انتقام سیلی مادر را از آل خلیفه می‌گیریم

[ms 0]

آن روز که تنها دختر خاتم‌الانبیاء به مسجد رفت
آن روز که فاطمه (س) بالا رفت
از منبری که پدرش بر روی آن سخنوری‌ها کرده بود

روزی که خطبه خواند و احقاق حق خود و ولیّ خود را فریاد زد
از همان روز شیعیان فهمیدند
که احقاق حقوقشان از حکّام را باید فریاد بزنند

از همان روز بود که می‌شد حدس زد
خون ناموس شیعه، کوچه‌ها را فرش خواهد کرد

آن روز که محبوب دل رسول‌الله (ص) سیلی خورد
آن روز که پهلوی فاطمه (س) شکست و محسن قربانی شد
روزی که درب خانه‌ای آتش گرفت
که پیامبر خدا درباره‌ی صاحبش گفته بود:
«مَن کُنتُ مَولاه، فَهذا عَلیٌّ مَولاه»
از همان روز شیعیان فهمیدند
که برای دفاع از دین رسول‌الله باید خون بدهند

ناموس بدهند
سیلی بخورند
و…
قربانی شوند

اکنون ما هستیم و فاطمیه و بحرین
ما هستیم و انتقام خون مادر از آل خلیفه
این خلیفه یا آن خلیفه، لا تفاوت بینهما
ما هستیم و خونی سرخ
به یادگار و ماندگار، از صحرای کربلا و دشت نینوا
که اکنون باید بر روی زمین ریخته شود
برای تحقق آینده‌ی سبزی که متصل به ظهور منجی است

و چه شباهت عبرت‌ناکی است
میان ریختن خون مادرمان در کوچه‌های مدینه
و زنان شیعه‌ی بحرین در خیابان‌های منامه
به قول دوستی:
«فرقی نمی‌کند
در کوچه‌های مدینه یا در خیابان‌های منامه
دستِ شُرطه‌های حجاز همیشه سنگین است…»

[ms 1]

وقتی به دیار حجاز می‌‎روی و رواج سنت‎های عرب جاهلی را پس از ۱۴۰۰ سال، آن هم با رنگ و لعاب دینی می‌‎بینی، با خود خواهی گفت عجب برگ برنده‎ای است قبر مخفی زهرای مرضیه (سلام الله علیها). گویی این قبر مخفی مانده است تا برای همیشه‌ی تاریخ، رسواکننده‌ی سنت‎های اشرافی عرب جاهلی باشد. این را زمانی بهتر درمی‌‎یابی که از شیوخ عربی، که با حناهای درجه یکِ یمنی، محاسن بلند خود را به رنگ سرخ درآورده‎اند و بوی عطر تند فرانسویشان از فرسنگ‎ها مشامت را می‌‎آزارد و چفیه‎های سرخ و اتوکشیده‎شان و عباهای گرانِ عربیشان، تفاخر و تکاثری از جنس دینی را رقم می‌‎زند، سؤال می‌‎کنی که چرا قبر زهرای مرضیه مخفی است.‌‌ همان نگاه مبهوت و بی‎جواب، پُر از جواب است برایت.

البته اشرافیت جاهلی محدود به حجاز نیست. امروز و پس از ۱۴۰۰ سال، اشرافیت جاهلی را در جای‌جایِ بلاد اسلامی می‌‎توانی لمس کنی؛ از یمن گرفته تا لیبی، از میدانِ التحریر گرفته تا میدان لؤلؤ و از اردن گرفته تا تونس. و عجیب نیست رفاقت شیوخ حجاز با برخی شیوخ ایرانی. اشرافیت جاهلی را حتی در ایران هم می‌‎توانی پیدا کنی و حتی شاید پررنگ‎‌تر از بلاد دیگر. اشرافیت جاهلی قوی‎‌ترین ابزار برای انزوای سنت الهی ولایت است، و قوی‎‌ترین خنثی‌کننده‌ی این سنت اشرافی، گریه‎های بلند و شبانه‌روزی زهرای اطهر. گریه‌های زهرای مرضیه (سلام الله علیها) و گریه برای صدیقه‌ی کبری، سیاسی‎‌ترین گریه در عالم است، و قبر مخفی او بزرگ‌ترین رسوایی برای سنت اشرافیت جاهلی؛ رسوایی‌ای که گویی باید تا آخر تاریخ باقی بماند.
آری! برای مقابله با اشرافیت جاهلی، باید زهراوار برای زهرای مرضیه گریست…

فاطمیه‌ی بحرین، امسال زود‌تر رسیده است گویا. چقدر کوچه دارد بحرین؛ چقدر در؛ سوخته این روز‌ها. همه‌جا بیت‌الاحزان شده است، اما آل ابلیس گفته گریه ممنوع؛ عزاداری هم! آن‌ها حتی از گریه هم ترس دارند، چون پدرانشان هم از گریه‌ی فاطمه ترس داشتند در مدینه.
اما این‌بار کور خوانده‌اند…

دیگر اجازه نمی‌دهیم سیلی جهل اعراب بر صورت معصوم ناموس شیعه نواخته شود. ما برای انتقام آمده‌ایم. ما برای جبران آمده‌ایم. فرمول یک و دو و هزار و به توان بی‌نهایت که سهل است، آل خلیفه و آل سعود و تانک‌های Made in USAشان که سهل است، حتی اگر خود شمر ابن ذی‌الجوشن، خود یزید ابن معاویه یا خود عمر ابن سعد هم حاضر شوند و بار دیگر بخواهند خودنمایی کنند، با اشاره‌ی «آقا» عاشورا را برایشان تکرار می‌کنیم؛ عاشورایی که این‌بار دیگر محدود به ۷۲ نفر نیست، بلکه تمام مظلومان و محرومان و مستضعفان جهان را در جمع خود دارد…

زنان کشور من قربانی فساد دولتمردان هستند

[ms 0]

«تزکیه» نام کوچک‌ترین عضو کشور اندونزی در کاروان «الی بیت المقدس» است. برایم خیلی جالب بود که تزکیه با وجودِ تک‌دختربودن، چطور خانواده‌اش به او اجازه دادند تا در این سفر همراه کاروان «الی بیت‌المقدس» به سمت مرزهای فلسطین برود؛ سفری که احتمال خطر در آن کم نیست. و جواب تزکیه در مقابل تعجبم چیزی نبود جز گفته‌ی خانواده‌اش به او، که اگر در این راه کشته شود، شهید است و به او افتخار خواهند کرد!

همین صحبت‌ها بود که سر حرفم با او باز شد و شروع کردیم به گفتگو. از آشنا شدنش با کاروان «الی بیت‌المقدس» از طریق فیس‌بوک برایمان گفت، تا وضعیت زنان کشورش و بی‌توجهی دولتمردان اندونزی. دانشجوی رشته‌ی پزشکی‌ست و به‌تازگی عضو گروه مرسی شده است.

[ms 1]

می‌توانی بیشتر درمورد گروهی که در آن فعالیت می‌کنی، توضیح بدهی؟

مأموریت اصلی ما کاهش درد و رنج و ظلم و ستم مردم از طریق کمک‌رسانی به شیوه‌های مختلف و هم‌چنین ساختن جامعه‌ای امن است. چون ما بر اصل کرامت انسانی اعتقاد داریم، و بر این باوریم که همه‌ی مردم حق دارند که در اجتماعات به‌صورت مسالمت‌آمیز زندگی کنند و تمامی انسان‌ها لایق رشد و پیشرفت هستند. به‌خاطر همین، گروه مرسی در زمینه‌های مختلفی فعالیت می‌کند؛ هم‌چون حمایت از کودکان، نوآوری‌های اجتماعی، توسعه‌ی کشاورزی، توانمندسازی زنان، توسعه‌ی جوانان، سلامت و بهداشت و… و در بحران‌های مختلفی که در سطح جهان رخ می‌دهد، همیشه پیش‌قدم است؛ مانند کمک‌رسانی پزشکی به مردمی که دچار بلا، بیماری و یا جنگ و درگیری هستند.

گروه مرسی در زمینه‌ی توانمندسازی زنان دقیقا چه هدفی را دنبال می‌کند؟
همه‌ی ما می‌دانیم که زنان، پایه و اساس هر جامعه می‌باشند، ولی متأسفانه می‌بینیم که بسیاری از زنان در فقیرترین مناطق جهان بدون هیچ امکاناتی و فوق‌العاده دشوار زندگی می‌کنند. برای همین، گروه مرسی سعی دارد از طریق آموزش و تعلیم در زمینه‌های مختلف مانند کشاورزی، برنامه‌های نوآورانه‌ی بهداشت، به‌دست‌آوردن کار و درآمد و… ابتکار و توانایی زنان را از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآورد و به توانایی زنان فعلیت ببخشد تا زنان بتوانند خانواده و جامعه‌ی خود را بسازند و پیشرفت کنند.

با توجه به این دیدگاهی که نسبت به زنان دارید، نظرتان درمورد زنان کشورتان، زنانی که برای کار به کشورهای غرب آسیا و یا کشورهای دیگر جهان مهاجرت می‌کنند، چیست؟

متأسفانه این حقیقت وجود دارد و قابل انکار نیست. منظورم کار کردن زنان اندونزیایی در کشورهای دیگر است که بیشتر نیروی خدماتی هستند، و من به‌شدت با این قضیه مخالف هستم. زنان کشور ما دارند قربانی دولت ما می‌شوند که مجبور هستند در کشورهای دیگر کار کنند. با این‌که درآمد خوبی از این طریق عاید ما می‌شود، ولی متأسفانه دولت ما بدون هیچ نظارتی این کار را می‌کند و توجه ندارد که وضعیت آن‌ها دارد به چه سمتی می‌رود و یا چه اتفاقاتی ممکن است برای آن‌ها پیش بیاید. دولت ما هیچ‌وقت این سؤال را از خودش نمی‌پرسد که آیا امکانات خوبی برای آن‌ها قرار می‌گیرد یا نه. آیا از آن‌ها سوء استفاده می‌شود یا نه؟

[ms 4]

چرا دولت شما اجازه‌ی چنین کاری را می‌دهد؟

چون پیدا کردن شغل در کشور من بسیار سخت است.

علتش چیست؟

کشور من یک کشور درحال‌توسعه است و به همین سبب، مردم ما با مشکلات زیادی مواجه هستند؛ چه از لحاظ درمان و پزشکی و چه از لحاظ مسائل آموزش و تعلیم و از این دست مشکلات. بنابراین، کسی که بخواهد شغلی پیدا کند، شانس زیادی برای این کار ندارد.

این‌که بگویید کشورم در حال توسعه است و به‌خاطر همین با این مشکلات روبروست، اصلا دلیل خوبی نیست. بالاخره همه‌ی کشورها در حال توسعه هستند؛ مثل کشور خود من، ایران، که روزبه‌روز در حال پیشرفت است.

ببینید، به‌جز حقوق پایه مثل بهداشت و تعلیم و تربیت که حق هر انسانی است، مشکلات دیگری نیز در کشور ما هست و آن این است که دولتمردان ما بی‌حدواندازه دچار فساد شده‌اند و فساد در جامعه‌ی ما به‌سرعت رشد کرد؛ مثل مسئله‌ی مالیات در کشورمان که مالیات را می‌گیرند، ولی در قبالش هیچ خدماتی به مردم ارائه نمی‌دهند و همه‌ی اموال را به حساب شخصی خودشان واریز می‌کنند. از همه مهم‌تر، وابستگی دولتمردان ماست که این، وضعیت را بغرنج و وخیم‌تر کرده است.

[ms 3]

دقیقا دولت شما به کجا و به چه چیزی وابستگی دارد، که باعث بروز چنین مشکلاتی در جامعه‌تان شده؟

خیلی روشن است که کشور ما وابسته به ایالات متحده‌ی آمریکاست و این آمریکاست که تمام منابع موجود در طبیعت ما را به غارت می‌برد و از این طریق، درآمد زیادی کسب می‌کند. به‌خاطر همین، چیزی عاید مردم کشور خودمان نمی‌شود.

تابه‌حال جنبش یا اعتراضی در مقابل این قضیه صورت گرفته؟

در کشورمان NGO و سازمان‌های مردم‌نهاد زیادی وجود دارند که حتی برخی از آن‌ها به‌طور اختصاصی رفتار دولتمردان را بررسی می‌کنند، ولی متأسفانه با این‌که کشور من جمهوری است، این فعالیت‌ها هیچ تغییر مهمی در کشورمان ایجاد نکرده است.

اما با همه‌ی این اوصافی که از کشورتان گفتید، یک امر در بین زنان اندونزیایی برای من همیشه شایسته‌ی تحسین بوده و آن هم مسئله‌ی حجابشان است. نظر شما چیست؟

درست است، اما متأسفانه خیلی از زنان کشور ما برخلاف زنان کشور شما حجاب ندارند و این به‌خاطر آن است که دولت ما حجاب را یک چیز اجباری قرار نداده، ولی اکثر مردم ما نفس حجاب داشتن را دوست دارند.

یعنی شما با حجاب به‌صورت اجباری موافق هستید؟

به‌نظر من حجاب، زنان را حفظ می‌کند و این خوب است که در کشور، قانون اجبار حجاب وجود داشته باشد، ولی در کشور ما این امکان‌پذیر نیست، چون کشور من بر پایه‌ی دین نیست و کشور ما یک کشور سکولار است. دین‌های مختلفی در کشور ما وجود دارد که بزرگ‌ترین آن‌ها بودیسم، مسیحیت، اسلام و کنفوسیوس است.

دوست ندارم گفتگویمان تمام شود، ولی به‌علت تنگی وقت چاره‌ای نیست. به‌عنوان کلام آخر می‌خواهم نظرتان را درمورد ایران و مردم ایران بدانم.

مردم من به‌طور کلی دیدگاه خوبی نسبت به ایران دارند و برای آن‌ها ایران یک کشور شجاع است که در مقابل آمریکا ایستاده و مردم ما همیشه از این شجاعت شما الهام می‌گیرند.

خط ‌چشم‌های مصنوعی

[ms 0]

وقتی از خط چشمی سخن می‌گفت که به هیچ وجه من الوجوه پاک نمی‌شود -این «هیچ وجه من الوجوه» یعنی نه آب، نه دست کشیدن، نه دستمال کاغذی و نه حتی گذر زمان- بیش از آنکه پاک‌نشدنی بودن آن خط چشم تعجبم را برانگیزد، عکس‌العمل دختر کناری متعجبم کرد؛ وقتی از میان تمام جمعیت حاضر در قطار با تعجب به دوستش گفت: «پس چطور وضو بگیریم؟!»

واقعیت این است که آن سؤال، هم به‌جا بود و هم بی‌جا. به‌جا بود از آن‌رو که واقعا با این خط چشمِ عجیب چطور می‌شود عملی را به‌جا آورد که حداقل روزانه محتاج سه بار و حداکثر پنج بار دست و روی شستن از همه چیز و همه کس است؟ و این یعنی رها بودن از همه چیز و همه کس؛ یعنی بی‌تعلق بودن. و بی‌جا بود، چرا که جمع میان این دو ساحت که یکی عین تعلق و وابستگی و دیگری رها شدنِ محض است، ممکن نیست.

در حقیقت آن خط چشم، پیش و بیش از آنکه یک خط چشم ساده باشد، معلول و محصول شرایطی است که از ابتدای صنعتی‌شدن، به‌تدریج خود را نه تنها بر غرب، که بر کل جهان تحمیل کرد. برگزیدن زاویه‌ای دیگر برای نگاه به زندگی، از عوامل همان شرایط خاص و تحمیلی است که به ظهور سبک‌هایی از زندگی منجر شدند که ریشه‌ی خود را در ارائه‌ی تعاریف جدید از مفاهیم ریشه‌ای، چون احساس مسئولیت فردی و اجتماعی، ارتباط با همنوع، دوستی و هم‌چنین تحول در مبانی لذت فردی و اجتماعی و دیگرگونه شدن تعریف رضایت از زندگی و… می‌جستند.

پُرواضح است که تغییر در مفاهیم کیفی و معنوی، تأثیری شگرف بر جهت‌گیری حیات افراد مختلف و در نتیجه اجتماع انسانی خواهد داشت. (علل و چرایی این تحول‌ها نه در این مقال می‌گنجد و نه مد نظر نگارنده است.)

یکی از مفاهیم مهمی که از دست‌کاری نگاه جدید بی‌نصیب نماند، مفهوم زیبایی است. جایگاه خاص این مفهوم و نسبتی که با مفاهیمی چون لذت و رضایت دارد و البته ارتباط خاص آن با قشر تأثیرگذار و محوری جامعه یعنی زنان، اهمیت زیبایی را دوچندان می‌کند. چه اینکه یکی از منابع لذت از زندگی و در نتیجه بالا رفتن میزان رضایت از حیات خویش و البته جامعه، مسئله‌ی زیبایی است.

زیبایی به علت عرضی بودن یعنی ذاتی‌نبودن آن نسبت به اشیا و پدیده‌ها، می‌توان با ایجاد مبانی نظری جدید برای تعریف آن و تغییر ذائقه و سلیقه‌های فردی و اجتماعی و نهادینه کردن آنها، در جوامع و فرهنگ‌های مختلف تعریف نمود یا تعاریف موجود را دستخوش تغییر کرد. شاهد آنکه در دوره‌های مختلف و در فرهنگ‌های متفاوت، مثال‌های زیبایی با یکدیگر فرق می‌کرده‌اند.

نکته‌ی اساسی، تلاش غرب برای یکپارچه کردن تعریف زیبایی و یکسان کردن ذائقه‌های مختلف با مبانی غیرالهی و غربی است که با تمرکز در دو حوزه‌ی «ارائه‌ی الگوهای جدید در قالب مدل‌ها» و «بازارهای هزار و یک‌رنگ» به جهت‌دهی جامعه‌ی جهانی مشغول است. کارکرد الگوهای جدیدِ زیبایی و مدل‌هایی که توسط رسانه‌های جمعی به خانواده‌ها و به‌ویژه زنان و دختران ارائه می‌شوند، گرم کردن مصرف در بازارهایی است که تولیداتشان پایان‌ناپذیر است.

مدل‌های مختلف با استفاده از اصل همه‌جایی و هم‌صدایی، حس بهترین و زیباترین بودنِ خود را به مخاطب القا کرده و با ازبین بردن فضای ارائه‌ی دیگر مدل‌ها و حتی فکر کردن به دیگر امکانات زیبایی، مخاطب را وادار به همراهی با خود کرده و سپس او را به نزدیک‌ترین بازار فروش کالاهای خود راهنمایی می‌کنند و مصرف او را جهت می‌دهند. آنها با تغییر در مبانی تعریف زیبایی و با استفاده از کالاهای تولیدی خود، آنها را زیباکننده معرفی می‌کنند و ولع مصرف آنها را بالا می‌برند.

