  است که دشمنان، حجاب را جزو مهم‌ترین محورهای مبارزه‌ی خود قرار داده‌اند؛ زیرا حجاب، لباس حمایت از ولایت است.

زن، از عاشورا تا امروز
عاشورا حماسه‌ای است که اگرچه مردان در صف جلوی این حماسه نقش‌آفرینی کردند، زنان بیدار و آگاه و هوشیاری پشت خط مقدم این جبهه حضور داشتند که مردانی این‌چنین را به میدان شهادت و رشادت می‌فرستادند.

عاشورا عظمتی به بزرگی تاریخ دارد که ماندگاری‌اش را زنان حاضر در واقعه رقم زدند و زنده نگهش داشتند.
عاشورا ایستگاه ارزشی سالیانه‌ی زن است که خود را بیابد و ارزیابی کند و فاصله‌ی راه را تا الگوی متعالی کمتر نماید؛ زیرا کربلا از تمامی جنبه‌های تعالی گوشه‌هایی در خود دارد.

عاشورا رمز انقلاب درونی زن است؛ مجموعه‌ای گردآوری‌شده از تمامی عوامل احساسی: کودک یتیم، زن داغ‌دیده، تشنگی، گرسنگی، اسارت، شهادت، غارت‌زدگی، بیماری، هتک‌حرمت، تازیانه و… و آن‌جا که زن می‌بیند در دل شب، زنی تنها با رسالتی عظیم از خیمه‌های نیمه‌سوخته، خیمه‌ای برپا می‌کند و کودکانی را که بدنشان از تازیانه سیاه شده است و از ترس به سوی قتلگاه می‌شتابند، گرد آورده، آنان را با ذکر آینده‌ی قیام، آرام می‌کند و آن‌گاه که همه می‌خوابند، خود به عبادت می‌ایستد، می‌فهمد که این عظمت، صورت جدیدی از تصویر زن است که باید آن را به خاطر سپرد و او را رها نساخت.

اگر دشمنان بگذارند که زنِ خسته‌ی قرن، اهل بیت (علیهم‌السلام) را بشناسد و شخصیت خود را در مکتب آنان پرورش دهد، چنان جلوه‌ای از این مکتب بروز خواهد نمود که در تلألو آن، دل‌ها جذب می‌شوند و عقل‌ها حق را می‌یابند.

حقیقت این است که هنوز نقش تربیتی اهل بیت (علیهم‌السلام) و تأثیر اعتقاد به آن‌ها ناشناخته مانده است. آن‌ها چشمه‌های همیشه‌جوشان هدایت‌اند که در پرتو نورشان، فطرت‌ها آسوده می‌شود و نیروها از هرز شدن به رشد می‌رسند و در انعکاس قدرتش، تمامی مکاتب تربیتی دنیا به شگفت می‌آیند.

اینجا زمین سفت است…

[ms 0]

«یا من هدانی للإیمان من قبل ان اعرف شکر الامتنان»… از شکرهای دعای عرفه بود. شکر که من را هدایت کردی در مسیری که ایمان داشته باشم خیلی قبل‌تر از آن که حتی بتوانم به خاطر این لطفت از تو تشکر کنم. خیلی قبل‌تر از آن که بفهمم چرا آدم‌ها می‌آیند اینجا، چرا می‌نشینند، چرا گریه می‌کنند. همان موقع که از این هیئت‌ها و دسته‌ها، فقط لذت بازی‌کردن با بچه‌های دیگر را می‌فهمیدم و شام خوشمزه‌ی مهدیه‌ی بهشهر را و دراز کشیدن روی پای مامان در گرمای حسینیه و یک خواب سبک…

الان ولی صبح‌ها دوست دارم زودتر بروم خانه همسایه که زیارت عاشورا می‌خوانند. وقتی که هنوز چند نفری بیشتر نیامده‌اند و کنار همه دیوارها خالی است. دوست دارم دست بزنم به دیوارها که سفت‌ند و روی زمین راه بروم که سفت است و مطمئن و بعد گوشه‌ای بنشینم روبه روی در و ببینم زنان را که دم در می‌ایستند، کفش‌شان را در پلاستیک می‌گذارند، در را باز می‌کنند و یک پایشان را با احتیاط می‌گذارند روی زمین و بعد پای بعدی‌شان را با اطمینان و بعد محکم راه می‌روند تا جایی را پیدا کنند و بنشینند و این لذت در همه وجودم رخنه کند که هیچ کس در این زمین فرونمی‌رود… در این زمینی که یک قدم آنطرف‌ترش هیچ‌چیزی سرجای خودش نیست و غوغا است و آشوب است. شکر که من اینجا هستم. در این چهاردیواری که سیاهی حسین دارد و صدای محزون مداح می‌آید و شانه‌های زنان می‌لرزد… کافی است همین‌جا بمانم. کافی است بیرون نروم. کافی است باورم شود که در این دنیا هیچ جای امن دیگری برای من نیست. هیچ جای امن دیگری…

مومن کارهای بزرگ نکرده…
محرم که می‌شود، چند برابر می‌شود این حس اضطراب و سرخوردگی از کارهای بزرگی که بر دوش ماست و وظیفه ماست و تکلیف ماست انجام دادنش و به سرانجام رساندنش و هنوز هیچ تغییری درشان ایجاد نشده. بقیه سال می‌شود شنید و گذشت ولی محرم که می‌شود، آدم نمی‌تواند بگذرد از این که هنوز غزه مشکل دارد، هنوز هیچ کاری برای شیعیان یمن نکرده، هنوز در عراق بمب‌گذاری می‌شود و آدم‌ها می‌میرند، هنوز فلسطین و اسرائیل درگیرند و تو نتوانستی هیچ کاری بکنی، هنوز افغانستان غوغاست، هنوز شیعیان پاکستان را می‌کشند و می‌روند به بهشت!، هنوز سلمان رشدی زنده است، هنوز دانشمندان ما را می‌کشند و شورای امنیت هنوز منتظر آن درس بزرگ و فراموش‌نشدنی است که قرار است ملت غیور ما بهش بدهد و هنوز جامعه‌مان فقیر دارد و مظلوم دارد و زمین‌خوار دارد و دروغگو دارد و هنوز حاج احمد متوسلیان معلوم نیست کجاست و آیت‌الله صدر و… و هنوز قرار نشده امام زمان بیاید.

محرم که می شود وجدان آدم زیر بار غیر قابل تحمل هزاران هزار امر به معروف و نهی از منکری که تکلیف بچه شیعه‌هاست نابود می‌شود.

محرم که می‌شود همه روحیه‌ها حماسی می‌شود و آدم‌ها تا می‌توانند وقت سخنرانی و مداحی و سینه‌زنی، تهدیدهای بزرگ آرزوهای بزرگ کارهای بزرگشان را فریاد می‌زنند و خونشان می‌جوشد و وقتی شور عزاداری تمام شد و چراغ‌ها را روشن کردند و آدم اشک‌هایش را پاک کرد، چشمش بغل دستی‌اش را می‌بیند و خودش را و بقیه را که دارند حاضر می‌شوند بروند هر کجا که بودند و باز سال بعد و تهدید آمریکا و اسرائیل و انگلیس و اگر لازم بود فرانسه یا دانمارک یا آلمان یا عربستان یا هر کجای دیگری که دلمان را و شور حسینیمان را آرام کند ولی آخر همه این تهدیدها و ارعاب‌ها ته دلمان یک حس سرخوردگی دردناک است. سرخوردگی از عملی نشدن هیچ کدام این رویاها.

