«این چه وضع مملکته؟ هیچ چیز سر جاش نیست، اون از اتوبوسهای شلوغ، مینیبوسهای پر از دود، تاکسیها با کرایهی زیاد، موتورها که یک دفعه میپیچند تو پیاده رو، دوچرخه که فقط آقایون حق استفاده دارند، اونم از کفش،کفش!
مگه نمیبینی قیمت را میزنند ۱۶ هزار تومن، میگی قیمت مناسبِ حداقل یک سال شمسیه! میخری میشه یک ماه، درب و داغون! میمونی مگه اصطکاک کفش با زمین چقدر بود که این بلا سر کفش آمده! خوبه فقط چند بار مهمانی رفته باشی، اونم کوچه پشتی!
کفش که این طور؛ کیف رو نگو، کیف که میگی هر چه گرانتر، بهتر! میخری میبینی ای بابا بر عکس بوده، باز لااقل اگر ارزان بود میگفتی ارزان است، گران بود و خود به خود فرسوده شد، رنگش هم که با اولین باران بهاری از مشکی به خاکستری و با دومین باران به مسی تبدیل شد، کجای ممکلت درسته؟!
میخوای یک پرس غذا را بیرون بخوری، باید کلی پول تو جیبیهای یک ماهه را یک شبه بدی که تازه از کجا معلوم کیفیت غذا خوب باشه؟ برنجش شفته و خورشتش شور نباشه! ساندویج که هیچی از بس فلفلیه که آدم میمونه پول فلفل داده یا پول ساندویچ!