[ms 1]

ولی سؤال اساسی این است که آیا واقعا مدل‌های غربی، زیباترین هستند؟ چگونه می‌شود که از دوره‌ای، نه تنها در ایران بلکه در کل جهان، موی بلوند، هیکل لاغر، چشم‌های آبی، لباس‌های خاص و حرکاتی متفاوت، زیبا تصور می‌شوند و تمام تلاش زنان برای نزدیک شدن به این الگوها صرف می‌شود؟!

نکته‌ی جالب اینکه در همین ایران خودمان پیش از الگو شدن این شمایل، چاقی، ابروهای پیوندی، پشت لب، چشم و ابروی مشکی و موی زاغی برای زنان، زیبا فرض می‌شده و به‌راحتی می‌توان به‌سخره گرفتن برخی از آن ملاک‌ها را توسط امروزی‌ها دید و یافت.

ملاک‌های زیبایی ریشه در فرهنگ، آداب و رسوم هر قوم و جامعه‌ای دارد و البته این ملاک‌ها تنها در ظاهر خلاصه نمی‌شوند. به‌طور مثال، حجب، حیا، عفاف و مواردی از این دست در زنان ایران ملاکی برای زیبایی و وجاهت و محبوبیت آنها نیز فرض می‌شده و همواره در این فرهنگ ممدوح بوده است.

به تصریح حافظ: «شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده‌ی طلعت آن باش که آنی دارد» و این نکته نشان‌دهنده‌ی اهمیت ویژه‌ی انسانیت و اصل عبودیت در تعریف زیبایی رایج در این مرز و بوم است.

حال آنکه غرب با بصری کردن ملاک‌های زیبایی و خلاصه کردن زیبایی در ظاهر، آن هم با شمایلی خاص و تنها منوط بر جنسیت، تغییری شگرف در زیبایی و جایگاه آن پدید آورده است و از سوی دیگر، اسباب آرایش جدید به گونه‌ای طراحی می‌شوند که زن به‌عنوان نیروی کار جامعه با یک‌بار استفاده از آنها تا حداقل یک روز نیازی به تکرار آن مواد و تجدید آرایش نداشته و همواره با ملاک‌های زیبایی فعلی همخوانی داشته باشد. اما میزان قرابت این نگاه به زن و زیبایی با فرهنگ ما و البته فرهنگ دیگر ملل جای تأمل دارد.

در حقیقت غرب با سوءاستفاده از حس زیبایی‌دوستی انسان، مخصوصا زنان، به جامعه‌ی مصرفی خود می‌اندیشد و درصدد کسب سود بیشتر از این راه است.

در این راستا نکته‌ی مهمی که رخ می‌نماید، فاصله‌ی اساسی مصرف با نیاز است. مصرف در جوامع امروزی نسبت دقیق و صحیحی با نیاز ندارد و تنها به رفع نیازهای کاذبی که به مصرف‌کننده القا شده است می‌پردازد. این نیازها از آن رو کاذب خوانده می‌شوند که گاه نه با فرهنگ جامعه نسبتی دارند و نه حتی با نبودشان زندگی آسیبی می‌بیند. تنها کارکردشان ایجاد تبِ کمبود و بالا رفتن میل به خرید و داشتن است؛ داشتنی که هیچ تعریف منطقی و درستی را با خود به همراه ندارد.

 

حلیم گندم

[ms 0]

فکر کردم این دفعه چه غذایی را پیشنهاد بدهم که هم خوشمزه باشد و هم جزو غذاهایی که معمولا خانم‌ها و آقایان جوان دیرتر به فکرش می‌افتند که آن را طبخ کنند. به یاد حلیم گندم افتادم. این غذا هم مثل سایر غذاهایی که برایتان نوشتم، زود و سریع آماده می‌شود. البته این را هم زودتر بگویم که این غذا به‌شدت بی‌برکت است و یادتان باشد وقتی این غذا را می‌پزید، مهمان ناخوانده دعوت نکنید، مگر این‌که از قبل موادش را اضافه‌تر گرفته باشید.
اکنون شروع کنید.

مواد لازم:

گوشت همراه با استخوان/ مقداری (بسته‌بندی مصرفی‌تان هر چه هست، یک بسته‌اش کفایت می‌کند)
بلغور گندم/ دو پیمانه
پیازبزرگ/ یک عدد
روغن زیتون/ مقدار کمی
نمک و زردچوبه/ به مقدار لازم

[ms 1]

طرز تهیه:

گوشت را با پیاز خردنشده، درون زودپز بگذارید و تا نیمه‌ی ظرف را پر از آب کنید. وقتی آبش به جوش آمد، مقداری زردچوبه اضافه کنید و در ظرف را محکم ببندید. حرارت زیرش را کم کنید و اجازه دهید در عرض نیم تا یک ساعت، گوشت بپزد. در همین زمان که گوشت در حال پختن است، بلغور گندم را شسته و درون قابلمه‌ی بزرگی بریزید و تا یک‌سوم قابلمه را پُر از آب کنید. درش را ببندید تا گندم‌ها هم بپزند.

این‌که ما گندم را همراه گوشت درون زودپز نگذاشتیم، به‌خاطر این بود که گندم بعد از مدتی که پخت، لعاب پس می‌دهد و لعاب گندم نمی‌گذارد گوشت بپزد. پس هر کدام را جداگانه می‌پزیم و بعد از پخت گوشت، پیازش را دور می‌ریزیم. گوشت را همراه آبش، به گندم پخته‌شده اضافه می‌کنیم و اجازه می‌دهیم دوباره با هم‌دیگر طبخ شوند. بالاخره باید گندم بوی گوشت بدهد یا نه؟

[ms 3]

وقتی حلیم جا افتاد، استخوان‌ها را از داخل قابلمه بیرون می‌آوریم و مواد باقی‌مانده درون قابلمه را می‌کوبیم. البته من به‌خاطر آپارتمان‌نشینی و رعایت حال همسایه‌ها، آن‌ها را درون پارچ مخلوط‌کن ریختم و با دستگاه، مواد را یکی کردم (البته گوشت‌کوب برقی هم این‌جا به کارتان می‌آید)؛ یعنی به‌صورت حلیم یک‌دست (شبیه حلیم بادمجان) درآوردم.

آخ! یادم رفت بگویم نمک را اضافه کنید. شرمنده! شما مراقب باشید مثل من فراموش نکنید. حالا نمک را اضافه کنید. اتفاقا این غذا به‌سختی طعم نمک را به خودش می‌گیرد. شما مجبورید آن قدر نمک اضافه کنید و آن قدر بچشید تا بالاخره بفهمید چقدر نمک برای این غذا لازم است. البته مقدار شوری این غذا بستگی به سلیقه‌ی شما دارد.

غذا را درون ظرف مناسبی ریخته، مقدار کمی روغن زیتون رویش بریزید. این غذا همراه نان و دوغ، ترکیب خوشمزه‌ای را پدید می‌آورد.

غذا آماده است. بفرمایید نوش جان کنید!

پارو زدن تا المپیک، با یک قایق سوراخ!

[ms 0]

سابقه‌ی قایق‌رانی در ایران به بیش از ۷ دهه قبل برمی‌گردد که در همان زمان اولین باشگاه قایق‌رانی در مسجدسلیمان و هم‌زمان با حضور انگلیسی‌ها به‌وجود آمد. در ۵۰ سال قبل نیز اولین باشگاه بادبانی با عنوان یات‌کلاب در آبادان راه‌اندازی شد. در اوایل دهه‌ی ۴۰ هجری شمسی، چند قایق از نوع k1 و k2 وارد ایران شد و در دریاچه‌ی سد امیرکبیر (سد کرج) در فاصله‌ی ۷۵ کیلومتری شمال غرب تهران به آب انداخته شد. بدین ترتیب، اولین پایگاه قایق‌رانی زیر نظر تربیت‌بدنی و تفریحات سالم به‌وجود آمد.

با ادامه‌ی روند روبه‌رشد ورزش قایق‌رانی، زنان نیز حضور پُررنگ‌تری در این ورزش پیدا کردند. طی سال‌های اخیر، این حضور رنگ و بوی آسیایی و جهانی نیز گرفت، به‌طوری‌که امروز بانوان کشور برای حضور در مسابقات بین‌المللی در کمال آمادگی قرار دارند و به دنبال کسب سکوهای المپیک هستند.

«آرزو حکیمی» از بانوان موفق در رشته‌ی قایق‌رانی است که در ۲۹ فروردین ۷۴ در همدان به‌دنیا آمده. او که توسط تست‌های استعدادیابی فدراسیون قایق‌رانی شناخته شد، در مسابقات قهرمانی آسیا آب‌های آرام در تهران با کسب ۳ مدال طلا و یک مدال برنز به‌عنوان ستاره‌ی مسابقات معرفی شد تا با توجه به سنّ پایینش، از امیدهای قایق‌رانی کشورمان باشد.

حکیمی که پس از مسابقات قهرمانی آسیا، در کنار «آرزو معتمدی» به‌عنوان شانس‌های حضور در المپیک مطرح بود، در تست انتخابی قایق‌ران المپیکی آب‌های آرام موفق شد با کسب بهترین رکورد، جواز حضور در مسابقات را کسب کند.

استعداد و انگیزه‌ی بالای این قایق‌ران باعث شد تا «دنیا مالی»، رییس فدراسیون قایق‌رانی در وصف او بگوید: «شرایط آرزو حکیمی شبیه برگرید فیشل، قایق‌ران آلمانی است که ۴ بار مدال المپیک را کسب کرد و آخرین بار نیز درحالی‌که یک دختر ۱۲ ساله و یک پسر ۱۰ ساله داشت، توانست در سال ۲۰۰۴ آخرین مدال خود را کسب کند.»

شاید آرزو به لحاظ تجربه با این قهرمان قابل مقایسه نباشد، اما از نظر انگیزه، چیزی از فیشل کم ندارد و می‌تواند با توجه به سنش ۴ المپیک را تجربه کند.

مصاحبه با حکیمی بسیار جذاب بود و لبخندهای او هنگام پاسخ به سؤال‌ها نشان می‌داد که خیلی اهل صحبت کردن نیست و دوست دارد از حاشیه‌ها دور باشد.

[ms 1]

صحبت کردن با او در شرایطی که به‌سختی تمرین می‌کند و این موضوع از صورت آفتاب‌سوخته‌اش کاملا مشخص بود، راحت نبود و برای مصاحبه مجبور شدیم در مراسم تقدیر از ورزشکاران المپیکی به سراغش برویم. البته این اتفاق چندان هم بد نبود، چون پدر و مادرش هم در کنارش بودند و باعث شد تا با خانواده‌ی او هم آشنا شویم. به علاوه، شرایط مصاحبه‌ی ما را با مصاحبه‌های عادی متفاوت کرده بود.

نگاه‌های پدر و مادرش نشان می‌داد که به داشتن چنین دختری افتخار می‌کنند و از این‌که زحماتشان به‌ثمر نشسته، احساس رضایت دارند. پدر آرزو در ابتدای صحبت خواست تا شرایط مصاحبه به گونه‌ای باشد که دخترش درگیر حاشیه‌ها نشود. وی تأکید کرد که دخترش در این مدت تمرینات زیادی انجام داده و با حداقل امکانات در همدان توانسته است به تیم ملی راه پیدا کند.

حکیمی درباره‌ی تمرینات و چگونگی حضورش در تیم ملی گفت: من ۶ سال در تیم شنا بودم. ۳ سال پیش با طرح استعدادیابی خانم عابدین فیروزی، با رشته‌ی قایق‌رانی آشنا شدم و تمریناتم را زیر نظر ایشان آغاز کردم. من قایق‌رانی را در شرایطی آغاز کردم که با یک قایق سوراخ در یکی از استخرهای همدان تمرین می‌کردم و اکنون بیش از ۲ سال است که به عضویت تیم ملی درآمده‌‌ام.

در حال حاضر بیش از ۲۰ مدال کشوری و رتبه‌ی چهارمی جهان را در کارنامه دارم و تمام هدف زندگی‌ام قهرمانی در المپیک است که امیدوارم به‌زودی به این هدف بزرگ دست یابم. مدال طلای تمام مسابقات برگزارشده طی دو سال اخیر، مدال طلای مسابقات شبه آسیایی، ۳ مدال طلا و یک برنز کایاک ۴نفره‌ی آسیایی تهران و مقام چهارم قهرمانی جهان (آلمان) را که برای اولین بار توسط بانوان ایرانی کسب شد، در کارنامه‌ی خود دارم.

چطور شد که به‌عنوان نماینده‌ی ایران در المپیک ۲۰۱۲ انتخاب شدید؟

پس از مسابقات قهرمانی آسیا، برای برگزاری اردو عازم مالزی شدیم. در این مدت تمرینات زیادی را انجام دادم تا برای برگزاری مسابقه‌ی انتخابی المپیک آماده شوم. در مالزی به‌علت گرمای هوا، در مسافت ۱۰۰۰ متر و ۵۰۰ متر رکوردهای خوبی نداشتم و بیشتر تمرینات استقامتی انجام دادم و بیشتر در مسافت‌های طولانی رکورد داشتم.

پس از بازگشت به ایران و در روزهای اول سال، از دوم فروردین تمرین می‌کردم و این در حالی بود که مربی ما یک هفته آغاز سال را به ما استراحت داده بود، ولی من تنها روز اول عید استراحت کردم و تمام مدت، تنهایی در دریاچه‌ی آزادی تمرین می‌کردم.

این مسابقات با حضور تمام ملی‌پوشان برگزار شد و من در مسافت ۲۰۰ متر توانستم سهمیه‌ی المپیک را که آرزو معتمدی به‌دست آورده بود، بگیرم. مسئولان برگزاری مسابقه اعلام کردند که اگر در ۵۰۰ متر نتیجه برعکس شود، به بازی سوم کشیده می‌شود که خوشبختانه در این مسافت هم من موفق شدم و جواز حضور در المپیک را به‌دست آوردم.

[ms 2]

چه عاملی سبب شد تا شما در مسابقه‌ی انتخابی موفق شوید، درصورتی‌که سهمیه را معتمدی به‌دست آورده بود؟

حکیمی استفاده از تعطیلات عید و تمرین در این مدت را مهم‌ترین عامل موفقیت خود دانست و گفت: با توجه به تمریناتی که پس از قهرمانی آسیا انجام دادم، فکر می‌کردم که بتوانم برنده‌ی مسابقه باشم، اما صددرصد مطمئن نبودم. خوشبختانه مزد زحماتم را گرفتم و بابت این‌که تلاش‌هایم نتیجه داد، از خودم راضی هستم.

البته در مسابقات قهرمانی آسیا که معتمدی سهمیه گرفت، من در رده‌ی جوانان بودم و با توجه به این‌که خانم معتمدی با مقام چهارم، سهمیه را به‌دست آورد و از نظر زمانی فاصله‌ی زیادی با من نداشت، من نیز می‌توانستم سهمیه را بگیرم.

حضور شما در المپیک با این سن کم چه تأثیری در آینده‌ی ورزشی شما دارد؟

تجربه‌ی المپیک در این سن، تجربه‌ی بسیار پُرارزشی است و تمام تلاشم را خواهم کرد تا بتوانم بهترین نتیجه را در این رقابت‌ها کسب کنم. خوشحالم که این فرصت را دارم که در صورت تمرینات مداوم در سال‌های دیگر و با تجربه‌ای بهتر به المپیک اعزام شوم.

فکر می‌کنم جوان‌ترین ورزشکار در المپیک هستم و خوشحالم که می‌توانم در چنین سنی المپیک را تجربه کنم. هدفم این است که بهترین نتیجه را در این رقابت‌ها به‌دست بیاورم. البته قول مدال گرفتن در المپیک لندن بسیار سخت است، اما در دوره‌های بعدی با تجربه‌ی بیشتری شرکت می‌کنم و نیم‌نگاهی به مدال خواهم داشت.

تا به حال نشان داده‌ام که به آن‌چه توانایی‌اش را دارم، خواهم رسید. در المپیک هم تمام تلاشم را برای کسب بهترین نتیجه می‌کنم و می‌خواهم برای کشورم افتخارآفرین باشم.

هدف من این است که در این المپیک، تجربه‌های خوبی به‌دست آورم و به المپیک بعدی فکر کنم و سعی دارم در مسابقات قهرمانی جوانان جهان، مدال کسب کنم.

تا آغاز مسابقات المپیک، چه برنامه‌ای دارید؟

برای آمادگی بیشتر و کسب بهترین نتیجه در المپیک، مسابقات کاپ جهانی را قبل از المپیک، پیش رو داریم. کاپ جهانی فرصت خیلی خوبی است تا حریفان خود را در المپیک بشناسم و رقابت با آن‌ها را تجربه کنم.

شما در المپیک با حجاب اسلامی حضور دارید. آیا حجاب مانع رسیدن به هدفتان بوده است؟

اصلا این‌طور نیست. خیلی خوشحالم که در بزرگ‌ترین میدان ورزشی جهان، به‌عنوان یک زن مسلمان ایرانی با حجاب اسلامی شرکت می‌‌کنم و شأن بالای یک زن مسلمان را به جهانیان نشان می‌دهم.

زنان مسلمان در ورزش نیز مانند سایر بخش‌ها حضور موفقی دارند. من و تمام بانوان ورزشکار حاضر در کاروان ورزشی ایران، ثابت خواهیم کرد که حجاب مانعی برای زنان نیست و قله‌های افتخار زیر پای ماست.

حرف آخر؟

از آرزو معتمدی تشکر می‌کنم، چراکه تلاش‌های او باعث شد تا ایران در این رشته صاحب سهمیه شود و برای او و تمام ورزشکاران کشورم آروزی موفقیت می‌کنم.

اتاق شماره‌ی نوزده

[ms 0]

– پا شدی؟؟
– الان پا می‌شم.
توی دلم با خودم مذاکره می‌کنم که تا داد بعدی هنوز وقت هست بخوابم!
– پا…
انگار برق از سرم پرید. صاف می‌نشینم توی جایم.
– بله، آماده‌م. بریم.
حالا هنوز یکی از چشم‌هایم مشغول استراحت است!

ساعت هشت صبح است. با اکراه از رخت‌خواب بلند می‌شوم و برای قرار ساعت نُه آماده می‌شوم. کاش می‌شد آدم از روی همه‌ی کارهایی که دوست ندارد انجام دهد، یواشکی بپرد یا بگیرد ریز ریزش کند و بیندازدش یک جا که کسی هم نبیندش!

پدرم می گوید: ببین همه‌ی مدارک رو برداشته باشی.
– دیشب چک کردم.
– تو گیجی! یه بار دیگه نگاه کن.
توی دلم تکرار می‌کنم «من گیجم» و مدارک را الکی ورق می‌زنم. توی دلم بدوبیراه می‌گویم که فقط مانده گواهی فوت پدربزرگم را بخواهند! به پدرم می‌گویم همه‌اش هست، درحالی‌که اصلا درست نخوانده‌ام چه مدارکی می‌خواسته‌اند.