مثلمان به بچه‌ای می‌ماند که در رویایش می‌بیند که برای گرفتن درجه استادی دانشگاه از پله‌های سالن همایش بالا می‌رود و ناگهان وقتی مادرش فریاد می‌زند لا مذهب این چار خط مشقت را بنویس که فردا مدرسه من را نخواهد، به خودش می‌آید.

حباب رویاهای من وقتی ترکید که کاریکاتور رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را دیدم و وقتی که فهمیدم مسلمان‌های بقیه دنیا، زودتر از ما واکنش نشان دادند و …. به گمانم صورت مسئله را پشت و رو گرفته‌ایم که هر چه بیشتر می‌گذرد، بیشتر سرخورده می‌شویم!

گفت وقتی خدا می‌گوید :مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ (هر کس از مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد قطعا او را با زندگى پاکیزه‏‌اى حیات [حقیقى] بخشیم و مسلما به آنان بهتر از آنچه انجام می‌دادند پاداش خواهیم داد {نحل.۹۷}) دارد چهار بار تأکید می‌کند که اگر آدمی که ایمان دارد، عمل صالح انجام دهد، خداوند قطعا به او حیات می‌بخشد و آدم به اندازه بهره بردنش از صفت حی خدا، حیات پیدا می‌کند و حیات داشتن یعنی داشتن علم و قدرت.»کسی که می‌داند و می‌تواند».

شاید شورای امنیت وقتی آن درس بزرگ موعود را از ما بگیرد که ما در سلام کردن به یک مسلمان شیعه در مجلس امام حسین تکبر نکنیم و در دلمان نسبت به هم قضاوت نکنیم و یکدیگر را دوست داشته باشیم و هر کدام سعی کنیم که خوب باشیم، یک مومن خوب و بعد باور کنیم که خداوند ما را تبدیل می‌کند به کسی که می‌داند و می‌تواند.

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب؟

[ms 1]

در حادثه عاشورا یکی از مطالبی که کمتر بدان پرداخته و کمتر پیرامون آن نوشته شده این است که چرا حسین‌بن علی (ع) در حرکت دفاعی – اصلاحی خود پس از مرگ معاویه، ‌به همراه خانواده خود عازم شد؟ سفری که در ابتدا به قصد دفاع بود و پس از آن برای تشکیل حکومت و در آخر نیز در جهت دفاع از حیثیت و عزت خود و خاندانش. چرا ایشان خانواده خود را در مدینه یا مکه باقی نگذاشت و تنها به همراه یاوران خود رهسپار مکه و یا کوفه نشد؟ وی از سر ناچاری اهل‌بیت خود را به همراه آورد و یا از سر ایجاد حس شفقت و انسان‌دوستی در میان مردمان؟ آیا روندی که حاکمان مدینه و مکه بر وی پیش گرفتند امام را مجبور بدین کار نمود؟

برای پاسخ به سؤالاتی از این قبیل پیرامون علل همراهی خاندان حسین‌بن‌علی (ع) به همراه ایشان به سمت مکه و سپس به سوی کوفه، تاریخ عاشورا را به سه قسمت تقسیم کرده و در این سه قسمت به علل این کار می‌پردازیم: ۱- خروج حضرت از مدینه ۲- خروج حضرت از مکه و ۳- هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل در میانه راه کوفه.

امام در مواجهه با درخواست بیعت با یزید در مدینه، با یک تهدید جدی روبرو شد؛ تهدیدی که وی توانست با درگیری کلامی که با مروان‌بن‌حکم و ولیدبن‌عتبه حاکم مدینه انجام داد زمان را بخرد، زمانی به اندازه کمتر از یک روز. چرا که آن حضرت می‌دانست دیر یا زود اگر مدینه را ترک نکند، حاکم مدینه راه‌های دیگری برای گرفتن بیعت پیش خواهد گرفت و چه بسا جنگی برپا نماید.

ایشان با مشاهده وضعیت روی داده وضعیت را چنان دید که نمی‌تواند خانواده خویش را در مدینه رها نماید و خود رهسپار مکه شود. چرا که اولاً امام خود به نیکی می‌دانست که بیعت نخواهد کرد، به همین خاطر مشکل وی با حکومت پایانی ندارد. در نتیجه حکومت می‌توانست از خانواده آن حضرت به عنوان اهرم فشاری برای بیعت گرفتن وی با یزید استفاده نماید. همینطور پس از خروج ایشان از مدینه،‌ این شهر دیگر مکان مناسبی برای خانواده اهل‌بیت نخواهد بود‌، حتی اگر حکومتیان به نیت استفاده از اهل‌بیت حسین‌بن‌علی به عنوان اهرم فشاری برای وی استفاده نکنند، چرا که امنیت از خانواده وی سلب شده است.

از دیگر سو، حسین‌بن‌علی (ع) مقصد خود را مکه تعیین می‌نماید؛ مکه‌ای که میعادگاه مسلمانان و پایگاه رفت و آمد و زیارت آنان از تمامی بلاد مسلمین است؛ مرکز ثقل اسلام. در شرایط موجود تنها راه مقابله‌اش با حکومت آگاهی دادن است.

حسین(ع) می‌خواست در مکه از سلاح استدلال خود استفاده نماید، بدین جهت وجهه و چهره آن حضرت با اهل‌بیت ‌شان برای نیل بدین هدف بسیار موجه‌تر و مقبول‌تر می‌نمود تا همراهی تنها تعدادی مرد جنگاور.

پس از چهار ماه و در میانه موسم حج، حسین‌بن‌علی (ع) مجبور می‌شود مکه را نیز ترک گوید. اما در این مدت، مردم کوفه ابراز تمایل کرده، خواستار تشکیل حکومت به رهبری ایشان شده‌اند. پیک حضرت نیز بر گفته این مردمان صحه گذاشته و برای حضرت پیامی حاوی صداقت ضمیر بیعت‌کنندگان می‌فرستد. بدین صورت مقصد بعدی حسین‌بن‌علی (ع) پس از مکه، کوفه خواهد بود و هدف ایشان تأسیس حکومت.

همانطور که مدینه برای ایشان و اهل‌بیت ‌شان نا امن شد،‌ در مکه نیز چنین روی داد، ‌تا بدان‌جا که نیروهای مکه برای عدم خروج حسین‌بن‌علی(ع) به درگیری با وی روی آوردند، ولی نتوانستند موجب جلوگیری از حرکت آنان شوند. امام حسین(ع) به نیت تاسیس حکومت به سوی کوفه رهسپار شده است و امیدوار است که به کمک کوفیان بتواند نقطه سرآغازی برپا نماید و حرکت سازمان یافته‌ای علیه حکومت فاسد یزید ترتیب دهد. از این نظر، دلیلی نداشت که ایشان اهل‌بیت خود را با خود به سمت کوفه رهسپار ننماید و آنان را در کناری سکنی دهد، چرا که شواهد تماماً امیدوار کننده بود.