این‌ها را بعدا مجبور شدم حفظ کنم (اشتباه نشود. در ذهنم و نه در زندگی‌ام)؛ هرچند، هر سال یک مورد دیگر اضافه می‌شود:
ــ چهار قطعه عکس (اینجا عکاسی به‌ندرت هست. باید بروی درون دکه‌هایی فسقلی، شش یورو بیندازی درون دستگاه و نوع عکس را انتخاب کنی و بنشینی از خودت عکس بگیری [تعدادش چهار دانه است]. عکست هم اغلب مثل جنایت‌کار‌هاست؛ اگر یک شماره بگیری دستت، تکمیل می‌شود! بنده که اغلب شبیه شترمرغ می‌افتم. حالا شما بروید خدا را شکر کنید که در وطن می‌روید عکاسی و با قیمت بسیار پایین، یکی [شما بخوانید یک عروس] عکستان را می‌اندازد. بعد هم عکسی تحویل می‌گیرید که کلی به مرحمت فتوشاپ به زیبایی شما کمک کرده است و تازه آخرش هم دو قورت‌ونیم‌تان باقی است. امسال که در مدت سفر به ایران عکس انداختم، عکاس محترم برای خودش عروسی بود؛ یعنی اگر ما را با هم می‌دیدید، فکر می‌کردید ایشان است که آمده پیش ما عکس بیندازد!!!)
ــ ترجمه‌ی شناسنامه با تاریخ کمتر از سه ماه
ــ اصل پاسپورت و کپی از صفحات
ــ ویزا و کپی
ــ مدرک ثبت‌نام در کلاس زبان یا دانشگاه
ــ قبض برق یا تلفن به نام خودت (سه ماه آخر)
ــ اجاره‌نامه یا مدرک مالکیت منزل به نام خودت (سه ماه آخر، اگر منزل کسی بودی، آن فرد باید حتما گواهی بدهد)
ــ ریز حساب بانکی با مبلغ حداقل ۴۵۰۰ یورو یا ریز واریز مبلغ ماهیانه حداقل ۵۰۰ یورو در طول یک سال (این برای وقتی است که کار نمی‌کنی، یا تحت تکفل کسی هستی. همان شخص باید فیش حقوقی و برگه‌ی مالیاتش را بدهد و شهادت دهد که جناب‌عالی تحت تکفل ایشان هستی) یا فیش حقوقی (از ۲۰۱۰ قوانین سخت‌تر شده است. اگر این مبلغ را فردی که تحت تکفلش هستی بپردازد، باید کپی شناسنامه‌اش را بدهد و نیز نامه‌ای بنویسد که در آن عین مبلغ درج‌شده در ریز بانکی ذکر شده، و شهادت دهد که وی این مبلغ را پرداخته است. حالا حساب کنید پدر محترم ایران باشند. خیلی از دانشجویان این مبلغ را ندارند و از کسی قرض می‌گیرند و پس از دریافت ریز حسابِ بانکیِ مُهرشده، باز می‌گردانند.)
ــ تکمیل فرم
ــ برگه‌ی ویزیت پزشکی (بار اول باید بروی مرکزی که چندین پزشک تو را معاینه می‌کنند. چند عکس رادیولوژی از قفسه‌ی سینه می‌اندازند. یک قسمتی‌اش هم مثل وقتی است که نوزاد متولد شده است؛ قد، وزن، چشم و… ! آخر هم باید بروی پیش یک دکتر که معاینه‌ی عمومی انجام دهد شامل: گوش دادن به صدای قلب و تنفس، گرفتن فشار خون و نبض، پرس‌وجوی سابقه‌ی بیماری و واکسیناسیون. این‌ها ممکن است منطقه‌به‌منطقه‌ی ارجاع پرونده فرق کند و ثابت نباشد)
ــ تمبر مالیات به مبلغ هفتاد یورو
ــ تمبر و پاکت به نام و آدرس منزل

***

تا فرمانداریِ منطقه، با ماشین ده دقیقه راه است. همه‌ی راه را سکوت می‌کنم و خیره می‌شوم به همه‌ی جاهایی که برای بار اول می‌بینمشان. پدر ماشین را پارک می‌کند. از همان ابتدا پاهایم نمی‌روند و هوای دلم پس است و اضطراب دارم. انگار توی دلم یک دسته کلاغ با هم بلند می‌شوند و دلم گواهی می‌دهد که خبری در راه است.

نزدیک ساعت نُه می‌رسیم فرمانداری. وارد محوطه می‌شویم و من هم دزدکی دور و برم را نگاه می‌کنم. دو ساختمان به فاصله‌ی کمی از هم بودند که اولی ساختمان اداری بود و روی سَردَر دومی نوشته بود: «اداره‌ی مهاجرت و اتباع خارجی». ما باید می‌رفتیم ساختمان دومی. سَردَر را هم که نمی‌خواندیم، از آدم‌هایی که وارد دو ساختمان می‌شدند، می‌شد فهمید کجا باید رفت! سفیدپوست‌های کت‌شلواری کراواتی یک جا می‌رفتند و آن‌ها هم که سر و وضعشان ساده بود و یک چیزی پوشیده بودند که بتوانند بیایند بیرون فقط، طرف دیگر.

وارد ساختمان که می‌شویم، باید همه چیزمان از دستگاه رد شود؛ خودمان هم. با خودم فکر می‌کنم رویشان بشود بگویند به جای این‌که از این دو پایه‌ی الکتریکی رد شوی، روی ریل دراز بکش و از زیر دستگاه رد شو! همان‌طور که بعدها در مسیر پرواز پاریس به ایالات متحده همین کار را کردند، اما ایستاده. رادیولوژی مجانی! اخم‌هایم می‌رود توی هم که مگر در این ساختمان چه خبر است که این‌ها می‌ترسند؛ جز یک عده مهاجر که اغلبشان هم یا فقیرند یا از طبقه‌ی متوسط و یا اینکه دانشجو هستند.

آن روزها نمی‌فهمیدم. هنوز قد نگاهم به آنالیز نرسیده بود تا پسِ پرده‌ی این جریانات را بخوانم و بفهمم پشت این نمایش چیست؛ ایجاد رعب و وحشت! گفتنِ اینکه شما وارد محدوده‌ای شده‌اید که متعلق به شما نیست و مورد اعتماد نیستید و… مرا یاد فیلم‌هایی می‌اندازد که راجع به غربی‌ها و آمریکایی‌ها و مستعمراتشان است. حالا بعد‌ها راجع به جریان پنهان حرف خواهم زد.

پدرم از مادامی که در اطلاعات نشسته می‌پرسد: «اتاق شماره‌ی نوزده کجاست؟» می‌گوید: «آن‌جا را می‌بینید صف است؟ از این صف عبور کنید، اتاق‌ها معلوم می‌شوند.» نمی‌دانید چه صفی کشیده بودند! یا آفریقایی بودند، یا دوستان حوزه‌ی چشم‌بادامی یا هم عرب. از لابه‌لای این‌ها رد می‌شویم تا برسیم به فضای آن‌طرفِ این دیوارِ انسانیِ صبور، که میلی‌متری پیش می‌رود.

آن روز فکر می‌کردم گذار بنده هرگز به این صف نخواهد افتاد، اما سخت در اشتباه بودم، چون بارها نصیبم شد؛ صف‌هایی که باید حداقل چهار ساعت صبر می‌کردی تا ببینی اصلا کارت اقامتت آماده شده است یا نه. و اگر نبود، باید آن‌قدر این صف را می‌ایستادی تا بالاخره این کارت به دستت برسد. اغلب هم حدود شش‌ماه طول می‌کشید، که باز هم بسته به منطقه‌ی مراجعه و شانس این‌که به تعطیلات نخورد و به کارَت کدام عزیز رسیدگی کند، فرق می‌کرد. دفعه‌ی اول، تمبری هفتاد یورویی باید باطل می‌شد. برای تمدید هم، در صورت دانشجو بودن می‌شد سی یورو، که امسال (۲۰۱۲) بیست یورو افزایش داشت.

آن‌طرفِ این صف‌ها اتاق‌ها نمایانند. دیوارهای اتاق‌ها همه کاذبند. درها شیشه‌ای مات دارند. روی هر کدام، شماره‌شان بزرگ و با قرمز نوشته شده است. روی اتاق شماره‌ی ۱۹ نوشته «آقای ایکس رفته است تعطیلات». وا می‌روم. کمی هم خوشحال، اما پدرم می‌رود درِ اتاق شماره‌ی ۱۸ را می‌زند و آقایی می‌گوید صبر کنید. لجم در می‌آید از پدرم. من بودم، می‌گفتم: «خب دخترم، آقا نیستن. بریم». تقلا هم نمی‌کردم.

روی صندلی‌ها می‌نشینیم. به ساعت نگاه می‌کنم. ۲۰ دقیقه از وقت ما گذشته است که نفر قبل در را باز می‌کند و خارج می‌شود. آقای ایکس ما را به داخل هدایت می‌کند. می‌نشینیم. نام پدرم را می‌پرسد و پدرم مدارک را می‌دهد به او. شروع می‌کند به بررسی. آن‌قدر با وسواس نگاه می‌کند که وقتی می‌رود ورق بعدی، نفس راحتی می‌کشم. گاهی که از برگه‌ای عبور می‌کند و باز برمی‌گردد، احساس خفگی می‌کنم. پاسپورتم را این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف می‌کند که دلم می‌خواهد خفه‌اش کنم. هی به عکس و هی به من خیره می‌شود. انگار نشناخته است و شک دارد. بعد از مدتی بی‌خیال می‌شود.

تمام این مدت شاید صدبار انگشتانم را دور زده باشم. بلند می‌شود می‌رود آن طرف اتاق (اتاق‌ها همه از پشت به هم راه دارند). وقتی برمی‌گردد، می‌بینم دوباره از صفحات پاسپورت کپی گرفته است. انگار فقط جوهر خودشان را قبول دارند و بس. می‌نشیند و می‌پرسد: «عکس؟» چهار دانه عکس می‌دهم. نگاهی می‌کند و می‌گوید: «این‌طوری نه!»

ادامه دارد…

نوشتار زنانه، زنانگی نوشتار

[ms 0]

همان گونه که در شریعت اسلامی آمده است، انسان بر دو جنسیت آفریده شده تا مکملِ هم‌دیگر باشند. تفاوت‌های زن و مرد، در عین برابری انسانی، کتمان‌ناپذیر است. موضوع تفاوت‌های ذاتی زن و مرد، بی‌گمان بر تمام شئون زندگی آن‌ها تأثیرگذار است. نوشتار به‌صورت اعم، و ادبیات به‌صورت اخص، از این قاعده مستثنا نیست.

در این باره، قدرت‌الله طاهری در «زبان و نوشتار زنانه؛ واقعیت یا توهم؟!» می‌آورد:
«این امر بدیهی به ‌نظر می‌رسد که استعداد زبانی و نشانه‌های آن محصول ذهن آدمی‌ست، اما درباره‌ی ماهیت خودِ ذهن هنوز ابهامات انبوهی پیش روی بشر قرار دارد. یکی از اسرار ذهن که مرتبط با مبحث ماست، رابطه‌ی ذهن با جنسیت است. پرسش این است که آیا ماهیت ذهن مرد و زن با یک‌دیگر تفاوت دارد؟

اگر بپذیریم ذهن مردانه و ذهن زنانه دو ذات مجزا از هم هستند، آن گاه تفاوت محصولات آن‌ها امری دور از انتظار نخواهد بود. اما بالعکس، اگر عامل جنسیت در ماهیت ذهن تأثیرگذار نباشد، بالطبع محصولات آن نیز مردانه و زنانه نخواهد بود. در فلسفه‌ی غرب، تقریبا به‌جز اسپینوزا همه‌ی متفکران بر این باورند که ذهن آدمی امری فراجنسیتی است.» (۱)

اما به‌نظر می‌رسد تفاوت‌های ذاتی در خلقیات، که متأثر از شرایط فیزیولوژیک و تربیت اجتماعی متفاوت زنان و مردان است، به‌صورت ناخودآگاه بر نوشتار تأثیر خواهد گذاشت. زنان امتیازات خاص بیولوژیکی و تجربه‌های خاص زنانه دارند که شامل همدمی، هم‌فکری، عاطفه و احساس و قدرت مشاهده است و مفهوم و معنی تجربه‌ی زنانه را به خواننده نشان می‌دهد.

ویرجینیا وولف این ویژگی‌ها را خصیصه‌ی ارزشمند و متمایز دید زنانه می‌نامد. (۲) وی در «اتاقی از آنِ خود» می‌نویسد: «برای هرکس که می‌نویسد، فکر کردن درباره‌ی جنسیت خود مخرب است. زن بودن یا مرد بودن به‌صورت خالص و مطلق مخرب است. باید زنانه_مردانه و یا مردانه_زنانه بود. پیش از آن‌که عمل خلاقه به‌ثمر برسد، باید در ذهن نوعی تعامل بین زن و مرد صورت بگیرد.»

با تمام آن‌چه گفته شد، به‌نظر می‌رسد باید این نکته را باور داشت که زنانگی در نوشتار خود را وارد می‌کند. پُرواضح است دسته‌بندی‌های این‌گونه دلیل ضعف و قدرت نوشتار نیست؛ یعنی نمی‌توان به قطعیت گفت نویسنده‌ی زن، قوی‌تر یا ضعیف‌تر از نویسنده‌ی مرد است، بلکه این مسئله مبتنی بر وجود خصوصیات متفاوت در نوشتار زن و مرد است. باید توجه کرد که این خصوصیات متفاوت باعث ایجاد زبان جدا و یا جامعه‌ی جدایی که برخی از فمینیست‌های رادیکالِ تاریخ به آن اعتقاد داشتند نمی‌شود، بلکه تنها از خصوصیات ویژه‌ی زبانی در نوشتار زنانه سخن به‌میان می‌آورد. شاید به‌صورت کلی، بتوان خصوصیات نوشتار زنانه (به‌خصوص نوشتار ادبی، از قبیل شعر و داستان) را بدین صورت برشمرد:

۱- پرگویی:
نخستین نکته‌ای که در نویسندگی زنان حائز اهمیت است، این مسئله است که رمان جایگاه ویژه‌ای برایشان دارد. از طرف دیگر دید جزئی‌نگر و فراغت و فرصتِ بیشتر، زنان را بیشتر به‌سمت پُرگویی در نوشتار سوق می‌دهد. ادبیات زنانه اغلب ادبیاتی است که با سخن گفتن‌های فراوان توام است.

۲- جستجوی هویت گم‌شده:
زنان در نوشتار ادبی خود، در میان تصاویر و توصیف‌ها و گفتگوها به دنبال هویت گمشده یا ناشناخته‌ی خود بوده‌اند. جنسیت در نوشتار زنان همواره نقش مهمی ایفا کرده است. هلن سو می‌گوید: «نوشتار، مرده‌ها را زنده می‌کند.» در واقع او اعتقاد دارد نوشتار زنانه‌ی تحریر چیزهایی است که در درون تاریخ و فرهنگ سرکوب شده است. (۳)

۳- نوستالوژی:
در ادبیات زنانه، نوستالوژی و غم غربت، از مضامین و موضوعات رایج است. در واقع یادآوری خاطرات دوران خوب کودکی نقش مهمی در داستان و شعر نویسندگان زن ایفا می‌کند. داستان‌های زنان سرشار از حضور تخیلات کودکانه، ترس‌ها و لذت‌هاست. شاید به نوعی بتوان گفت بازگشت به گذشته، همواره به امیدِ پیدا کردن آن هویت گمشده صورت گرفته است.

۴- انتظار:
انتظار یکی از خصوصیات جدایی‌ناپذیر زنان در تمام دنیاست. قدرت باروری زنان را در نظر بگیرید؛ نُه ماه انتظار برای به‌دنیا آمدن فرزند و یک عمر انتظار و نگرانی برای رشد و کمال او. انتظار به‌وفور در شعرها و داستان‌های نویسندگانِ زن خودنمایی می‌کند. با بررسی اجمالی آثار نویسندگان زن معاصر، به رگه‌های پُررنگ انتظار در متن پی خواهیم برد.

۵- جزئی‌نگری:
نوشتار نویسندگان زن هم اغلب بر توصیف جزئیات استوار است. شاید بتوان گفت این جزئی‌نگری مربوط به کنجکاوی‌های خاص زنانه است. مردان به‌طور کلی از توجه به جزئیات واهمه دارند، اما زنان با نگاهی تیزبین کوچک‌ترین نکات را برداشت کرده، در داستان‌ها و شعرهایشان منعکس می‌کنند.

با تمام آن‌چه گفته شد، اذعان به این نکته بدیهی است که نوشتار زنانه و زنانگی نوشتار واقعیاتی انکارناپذیر هستند و طبیعتا عامل جذب مخاطب زن به نوشتار خواهند بود. زنان به‌علت هم‌ذات‌پنداری با زبان و مفهوم و فرم نوشتار زنانه، ارتباطی مستحکم با آن برقرار می‌نمایند. دورنمای متصور برای ادبیات زنانه و زنانگی ادبیات، قابل پیش‌بینی نیست. همه چیز متأثر از تغییرات مناسبات اجتماعی روزگار است و بعید نیست که در آینده‌ای نه ‌چندان دور، دیگر نتوان هیچ‌کدام از مشخصه‌هایی را که در بالا آمد، به نوشتار زنانه نسبت داد.

 ———————————————

منابع:

۱- فصلنامه‌ی زبان و ادب پارسی، شماره‌ی ۴۲، زمستان ۸۸؛
۲- روایت زنانه در داستان‌نویسی زنانه، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، تیر ۸۴؛
۳- سوزان سلترز (۱۳۸۵)، «یادداشت‌های روزانه و نامه‌های ویرجینیا وولف» ترجمه‌ی مهدی غبرایی، مجله‌ی بخارا،شماره‌ی ۵۶.

به دنبال سعادت در سعادت‌آباد

[ms 0]

فیلم سعادت‌آباد به تهیه‌کنندگی همایون اسعدیان و کارگردانی مازیار میری و قلم امیر عربی، یکی از چند فیلم پرفروش سال ۹۰ سینمای ایران است که هم‌اکنون به اکران خانگی رسیده است. این فیلم که بازیگران مطرح سینمای ایران در آن ایفای نقش کرده‌اند، مانند بسیاری از فیلم‌هایی که این روزها بر پرده‌ی سینما اکران می‌شوند، داستان یا ماجرای جذاب و پُرکشمکشی ندارد و فقط برشی از زندگی سه زوج را که به مناسبت تولد دوستشان دور هم جمع شده‌اند، به تصویر می‌کشد.

زندگی زوج میزبان به‌خاطر خیانت مرد، که تا انتهای داستان پنهان می‌ماند (و البته در اکران خانگی سانسور شده) و هم‌چنین بی‌اعتمادی بین او و همسرش به طلاق عاطفی کشیده شده است.

زوج دوم به‌علت حکومت اقتصادی زن و به خواست او در حال فروپاشی است و زوج سوم، مردی عاشق‌پیشه و به‌نوعی اهل زندگی، همسر زنی است که به‌خاطر موقعیت شغلی و مأموریت خارج از کشور، بدون اطلاع شوهرش و با کمک دوستانِ حاضر در مهمانی، سقط جنین کرده است. وقتی همسرش در پایان مسئله را می‌فهمد، عصبی می‌شود و با برخورد فیزیکی، مهمانی را به‌هم می‌زند.