در میانه راه کوفه حسین‌بن‌علی (ع) از شهادت مسلم‌بن‌عقیل و دو پیک خود باخبر می‌شود. برای تصمیم‌گیری شورایی تشکیل داده و وضعیت را با همراهانش به مشورت می‌گذارد. در پایان تصمیم اتخاذی حضرت چنین است که به حرکت به سمت کوفه ادامه داده شود.

یاران امام به وی گفتند که شخصیت اجتماعی شما بیش از مسلم است و اگر به کوفه درآیید، کوفیان به دور شما حلقه خواهند زد. برادران مسلم نیز چنین می‌گفتند که وضعیت کوفیان از دو حال خارج نیست، یا چنانکه دلخواه ماست پیروز می‌شویم که در اینصورت به مقصود خود می‌رسیم و هم انتقام خون مسلم را می‌گیریم، و یا اینکه ما هم مثل مسلم به شهادت می‌رسیم. در اینجا نیز کماکان امید به پیروزی وجود دارد. البته امکان بازگشت کاروانیان به مدینه یا مکه کمرنگ می‌نمود، چرا که در این دو شهر از حضرت و اطرافیانش صلب مصونیت شده، امنیت آنان به خطر افتاده بود. برای همین کاروان به مسیر خود به سمت کوفه ادامه داد.

پس از رسیدن کاروان حضرت به سپاهیان حر و پس از آن سپاهیان عبیدالله‌زیاد، تلاش‌های ایشان برای جلوگیری از جنگ و خون‌ریزی به جایی نرسید و حضرت و یارانش بنا بر حکم عقل به دفاع از حیثیت و عزت دینی خود و اهل‌بیتشان در مقابل درخواست نامشروع حاکمان وقت پرداختند و در این راه شهید شدند.

در کل می‌توان علل همراه آوردن اهل‌بیت حضرت را اینگونه بیان کرد: سلب امنیت از خانواده و امید به آینده و پیروزی در مقابل باطل باعث شد که حضرت(ع)، اهل‌بیت خویش را در این مسیر همراه نماید.

التبه محققینی که تحلیل و روایت متفاوتی از کربلا ارائه داده و هدف از قیام حسینی را «شهادت ایشان برای احیای دین» دانسته‌اند همراه کردن خانواده‌ها را نیز دستور الهی و سرّ غیبی می‌دانند. این دیدگاه از زمان تألیف کتاب لهوف سیدابن‌طاوس (ره) رواج و شهرت یافت و فراگیر شد.

شهریار نیز در یکی از اشعار عاشورایی خود به این مسأله اشاره کرده است:

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ور نه این بی‌حرمتی‌ها کی روا دارد حسین؟

طبق این دیدگاه، شهادت مظلومانه امام و یارانش و اسیری خاندان پیامبر به منظور رسواکردن بنی‌امیه و احیای ارزش‌های اصیل اسلامی و انسانی بوده و امام از ابتدا مأمور بود این رسالت الهی را انجام دهد.

در این میان محققینی مثل استاد مطهری نیز سعی کرده‌اند میان این دو نظر جمع کرده و نظریه سومی که ترکیبی از این دو نظریه بوده ارائه دهند که تفصیل آن در کتاب حماسه حسینی آمده است.

۱. پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین (علیهالسلام)، شهیدی، سید جعفر، ص۱۱۲-۱۱۵
۲. چنان که مروان‌بن‌حکم به حاکم مدینه در حضور حضرت برای گرفتن بیعت گفت: «او را رها مکن! که اگر بیعت نکرده برود دیگر هرگز به او دست نخواهی یافت، اگر بیعت نکند او را بکش.»

۳. البته در میان افرادی که حسین‌بن‌علی (ع) با آنان مشورت می‌کرد و یا افرادی که نظرات خود را پیرامون حرکت حضرت بیان میکردند. افرادی چون ابن‌عباس نیز بودند که حضرت را از چنین حرکتی بر حذر داشتند، اما حجت با نامه‌های کوفیان و تاییدیه نامه مسلم به حضرت بر وی تمام گشت و رهسپار کوفه شد.
۴. شهید جاوید، صالحی نجف‌آبادی، نعمت‌الله، ص۲۱۷

 

ذبح ارزش‌های سنتی و الهی در هجوم تفکرات پسامدرن

[ms 2]

در تنظیم معادلات جهانی شدن، حذف هویت ملی از شاخصه‌های متقن و ملزم در اجرای Globalization میباشد، باید خود را فراموش کنیم تا معلول یک دهکدۀ جهانی شویم، باید در چرخۀ شکل‌گیری تئوری‌های بین‌المللی یک روزی امانیسم باشی و روز بعد چون در حال تکاملیم، قائل به تشکیل یک دهکدۀ جهانی با شعار یکی‌شدن، غافل از اینکه شعار این مکاتب، زیباست اما تو باید به ذبح تدریجی خود عادت کنی و با فرایند چالش‌برانگیزترین مقولۀ قرن بیست و یکم، محیط خویش را ترسیم کنی و در هندسۀ طراحی نظم نوین جهانی، ارزش‌های خود را در قالب یکسان‌سازی و همانندسازی، از تفاوتهای اختیاری به تشابهات جبری برسانی و با قداست‌زدایی و درهم‌شکستن مقاومت ارزشی و عقیدتی – بومی خود به شکل‌گیری این فرایند کمک کنی.

پست‌مدرن چون عامل شکست ارزش‌ها و فرهنگها میشود، به نوعی ابزار دست غرب در راستای جهانی‌شدن است و با حذف کامل هویت‌های ملی، ماموریت اصلی در ایجاد بن‌مایه‌های نظم نوین جهانی را دارد که به نظر می‌رسد علی‌رغم ابزارهای متفاوت در عرصه فرهنگ، پایگاه‌های دیداری و شنیداری از اهمیت فوق‌العاده ای برخوردار است که سازمان صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مملکت ما ریشۀ اجرائی این قابلیت‌ها هستند ولکن به نظر می‌رسد در فرایند تثبیت جهانی‌شدن، تفکرات پسا مدرنِ برخی از مسئولین این عرصه، هویت فرهنگی محصولات خود را تهدید به مرگِ هویتی می‌کنند و به جای افسران جنگ نرم نظام خودی در پیاده نظام دشمن اصرار به ایفای نقش پیشقراولی در این جنگ را دارند که با اغماض به اعتقادات مخاطبین خود، مترصد ایجاد فضایی برای کودتای فرهنگی از نوع نرم آن می‌باشند.

با کمی تفکر و عمقِ دید بر روی سریال‌ها و فیلم‌های اخیر سازمان صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به این نتیجه خواهیم رسید که موجی از قداست‌زدایی بر پیکرۀ فرهنگ کالاهای دیداری مردم با قصد تخریب،
مشغول به فعالیت است که با عدم توجه به ظرفیت‌های موجود در عرصۀ جامعه به جای فرهنگسازی اقدام به فرهنگ‌کُشی می‌کنند.

بطور مثال اگر حیا و عفت تا دیروز معنایی ارزشی داشت، در فیلم‌های امروز ما به جبر هنجارهای اجتماعی، خودنمایی می‌کند و روحیۀ گرایشی خود را از دست داده است و به انحای مختلف به سخره گرفته می‌شود. چادر که منشاء حیا و عفت درونی است، روزی در سریال «ثریا» آلت قتاله و امروز در سریال «راستش را بگو» ملعبه خودکم‌بینی و بیماری‌های اجتماعی و اخلاقی شخصیت‌های سریال می‌شود، رفته رفته تمام ارزش‌های دهۀ ۰۶ و ۰۶ در چالش های پیش رو به نام ایدئولوژی های مدرن در حال سلاخی هستند، تلخ‌ترین لحظۀ این فرهنگ‌کُشی آنجاست که متوجه میشویم از ماست که بر ماست.
وقتی افتضاحات عرصۀ سینمایی مانند «یک خانوادۀ محترم» و یا اکران هر شبۀ برخی از سریال‌ها، هزاران ضد
ارزش را به جوان ایرانی تزریق می‌کند، دیگر جایی برای تثبیت فرهنگ‌های دهۀ قبل باقی نخواهد ماند، همان
ارزشهایی که برای تنومندشدنش خون‌ها دادیم، اینجاست که هر روز عرصه اثر گذاری تنگ‌تر و تنگ تر می‌شود.
باید چه کرد؟
جناب آقای ضرغامی احساس می‌شد پس از تمدید مداقانۀ حکم حضرتعالی توسط مقام معظم رهبری «مدظله‌العالی»، فضای حمایتی وسیع و بهینه‌ای برای عملیاتی‌نمودن ایده‌های شما و همکارانتان مهیا شده باشد و با استفاده از فرجه‌های پیش رو، فرمول‌های مناسبی را جهت حل معادلات فرهنگی کشور در قالب دیداری و شنیداری بدست آورید ولکن علی رغم تاکیدات رهبری معظم که امر خطیر مدیریت بر سازمان صدا و سیما را سنگین و حساس معرفی نمودند و رصد و مقایسۀ برجستگی‌ها و نقاط قوت کنونی را در کنار کمبودها و نقاط ضعف وظیفۀ مدیران این عرصه عنوان فرمودند، متاسفانه امروز شاهد نتایج معکوس هستیم و امروز به جای نقض‌زدایی ها در سیستم کاری صدا و سیما به قبح‌زدایی رسیده‌ایم و تمام فرهنگ‌سازی های دهۀ ۶۰ و۷۰ در غربال جنگ‌های نامحسوس نرم در حال شهیدشدن هستند و مسئولین فرهنگی کشور که مدعی حفظ آن ارزش‌ها هستند در قبال این ارزش‌کُشی سکوت تلخ اختیار کرده‌اند.
آقای ضرغامی برای مسئولین فرجه‌های زمانی حکم حجت‌های تاریخی را دارند که نسلهای آینده در مورد ما چه
تحلیلی خواهند داشت. آیا ما ادامه‌دهندۀ فرهنگسازان دهۀ۶۰ بودیم یا منهدم کننده.
شما بگوئید به کجا می رویم؟

 

. متن تمدید حکم مهندس ضرغامی توسط مقام معظم رهبری ( مدظله العالی )۱۶/۸/۸۸

سربازان خاموش در اسکوپ سینما

[ms 0]

سال‌ها پیش، درست زمان اکران «گیلانه» نوشته‌ای از زنانه بودن گیلانه و حاکم بودن نگاه یک زن بر این فیلم سخن می‌گفت و آن را بزرگ‌ترین ضعف فیلم می‌دانست. اما ضعیف پنداشتن گیلانه در گرو نگاهی است که جنگ، و در معنای خاص آن دفاع مقدس، را امری صرفا مردانه دانسته و ظرفیتی برای حضور دیگر اقشار جامعه در این پدیده‌ی فراگیر متصور نیست؛ حال آن‌که پدیده‌ای چون جنگ قادر است تمامی ابعاد فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک قوم، ملت و کشور را با خود درگیر کرده و تا مدت‌های طولانی سایه‌ی خود را بر سر طرفین درگیر حفظ نماید.

اما چرا آن متن و تفکر حاکم بر آن، تصویرِ به‌نمایش گذاشته‌شده‌ی یکی از اقشار درگیر در جنگ را تاب نیاورده و به جرم زنانه بودن به طعن و تحقیر آن پرداخته بود؟ آیا زنان در جنگ نقشی نداشتند؟ چرا با نگاه به سینمای دفاع مقدس اثری با نگاه به زنان دیده نمی‌شود و معدود آثار تولیدی در این حوزه توجه چندانی را برنمی‌انگیزند؟ می‌توان کلی‌تر پرسید: چرا زنان تابه‌حال در سینمای دفاع مقدس جایی نداشته‌اند؟

این سؤال مهم را می‌توان با چرایی اهمیت بازنمایی چهره‌ی زنان در سینما گره زد. سینما به‌عنوان هنر هفتم که به موجب تکنولوژی عصر حاضر زاده شد، علی‌رغم عمر کوتاه خود، گوی سبقت را از دیگر هنرها ربود و توانست به جایگاهی خاص در فرهنگ و هنر و جامعه دست یافته و به یکی از مهم‌ترین هنرها و حتی صنعت‌های حال حاضر جهان تبدیل شود.

توانایی خاص سینما در استفاده‌ی هم‌زمان از چند هنر مثل داستان و رمان، تصویر و موسیقی و… و ساخت پدیده‌ای که نه داستان است و نه موسیقی، بلکه ملغمه‌ای است از همه‌ی آنها، به سینما ویژگی خاصی بخشیده است.

سینما بیشتر، از انواع هنرها و هم‌چنین جریان‌های فکری پیش از خود بهره می‌جوید. سینما می‌تواند نقاشی، موسیقی، تئاتر، معماری، شعر، ادبیات، تاریخ، فلسفه و روان‌شناسی را یک‌جا در درون خود داشته باشد و همین ویژگی موجب شده است عنوان «هنر هفتم» و جامع هنرها به آن داده شود. (۱)

نوع رابطه‌ای که سینما با انسان امروز برقرار می‌کند، هرگز نظیری در تاریخ نداشته است (۲) و همین نکته به سینما جایگاهی خاص می‌بخشد. در حقیقت، پرده‌ی سینما خود زندگی نیست؛ آینه‌ی واقعیت هم نیست، اما نمادی است از زندگی. (۳) این تعریف، نسبتی پایدار و عمیق میان واقعیت زندگی و حیات سینما رقم می‌زند که در صورت بر هم خوردن این رابطه شاید حیات سینما و اهمیت آن در معرض تهدید قرار بگیرد.