سرتاسر فیلم سعادت‌آباد که با نگرشی فمینیستی در جریان است، گویای حقیقتی تلخ از روند روبه‌رشد زندگی‌های مشترک امروزی است که در اوج رفاه و برخورداری از شرایط مطلوب زندگی، نهاد خانواده به معنای واقعی در آن به‌چشم نمی‌خورد!

اما نکته‌ای که در این فیلم به‌شدت خودنمایی می‌کند و به‌نظر می‌رسد که یکی از بزرگ‌ترین معضلات جامعه‌ی امروزی است، نقش مادری و برخورد مادرها در قبال این نقش و نقش اجتماعی خودشان است که بسیار حائز اهمیت است.

مادر اول (که نقش آن را لیلا حاتمی بر عهده دارد) مادری مهربان، دلسوز و نگران موقعیت فرزند نشان داده می‌شود. او زنی خانه‌دار است و در مقایسه با دو زن دیگر در فیلم، بیشتر هوای زندگی خود را دارد. اما نکته‌ای که درخور توجه است، انجام وظیفه‌ی مادری این زن است. او برای نگهداری و مراقبت از فرزندش پرستار استخدام کرده و پرستار، حتی هنگام حضور مادر، باز هم در کنار بچه است. تمام همّ و غم مادر که خرید سنگینی برای مهمانی کرده، این است که دخترش قبل از رسیدن مهمان‌ها، به خانه‌ی پرستار خود برود!

جشنی که بهانه‌ی حضور مهمان‌هاست، تولد پدر این کودک است، اما جالب است که جایی برای او در این مهمانی نیست. موقعی که پرستار همراه بچه می‌خواهد خانه را ترک کند، مادر مدام مسائل خورد و خوراک و خواب را به پرستار گوشزد می‌کند و نشان می‌دهد که نگرانی‌ای از جنس مادرانه دارد. او در اواسط مهمانی یک‌بار به پرستار زنگ می‌زند و درمورد نگرانی‌های معمول از وضعیت فرزندش جویا می‌شود. بعد از اتمام مهمانی، مادر از پدر درخواست می‌کند که دنبال بچه برود و موقع برگشت او را در تخت‌خوابش بگذارد و سروصدای اضافی نکند.

مادر دوم (که نقش آن را مهناز افشار ایفا می‌کند) مادر فرزندی است که دیگر وجود ندارد. این مادر به‌خاطر مأموریت خارج از کشور که ارتباط تنگاتنگی با پیشرفت آینده‌ی شغلی‌اش دارد، بعد از آگاهی از بارداری تصمیم می‌گیرد که بدون اطلاع همسرش فرزندش را سقط کند تا راحت‌تر به مأموریتش برسد، اما شوهرش شک می‌کند و با لو رفتن ماجرا و واکنشِ تندِ مرد در قبال کاری که همسرش کرده، همه به حال این زن تأسف می‌خورند.

فارغ از این‌که مازیار میری در این فیلم، سیمای مادران امروزی را با چه شکلی به‌نمایش گذاشته و یا این‌که با دیالوگ‌هایی که بر زبان نقش‌های ظاهرا فهمیده و متشخص داستان قرار داده، چگونه پدری را که از سقط فرزندش عصبانی‌ست، اُمل و عقب‌افتاده و پارانویدی معرفی می‌کند، باید نگاهی هم به بخش‌هایی از جامعه بیندازیم که با همین فرهنگ در حال گسترش هستند و همین نوع نگرش به زندگی را دارند.

به‌راستی، نقش مادری در جامعه‌ی امروز ما در چه درجه‌ای از اهمیت قرار دارد؟ نقشی آن‌قدر والا و پُرارزش که بهشت را زیر پای ایفاگران این نقش دانسته و متذکر شده‌اند که مرد از دامان زن به معراج می‌رود. امروزه با توسعه‌ی جامعه و بیشتر شدن تقاضای شغل از سوی زنان، نقش مادری به‌شدت در معرض تهدید قرار گرفته است.

در ایران بعد از تأسیس نهاد زنان ریاست جمهوری، که به گونه‌ای افراطی به مسئله‌ی شاغل شدن زنان جامعه به منزله‌ی یکی از نشانه‌های توسعه‌یافتگی اهمیت می‌داد، این امر در بین زنان جامعه به‌شدت رواج یافت و متأسفانه هیچ‌نوع راهکاری برای برقراری تعادل بین نقش اجتماعی و نقش مادری زنان ارائه نشد.

اندک‌اندک زن از یک عنصر نگه‌دارنده و وزنه‌ی اصلی در خانواده، تبدیل شد به یکی از اعضای عادی خانواده که برای خود شغل و درآمد مستقل داشت. اما آیا تمام زنان جامعه‌ی ما به‌خاطر نیاز مالی ناگزیرند که هم‌پای مردان کار کنند؟

خطری که این نوع خانواده‌ها را تهدید می‌کند، تربیت ناصحیح فرزندان آنان است؛ کودکی که به‌خاطر شاغل بودن مادر مجبور است از دوران نوزادی، صبح تا غروب در مهدکودک روزگار بگذراند و درست در سنی که قرار است شخصیت او شکل بگیرد و مالکیت خصوصی و زندگی اجتماعی را درک کند، در فضایی بزرگ می‌شود که هیچ‌نوع مالکیت خصوصی را تجربه نمی‌کند و همیشه به‌جای مادر به مربی مهد وابسته می‌شود که آن هم مدام در حال تغییر است.

این کودک وقتی هم به خانه باز می‌گردد، با والدینی روبه‌رو می‌شود که از فرط خستگی و کار زیاد، دیگر رمق یا فرصتی ندارند که با او ارتباط برقرار کنند. یا حتی در خانواده‌هایی که شمارشان روبه‌افزایش است، کودک در روزهای تعطیل هم به‌خاطر بودنِ پدر و مادر با دوستان و نامناسب بودن فضا برای او، باز هم در کنار پرستار خود می‌ماند. این کودکان وقتی به سن استقلال می‌رسند، رابطه‌ی بین مادر و فرزند برایشان مفهوم خاصی ندارد و هیچ‌گونه ارتباط عاطفی یا وابستگی شدید و رابطه‌ی سنتی بین مادر و فرزند در شخصیت آن‌ها شکل نگرفته است و خاطرات کودکی را با مربی‌های مهد و پرستاران خانگی و دوستانشان به‌خاطر می‌آورند.

حال مسئله این است که چطور باید این معضل را حل کرد. برخلاف نظریه‌ی غیر منطقی فمینیستی که معتقد است زن هم می‌تواند هم‌پا و برابر با مردان کار کند و به خانه‌داری و همسرداری و نقش مادری خود نیز بپردازد، نتیجه‌ی به‌دست‌آمده از طرفداران این نوع نگرش نشان می‌دهد اگرچه یک زن در کوتاه‌مدت می‌تواند نوعی تعادل بین وظایف خود برقرار کند، در طولانی‌مدت دچار دل‌زدگی می‌شود و نمی‌تواند هیچ‌کدام از وظایفش را به‌خوبی ایفا کند.

آیا نمی‌شود با کم کردن فعالیت زن در بیرون از خانه، وظیفه‌ی مادری و همسری را به‌صورت مطلوب ایفا کرد؟ آیا برگزیدن شغلی متناسب با توانایی‌های زنان و اصرار نداشتن در امر برابری با مرد، نمی‌تواند زن را به کمال مطلوب برساند؟ زنی که در بیرون از خانه، هم‌چون یک انسان با توجه به توانایی‌های زنانه‌اش دیده شود و در خانه با توجه به زن بودنش، یک انسان!

چرا ما زنان وظیفه‌ی مادری و همسری را یک نقش پیش‌پاافتاده و کاذب و تحقیرآمیز می‌انگاریم و هیچ‌وقت به توانایی‌های شگرفمان که ما را از مردان جدا می‌کند، به‌عنوان یک موهبت الهی نمی‌نگریم؟

خداوند در وجود ما فطرتی زیبا و گران‌بها به نام احساسات مادرانه نهاده است برای تربیت نسل‌های آینده. تمام انسان‌ها به حفظ این مهم نیازمندند. آیا این احساس و عاطفه و فطرت مادری، از توانایی‌های مردان که زنان امروز غبطه‌ی آن را می‌خورند و برای رسیدن به آن تمام هستی و زیبایی زندگی را از دست می‌دهند، والاتر نیست؟

آیا نادیده گرفتن همین نقش‌ها و توانایی‌ها باعث سردی ارتباطات و سست شدن بنیان زندگی و بالا رفتن آمار طلاق و افزایش خانواده‌های تک‌والدینی نیست؟ زنان امروز جامعه‌ی ما به کجا می‌روند؟ آیا واقعا سعادتی در این سعادت‌آباد هست؟!

لزوم تشکیل NGOهای حمایتی از زنان سرپرست خانوار

[ms 0]

یکی از دغدغه‌های زنان و دختران در نشست‌های مختلف، دغدغه‌های خانوادگی و کاری است. تا دلت هم بخواهد، با نظرها و ایده‌های متفاوتی روبه‌رو می‌شوی؛ حرف‌هایی که خیلی کم به گوش دولتمردان می‌رسد. زنانِ خودسرپرست و سرپرست خانوار، موضوعی است که این‌بار در گفتگو با فهیمه زارع طرح کردیم. «فهیمه زارع چاهوکی» دانش‌آموخته‌ی سطح ۳ حوزه رشته‌ی فلسفه‌ی اسلامی، کارشناس مسائل زنان و عضو هیئت علمی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان گروه علوم اجتماعی است. گفتگوی زیر ماحصل همین دغدغه در دفتر تحقیقات و مطالعات زنان است.

***

خانم زارع، چه عواملی باعث به‌وجود آمدن زنان خودسرپرست یا سرپرست خانوار می‌شود؟

طلاق، فوت شوهر، احیانا گم شدن یا زندانی شدن او، و درمورد دختران،فوت والدین یا کهنسال بودن آنان.

به چه زنانی خودسرپرست یا سرپرست خانوار گفته می‌شود؟

زنی که از پدر و مادرش نگهداری می‌کند، زنی که شوهر دارد، اما ممکن است ازکارافتاده باشد، زنی که همسرش فوت کرده یا به دلایلی مجبور است که فرزندش را به‌تنهایی بزرگ کند، زنی که طلاق گرفته و یا بر اثر فوت شوهر بیوه شده و اتفاقا هیچ‌کس را ندارد. این زن می‌شود زن خودسرپرست.

یک نکته را مقدمتا عرض کنم. ممکن است بین زنانِ خودسرپرست و سرپرست خانوار تفاوت وجود داشته باشد؛ یعنی تفاوت در تعریف. ما ابتدا باید مشخص کنیم که زنان سرپرست خانوار چه گروهی از زنان هستند و آیا زنانِ خودسرپرست و دختران مجردی که ممکن است مستقل از خانوده زندگی کنند و خودشان مسئولیت اقتصادی زندگی خودشان را به‌عهده داشته باشند، مشمول این گروه می‌شوند یا نه.

در مورد زنان سرپرست خانوار اختلاف وجود دارد. تعریفی وجود دارد که مثلا مرکز آمار به ما می‌دهد و یک تعریف را مرکز یونیسف، و تعریف دیگری هم مددکاران اجتماعی از زنان سرپرست خانوار به ما می‌دهند، و این عواملی که شما فرمودید، در خیلی از این تعاریف گنجانده شده است. یعنی تعریف، ناظر به علت است.

در انتخاب تعریف از زنان سرپرست خانوار، علتِ سرپرستی آن‌ها، تأمین معیشت و هم‌چنین تصمیم‌گیری‌هایشان درمورد زندگی، دخالت دارد. فکر نمی‌کنم ما در این مرحله بخواهیم به‌طور مفصل به تعریف هر کدام از این زنان بپردازیم.

عواملِ به‌وجود آمدن زنان سرپرست خانوار، همین‌هایی هستند که اشاره شد. طلاق هم یکی از عواملی است که باعث می‌شود زنی خودسرپرست شود، البته اگر تحت حمایت خانواده نباشد.

به نظر شما، در عرف اجتماع ما یا جامعه‌ی جهانی چه تعریفی گنجانده شده است؟

به نظر می‌آید که الان زنان سرپرست خانوار شامل زنان خودسرپرست هم می‌شود؛ یعنی جامعه‌ی جهانی وقتی که زنان سرپرست خانوار را مطرح می‌کند، خودسرپرست‌ها را هم داخل می‌داند. جامعه‌ی خودمان هم در بعضی از تعاریفِ موجود، زنان خودسرپرست و زنانی را که علاوه بر تأمین معیشتی و اقتصاد خانواده، نقش مهمی در تصمیم‌گیری‌های حیاتی دارند، داخل می‌داند.

[ms 1]

در بخش راهکار اجتماعی در مورد این هم صحبت می‌کنیم. پس، عوامل را به‌صورت دسته‌بندی‌شده بفرمایید.

علت‌هایی که باعث سرپرستی زنان در خانواده می‌شود، می‌توانیم دسته‌بندی کنیم به دو گروه؛ گروه اول، زنانی که بدون حضور دائم یا موقت مرد مسئولیت زندگی را برعهده دارند و گروه دوم، زنانی که با وجود زندگی کردن مرد در خانه و بودن در خانواده، اداره‌ی زندگی به دست خودشان است. این هر دو گروه شامل زیرگروهی می‌شوند (علت‌ها این‌هاست)؛ مثلا آن‌هایی که بدون حضور دائمی و موقت مرد زندگی می‌کنند و شامل زنانی می‌شود که طلاق گرفتند و الان مردی ندارند، زنانی که همسرشان مفقود الأثر شده، زنانی که همسرشان پناهنده یا مهاجرند، یا به هر دلیلی خانواده‌شان را ترک کردند، زنانی که به دلیل اختلافات خانوادگی در کنار همسرانشان زندگی نمی‌کنند، و زنان و دختران فراری که این‌ها هیچ مردی در زندگی‌شان حضور ندارد، نه به‌طور دائم و نه موقت.

اما یک عده از زن‌ها هستند که با وجود مرد در خانواده، باز هم سرپرستی خانوار به عهده‌ی این‌هاست؛ زنانی که دارای همسر یا پدر سالخورده یا بیمار یا ازکارافتاده هستند، زنانی که همسرشان بیکار است و هیچ درآمدی ندارند، زنانی که همسر معتاد دارند و یا همسرشان در زندان به‌سر می‌برد. این‌ها گروه‌هایی هستند که مرد در خانواده‌شان حضور دارد، ولی مسئولیت مالی به دوش زن است. البته، در همین گروه دوم (زنانی که همسرشان حضور دارد) مسئولیت زن، فقط تأمین اقتصاد نیست؛ یعنی مثلا زنی که همسرش معتاد یا زندانی است، تصمیمات اصلی خانواده -به غیر از تصمیمات مالی- هم بر عهده‌ی خودش می‌باشد.

متأسفانه ما با این چنین پدیده‌ای مواجه هستیم. چه چیزهایی می‌تواند از نظر اسلام و از نظر کارشناسان اجتماعی در کاهش این عوامل یاریمان کند؟

بعضی از عوامل می‌توانند تحت اختیار و تحت مدیریت جامعه قرار بگیرند؛ مثل کاهش طلاق، کم کردن سن ازدواج، ایجاد فرصت‌های بیشتر برای ازدواج و عواملی مثل کاهش جرم و جنایت در جامعه که به زندانی شدن همسر منجر نشود. بعضی از عوامل هم تحت برنامه‌ریزی قرار نمی‌گیرند؛ مثل فوت همسر. با نگاهی کلی که به گزاره‌های دین می‌اندازیم، می‌بینیم که دین طوری برنامه‌ریزی کرده که جامعه در درجه‌ی اول با چنین پدیده‌ای مواجه نشود؛ یعنی دین اسلام مسئولیت اصلی و سرپرستی خانوار را بر عهده‌ی مرد قرار داده است.

[ms 5]

یعنی مصداق آیه‌ی «الرّجالُ قـَوّامُونَ عَلَی النِّساء».

بله. پس در درجه‌ی اول، دین انفاق را کاری مردانه می‌داند، نه کاری زنانه و مسئولیت را بر گردن مردها قرار داده است.

منظور از انفاق همان دادن نفقه است؟

بله، و علت‌های خاص خودش را هم دارد؛ مثل تفاوت‌های طبیعی که بین توانایی‌های زن و مرد وجود دارد و این‌که زن مسئولیتی دارد و مرد مسئولیتی دیگر. این تفاوت مسئولیت‌ها هم مطابق با طبیعت زنانه و مردانه است. بنابراین دین، روایات ما و سیره‌ی اهل بیت، همه نشان می‌دهند که مثلا دیدگاه شارع نسبت به طلاق، یک دیدگاه کاملا منفور می‌باشد.

منفورترین حلال.

منفور. اصلا روایات ما به‌طور صریح، مبغوض‌ترین حلال‌ها را طلاق می‌داند و سیره‌ی اهل بیت هم کاهش طلاق بوده. در برنامه‌ریزی‌ای که خود دین ارائه می‌دهد، می‌بینیم که در لحظه‌ی انتخاب همسر خیلی تأکید شده، که مثلا کفو هم باشند تا کمتر به طلاق منجر شود. علاوه بر این‌که دین نسبت به انتخاب همسر گزاره دارد، درمورد این‌که نحوه‌ی رابطه‌ی زن و شوهر چگونه باشد هم، با گزاره‌های زیادی روبه‌رو هستیم؛ مثل امر به گذشت، عفو، صبر و پایداری؛ یعنی دین مؤلفه‌هایی را برای ارتباطات خانوادگی ارائه می‌دهد که تا حد ممکن، عوامل طلاق را کاهش بدهد و بعد ما با چنین پدیده‌ای مواجه نباشیم.

یا مثلا درمورد سن ازدواج دختران مجرد، سیره‌ی اهل بیت این‌طور بوده که دختران را بعد از رسیدن به سن بلوغ، به ازدواج درمی‌آوردند یا تشویق به ازدواج می‌کردند. برنامه‌ریزی‌های اجتماعی باید به سمتی برود که ساختارهای ما -مثل تحصیلات و اشتغال- باعث نشود از این الگوی ازدواج دور بمانیم که با مشکلات بعدی، مثل بالا رفتن سن ازدواج دختران و ناامید شدن آن‌ها از ازدواج، چنین اتفاقاتی بیفتد.

قبول دارید که غیر از تحصیلات دختران، عوامل دیگری در ازدواج نکردن دختران (یعنی بالارفتن سن ازدواج) دخالت دارد؟

بله. عوامل ساختاری خاص، عواملی که مخصوص جامعه‌ی ایرانی‌ست و عواملی که مخصوص جامعه‌ی مدرن است (اقتضای جامعه‌ی مدرن).

یکی از عوامل به‌طور مثال، می‌تواند این باشد که دختر در فرهنگ جامعه‌ی ما نتواند برود خواستگاری پسر. هرچند اسلام این را نقض نکرده است؛ یعنی این با اسلام در تناقض نیست. شما فکر نمی‌کنید یکی از عوامل بالا رفتن سن ازدواج می‌تواند این باشد که دختر حق انتخاب از قبل ندارد و همیشه انتخاب می‌شود؟

باید روی این مطلب بررسی صورت بگیرد و بعد آمار گرفته شود. در مورد مسائل اجتماعی، بدون بررسی و بدون داده نمی‌توانیم نظر درستی بدهیم. در مباحث اجتماعی حتما باید داده یا آماری داشته باشیم تا بتوانیم این حرف را بزنیم. علاوه بر این، سیره‌ی اهل بیت نبوده. درست است که اسلام حکمی در این مورد نداده، ولی ما می‌بینیم که سیره‌ی اهل بیت چنین چیزی نبوده و مشکلات و پیامدهای خاص خودش را دارد. به نظر من، عوامل دیگر جایگاه بیشتری دارند.

شاید یکی از دلایل به‌وجود آمدن دختران بالای ۳۰ سال این باشد که در فرهنگ جامعه‌ی ما (البته نظر اسلام هم شاید به این خیلی تأکید ندارد) جا افتاده که دختر حتما باید کوچک‌تر از مرد باشد، چون امکان دارد پسرهای مجرد با سن پایین‌تر وجود داشته باشند که واقعا خواستار چنین زنانی باشند.

ما در پدیده‌های اجتماعی، با عوامل خرد و کلان روبه‌رو هستیم؛ یعنی هیچ پدیده‌ی اجتماعی تک‌علتی نیست. مصادیقی که شما می‌فرمایید، ممکن است درمورد بعضی از این زنان درست باشد، ولی ما باید نگاه کنیم ببینیم جایگاه هر کدام از این عوامل چقدر است؛ یعنی عوامل اصلی؛ عواملی که می‌شود برایشان برنامه‌ریزی کرد و مصادیق جزیی‌تر و خردتر.

حالا که می‌دانیم واقعیت جامعه‌ی ما این است و زنانی داریم که حتی عده‌ای از آن‌ها تحت پوشش کمیته‌ی امداد و یا تحت بهزیستی هستند و هزینه‌ای به آن‌ها اختصاص داده می‌شود ولی کفاف یک زندگی هرچند کوچک را نمی‌دهد، و با توجه به فرهنگ دینی و ایرانی جامعه‌ی ما، از دیدگاه اسلام چه راهکاری وجود دارد؟

از راهکارهایی که می‌شود ارائه داد، این است که در سیره اهل بیت (علیهم السلام) می‌بینیم؛ حمایت از بیوه‌زنان و کودکان و ایتام، ولی در یک نگاه کلی و وقتی که نگاه الگویی و نظام‌مند به گزاره‌های دینی بیندازیم، می‌بینیم که راهکار اولیه‌ی دین همان کاهش عوامل می‌باشد؛ یعنی دین ابتدا تلاشش بر این است که ما اصلا با چنین پدیده‌ای مواجه نباشیم یا درصد کمتری از این زنان مبتلا شوند.

می‌شود راهکارهای بلندمدت و هم‌زمان با آن، راهکارهای کوتاه‌مدت ارائه داد؟

درمورد مشکلاتی که این زنان با آن‌ها روبه‌رو هستند، ممکن است در درجه‌ی اول یک راهکار کوتاه‌مدت ارائه بدهیم، بعد راهکارهای میان‌مدت و بعد راهکارهای بلندمدت. برای راهکارهای کوتاه‌مدت، در جامعه‌ی ایرانی نهادهای مختلف و مؤسسات گوناگونی وجود دارند که برنامه‌ریزی و کمک به این زنان را برعهده گرفته‌اند؛ مثل کمیته‌ی امداد امام خمینی (ره)، سازمان بهزیستی کشور و نهادها و مؤسسات خیریه‌ای که وجود دارند. نکته‌ی اول این است که ما باید برنامه‌ریزی کنیم. چطوری؟ همان نهادهایی که درگیر این مسئله هستند، باید خودشان بنشینند و توافقات کلی داشته باشند، تا موازی‌کاری صورت نگیرد. ما در جامعه‌ی ایرانی با چندین مؤسسه و نهاد روبه‌رو هستیم که مسئولیت برطرف کردن و کاهش مشکلات این زنان را دارند، ولی خودشان به یک اجماع نرسیده‌اند و برای همین، به بی‌برنامگی یا ایجاد برنامه‌های ناقص یا ناکارآمد منجر شده است. اول باید بین همین نهادها و موسسات، اجماعی صورت بگیرد، برنامه‌ریزی‌هایشان مشترک باشد، نشست‌های مشترک و هم‌اندیشی‌های مشترکی داشته باشند. علاوه بر هم‌اندیشی‌ها و نشست‌ها بین خود نهادها، همفکری‌ها باشد بین این نهادها و گروه هدف؛ یعنی ممکن است مسئولان و کارشناسان این نهادها نگاهی به مشکلات و ظرفیت‌ها و فرصت‌های این گروه هدف داشته باشند و خودشان نگاه دیگری داشته باشند که برخواسته از اون تجربه زیسته آن‌هاست. برای همین، اگر ارتباط برقرار شود بین خود این گروه هدف و نهادهایی که مسئولیت این گروه به عهده‌ی آن‌هاست، قطعا باعث پیشرفت در کارها و کم شدن مشکلات زنان می‌شود.

راهکارهای بلندمدت: با این‌جور برنامه‌ریزی‌ها و هم‌اندیشی‌ها می‌شود راهکارهای بلندمدتی ارئه داد، ولی قبل از مطرح کردن این راهکارها، می‌خواهم چند نکته را مطرح کنم؛ اول این‌که ما باید ببینیم زنان سرپرست خانوار با چه مشکلاتی روبه‌رو هستند. به‌نظر می‌رسد زنان سرپرست خانوار با مشکلات متعددی روبه‌رو هستند با جنس متفاوت؛ یعنی هم مشکلات اقتصادی دارند، هم مشکلات فرهنگی و اجتماعی، هم مشکلات روحی و روانی و هم مشکلات خانوادگی. با برخی از این مشکلات دست‌وپنجه نرم می‌کنند و برای هر کدام از این‌ها باید جداگانه برنامه‌ریزی شود؛ مثلا آمار و تحقیقات نشان می‌دهد که مهم‌ترین مشکلات اقتصادی که زنان سرپرست خانوار با آن‌ها روبه‌رو هستند، مشکل درآمدِ کم، اشتغال و مسکن می‌باشد که مسئولان جامعه و مسئولان این نهادها باید یک‌سری راهکارهای کوتاه‌مدت ارائه دهند برای برطرف شدن مشکلات و یک‌سری راهکارهای بلندمدت. راهکارهای کوتاه‌مدت، مثلا کمک‌های این نهادها برای تهیه‌ی جهیزیه‌ی دختران این خانواده یا برای ازدواج پسرانشان یا کمک‌های اول مهر و یا ماه رمضان، ولی برنامه‌های بلندمدت این می‌شود که خود برنامه‌ریزهای دولتی بخشی از بودجه را به‌طور دائم اختصاص بدهند به این گروه، به‌عنوان مستمری، نه اینکه مثلا سالی دو یا سه بار مقداری پول واریز کنند به این سازمان‌ها. مستمری و بودجه‌های دائمی برای این گروه قرار بدهند.

به موازات آن باید سعی کنیم جلوی افزایش طلاق را بگیریم.

بله، اما الان بحث ما روی عوامل نیست؛ روی راهکارها برای کاهش آسیب‌ها و مشکلات این زنان است. بحث ما درمورد جاهایی‌ست که دولت می‌تواند برنامه‌ریزی کند؛ مثل مستمری‌های دائمی و بیمه‌های درمانی که می‌شود برای این گروه از افراد در نظر گرفت.

البته به‌نظر می‌رسد این کارها انجام شده است.

نه به‌طورکامل. الان ما مستمری‌های دائمی که کفاف زندگی همه را بدهد، به این صورت نداریم. خیلی از خانواده‌هایی که تحت کمیته‌ی امداد یا تحت بهزیستی هستند، از نگاه جامعه (که زیر پوشش باشند) می‌ترسند با این عنوان که مثلا آبرویمان می‌رود. دولت باید دخالت کند و برای مشکلات درآمدی و فقر این‌ها مستمری و بیمه را قرار دهد. برای مشکل اشتغال هم، اگر در برنامه‌ریزی‌ها، به‌جای حمایت، برویم به‌سمت توانمندسازی این زنان، خیلی بهتر است و مشکل، ریشه‌ای حل می‌شود بدون این‌که این‌ها بخواهند باری بر دوش دولت باشند. مثلا کارگاه‌های آموزشی با مهارت‌های مختلف یا کارگاه‌های فنی و حرفه‌ای برای این گروه از زنان ایجاد کنیم تا خودشان تولیدکننده باشند و دولت موظف باشد حتما محصولات این گروه را خریداری کند. در این صورت، هم نیاز جامعه برطرف می‌شود، هم بار اقتصادی اضافی -بدون این‌که تولیدی صورت بگیرد- بر دوش دولت تحمیل می‌شود (تولید صورت می‌گیرد و دولت دارد از آن استفاده می‌کند) و هم به زنان سرپرست خانوار کمک می‌شود.

درمورد مشکل مسکن این زنان هم، می‌شود مثل مسکن مهر، سهمیه‌ای برای این گروه در نظر گرفته شود، به این صورت که مثلا خانه‌هایشان اجاره‌بهای کمتری داشته باشد یا اینکه اجاره به شرط تملیک باشد که بتوانند بعد از مدتی مشکل مسکن‌شان را حل کنند. چون یکی از مشکلات اساسی این خانواده‌ها مشکل مسکن است و چون فقر مالی دارند، مجبورند به قسمت‌هایی از شهر که ارزان‌تر است (قسمت‌های پایین شهر) بروند و بعد مشکلات فرهنگی و اجتماعی (مثل مشکل تربیتی برای فرزندان) پیش می‌آید. این از مشکلات مالی و اقتصادی، که مهم‌ترین آن همین درآمد و اشتغال بود.

زنان سرپرست خانوار با مشکلات فرهنگی و اجتماعی هم روبه‌رو هستند. مهم‌ترین آن‌ها نگرش منفی‌ای است که در جامعه نسبت به این زنان وجود دارد که آن هم با فرهنگ‌سازی، دید مردم به این افراد تغییر خواهد کرد. مشکل دیگر، سوء استفاده‌هایی است که ممکن است از این زن‌ها بشود.

اگر اجازه بدهید، بعدا به موضوع راهکارها و آسیب‌های اجتماعی که ممکن است این خانم‌ها دچارش بشوند، می‌پردازیم. عده‌ای می‌گویند مانند طرح اکرام ایتام، «طرح اکرام زنان سرپرست خانوار» را هم راه بیندازیم (بدون در نظر گرفتن ازدواج موقت یا دائم این دسته از زنان). فکر می‌کنید فایده‌ها و ضررهای این بحث چیست؟ آیا ضررهایی به جامعه وارد می‌کند؟ و آیا این راه، راه خوبی‌ست یا نه؟

مسائل اجتماعی همه داری ابعاد مختلفی هستند. به‌نظر می‌رسد برای مسائل اجتماعی، باید بعدهای مختلفی در نظر گرفته شود تا ما بخواهیم برای مثلا یک آسیب، راهکار ارائه بدهیم.

[ms 3]

یعنی باید برای یک موضوع، فرهنگ‌سازی بشود تا پیش‌نیاز آن؟

بحث فرهنگ‌سازی. ما چنین ایده‌ی خامی را نمی‌توانیم به‌همین‌راحتی مطرح کنیم، چون مشکلات خاص خودش را دارد. مثلا مشکلات شرعی. این‌که چگونه تردد یک مرد نامحرم در یک خانوده برنامه‌ریزی بشود تا مشکلات خانوادگی برای آن مرد اتفاق نیفتد. همسرش ممکن است قبول کند که مثلا چند کودک را تحت سرپرستی قرار بدهد، ولی آیا می‌پذیرد که مثلا زن یا دختر جوان را هم تحت سرپرستی قرار بدهد؟ اگر آن زن سرپرست خانوار دارای فرزند باشد، ممکن است بین مادر و فرزند اختلاف ایجاد شود و این موضوع را نپذیرند. خود این ممکن است زمینه‌ای ایجاد کند برای سوء استفاده‌ی برخی از مردان؛ یعنی به این زن‌ها با طمع و به‌عنوان یک فرصت نگاه کنند.

شاید اصلا ضررهایی که این بحث دارد، خیلی بیشتر از فوایدش باشد.

بله. ما می‌توانیم همین را به شکل‌های دیگری مطرح کنیم. مثلا، مردان سرپرست خانواری که می‌خواهند چنین خانواده‌ای را تحت پوشش قرار دهند، با مراکزی که مسئولیت این‌ها را به‌عهده دارند در ارتباط باشند و کمک‌هایشان را به آن مراکز بدهند، یا این‌که زنان جامعه‌ی ما NGOهایی را تشکیل بدهند.

یعنی به‌صورت مردمی این کار انجام شود.

بله. خود زن‌ها می‌توانند مسئولیت یک یا چند خانواده را برعهده بگیرند. به‌نظر می‌آید که جمعی از کارشناسان دینی و کارشناسان مسائل اجتماعی و کارشناسان روان‌شناسی اجتماعی باید بنشینند و درمورد این ایده به بحث و تبادل‌نظر بپردازند.

شما به‌عنوان یک کارشناس اسلامی در زمینه‌ی علوم اجتماعی و آسیب‌های اجتماعی، فکر می‌کنید که نظر اسلام،هم در کاهش عوامل و هم در راستای حمایت از این زنان و دختران، بیشتر به کدام سمت منعطف است؟

نگاه دین این است که در درجه‌ی اول، سرپرستی به عهده‌ی مرد است و جامعه باید تمام تلاشش را بکند که نرود به سمت این‌که این مسئولیت از روی دوش مرد برداشته شود و به دوش زن بیفتد. برنامه‌ریزی‌های کلی دین به این صورت است که تا آن‌جایی که می‌شود، خانواده مستحکم بماند و از هم پاشیده نشود و گزاره‌ها و روایاتی هست در‌مورد زود ازدواج کردن دخترها. این برنامه، نگاه کلی دین است، تا ما کمتر با چنین پدیده‌ای مواجه شویم.

اما درمورد حمایت‌ها هم این‌طور نیست که دین حرفی نزده باشد. دین برای زن‌ها برنامه‌ریزی‌هایی می‌کند (بعضی از عوامل گفتیم دست خود افراد و جامعه نیست مثل فوت همسر) وقتی که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم حقی مثل حق نفقه را دین برای زن قرار داده و نفقه به عهده‌ی او نیست. یا مثلا زن می‌تواند شاغل باشد و برای خود درآمد داشته باشد، به او ارث می‌رسد و مهریه به او تعلق می‌گیرد. دین برنامه‌ریزی‌هایی کرده است که زن، پس انداز و پشتوانه‌ی مالی و اقتصادی داشته باشد تا اگر یک روز مثلا طلاق گرفت یا همسرش را از دست داد، چنین پشتوانه‌ای برایش مانده باشد که بتواند مشکلاتش را کم کند. پس ما در دین با برنامه‌ریزی‌هایی روبه‌رو هستیم که در نگاه اول ممکن است چنین چیزهایی به ذهنمان نرسد، ولی وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم مهریه برای زن است، یا این‌که اگر زن مالی دارد می‌تواند برای خودش پس‌انداز کند و تا وقتی که مرد سرپرستی‌اش را بر عهده دارد می‌تواند آن را خرج نکند یا مثلا ارثی که به او می‌رسد برای خودش است. این‌ها پشتوانه‌های مالی‌ای هستند که اگر یک روز، مردی نبود تا سرپرستی‌اش را به‌عهده بگیرد، دست خالی نماند با مشکلات اقتصادی.

از طرف دیگر، ما در دین مثلا انفاق داریم و خمس و زکات را. این‌ها برنامه‌ریزی‌هایی اقتصادی هستند که می‌شود برایشان طوری برنامه‌ریزی کرد که شامل این گروه هم بشود. مثلا در خمس، حق سادات داریم. می‌شود دولت بیاید میانجی شود بین این گروه از افراد و دفتر مراجع، برای این‌که مثلا بخشی از خمس و سهم سادات که به دست آقایان مراجع می‌رسد، از طریق دولت به دست این گروه از زنان برسد.

[ms 2]

مواردی را در نظر بگیرید مثل سوء استفاده از این زنان (مانند دیر دادن یا کم دادن و یا نادیده‌گرفتن حقوق، اعم از حقوق مالی و اجتماعی)، آزار و اذیت آن‌ها در جامعه و رفتن به‌سوی بی‌بندوباری (به اقتضای وضعیت خاصی که دارند، ممکن است مجبور شوند به این سمت بروند). احتمال اتفاق افتادن این موارد چقدر است؟

زمینه‌ی انواع و اقسام سوء استفاده از این زنان در جامعه وجود دارد، چون مثلا جامعه‌ی ایرانی، زن را همیشه تحت تکفل یک مرد می‌بیند و اگر ببیند که این زن تنهاست، ممکن است بعضی از مردها به فکر سوء استفاده بیفتند. فقط هم سوء استفاده‌های جنسی نه. مثلا کارفرمای آن خانم حقوق مالی او را سر وقت ندهد، چون می‌داند این زن سرپرستی ندارد که از او حمایت کند. برای همین، چنین سوء استفاده‌هایی می‌شود. یا همان طور که فرمودید، این زمینه وجود دارد که مثلا مردان طمع‌کاری به این گروه از زنان به‌عنوان یک فرصت برای هوس‌بازی‌های خود نگاه کنند؛ یعنی ببینند که چون این زنان تحت حمایت قرار ندارند، زمینه برایشان فراهم است و چون این‌ها با مشکلات متعددی روبه‌رو هستند، می‌توانند آن‌ها را تحت فشار قرار دهند تا به خواسته‌های این مردان تن بدهند. ولی ما نمی‌توانیم این را به‌طور کلی بیان کنیم؛ یعنی زنان ما این قدرت و توانایی را دارند که در مقابل این گروه از افراد هم محکم برخورد کنند. در اینجا، همان بحث حمایت‌های خانواده هم بسیار کمک می‌کند؛ یعنی اگر زنی با این‌که سرپرست خانوار است، تحت حمایت‌های خانواده‌ی مبدأ قرار داشته باشد، دیگر کسی چنین نگاه طمع‌آمیزی به او نخواهد داشت.