ضلع مخفی این تعریف، هنرمند و سینماگر متعهد است که شکل‌دهنده‌ی تصویری ناب از زندگی بر پرده‌ی نقره‌ای سینماست. تعهد هنرمند است که او را به واکاوی لایه‌های مختلف زندگی واقعی مردم و تلاش آن‌ها برای حیات متعالی، ملزم کرده تا در حفظ و اعتلا و انتقال آن‌ها بکوشد.

از همین روی و با توجه به نسبت واقعیت و سینماست که پدیده‌ای به نام «دفاع مقدس» و در دل آن، زنان دفاع مقدسی از منظر بازنمایی سینمایی اهمیت می‌یابند؛ تا این ویژگی در کنار جایگاه هنرمند و تعهد وی نسبت به اجتماع و نقشی که در عرصه‌ی فرهنگ عمومی و حتی تخصصی ایفا می‌کند، به انتقال مواریث فرهنگی واقعیتی چون دفاع مقدس منجر شود.

هنرمند و متفکر است که با توانمندی خویش و به‌کارگیری آن در خدمت بشر می‌تواند لایه‌های مختلف اعتقادات، رنج‌ها، دردها و مرارت‌های بشر را در راستای ساختن جامعه‌ای انسانی به‌نمایش گذاشته و با انتقال تمامی آن تلاش‌ها، زمینه‌ی پیوستن دیگر اقشار و نسل‌ها را به این حرکات تعالی‌جویانه ایجاد کند.

تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل‌دهنده‌ی اسلام ناب محمدی، اسلام ائمه‌ی هدی، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها باشد. (۴)

تأکید امام خمینی (ره) بر حمایت هنر و هنرمند از نقاط متعالی زندگی بشر و تلاش‌های مستمر او و نمایش و ترویج این نقاط و تأکید بر مردمی بودن هنرمند، از جملات مذکور قابل درک است.

هنر در مدرسه‌ی عشق نشان‌دهنده‌ی نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسیم تلخ‌کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. (۵)

بُعد اجتماعی هنر و ایفای نقش هنرمند در تحولات ملی و حتی بین‌المللی از سوی دیگر متفکران نیز مورد تأکید بوده و هست:

دوران هنرمندِ آرمیده به‌سر رسیده است، ولی باید مرارت‌ها را طرد کرد. این وسوسه در هنرمند هست که خود را تنها حس کند. چه بسا که این نکته را با خوشحالی رذیلانه‌ای در برابرش با فریاد بازگو کند.
اما هنرمند به هیچ وجه تنها نیست. هنرمند در میان همگان است. نه برتر از آن‌هاست و نه فروتر؛ بلکه درست در ردیف همه‌ی کسانی است که کار می‌کنند و در مبارزه‌اند. رسالت هنرمند در برابر بیداد، باز کردن درهای زندان‌ها و سخن گفتن از شوربختی و نیک‌بختی همگان است.
بی‌گمان تنها با هنر، تجدید حیات عدالت و آزادی را نمی‌توان تضمین کرد، اما با نبودن هنر، این تجدید حیات بی‌شکل و قواره است و بنابراین هیچ نیست. (۶)

دغدغه‌های اجتماعی دیگر متفکران و انتظارات ایشان از هنرمند حقیقی، از جملات «آلبر کامو» (که در کتاب «تعهد اهل قلم» ذکر شده‌اند) قابل استخراج است؛ که موجب تأملی نامحدود می‌شود بر اندیشه‌ی کسانی که هنر را تنها برای هنر می‌دانند و فهم می‌کنند و بر آن پای می‌فشارند.

پس نقش‌آفرینی هنرمند است که می‌تواند یک جامعه را به سرمنزل مقصود نزدیک کند و سینماگر به‌عنوان هنرمندی که در قبال مسائل و اتفاقات کشور و حتی جهان خویش مسئول است، مورد توجه وجدان بیدار جوامع مختلف بوده و در صورت پذیرش مسئولیت و یا حتی شانه خالی کردن از زیر این بار سنگین، در دادگاه وجدان‌های بیدار به قضاوت گذاشته می‌شود.

تاریخ هر ملتی است که آینده‌ی هنرمند و سینماگر را رقم می‌زند؛ این‌که سینماگر و هنرمند زنده بماند یا نماند و پر واضح است که عرصه‌ی حیات هنرمند، ذهن و قلب مردم یک جامعه است. رگ‌های پُرخونِ واقعیتی پُررنگ چون دفاع مقدس در این سرزمین، حیاتی طولانی در اذهان و افکار مردم ایران تضمین کرده است.

چه این‌که تا سال‌ها نمی‌توان چندین هزار شهید دفاع مقدس و هشت سال جنگ یک نفس را از ذهن هیچ دردمندی پاک کرد. از دیگر سو، در میدان تأثیرگذاری عمیق و وسیع هر جنگی بر لایه‌های مختلف اجتماع و اقشار گوناگون، حنای انکار رنگ می‌بازد.

به دیگر سخن، در صورت بروز جنگ (آن هم در بازه‌ی زمانی طولانی) نه‌تنها مردان جنگی بلکه زنان، کودکان و پیران نیز تحت تأثیر این پدیده قرار گرفته و هر کدام در جایگاه خود به ایفای نقش در این مسئله‌ی مهم می‌پردازند. پس نمی‌توان جنگ را تنها از قاب مردان تفنگ‌به‌دست سنگرها دید و شنید؛ بلکه لزوم برگزیدن قاب دیگر افراد نیز در آستان جنگ ضروری است؛ چه این‌که آن‌ها هم جنگی بوده‌اند.

اما نکته، محدود ماندن قاب سینمای دفاع مقدس در حوزه‌ی مردان و برگزیدن نگاه و زاویه‌ی آنان برای بررسی و نمایش پدیده‌ی مهم دفاع مقدس بوده و هست. حال آن‌که اگر سینماگر در پی انعکاس حقیقت حاکم بر دفاع مقدس است، باید برای یافتن آن حقیقت به سوی دیگر اقشار و افراد نیز رفته و با کنار هم نهادن قطعات این پازل عظیم بتواند سهم خود را در این واقعه ادا کند.

حضور زنان در پشت جبهه و نیز تشویق و تشجیع ایشان نسبت به حضور همسران، فرزندان و مردان خانواده‌ی خود در جنگ، نکته‌ای است که همواره مورد تأکید آگاهان امر قرار گرفته است و به‌عنوان واقعیتی مهم در تاریخ دفاع مقدس نقشی زایدالوصف دارد.

از دیگر سو، جامعه پس از جنگ، با زنانی روبه‌روست که فرزند، همسر، پدر و برادر از دست داده‌اند و یا با کسی مواجه‌اند که سالم رفته و جانباز بازگشته است؛ و این به معنی جنگی است که هنوز برای آن‌ها تمام نشده است (هرچند که به تصریح خمینی کبیر، جنگ ما جنگی بود در میدان عقیده که هنوز هم ادامه دارد.). زنان، سربازان خاموش و بی‌سنگر جنگی بی‌پایان‌اند که با بی‌مهری خاصی از سوی سینماگران مواجه شده‌اند.

البته نگارنده بر ضعف سینمای دفاع مقدس در زمینه‌ی انتقال مفاهیم حقیقی جنگ صحه گذاشته و تصاویر و فیلم‌های نمایش‌دهنده‌ی آن پدیده را جز در مواردی خاص و معدود تصاویری ناقص و خودساخته می‌داند؛ اما تأکید بر ورود صحیح دردآگاهان به عرصه‌ی سینمای دفاع مقدس، با نمایش بخش مغفول‌مانده‌ی جنگ منافاتی ندارد.

سینمای جنگ هم مانند ادبیات جنگ در جامعه‌ی ما جوان و نورسته است. بزرگی و هولناکی این جنگ آن‌قدر هست که هر دو گونه‌ی ادبی و هنری تلاش می‌کنند تا خود را به حقیقت این جنگ نزدیک کنند و آن‌گونه که بوده، نشان داده و بیان کنند. (۷)

این نکته‌ی مهم نشان از تلاش‌هایی دارد که باید با شدت بیش‌تری پی گرفته شوند تا موفق شویم به نمایش آنچه واقعا بوده است. زنان به‌عنوان بخشی از واقعیت درگیر با این پدیده‌ی مهم، اگر دیده نشوند، شاید بخش عمده‌ای از جنگ ناپدید شود.

ادبیات دفاع مقدس با تدوین خاطرات تعدادی از زنان دخیل در این مسئله می‌تواند منبعی مهم برای سینمای ما باشد. البته نمی‌توان تلاش‌های ادبیات را کامل و ایده‌آل دانست؛ چه این‌که انتقادات بسیاری هم بر آن حوزه رواست؛ اما تلاش‌های بیش‌تر ادبیات می‌تواند راهگشای آینده‌ی سینمای دفاع مقدس در عرصه‌ی زنان باشد.

دنیای جنگ دنیای پیچیده اما تازه‌ای است که جز با تحقیق و تلاش برای رسیدن به حقیقت، شکل کاملی نمی‌گیرد. اگر بپذیریم که سینمای جنگ نوعی سینمای اندیشه هم هست، آن وقت به نیاز متقابل ادبیات و سینما بیش‌تر پی می‌بریم. امروز ادبیات به دلیل خصیصه‌های ذاتی‌اش بیش از سینما به جنگ و حقایق آن نزدیک شده است. این دو گونه‌ی ادبی و هنری باید در نقطه‌ای به‌هم برسند. (۸)

نقش مهم و تأثیرگذار زنان در حوادث مهم اجتماعی ریشه در جایگاه ایشان در خانواده و جامعه دارد که در صورت بستن چشم بر آنها شاید بخش عمده‌ای از اجتماع در چشم ما ناپدید شود.

—————————————————–

منابع:

۱- دکتر محمدباقر موحدی و حسین حیدری؛ بازنمایی دین در سینمای ایران؛ فصل‌نامه‌ی دین و رسانه، شماره‌ی ۴، پاییز ۱۳۹۰؛ ص ۷۲.
۲- مرتضی آوینی؛ جذابیت در سینما؛  آینه‌ی جادو، ج اول، ص ۱۴.
۳- مسعود فراستی؛ نقد، منتقد عامل اخلال؛ دیالکتیک نقد، ص ۳۵۹.
۴- روح‌الله خمینی؛ پیام تجلیل از هنرمندان متعهد؛ صحیفه‌ی امام، ج ۲۱، ص ۱۴۵.
۵- همان.
۶- آلبر کامو؛ تعهد اهل قلم؛ ص ۲۴۹.
۷- مرتضی سرهنگی؛ حرف ما؛ ص ۸۰ و ۸۱.
۸- همان، ص ۸۸.

پدر به فدای دختر

[ms 0]

جواب همه‌ی سؤال‌هایشان را نوشت و به دستشان داد. وقتی رفتند، در راه به پدرش برخورد کردند. سؤال‌ها و جواب‌ها را که به او نشان دادند، سه بار گفت: «پدرش به فدایش «. همه‌ی جواب‌ها صحیح و کامل بود. دختر خردسال، سؤال‌های علمای دینی را پاسخ گفته بود. پدرش به او افتخار می‌کرد. شاید در دل می‌گفت: «چه خوب ذخیره‌ای هستی برای یتیمان آل محمد (ص) در غیاب فرزندم مهدی (عج). گوارای وجودشان. بنوشند از جام علم و نورانیتت.»

اشک شوق در چشم‌هایش حلقه زده بود. شکر خدا را می‌گفت. الله اکبر! دیگر لحظه‌ی موعود فرا رسید. از زمانی که پدرش صادق آل محمد (ص) به او وعده داده بود که در آخرالزمان، قم به نور دختر تو منوّر می‌شود و شیعه از جهالت به‌واسطه‌ی قم رهایی می‌یابد، لحظه‌شماری می‌کرد و خدا چه باشکوه او را به مراد دلش رساند.

– رضاجان، خواهرت فاطمه را در آغوش بگیر. اینک وصال است؛ اما می‌آید جدایی… آه از جدایی…

نامه‌ی برادر که به دستش رسید، دیگر طاقت نیاورد. کوله‌ی سفر را بست. برادر اذن سفر که نه، شاید دستور به سفر داده بود. یک سال فراق برادر برایش بس بود. باید می‌رفت به سفری عجیب؛ به سفری که مدت‌ها قبل پدر و پدربزرگش وعده‌ی آن را داده بودند. او راهی شد.

اشعری، بزرگ اشعریون قم، مهار ناقه را در دست گرفته بود. عرض کرد: «حضرت، خانه‌ی ما را مزیّن به وجودتان کنید.» و چه مزین شد آن «بیت» به این «نور»، و قرن‌ها هم که گذشت، هنوز «بیت النور» است. هفده روز محرم اسرار «معصومه» و «خدا» بود. و چه کسی می‌دانست که معصومه (س) چه می‌گوید؛ شاید برای مهدی (عج) دعا می‌کرد یا برای یاران مهدی (عج)…

مردم می‌پرسیدند: «معصومه (س) چرا زمین‌گیر شده است؟ شاید مسموم شده است.» عده‌ای دیگر گفتند: «او از غم ماجرای ساوه و از دست دادن برادر و برادرزاده‌هایش این‌گونه شد.» آخر، کربلایی به‌پا شد در ساوه. او زینب‌وار ایستاد، درحالی‌که تمام مردان قافله را کشتند؛ برادرها و برادرزاده‌هایش را. دیگر کسی برایش نمانده بود. او بود و غم و غربت و فراق رضا (ع)…

زاهد و عابد بود. چهل شب را در حرم حضرت امیر (ع) بیتوته کرده بود که آن حضرت را ببیند. شبی که حضرت را دیده بود، عرض می‌کند: «می‌خواهم بدانم قبر مادرم زهرا (س) کجاست.» فرمودند: «وصیت زهرا (س) است که مخفی بماند؛ اما هر که می‌خواهد فاطمه (س) را زیارت کند، به زیارت فاطمه معصومه (س) برود.»