به نظر شما، برای حل مشکلات روحی و عاطفی این زنان چه باید کرد؟ گاهی این زنان به افسردگی دچار می‌شوند، چون خود احساس همسر بودن و مادر بودن، انرژی مضاعفی به زن می‌دهد. حتی مشکلات تربیت فرزند هم ارتباط مستقیمی با روحیه‌ی این زنان دارد. برای حل این مشکلات چه راه حل‌هایی ارائه می‌دهید؟

درست است. بحث تربیت فرزند که مطرح می‌شود، باید بگویم که به‌طور طبیعی، این خانواده‌ها با مشکلات خاصی مواجه هستند. درمورد زنان سرپرست خانوار در میان نظریات اجتماعی چند نظریه وجود دارد؛ نظریه‌ی زنانه شدن فقر و آسیب‌پذیری زنان سرپرست خانوار، نظریه‌ی ساختی-کارکردی (مشکلات تربیتی که فرمودید، ناظر به همین نظریه است)، نظریه‌ی طبقاتی و ناتوانی دولت‌ها و نظریه‌ی کنش.
این چهار نظریه در نظریات اجتماعی درمورد این گروه وجود دارد.

نظریه‌ی زنانه شدن فقر، درمورد این بحث می‌کند که به دلیل یک‌سری تبعیض‌ها بین زنان و مردان و مواجهه‌ی این زنان با مشکلات بیشتر، الگوی فقر برای این‌ها می‌شود الگوی زنانه؛ یعنی زنان روز‌به‌روز به فقر نزدیک‌تر می‌شوند، چون برنامه‌ریزی‌های دولتی و ساختارهای اقتصادی به‌صورتی است که باعث چنین پدیده‌ای می‌شود. شرایط حاکم بر این خانواده‌ها به این صورت است که در مقایسه با مردان دسترسی یکسانی به فرصت‌های شغلی ندارند و این به طریق اولی شامل زنان سرپرست خانوار می‌شود، چون کل مسئولیت اقتصادی خانواده بر دوش آن‌هاست و وقتی با چنین مشکلاتی روبه‌رو باشند، مشکلات آن‌ها مضاعف می‌شود (علاوه بر مشکلاتی که مخصوص اشتغال زنان است). پس شد دسترسی نابرابر به فرصت‌های شغلی.

مسئله‌ی بعد، سطح پایین‌تر سواد، در بین این خانواده‌ها و فرزندان این زنان است؛ یعنی فرزندان این‌ها معمولا نسبت به خانواده‌های دارای هر دو والد، سطح تحصیلی پایین‌تری دارند. البته موارد نقض هم وجود دارد، اما غالب چنین است که سطح سواد آن‌ها پایین‌تر است. مشکل بعد این‌که دستمزدهای کم‌تری دارند. یکی از موارد مطرح در این‌جا به‌نظر می آید این باشد که این خانواده‌ها با چالش‌های جدی در تربیت فرزند مواجه هستند و آن هم به‌خاطر حضور نداشتن آن‌ها در خانه است.

[ms 4]

هم حضور نداشتن پدر و هم این‌که مادر مجبور است گاهی دوشیفت کار کند.

بله. در بیان نظریات، این نکته را خواهم گفت.
مسئله‌ی دیگر علاوه بر فقر اقتصادی، فقر زمانی است؛ یعنی زن، هم مسئولیت تربیت فرزند را خواهد داشت و هم مسئولیت نان‌آوری خانواده را. این اشتغال به‌طور تمام‌وقت، دیگر نه فرصتی برای کارهای منزل و نه برای تربیت فرزند و ارتباط با آن باقی می‌گذارد، چون این‌قدر درگیر مسائل و مشکلات مالی و اقتصادی و تأمین هزینه‌ها هست که فرصتی برای آن نقش مادری -که جایگاه اصلی دارد- باقی نمی‌ماند.
این، نظریه‌ی زنانه شدن فقر بود.

نظریه‌ی ساختی-کارکردی که به دیدگاه اسلام هم نزدیک‌تر است و یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان آن «پارسونز» می‌باشد، این‌طور خانواده‌ها را انحراف از خانوده‌ی طبیعی می‌داند؛ یعنی خانوده‌ی نرمال و بهنجار، خانواده‌ای است که هر دو زوج مسئولیت خانواده را بر عهده داشته باشند؛ هم زن و هم مرد. زن مسئولیت مادری، همسری و تأمین مسائل حمایتی، مراقبتی و تربیتی را به‌عهده دارد و مرد مسئولیت اقتصادی را. پس طبق این نظریه، اگر خانواده‌ای تک‌سرپرست شد، از آن الگوی طبیعی خانواده منحرف می‌شود و نتیجه‌ی آن هم روبه‌رو شدن با چالش‌هایی جدی مثل تربیت فرزند است، چون ما نقش مهمی برای پدر در تربیت فرزند قائلیم. برای همین باید برنامه‌ریزی‌ها به سمتی برود که اگر مثلا زن سرپرست خانواری هم می‌خواهد شاغل باشد، دولت طوری برنامه‌ریزی کند که این شغل مثلا نیمه‌وقت یا پاره‌وقت باشد، با همان مقدار درآمدِ تمام وقت، تا مادر علاوه بر آن نقش تأمین اقتصادی که دارد، به نقش تربیتی و حمایتی خود هم برسد که حداقل این عوامل را کاهش بدهد.

می‌توان دورکاری را پیشنهاد کرد، به‌صورتی‌که هم حق بیمه‌ی افراد رعایت شود، هم سابقه‌ی کاری آن‌ها لحاظ شود. درحالی‌که به تربیت فرزندان می‌پردازند، کارشان را هم انجام بدهند.

همین دورکاری و اشتغال تمام‌وقت به تربیت فرزندان، ممکن است به مشکلاتی منجر شود. این را هم باید در نظر گرفت که این زنان نیازهای روحی و روانی هم دارند که باید راهکارهایی برای این برنامه در نظر بگیریم، تا به دلیل مسئولیت تمام‌وقتی که در قبال فرزندان و تربیت آن‌ها دارند، از جامعه طرد نشوند و مشارکت اجتماعی‌شان بیاید پایین.

یعنی رشد شخصیتی خودشان؟

بله. ما باید طوری برنامه‌ریزی کنیم که ارتباطات و تعاملات این‌ها با بیرون و بقیه‌ی افراد جامعه پایین نیاید. می‌توان بین خود این زن‌ها، گروه‌های همیاری قرار داد، به این صورت که خانم‌ها مثلا در ماه، دو تا سه جلسه به‌طور گروهی با هم داشته باشند و در مورد مسائل و مشکلات و اتفاقاتی که در زندگی می‌افتد، با هم بحث و گفتگو کنند. خود همین ارتباط و بیان کردن مشکلات، خیلی از فشارهای روحی و روانی این زنان کم می‌کند. وقتی زنان سرپرست خانوار را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم با افسردگی مواجه هستند و احساس تنهایی می‌کنند.

البته یک راه حل برای تمام اقشار جامعه و به‌خصوص زنان سرپرست خانوار می‌تواند این باشد که مشاور خانوادگی قرار بدهیم (چیزی شبیه پزشک خانوادگی)؛ یعنی تقریبا هر خانوده‌ای یک پزشک مشاور یا یک روان‌شناس در کنار خودش داشته باشد.

نهادهایی که مسئولیت این را برعهده دارند، می‌توانند این کار را انجام دهند. البته اگر بین خود خانم‌ها چنین گروه‌هایی را راه‌اندازی کنند، طبق نظریه‌ی کنش، تبدیل به آدم منفعلی نمی‌شود که همه برای او تصمیم بگیرند و قربانی باشد. این‌گونه خود او دارد فعالیت و کنشی انجام می‌دهد برای این‌که از این وضعیت استرس و اضطراب دور شود و وقتی نقش فعالی داشته باشد، اعتماد به نفس او هم بالاتر می‌رود. تعاملات بین خود این گروه از زنان، می‌تواند مشارکت اجتماعی و فرهنگی آن‌ها را بالا ببرد و حتی NGOهایی برای خود این زن‌ها باشد. به این صورت، علاوه بر کارهای اقتصادی، کارهای فرهنگی انجام بدهند که از لحاظ روحی هم اغنا شوند و احساس تنهایی و طردشدگی نداشته باشند.

مهم‌ترین راهکار یا مکانیزم دیگری که می‌توانیم برای کاهش این احساس تنهایی و طردشدگی در نظر بگیریم، همان گفتمان خانوده‌محوری است که اول گفتیم؛ یعنی زنی که دچار این مشکلات شد (مثلا زنی که طلاق گرفت یا بیوه شد) از خانواده خود جدا نشود و ارتباطاتش با خانوده محفوظ بماند و خانواده هم نگاه منفی به او نداشته باشند (خانواده منظور پدر و مادر و خواهر و برادر است)، چون در خانواده‌ها چنین مشکلاتی هست که گاهی نگاه افراد خانوده به این زنان تغییر می‌کند. باید هم‌چنان حمایت‌های عاطفی و مالی طایفه و خانواده‌ی خودش و همسرش، از آن زن و فرزندانش وجود داشته باشد.

حتی اگر این حمایت هم وجود داشته باشد، ما نمی‌توانیم حس همسر بودن یا غریزه‌ی مادر بودن (برای زنانی که فرزندی ندارند) را ندیده بگیریم. چه راهکاری برای این دارید؟ آیا مواردی مثل تربیت فرزند یا رفت‌وآمدهای پی‌درپی یا مسافرت‌های مکرر می‌تواند راهکار باشد؟!

ما باید مسائل شرعی را در نظر بگیریم. راهکاری که دین ارائه می‌دهد، فقط ازدواج این‌طور زنان می‌تواند باشد.

چقدر احتمال دارد زن‌هایی که از این حمایت‌های خانوادگی برخوردار نیستند، به سمت بی‌بندوباری پیش بروند؟

اگر بی‌بندوباری ناشی از مشکلات مالی باشد که ما گفتیم؛ مثل حمایت‌ها و برنامه‌ریزی‌هایی که دولت باید انجام دهد تا این زنان برای مشکل مالی خود به این سمت نروند.

گاهی پیش می‌آید که زن وضعیت مالی خوبی هم دارد، اما به این سمت پیش می‌رود. برای این چه راهکاری وجود دارد؟

راهکارش همان ازدواج است و در مورد این مشکل و نیاز، راهکار دیگری نمی‌توانیم ارائه دهیم.

و درمورد آزار و اذیت برخی زنان؟

این به فرهنگ‌سازی جامعه بستگی دارد که به این گروه به‌عنوان یک فرصت نگاه نشود. همه‌ی افراد جامعه باید خود را مسئول حمایت از چنین گروه‌هایی ببینند. اگر می‌بینیم که شخصی ممکن است به این دلیل، مورد سوء استفاده قرار بگیرد، بیاییم مقابله کنیم با آن فرد.

خیلی ممنون از شما. امیدواریم که در تمام مراحل زندگی‌تان موفق باشید و ان شاء الله خدمات و آثار و مقالاتی که ارائه می‌دهید، در جامعه مورد استفاده قرار بگیرد.

ان شاء الله قدمی در راه کم شدن مشکلات این‌ها برداریم.

زبان خوش، بهترین کادو برای زن‌ها و مادرها

کلاس‌های استاد بروجردی دو وجه جداگانه دارند؛ یکی جنبه‌ی علمی، که دانشجویان را جذب خودش می‌کند و دیگری رنگ‌وبوی کاملا زنانه و سیمای مادرانه‌ی استاد، که همیشه با چهره‌ای بشاش، درس زندگی و درس دانشگاه را با هم تلفیق می‌کند.

[ms 0]

برای صحبت درمورد هفته‌ی زن، اولین چهره‌ای که به ذهنمان خطور کرد، «مهدخت بروجردی» دکترای علوم ارتباطات و عضو هیئت علمی دانشکده‌ی ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی بود. دکتر بروجردی که هیچ‌گاه نگاهی جنسیتی به کار و زندگی نداشته و درعین‌حال، برای حفظ چهره‌ی زنان در جامعه می‌کوشد، مردانه در عرصه‌ی روابط عمومی ایران فعالیت کرده و به مدت ۵ سال هم مدیریت وزارت علوم را بر عهده داشت. ۲ سال مشاور رسانه‌ای وزیر علوم بودن هم کارنامه‌ی وی را تکمیل می‌کند.

وی همسر «محمدمهدی فرقانی» رییس سابق دانشکده‌ی علوم اجتماعی و ارتباطات علامه و از روزنامه‌نگاران قدیمی ایران است. خانم دکتر اتاقی نزدیک به همسرش در راهرو اساتید دانشکده دارد که در همان‌جا هم با خوش‌رویی، پاسخگوی سؤال‌های ما درمورد هفته‌ی زن شد.

***

هر روز، روز زن و هر هفته، هفته‌ی زن است

این اولین جمله‌ای بود که دکتر بروجردی با شنیدن موضوعِ گفتگو بر زبان آورد و ادامه داد: شاید بتوان این نام‌گذاری و مناسبتی کردن را به دلیل توجه خاص و ویژه نسبت به نقش زن در خانواده و پیشرفت کشور در نظر گرفت. از طرفی بهترین مناسبت هم تولد حضرت فاطمه (س) است.

اما وی نگاه دیگری هم به موضوع دارد: شاید این اتفاق لازم بوده تا بر موقعیت زن در جامعه تأکید شود، اما این که هفته‌ای در مقابل به نام مرد نداریم هم، مسئله‌ی دیگری است. از این زاویه شاید محدود کردن پرداخت به مسائل زنان به تنها یک هفته، کمی از اهمیت نقش زن بکاهد. ما نباید توجه به زنان را محدود به یک هفته کنیم. مسائل زنان باید همیشه مدنظر سیاست‌گذاران باشد. البته از دیدگاه خوش‌بینانه، این هفته به‌علت توجه بیشتر به مسائل زنان به این شکل نام‌گذاری شده و شاید این احساسِ نیاز نسبت به مردان وجود نداشته است. به هر حال، جامعه به مردان توجه کافی دارد.

حواسمان به افراد بی‌مادر هم باشد

در هفته‌ی زن و به‌خصوص روز مادر، کمتر کسی از افرادی یاد می‌کند که از نداشتن مادر رنج می‌برند؛ چیزی که خانم دکتر می‌گوید روی آن حرف دارد: روزهای مادر و پدر به تجلیل از والدین اختصاص دارد و در این روز که مادران در مرکز توجه خانواده قرار می‌گیرند، قطعا شرایط ناراحت‌کننده‌ای برای کسانی به‌وجود می‌آید که از نداشتن پدر و مادر یا والدینِ شایسته‌ی تقدیر رنج می‌برند و یا کسانی که مادرشان در شرایط مناسب جسمانی نیست. در این روزهای خوشی انتظار داریم همه خوشحال باشند، نه اینکه رفتارها عده‌ای را ناراحت کند.

نقش مادر با هیچ‌چیز قابل معامله نیست

تجسم مردی که مجبور به خریدن پنج هدیه‌ی مختلف در یک روز و برای زنان مختلف خانواده است، از ارزش‌های حرکت پسندیده‌ی هدیه دادن در این روزها می‌کاهد. بروجردی تأکید می‌کند: در عمل، ما تجلیل و تقدیر از زنان و مادران را به خریدن هدیه‌ای تقلیل داده‌ایم و حتی آن‌چه در این زمینه گفته می‌شود که خرید یک شاخه گل هم برای مادران کفایت می‌کند، شعارگونه است و به هر حال، هر مردی به فکر خرید هدیه‌ای می‌افتد.

وی می‌افزاید: این کار غیر از ترویج مصرف‌گرایی هیچ فایده‌ی دیگری ندارد و در واقع اهمیت مادر و نقش آن در تربیت فرزندان با هیچ چیز دیگری در دنیا قابل معامله، و با هیچ واژه‌ای قابل توصیف نیست.

رسانه‌ها مقصرند

مشاور رسانه‌ای وزیر علوم، رسانه‌ها را مقصر می‌داند: همان‌طور که در روز معلم اعتقاد دارم رسانه‌ها باید از ترویج خرید هدیه برای مادران خودداری کنند، بهترین هدیه برای مادران را هم احترام گذاشتن به آن‌ها و دانستن قدر زحماتشان می‌دانم. همان‌طوری که رسانه‌ها سنت هدیه خریدن را به‌وجود آورده‌اند، خودشان هم باید به اصلاح آن بپردازند.

وی تأکید می‌کند: من رسانه‌ها را مقصر می‌دانم، چون آن‌ها باید فضای شادی را الهام‌گرفته از تولد حضرت فاطمه (س) به‌وجود بیاورند، نه اینکه از ارزش کل ماجرا با مادی کردن آن همراه تجملات و ظواهر بکاهند. هرچند، نفس این حرکت زیباست و در اسلام هم توصیه شده که محبت خود را با هدیه دادن به افراد ابراز کنید.

و ادامه می‌دهد: زمانی که در کل ایران، مردان برای چند نفر از اعضای خانواده مثل مادر، مادربزرگ، همسر و… هدیه بخرند، در این میان برای برخی افراد سودجو فرصت‌هایی برای استفاده از این موقعیت و تحت فشار قرار دادن خانواده‌ها از نظر اقتصادی پیش می‌آید.

[ms 1]

وی اعتقاد دارد: هدیه را می‌توان در تمام طول سال به مادران داد. زبان خوش ما و کمک به مادران همان هدیه است؛ حتی کارهایی مثل گرفتنِ وقت دندان‌پزشک یا بردن مادر به جایی که دوست دارد. به نظرم، به‌جای این‌که خانواده‌ها در شرایط اقتصادیِ موجود تحت فشار قرار بگیرند، می‌توان فرهنگ غلط موجود را با غیر مادی کردن هدایا، مثل یک جمله‌ی زیبا، یک تابلو یا یک عکس خاطره‌انگیز جایگزین کرد. در غیر این صورت، افراد از کنارهم‌بودن لذت نمی‌برند، بلکه نوع رقابتی که بین هدیه‌دهندگان پیش می‌آید، جوّ بدی را ایجاد می‌کند. این یک نگاه واقع‌بینانه است و باقی حرف‌ها همه شعار هستند.

حرف‌هایم را در عمل تجربه کرده‌‌ام

بروجردی و فرقانی سه پسر دارند که به اخلاق مادر عادت کرده و به شکل مرسوم به وی هدیه نمی‌دهند. استاد روابط عمومی علامه طباطبایی توضیح می‌دهد: علت این‌که به حرف‌هایم اعتقاد دارم، تجربه‌ی عملی آن در زندگی‌ام است. من هدایای معمول را از همسر و فرزندانم نمی‌پذیرم. آن‌ها هم به‌خوبی واقفند که حتی گاهی از هدیه ناراحت می‌شوم. اما در عوض، گل و شیرینی و دور هم بودن در خانواده‌ی ما مرسوم است.

وی می‌افزاید: اگر در پسِ هر هدیه‌ای محبتی ببینیم، در این صورت هدایای غیر مادی این حس را بهتر منتقل می‌کنند. فرزندان خودم هم با احترامی که به من می‌گذارند، در تمام روزهای سال مشغول هدیه دادن به من هستند.