و ما سال‌هاست به عشق فاطمه (س) به زیارت فاطمه (س) می‌رویم.
و تویی فاطمه‌ی ثانی…

«یا فاطمة اشفعی لنا فی الجنة»

پاریس؛ شرم بی‌کران

[ms 0]

تا خرخره غرق در شهوت‌رانی‌اند. صبح و ظهر و شب و نیمه‌شب نمی‌شناسند. هر جا بتوانند و دیسیپلین اداری و سیاسی اجازه بدهد، لبی تر می‌کنند و گندی به آب می‌آورند که حد و حصر ندارد. از این دیسکو به آن بار و از آن بار به این کلاب. سر و ته زندگی‌شان را بتکانی، چیزی به جز شهوت دستگیرت نمی‌شود، اما باز هم سر بزنگاه از خجالت مردانگی‌شان درمی‌آیند.

جالب این‌جاست که می‌گویند انسان به هر چیزی که نسبت به آن منع شود، حریص می‌شود، اما این حضرات انگار تصمیم دارند قواعد بشری و انسانی را هم، بر هم بزنند. صبح تا شب در حال ارضای غریزه‌ی حیوانی هستند، ولی باز هم سیر نمی‌شوند و از هیچ فرصتی برای تاختن اسب شهوت دریغ نمی‌کنند؛ حتی اگر زمین بازی، پارلمان فرانسه باشد!

روزنامه‌ی انگلیسی «دیلی میل» نوشته است:
خانم «سیسیله دوفلو» ۳۷ ساله، وزیر مسکن فرانسه، به‌‌خاطر پوشیدن یک پیراهن گلدار با دامن کوتاه در هنگام سخنرانی خود در پارلمان فرانسه مورد تمسخر قرار گرفته است. خانم دوفلو معمولا در جلسات کابینه‌ی دولت فرانسه نیز شلوار جین به پا می‌‌کند که تا حدی غیر معمول است.

وی به یکی از خبرنگاران گفت: «من تابه‌حال با چنین صحنه‌ای روبه‌رو نشده بودم. این رفتار نمایندگان پارلمان نشان‌دهنده‌ی برخی خصوصیات آن‌هاست و من به همسران آن‌ها فکر می‌کنم!» حزب «اتحاد برای جنبش مردمی»، که متعلق به نیکولا سارکوزی ‌رئیس جمهور سابق فرانسه است، مقصر اصلی اتفاقاتی است که روز سه‌شنبه در پارلمان فرانسه روی داد. گفته می‌شود اعضای این حزب به تمسخر خانم دوفلو پرداخته‌اند.

هم‌اکنون فیلمی منتشرشده از این رویداد باعث برانگیخته شدن انتقادات بیش‌تری در سراسر فرانسه شده است. برخی می‌گویند این رویداد نشان‌دهنده‌ی تنفر از زن در طبقه‌ی سیاسی کشور است. یکی از اعضای حزب سارکوزی که یکی از دوستان شخصی و نزدیک وی محسوب می‌شود، در اظهار نظری عجیب گفته بود: «من خانم دوفلر را تحسین می‌کنم؛ زیرا با پوشیدن این لباس‌ها باعث می‌شود که ما دیگر به حرف‌های او گوش نکنیم!» یکی دیگر از اعضای قدیمی این حزب نیز اظهار داشت: «اعضای پارلمان در احترام به زیبایی این خانم سوت کشیدند.»

این را که می‌خوانم، خنده‌ام می‌گیرد؛ چنان خنده‌ای که همکارانم را به واکنش و پیگیری داستان وا می‌دارد و من چه بگویم از افتضاح عیاشان پاریسی در برابر خانم وزیری که هوس کرده محض گرمای هوا یا هر چیز دیگری، اندکی سایز دامن سفارشی به خیاط را بالا‌تر از زانوی مبارک بگیرد.

خیر سرشان نمایندگان مردم هستند و قرار است مبلّغ «آزادی، برابری، برادری» باشند، اما انگار جذابیت Liberté بر حس انسانی Fraternité چربیده و حضرات را به امور مهم‌تری (!) مشغول کرده است.

به قول محمدرضا یزدان‌پناه، چه کسی باور می‌کند در جلسه‌ی رسمی و علنی پارلمان جمهوری فرانسه، عده‌ای مرد جاافتاده‌ی فرانسوی که به شغل شریف نمایندگی ملت اشتغال دارند، با صدای بلند به وزیر زن دولت فرانسه بگویند: «جون!» و نه‌تنها بعد از رسانه‌ای شدن این رسوایی، عذرخواهی نکنند، بلکه با کمال افتخار سینه را جلو دهند و بگویند: «من خانم دوفلر را تحسین می‌کنم؛ زیرا با پوشیدن این لباس‌ها باعث می‌شود که ما دیگر به حرف‌های او گوش نکنیم!»

آن وقت با این وضعیت، ما خودمان را مسخره کرده‌ایم که به عکس برهنه‌ی «کارلا برونی»، همسر رئیس‌جمهور پیشین فرانسه گیر می‌دهیم و از پارتنر بودن «والری تریرویلر»، همراه رئیس‌جمهور فعلی این کشور گلایه می‌کنیم! ارنست همینگویِ عزیزِ ما کجاست که حال و روز امروز فرانسه را ببیند تا به جای «پاریس؛ جشن بی‌کران»، «پاریس؛ شرم بی‌کران» را بنویسد. شاید دیگر نیازی هم نباشد که وودی آلن، «نیمه‌شب در پاریس» را روایت کند؛ روزهای این شهر لعنتی به اندازه‌ی کافی، سوژه برای به تصویر کشیدن دارد.

و من می‌خندم به کسانی که در استدلالی درخشان برای زیر سؤال بردن فلسفه‌ی حجاب، فریاد می‌زدند: «کسی که با دیدن مقداری از دست و پای یک زن، تحریک می‌شود، حتما بیمار جنسی است و باید تحت مداوا قرار بگیرد.»

آقایان و خانم‌ها، به دنیای مدرن خوش آمدید: «بیمارستان مداوای بیماران جنسی، بخش سکولاریسم.»

باید می‌رفتم

[ms 0]

نمی‌دانستم برای چه تصمیم گرفتم بروم و هنوز نمی‌دانم برای چه رفتم. مطمئن بودم که کمک زیادی نمی‌توانم بکنم و کسانی پیش از من بوده‌اند که کارها را راست و ریست کنند و هنوز هم هستند. یکی از دوستان که پیشنهاد رفتن را داد، بی‌تردید پاسخ گفتم؛ بی‌‌آنکه علتش را بدانم. احساس می‌کنم شاید نوعی پاسخ به این بود که چرا در غم و رنج انسان‌های دیگر نشسته‌ام. شاید می‌خواستم «لَقَد خَلَقنا الانسانَ فی کَبَد» را نگاه کنم و معنی منظومه‌ی ولتر در زلزله‌ی لیسبون را بفهمم.