هفته‌ی زن در سطح ملی، نه خانواده

بروجردی معتقد است: شاید بیشتر از این‌که نیاز باشد این هفته در سطح خانواده‌ها مورد توجه باشد، باید در سطح ملی به آن پرداخته شود. زنان در بسیاری از مشاغل می‌توانند مدیران و مشاوران خوبی باشند. بنابراین، در سیاست‌گذاری کلان کشور هم باید به گونه‌ای رفتار شود که احساس «شهروند درجه دو بودن» به آن‌ها دست ندهد.

هرچند، وی اعتراف می‌کند: به‌عنوان یک عضو هیئت علمی دانشگاه، صادقانه می‌گویم که هرگز به‌عنوان یک زن چنین احساس تبعیضی را در جامعه تجربه نکرده‌ام و به نظرم در اطرافم یا حتی در سطح کشور، بین زنان و مردان از نظر حقوق و مزایا هیچ تفاوتی وجود ندارد.

البته این حرف به معنای چشم‌بستن بر تبعیض‌ها هم نیست: گاهی در گوشه‌وکنار می‌بینیم که برخی زنان از نبود قوانین حمایتی رنج می‌برند. بنابراین، اگر بخواهیم این هفته را مورد توجه قرار بدهیم، شاید بهتر باشد سیاست‌مداران و قانون‌گذاران، برخی مواد قانونی را که از آن حمایتی نمی‌شود تصویب کرده و در کل کشور اجرایی کنند.

زنان برای گرفتن حقشان چقدر اقدام کرده‌اند؟

بروجردی پاسخ می‌دهد: اصولا نگاه زنانه و مردانه به قضایا ندارم و شخصا هم احساس نکرده‌ام که برای گرفتن حق و حقوقم باید به تشکل‌ها متوسل شوم. ضمن اینکه هیچ‌گاه در هیچ تشکلی -چه زنانه و چه مردانه- عضو نبوده‌ام، اما اگر تشکل‌هایی در راستای حمایت از زنان، به‌خصوص قشر کم‌سواد و کسانی که دستشان به جایی بند نیست، وجود دارد و این سازمان‌ها واقعا به حمایت از این افراد می‌پردازند، این موضوع جای خوشحالی دارد و وجودشان را به‌خاطر فکر کردن به زنان باید به فال نیک گرفت. اما به انجمن‌های زنانه‌ی محض و نگاه فمینیستی به قضایا معتقد نیستم.

وی به این موضوع که در عمر ۵۵ ساله‌اش هیچ موقعیتی را در ایران به‌خاطر زن بودن از دست نداده، اشاره می‌کند: به‌خصوص پس از انقلاب، با کاهش استفاده‌ی ابزاری از زن، به نقش و جایگاه واقعی این قشر توجه خاصی مبذول شد که از این نظر خوشحالم. اگر پیش از انقلاب امتیازاتی برای زنان وجود داشت، در عوض استفاده‌های زیادی هم می‌شد.

با تأکید ما بر این‌که در برخی مراکز فعلی، مثل بخش‌های ورزشی، نگاه زنانه و مردانه به قضایا را شاهدیم، بروجردی تصریح کرد: آن‌چه من به آن اشاره کردم یک نگرش کلی بود، اما در بسیاری از موارد، برخورد سلیقه‌ای وجود دارد. برای مثال، ما در هیچ قانونی نداریم که ورود زنان به استادیوم ممنوع باشد یا این‌که زنان رانندگی نکنند، اما در کشوری مثل عربستان رانندگی برای زنان ممنوع است، درحالی‌که هیچ منع شرعی هم برای آن وجود ندارد. ورود زنان به ورزشگاه‌ها هم با رعایت برخی حدود شرعی، مثل ورودی‌ها و خروجی‌های جداگانه، به‌نظر نمی‌رسد که منافاتی با دین داشته باشد. به هر حال، این نوع برخوردها را سلیقه‌ای می‌دانم.

زنان، ابزار دست نشوند

از دکتر بروجردی خواستیم به یک جمع‌بندی از بحث‌های مربوط به هفته‌ی زن بپردازد. ایشان گفتند: اگر زن امروز با شرایطی که در جامعه وجود دارد، مثل حضور چشم‌گیر در دانشگاه‌ها، حضور تأثیرگذار در مراکز علمی و آموزشی-پزشکی، قدر خود را بداند و با نگه داشتن حرمت شخصی به ابزار رسانه‌های بیگانه تبدیل نشود، هم‌چنین با مدیریت زندگی خویش شعاری داشته باشد مبنی بر اینکه «خوشبخت کسی است که دیگران را هم خوشبخت کند»، هر روز روز چنین زنی است، چون هیچ مردی نمی‌تواند بدون قرار داشتن در کنار چنین زنی احساس خوشبختی داشته باشد.

کتاب‌ها و پنگوئن‌ها

[ms 8]

هر سال همین موقع‌ها یه حس پیچیده‌ای به من می‌گه: «فرزندم! از نمایشگاه کتاب غافل مشو!» منم حرف‌گوش‌کن! دوستم، نسرین رو اغفال کردم که با هم بریم. از مشقّات متروسواری در ایام نمایشگاه نگم دیگه! شاید بهتر بود از آکواریوم آدم استفاده می‌کردیم؛ همون BRT یا اتوبوس واحد رو عرض می‌کنم!

در بدو ورود به نمایشگاه، به نسرین می‌گم: «اگه فکر کردی من بدون خوردن چند قلم خوراکی از این‌جا تکون می‌خورم، سخت در اشتباهی!». خلاصه بعد از تجدیدقوا و کلی پیاده‌روی بین جمعیت کتاب‌دوست، می‌رسیم به ورودی شبستان.

[ms 12]

از روی پله‌ها به امواج خروشان جمعیت نگاه می‌کنم و از شوق، چشمام پر از اشک می‌شه! با مشاهده‌ی انبوه جمعیت، دعا می‌کنم: «خدایا! این موجودات کتاب‌خونِ کتاب‌خورِ کتاب‌خَر رو از شر اشرار عالم حفظ کن و مواظب باش نسل‌شون منقرض نشه!».

[ms 13]

در تمام یازده‌ونیم ماه سال، در اوقات فراغت و انتظارِ مترویی، اتوبوسی، مطبی، بانکی و… تنها چیزی که دست ملت دیده نمی‌شه کتابه (جسمی متشکل از کاغذ و مقوا، در طرح‌ها، رنگ‌ها و ابعاد مختلف، که یه سری کلمه و عکس، پاشیده شده توش و جهت ایجاد نسیم خنک در حوالی صورت، جلوگیری از تابش مستقیم نور آفتاب به چشم، گذاشتن کلاس و گاهی به‌عنوان نازبالش حتی، به‌کار می‌ره!).

[ms 14]

یعنی از ماشین‌حساب و ریموتِ درِ خونه گرفته تا آی‌فون و آی‌پد و آآآی‌ملت (!)، همه‌چی برای وقت‌گذرونی هست، حتی چُرت (بله! چُرت! یه جمله‌ی قصار هست که می‌فرمایم «از هر فرصتی برای چُرت زدن استفاده کن، وگرنه اون از تو برای کار کردن استفاده می‌کنه!»)، اما کتاب…!

[ms 15]

کتاب خوندن هم سرگرمیه، اما نمی‌دونم چرا هر چیزی که باعث بشه مغز آدم از آکبندی در بیاد و تار عنکبوت‌هاش دست بخوره، برامون دافعه داره و مستحقّ تبعیده! بعد فکر کنید یازده ماه و نیم، مغز، مثل دستِ گچ‌گرفته بی‌حرکت (یا کم‌حرکت) بوده، حالا یهو می‌خوایم درش بیاریم و باهاش وزنه‌ی رضازاده‌کیلویی بزنیم! اونم کِی؟ توی همین چند روز نمایشگاه!

[ms 4]

واسه‌ی خودم در بین همین افکار و مکاشفات سیر می‌کنم که با تنه‌ی مختصری سوت می‌شم چند قدم اون‌ورتر! برمی‌گردم ببینم چه موجود نامتقارنی بود که منو زد، می‌بینم طرف نیشش تا منتهاالیه زیر گوشش بازه! مظلومانه با خودم می‌گم: «خوب شد؟ خوب شد مخصوصا زد و رفت؟!».

[ms 5]

به نسرین می‌گم: «اگه فکر کردی من به‌طور غیرمسلح وارد این کارزار می‌شم، بازم سخت در اشتباهی!». آخه وقتی وارد بشیم، دیگه چنان مشتاق کتابیم که اگه یه جفت کفش بذارن گوشه‌ی یکی از راهروهای شبستان، عمرا اگه لنگه‌شو پیدا کنی! از بس محو کتابیم، اصلا نگاه نمی‌کنیم ببینیم چیزی یا کسی توی مسیرمون هست یا نه. ایها‌ الناس! حواستون باشه، اگه به کسی برخورد کردید، حداقل دیگه از روش رد نشید. شاید زنده بمونه! چون هر موجودی اگه به‌طور کامل له نشده باشه، احتمال نفس کشیدن مجدد براش وجود داره. حالا فوقش قطع‌نخاع می‌شه دیگه!

[ms 7]

چندبار تا حالا پیش اومده که موقع رد شدن از خیابون، بین دو تا اتوبوسِ در حال حرکت موندم. حس خیلی پیچیده‌ایه که در راهروهای شبستان با خطای یک‌صدم درصد، شبیه‌سازی می‌شه! در همون بدو ورود به شبستان، از اکیپ چند فقره آقای بزرگ، (نه، خیلی بزرگ!) ضربه‌ای دریافت می‌کنم که چندقدم از نسرین دور می‌شم. نسرین از دور می‌گه: «مقاومت کن مینا! بلند شو! تو می‌تونی!». برای زودتر تموم شدن خریدها و خارج شدن از این محیط خیلی فرهنگی، زود خودم رو بهش می‌رسونم و می‌گم: «اگه فکر کردی من بیدی‌ام که با این نسیم‌های کاترینا بلرزم، بازهم‌تر سخت در اشتباهی!». (اشاره به آقایان بزرگ!)

[ms 9]

ذکر مصائب غرفه‌گردی و ترافیک کوچه‌پس‌کوچه‌های شبستان گفتن نداره دیگه. دوستان جمیعا در جریان فرآیند کتاب‌یابی در نمایشگاه هستن! واقعا اگه این همه موجود کتاب‌خون در این مرزوبوم وجود داره، پس چرا آمار و ارقام مربوطه این‌قدر آبروریزانه‌ست؟! اگه این همه کتاب خونده می‌شه، پس خروجیش کو در رفتار و زندگی‌مون؟!

[ms 11]

حالا بگذریم… اصلا دیدن این چیزا چشم بصیرت می‌خواد و ما هم فاقد هرگونه چشم بصیرت و دل پاک و خلوص نیت و اینا! من می‌گم این کتابایی رو که خریدیم، تا اردی‌بهشت سال دیگه بخونیم، که وقتی باز بوی «یار مهربان» اومد، رومون بشه بریم دوباره یه گونی کتاب بخریم! یه سال وقت داریم دیگه!

[ms 10]

گفتم یار مهربان… اصلا این روزا یکی از معیارهای انتخاب «یار»، «میزان سکوت در واحد زمان» هست. این نسبت در هیچ موجودی که بتونه نقش «یار» داشته باشه، مساوی یک نمی‌شه، اما در مورد کتاب، به‌طرز شگفت‌آوری به‌سمت یک میل می‌کنه و این خصوصیت می‌تونه یه مزیت رقابتی برای کتاب محسوب بشه. فکرشو بکنید! یه موجودی که کلا وقتش آزاد باشه، کلی هم به آدم چیز یاد بده، اما اصلا حرف نزنه! البته حرف معمولی که خوبه، منظورم «غُر»، «نِق» و این موارده.

این طفلِ کم‌حجمِ کم‌حرف طوری بین ما غریب مونده که انگار جزو رسانه‌ها نیست کلا. این همه رسانه دور و برمون ریخته؛ رادیو، تلویزیون، ماهپاره، روزنامه، کتاب، اینترنت و… . به‌هرحال، کتاب هم رسانه‌ست، اونم از نوع یار مهربانش؛ از اون یارهایی که صداشون در نمیاد و به جرم بی‌صدایی غریب افتادن!

من اصولا از اصل موضوع عبور می‌کنم! بنابراین از اون افرادی که واقعا کتاب‌خون هستن و برای خرید کتاب می‌رن نمایشگاه، فاکتور می‌گیرم. می‌مونن دو دسته آدم:
۱. افرادی که به‌خاطر کمبود تفریحات سالم، می‌رن نمایشگاه (و اون‌جا گاهی تفریحاتشون ناسالم میشه حتی!)؛
۲. افرادی که اصولا جوگیر هستن (و گاهی اونا جو رو می‌گیرن حتی!)؛ مثلا اگه جوّ بعدی به‌سمت بوستان آب و آتش بوَزه، قطعا اون‌جا رو به زیور وجودشون آراسته می‌کنن!

هم‌چنان شناور در دریای همین نظریه‌ها هستم که صدای گوش‌خراشی می‌گه: «کتاب برای چشم خوب نیست. سرگرمی‌های دیگه‌ای تهیه کنید!» اصرار هم داره روی حرفش؛ هی تکرار می‌کنه! جالبه که توی خود نمایشگاه زیرآب کتاب بنده‌خدا زده می‌شه. به‌همین‌راحتی ملت رو اغفال می‌کنن. نسل ما هم پر از بچه‌هایی که بچگی نکرده‌ن! سریع وسوسه می‌شن!!!

راستی، این پنگوئن‌های توپول رو دیدید توی نمایشگاه؟ عجب یارهای مهربونی هستن!!!

در سپید چادرت می‌شود لانه کرد

[ms 0]

قبول!
خیلی چیزها عوض شده است؛
خانه، حوض فیروزه ندارد،
باغچه ندارد،
سنبل و نرگس ندارد،
اتاق‌های تو در تو ندارد،
کلون مردانه و زنانه ندارد…

قبول که این‌ها جایشان را داده‌اند
به آپارتمان فلان متری،
به آیفون تصویری،
و به آسانسور و مایکرویو

اما…
آن‌چه عوض نشده تویی!
که در سپید چادرت می‌شود لانه کرد…
که سجاده‌ات رو به سمت خداست…

در حسرت صدای گریه یک نوزاد

[ms 0]

برای هر زنی شیرین‌ترین لحظات زندگی‌اش مربوط به دوران بارداری است؛ روزهایی همراه با دلهره و حس شیرین مادری. انگار یک موجود کوچک آرام‌آرام در وجود یک زن رشد می‌کند تا معنای مادری رنگ عشق بگیرد. گرچه سنگینی خسته‌اش می‌کند، روز و شب انتظار می‌کشد تا آوای دل‌نشین او در وجودش بپیچد. حسی زیبا همراه ترس از این‌که فرزندش در چه حال است؛ آیا سالم است؟ آیا تخیلِ در آغوش گرفتن او رنگ واقعیت پیدا می‌کند؟ …؟

نمی‌فهمد کی می‌گذرد و درد زایمان به سراغش می‌آید. بالاخره صدایش تمام بیمارستان را از تولدش با خبر می‌کند و این موجود کوچک پا به دنیا می‌گذارد تا نُه ماه زحمات مادر و رؤیای داشتن او رنگ واقعیت بگیرد. در آن لحظه برای مادر مهم نیست فرزندش دختر است یا پسر؛ فقط مهم این است که سالم باشد. صدای گریه‌های او می‌گوید به‌شدت گرسنه است و کمی ترسیده، و تنها مادر است که می‌تواند او را آرام کند. مادر، خسته از درد زایمان، از شیره‌ی وجودش به او می‌خوراند تا این نوزاد بشود همان کسی که آروزیش را دارد.

مادر، پیچیده‌ترین واژه‌ای که هنوز معنی واضحی از این معجزه‌ی زندگی ارائه نشده. هنوز نمی‌دانیم چرا تمام حیات یک فرزند به‌مانند بندناف، به تعداد نفس‌هایی که او می‌کشد وابسته است. و هیچ سخنی به زیبایی سخن خدا نیست که گفته «جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید»؛ زیرا دستی که گهواره را تکان می‌دهد، جهان را نیز تکان خواهد داد.

[ms 2]

یک روز عصر، پس از ترافیکی که به‌عنوان جزیی از زندگی ما تهرانی‌ها شده، به بیمارستان آرش رسیدیم؛ بیمارستانی که برای بیماری ناباروری ساخته شده و خانوده‌های زیادی توانسته‌اند از آن‌جا دستِ پُر به خانه‌ی خود بازگردند و پس از مدتی صدای گریه‌های کودکان و بچه‌هایی را که همیشه حسرت آن را می‌کشیدند، بشنوند.

بیمارستان آرش، بیمارستان تخصصی و فوق تخصصی زنان است که در منطقه‌ی شرق تهران واقع شده. این بیمارستان در سال ۱۳۵۲ به نام «هرمز آرش» و پسرش «روئین‌تن آرش»، وقف شیر و خورشیدِ سابق شد و پس از انقلاب، به جمعیت هلال احمر واگذار شد. از سال ۶۴ تاکنون، این بیمارستان به‌عنوان یکی از بیمارستان‌های تابعه‌ی دانشگاه علوم پزشکی تهران مشغول به فعالیت است.

با «ناهید خداکرمی» رییس انجمن علمی مامایی ایران و عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات باروری دانشگاه شهید بهشتی به گفتگو نشستیم تا مطالبی درمورد ناباروری و علل آن برای ما بگوید. وی در توضیح معنای ناباروری گفت: زمانی به یک زوج، نابارور گفته می‌شود که بعد از این‌که یک سال بدون داشتن یک روش پیشگیری از بارداری و ارتباط مرتب زناشویی، خانم باردار نشود و وقتی که بعد از یک سال زوج بارور نشدند، می‌توانند برای بررسی علت این امر، در ابتدا به یک مرکز مشاوره و خدمات مامایی مراجعه کرده، سپس به ما مراجعه کنند. مرکز مشاوره و خدمات مامایی بررسی‌های اولیه را انجام می‌دهد و بعد اگر واقعا تعریف ناباروری برای این زوج صدق می‌کرد، آن‌ها را به یک مرکز درمان ناباروری ارجاع می‌دهند.

خداکرمی در ادامه گفت: حدود ۱۰ درصد کل زوج‌ها ممکن است که ناباروری اولیه داشته باشند و کلا دو نوع ناباروری داریم؛ یکی اولیه و دیگری ثانویه. ناباروری اولیه این است که خانم به‌هیچ‌وجه هیچ‌گونه بارداری را، حتی بارداری‌ای که منجر به سقط شده باشد نیز، تجربه نکرده باشد و ثانویه به مواردی گفته می‌شود که حداقل یک بار بارداری اتفاق افتاده و ممکن است که این بارداری منجر به سقط یا تولد نوزاد زنده شده باشد.

معمولا خانم‌هایی که در سنین زیر هجده سال ازدواج می‌کنند، حتی بعد از یک سال هم اگر بارور نشدند نمی‌توان گفت نابارور هستند، چون تکامل دستگاه تناسلی زنان و آمادگی برای بارور شدن برای سن زیر هجده سال ممکن است اتفاق نیفتد، که این نکته را باید زوجین توجه کنند و امری غیرعادی نخواهد بود.