[ms 1]

طلوع خنده از مشرق رنج‌ها

ما ده روز پس از زلزله رفتیم. روی قبرها، پارچه‌هایی سیاه بود. زن‌‌ها روی قبرها می‌ایستادند و ساعت‌ها چیزی شبیه شروه می‌خواندند و گریه می‌کردند. خانه‌ها چه خراب بود، چه سالم و نیمه‌سالم، همه توی چادرهای سفید که ماه نو سرخ داشت، زندگی می‌کردند. کشاورزی آن‌جا دیم بود و نیازی نبود که مردها همیشه روی مزارع باشند. بیش‌تر مزارع گندم بودند. کاشت سیفی‌جات و سبزی دیده نمی‌شد. رود یا نهر نداشتند. دشت‌های اطراف هم معمولا بدون درخت بود. چیزی که بسیار توی چشم بود، انبوه کاه‌های روی هم بود. احتمالا برای علوفه‌ی زمستان دام‌ها بود. این‌ها را قبل از زلزله جمع کرده بودند. روی برخی خانه‌های ویران، کوه کاه‌ها هم فرو ریخته بود.

مردها انگار منتظر بودند؛ منتظر یک زندگی نو. مثل پیرمردی که دم خانه‌اش چهارپایه می‌گذارد و گذر عابران را تماشا می‌کند و منتظر اتفاقی نو است، منتظر بودند؛ منتظر بازگشت زندگی از دست‌رفته‌شان. دام‌هایشان توی دشت‌های وسیع به چرا رفته بودند. گاهی تک و توک اسب‌های زیبایی دیده می‌شد.

[ms 3]

زن‌ها کار هر روزشان را تکرار می‌کردند. فقط از خانه‌های گلی و آجری به چادرهای سفید آمده بودند. دم چادرها، کتری و قابلمه را روی هیزم و گاهی روی گازهای پیک‌نیک می‌گذاشتند. مردها دور مهمانان جمع می‌شدند و برایشان از زلزله می‌گفتند و به چای دعوتشان می‌کردند.

خراش‌های گونه‌های زنان، کهنه شده بود. بچه‌ها دنبالِ هم می‌کردند و می‌خندیدند. با چوب‌های فروریخته‌ی سقف، الاکلنگ درست کرده بودند و مانند زندگی، گاهی بالا می‌رفتند و گاهی پایین. چند کودک با آجرهای روی زمین خانه‌ای درست می‌کردند و گمان می‌کردند که به همین سادگی است. رنج زلزله آرام شده بود. مردان و زنان و کودکان می‌خواستند به زندگی برگردند؛ زندگی‌ای که به دست‌های ما نگاه می‌کند.

هوا سرد بود. یکی دو روستا که بالاتر بودند، توی مه، رؤیایی‌تر شده بودند. ما لباس گرم نداشتیم و باید می‌لرزیدیم و لرزیدیم. همان روز به روستاها چراغ والور داده بودند و روستاییان از نبودِ سوخت گله داشتند. ما ترکی نمی‌دانستیم و بسیاری از مردم روستاها فارسی. اما میانمان هیچ فاصله‌ای نبود. یکی دو نفر ترجمه می‌کردند.

ماشین‌های هلال احمر همه جا دیده می‌شدند. به گفته‌ی مسئولشان هفتاد درصد داوطلب بودند و سی درصد کادر. کار هلال احمر تقریبا تمام شده بود و نوبت دیگران بود. لودر و بولدوزرهای بنیاد مسکن به روستاها رسیده بودند. مهندسان ناظر خانه‌ها را بررسی می‌کردند. مهندس ناظر می‌گفت باید جای بعضی خانه‌ها را عوض کنیم. مردم نگران مسکن بودند.

[ms 2]

کمک‌هایی که باید روزهای نخست زلزله به آن‌ها می‌شد، تقریبا کامل بود. اسکان و تغذیه و دوا و درمان همه جا بود، اما مرحله‌ی دوم که بازسازی بود و مطابق وعده‌ی مسئولان باید دو ماهه انجام می‌شد، تازه شروع شده بود. مردم آن‌جا می‌گفتند که از اوایل آبان، یعنی دو ماه بعد، بارش برف آغاز خواهد شد.

تسلی‌بخشی مهمانان

روشن بود که مردم از هلال احمر و دیگر سازمان‌ها انتظار دارند و برای انتظاراتشان چانه‌زنی می‌کردند و غالبا معترض بودند. حتی گاهی خدماتشان را پنهان می‌کردند و یا کم‌تر نشان می‌دادند. این برای چانه‌زنی بود. مثلا می‌گفتند که برای مسکن‌شان کاری نشده و کسی نیامده، درحالی‌که صدمتر آن‌طرف‌تر مهندسان بنیاد مسکن بودند و می‌گفتند پیش از این هم آمده‌اند. شاید این گفته‌ها صرفا برای چانه‌زنی برای کمک بیش‌تر و تسریع در کارها بود. مردم هنوز به زندگی گذشته بازنگشته بودند. البته اینک زود است و باید یکی دو ماه دیگر صبر کرد.

[ms 4]

رنج زلزله و از دست دادن عزیزان هم بر زندگی‌شان سایه داشت. تلاش برای زنده ماندن خود و بازماندگان، و زندگی بدون سرپناه اجازه نداده بود که خوب سوگواری کنند. به صورت کلی، مردم رضایت کامل از مسئولان نداشتند، اما با نگاهی بیرونی می‌شد کارکرد هلال احمر و دیگران را تا آن لحظه خوب توصیف کرد.

اما همه از کمک‌های مردمی و مردمی که خودجوش به سراغ آنان آمده بودند، تمجید می‌کردند. برایشان اصلا مهم نبود که فارس بودند یا ترک و یا طائفه‌ای دیگر. مردی با تحسین از مردی یاد می‌کرد که از خمین آمده بود و گفته بود بضاعتم چند کتاب بود و دو کتاب به بچه‌های روستا هدیه داده بود. وقتی ما را می‌دیدند، لبخند می‌زدند و شرح غمشان را می‌گفتند؛ برای صدمین بار و شاید بیش‌تر.

زنان سیاه‌پوش ترک به کار روزانه مشغول بودند. مرتب به چادر می‌رفتند و می‌آمدند. دم چادر روی هیزم‌ها یا پیک‌نیک چای دم می‌کردند و غذا می‌پختند. گاهی چند نفری به سر قبر عزیزی از دست رفته می‌رفتند و به ترکی چیزی می‌خواندند و می‌گریستند.

میان این‌ها زنان سرخ و سفیدپوش هلال احمر به چشم می‌‌خورد. زنانی که معمولا داوطلب بودند و ترکی نمی‌دانستند، اما می‌توانستند محبت کنند و به کمک زنان بازمانده می‌آمدند. گاهی بچه‌ها را توی چادرهای بزرگ‌تر نمازخانه جمع می‌کردند و براشان قصه می‌گفتند و بهشان مدادرنگی هدیه می‌دادند، اما مشکل زبان را در ارتباط با بچه‌ها داشتند، اما این باعث نمی‌شد که بچه‌ها شادمان نشوند.