[ms 1]

بعد از این‌که زوجی مراجعه می‌کنند، در مرکز مشاوره و خدمات مامایی از نظر روابط صحیح زناشویی زمان ارتباط زناشویی این‌ها بررسی می‌شود، سلامت اولیه مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و شرح کامل از زوجین گرفته می‌شود و در صورتی که نیاز به بررسی بیشتر و یا مداخله جهت باروری لازم باشد، وقتی به مرکز ناباروری مراجعه کردند، هر دو مورد ارزیابی‌های تخصصی قرار می‌گیرند.

خداکرمی گفت: معمولا برای شروع بررسی باید اول دید که خانم از نظر دستگاه تولیدمثل کاملا سالم هست و عادت ماهیانه‌ی مرتبی دارد یا نه. بعد باید بررسی شود که آیا همسر (آقا) دارای اسپرماتوژنز طبیعی است یا نه. برای همین است که در وهله‌ی اول برای آقا اسپرموگرام یا آزمون بررسی اسپرم درخواست می‌شود. برای درمان هر زوج نابارور یک روش خاص لازم است و ما نمی‌توانیم یک الگوی درمانی را برای همه به‌کار ببریم و بسته به این‌که عامل نازایی مردانه باشد یا زنانه و همین‌طور این‌که مشکل در کدام قسمت از دستگاه تولیدمثل وجود دارد، هم بررسی‌های خاصی لازم است و هم روش‌های درمانی خاصی توصیه می‌شود.

خانم دکتر در ادامه افزود: روش‌های درمان ناباروری، خوشبختانه در کشور ما بسیار پیشرفته و موفقیت‌آمیز بوده و هم روش‌های دارویی و هم استفاده از تکنولوژی باروری مرسوم است. زوج‌های نابارور می‌توانند برای گرفتن نتیجه‌ی بهتر، به مراکز ناباروری در دانشگاه‌های علوم پزشکی سراسر کشور یا مراکز خصوصی درمان ناباروری مراجعه کنند تا تیم درمانی بسته به علت نازایی، روشی را که مناسب زوج است، برایشان به‌کار ببرد.

خداکرمی در جواب این سؤال که چه عواملی می‌تواند سبب ناباروری در مردان و زنان شود، گفت: علت ناباروری بسیار متنوع است و بعضی وقت‌ها می‌تواند یک عامل اُرگانیک یا آناتومی یا نقش در دستگاه تولیدمثل به‌صورت مادرزادی باشد یا می‌تواند به‌صورت عوامل محیطی مانند عفونت‌ها باشد.

وی افزود: از دیگر علل ناباروری، عفونت‌های دستگاه تولیدمثل است، به‌خصوص در کسانی که رفتارهای پرخطر دارند و در معرض بیماری‌های منتقل‌شونده از راه جنسی قرار داشته باشند که این بیماری‌ها می‌تواند لوله و تخمدان را در زنان دچار آسیب و التهاب نماید و هم‌چنین در مردان سبب التهاب دستگاه تولیدمثل شده و پروسه‌ی باروری را دچار اختلال نماید.

[ms 3]

سیگار، الکل و مواد نیروزا و روابط پرخطر از عوامل ناباروری هستند

برخی عوامل نیز می‌توانند سبب کاهش قابلیت باروری شوند؛ مانند مصرف سیگار، الکل، مواد نیروزا، هم‌چنین قرار گرفتن در معرض سموم و مواد شیمیایی. در مردان مشاغلی که با گرمای زیاد مواجه باشند نیز می‌تواند منجر به کاهش قابلیت باروری شود. چاقی مفرط و لاغری مفرط هردو در مردان و زنان می‌تواند باروری را تحت تأثیر قرار دهد و در زنان چاقی‌های شکمی، پرمویی، و تخمدان‌های پولی‌کیستیک می‌تواند در ناباروری تأثیرگذار باشد.

رئیس انجمن علمی مامایی ایران در پایان خاطرنشان کرد: داشتن زندگی سالم، تحرک کافی، وزن و  BMI نُرمال، اجتناب از مصرف مواد دخانی به‌خصوص در مردان و هم‌چنین زنان و اجتناب از رفتارهای پرخطر و روابط خارج از زناشویی و تغذیه‌ی مناسب، می‌تواند از عوامل منجر به ناباروری پیشگیری کند.

***

نسرین، خانم ۴۵ ساله‌ای که با درمان هم نتوانست مادر شود، می‌گفت: درمان‌های زیادی انجام دادم، ولی نشد. به‌خاطر عشقی که به بچه‌ها داشتم، رفتم سراغ معلمی و الان نزدیک به ۲۰ سال است که معلم بچه‌های دبستانی هستم. درست است که خودم مادر نبودم، ولی با بچه‌های کلاسم در سال‌های مختلف مانند فرزندانِ نداشته‌ام رفتار کردم و تا آن‌جا که توانستم، در حقشان مادری کردم.

همیشه دوست داشتم فرزندی داشته باشم و وجود یک وروجک شیطان را در درونم حس کنم، اما نشد. دلم می‌خواست از پرورشگاه فرزندی بیاورم، اما از ترس حرف‌های مردم این کار را نکردم. همیشه از این‌که کسی به فرزندم بگوید که من مادرش نیستم می‌ترسیدم. برای همین هنوز هیچ‌کس مرا مادر صدا نکرده است. گلایه‌ای نیست. خواستِ خدا بوده و امیدوارم سایه‌ی همه‌ی مادرها بر سر فرزندانشان باشد.

سحر، مادر ۲۷ ساله‌ی تهرانی که بعد از ۵ سال، تا چند روز دیگر مادر می‌شود، در گفتگویی کوتاه با ما این‌چنین توضیح داد: ۵ سالی بود که به این مرکز آمده بودم و پس از گذراندن دوران درمان، خدا به ما کمک کرد و در خردادماه برای اولین بار صاحب فرزند می‌شوم و طعم مادر بودن را می‌چشم. خیلی سخت بود، ولی فقط نباید امیدمان را به خدا از دست بدهیم. خدا دوستمان داشت و به ما کمک کرد. اصلا نمی‌توانم حسم را بگویم. فقط می‌توانم بگویم خدایا ممنونت هستم و همیشه شاکرم…

تمام زندگی ما خاطره بود

[ms 6]

راضیه است؛ به زن بودن؛ به تنهایی؛ به همسرداری عشق. و مادر است؛ مادر یک دختر و دو پسر. دختر اشک‌هایش را از مادر پنهان می‌کند و مادر از پسر کوچکش. خوب می‌دانند چگونه هوای هم را داشته باشند. محمد، برادر بزرگ‌تر، از همین امروز تصمیم خود را گرفته است؛ می‌خواهد راه پدر را ادامه دهد. و علی‌رضا که از پدر خاطره‌ای مبهم در ذهن دارد، همیشه با اسلحه‌ی کوچکش در کمین دشمن ایستاده تا کسی به فکر آزار مادر و خواهر نباشد.

می‌نشینیم که با راضیه گفت‌وگو کنیم، بغض‌ سر قرارش نمی‌ماند و می‌شود اشک. می‌گوید: «صبح تا حالا گریه‌هایم را کردم تا جلوی علی‌رضا و میان مصاحبه گریه‌ام نگیرد، اما…» وقتی هم می‌خواهیم عکس بگیریم، می‌گوید: «از گریه‌هایم نگیر. نمی‌خواهم نیروهای پژاک ببینند و خوشحال شوند.»

[ms 5]

اولین باری که به یک همسر شهید فکر کردید و خودتان را جای او گذاشتید، چه حسی داشتید؟

با خودم می‌گفتم چطور می‌تواند نبودن همسرش را تحمل کند. اما الان خودم…

خودتان توانستید؟

تنهایی سخت است. به‌خصوص اگر در یک شهر غریب باشی.

از خانواده‌ی شما کسی تهران نیست؟

خیر. خانواده‌ی خودم و همسرم خرم‌آباد هستند. اینجا کسی را نداریم. مردّدم که بمانم یا بروم.

چرا؟

این‌جا از لحاظ امکانات برای تحصیل بچه‌ها بهتر است، اما آن‌جا حداقل بچه‌ها تنها نیستند و فامیل دور و برمان هست. مزار شهید هم آن‌جاست.

با همسرتان چطور آشنا شدید؟

فامیل بودیم. نه فامیل درجه یک؛ همسایه بودیم و رفت‌وآمد داشتیم.

یعنی زمان جنگ که ایشان مجروح شدند، شما از حالشان مطلع بودید؟

من سنم کم بود، اما از خانواده‌ها در این مورد می‌شنیدم. توی کمدش را هم اگر ببینید، ترکش‌های ریزی را که خودش بعد از مرخصی از بیمارستان با ناخن‌گیر از بدنش درمی‌آورده، یادگاری نگه داشته است.

شما چند سال داشتید آن زمان؟ تفاوت سنی‌تان زیاد بود؟

من متولد ۵۲ هستم و همسرم متولد ۴۷. شانزده ساله بود که در عملیات کربلای ۴ مجروح شد.

[ms 4]

پس پیش‌بینی می‌کردید که همسرتان شهید شوند…

بله. البته سالی که ازدواج کردیم، جنگ تمام شده بود، ولی از سال ۷۸ که نیروی صابرین در سپاه تشکیل شد، این‌ها جزو نیروهای مخصوص بودند و مدام برای مأموریت به مرزهای کشور می‌رفتند. در درگیری با گروهک ریگی هم شرکت داشتند. سال ۸۸ هم در شرق کشور با سردار شوشتری بودند. فکر می‌کردم روزی شهید شود، اما نه این‌قدر زود.

پشیمان نیستید؟

نه اصلا. بالاخره مرگ حق است. الان هم می‌گویم این‌که شهید شدند، نبودنشان و تحمل این مسئله را برایم خیلی راحت‌تر کرده. شهادت حقش بود، تا اینکه بخواهد با سکته یا مرگ معمولی از دنیا برود.

چه زمانی به شهادت رسیدند؟

تابستانِ گذشته بود. سوم مرداد در درگیری با گروهک منافقین پژاک به شهادت رسیدند. پیرانشهر (ارومیه) برای شناسایی رفته بودند. صبح زود که برای نماز بیدار می‌شود، متوجه می‌شود محاصره شدند. می‌خواهد برود گشتی بزند، دوستانشان مانع می‌شوند، ولی علی می‌رود. صد متری که دور می‌شود، دوستانش با شنیدن صدای تیراندازی برای کمک می‌روند. بعد از مدتی درگیری و کشتن نزدیک دوازده نفر از منافقان به‌تنهایی، به شهادت می‌رسد.

[ms 3]

خبر شهادتشان چطور به شما رسید؟ کی مطلع شدید؟

با خانواده‌ی همسرم تماس گرفته بودند. قرار ما بر این بود که وقتی می‌رفت مأموریت و خانواده‌شان سراغی از علی می‌گرفتند، برای این‌که نگران نشوند، می‌گفتم رفته است بیرون و برمی‌گردد. روز شهادتش جاری‌ام زنگ زد و خبر گرفت. گفتم بیرون است. گفت من دیشب خوابشان را دیدم. با گریه تعریف می‌کرد. و بعد گفت که علی زخمی شده. من چند ساعت مدام به همکارانش زنگ زدم، ولی کسی جواب نمی‌داد. خیلی دل‌شوره داشتم. گوشی خودش هم خاموش بود. احتمال می‌دادم که شهید شده باشد، ولی باز نذر و نیاز می‌کردم که سلامت باشد. بعد از چند ساعت برادر شوهرم زنگ زد و گفت که شهید شده است.

آخرین بار که با همسرتان خداحافظی کردید، وقتی خبر شهادتشان را دادند، دوست داشتید طور دیگری خداحافظی کرده بودید؟

آخرین بار شب قبل از شهادتش بود. دوست داشتم اگر می‌دانست شهید می‌شود به من می‌گفت. چند شب قبل، خودش خواب شهادتش را دیده بود. دوست‌شان می‌گفتند یکی دو شب قبل از شهادت ‌خواب دیده بود پدرش از بین فامیل و پسرهایش علی را جدا کرده و از خوبی‌هایش برای بقیه تعریف کرده بود. همان شب علی تمام وصیت‌هایش را به دوستش کرده بود.

شنیدن خبر شهادت اعضای خانواده، در زمان جنگ سخت‌تر بود یا الان؟

آن زمان تعداد شهدا بیشتر بود و خانواده‌ها آمادگی داشتند، اما الان این‌طور نیست.

بین همسران شهدای زمان جنگ با همسران شهدای امروز فرقی هست؟

آن موقع شاید تعداد شهدا بیشتر بود و جامعه بیشتر آن‌ها را درک می‌کرد. من اداره‌ای رفته بودم. خانمی که کنارم نشسته بود، وقتی متوجه شد همسر شهید هستم، تعجب کرد که کجا و کی شهید شده. حتی از آن‌چه در مرزهای کشور می‌گذرد بی‌خبر بود. شاید چون آن زمان رسانه‌ها هم بیشتر به شهدا می‌پرداختند، این غربت نبود. بین شهدایی که تابستان به شهادت رسیدند، تنها تشییع همسر من از رسانه پخش شد و بقیه‌ی دوستان شهیدشان را اصلا مطرح نکردند.

وقت‌هایی که از خانه بیرون هستید، از آن‌چه در شهر جریان دارد و می‌بینید چه احساسی دارید؟

شهدای امروز غریبانه شهید می‌شوند. هستند کسانی که قدر می‌دانند، اما خیلی‌‌ها بی‌تفاوت از کنار این‌ها رد می‌شوند. قبل از شهادت همسرم، می‌شنیدم از زبان اطرافیانم درباره‌ی شهدا، که می‌گفتند: «کی گفته برن؟ مجبور نیستن برن و شهید بشن.»

[ms 2]

الان دارید به چه چیزی فکر می‌کنید؟

(سکوت)

مأموریت‌هایشان چندروزه بود؟ زمانی که مأموریت بودند و تنها می‌ماندید، با تنهایی الان چه تفاوتی داشت؟

بستگی به مناطقی داشت که می‌رفتند. بیشتر وقت سال مأموریت بودند. معمولا بیست‌روزه بود. غرب را بهار و تابستان، و شرق را پاییز و زمستان می‌رفتند. آن موقع امید داشتم به این‌که بر‌می‌گردد، اما الان… . وقتی می‌رفت، دوست نداشتم که برود. تنهایی با بچه‌ها سخت بود. اما وقتی می‌آمد بیشتر وقتش را با ما می‌گذراند. بچه‌ها را به گردش می‌برد. وقتی که بود، برای این‌که بیشتر هوای من را داشته باشد، در کارهای خانه کمک می‌کرد. ظرف می‌شست. همراه من سبزی پاک می‌کرد. می‌گفت حالا که هستم بگذار کمک تو باشم. یک سال قبل از شهادتش برادرم فوت کرده بود. سعی می‌کرد بیشتر باشد و مدام دلداریم می‌داد. برای تغییر روحیه‌ی من برنامه می‌ریخت و با هم بیرون می‌رفتیم.

[ms 0]

پیش آمده بود از شما بخواهد برای شهادتشان دعا کنید؟

تمام آرزویش این بود که شهید شود و من این را می‌دانستم، اما هیچ‌وقت از من نخواستند که دعا کنم. می‌دانستند تحملش را ندارم و این کار را نمی‌کنم. اما خودش همیشه در نماز حالت خاصی داشت و فکر می‌کنم که این دعا را می‌کرد. یادم هست هرکس از علی شغلش را می‌پرسید، می‌گفت من سرباز امام زمانم.

سال ۸۸ همراه سردار شوشتری بودند. به‌خاطر تولد علی‌رضا زمان مرخصی‌اش را با دوستش جابه‌جا کرد. همان زمان دوستانش همراه سردار شوشتری شهید شدند. خیلی ناراحت بود از این‌که چرا برگشت. از آن زمان به بعد، عکس دوستانش را زده بود به اتاق و وقتی می‌دید گریه می‌کرد.

بعد از یک سال، یک روز عکس را از دیوار برداشتم تا کمتر ناراحتی و گریه کند. تا وارد اتاق شد، متوجه شد و با ناراحتی از من خواست عکس را برگردانم به اتاق. یک بار هم روزهای آخرِ بودنش، از شهرستان برمی‌گشتیم. بچه‌ها ناراحت بودند و دوست داشتند بیشتر بمانند. به پسرم گفت: «محمد، تو دیگه بزرگ شدی. شاید فردا من شهید شدم.» این را که گفت، من ناراحت شدم و گفتم: «چرا این‌طور می‌گی؟» لبخند زد و گفت: «شهادت برای ما افتخاره.»

فرقی که همسر شهید با همسر جانباز یا آزاده دارد، چیست؟

مسئولیت همسر شهید در قبال تربیت فرزندان و جامعه خیلی بیشتر است و بار روحی بیشتری را به‌دوش می‌کشد. همسران شهدا تنهاتر هستند.

[ms 1]

در نبود همسرتان، با وجود بچه‌ها چه مشکلاتی دارید؟

مسئولیتی که روی دوشم مانده. تربیت و بزرگ کردن بچه‌ها به‌تنهایی کار سختی است. کارهای بیرون از منزل را هم باید خودم انجام دهم. مشکل مالی نداریم. بیشتر مشکلات روحی ناشی از تنهایی‌ست.

این که می‌گویند «شهید زنده است» چقدر شما لمسش می‌کنید؟

همیشه این حس را دارم که هر کاری می‌کنم، علی دارد من را می‌بیند.

این از حس تنهایی شما کم نمی‌کند؟

نه. خیلی کم نمی‌کند.

نظرتان در رابطه با ازدواج مجدد همسران شهدا چیست؟

بستگی به شرایط دارد. همسرانی که بچه ندارند، می‌توانند ازدواج کنند و دلیلی ندارد تا همیشه تنها بمانند. اما برای آن‌هایی که بچه دارند سخت است و حتی این احتمال وجود دارد که ازدواج موفقی نشود. و خب، تنهایی با ازدواج مجدد پُر نمی‌شود، چون خاطرات با همسر اول را نمی‌شود فراموش کرد. همه‌ی زندگی من با همسرم خاطره بود…

دست‌هایی معطر از مریم

[ms 0]

«خانه، بی شما خانه نیست.»
این را باید بنویسم، قاب بگیرم روی دیوار
چراغ خانه با شما روشن است…

ما از شلوغی خیابان‌ها،
از دلهره‌ی صورتک‌های غریبه،
از داد و از دود،
مثل جنگ‌زده‌ها پناه می‌آوریم به خیمه‌ی خانه،
که ستونش شمایید

هم شمایی که دست‌هایتان معطر از مریم است
-گرچه مایع ظرف‌شویی مهربانی بلد نیست-
و چشم‌هایتان که مأمن پرنده‌ها
-گرچه کم‌کم مهمان عینک شده‌اند-

«خانه، بی شما خانه نیست»
این را باید بنویسم به خط خوش، قاب بگیرم روی دیوار