از کشف حجاب قجری تا کشف حجاب پهلوی

[ms 2]

رضاشاه در ۱۷ آذر ۱۳۱۴ با حضور در مراسم افتتاح دانشسرای مقدماتی نوبنیاد تهران به همراه ملکه و دخترانش بدون حجاب، آغاز تحولی نوین را اعلام نمود. تحولی که به کشف حجاب شهرت پیدا کرد و اینگونه در تاریخ نقش بست.

بر اساس اسناد تاریخی اولین نشانه‌های بروز و ظهور کشف حجاب و حذف پوشش از سر زنان، به دربار حکام قاجار بازمی‌گردد. ناصرالدین‌شاه پس از مسافرت‌های خود به اروپا و آشنایی با فرهنگ غربی تمایل به تغییر حجاب بانوان پیدا کرد، به گونه‌ای که زنان اندرونی خود را به لباس‌های اروپایی آراست. بدین ترتیب افکار تغییر و حذف پوشش به مطبوعات آن زمان راه یافت و آنان به ترویج این موضوع پرداختند. ولی به علت پایبندی به اصول و عدم مقبولیت این کار بین مردم، رواج آن به دربار شاه محدود شد و موضوعی نبود که به گونه‌ای جدی مطرح و تبدیل به رویه‌ای عمومی شود.

رضاشاه معتقد بود کشف حجاب برابر با امکان بروز استعداد و لیاقت ذاتی زن است. کشف و رفع حجاب مساوی با تربیت و تجدد نسوان پنداشته می‌شد. از طرف دیگر هدف از این کار در بخشنامه ابلاغ شده به دستگاه‌های اجرایی اینگونه ذکر شده بود: «طبقه نسوان کشور ما که مادران رجال فردا هستند، مانند زنان سایر ممالک متمونه- از برکات علم و دانش و تمدن و تربیت برخوردار شوند.»

[ms 1]

وی به منظور ایجاد تغییر رویه در جامعه و تغییر اعتقادات مردم دست به اعمال سیاست‌هایی زد؛ سیاست‌هایی که در بین سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴ اعمال شد و در آخر به کشف حجاب منتهی شد. تصویب قانون «اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه» در پارلمان در تاریخ ۱۳۰۷ و اجرای آن از همان تاریخ، به گونه‌ای که مردان از هر طبقه و صنفی مجبور به پیروی از این قانون بودند. پس از این رویداد یکی از زنان پهلوی بدون حجاب با حضور در حرم حضرت معصومه مورد انتقاد شیخ محمد تقی بافقی قرار می‌گیرد.
به موجب این قانون علما و روحانیون نیز می­‌بایست از آن پیروی نموده و به جز عده‌­ی کمی از علمای متنفذ، باقی روحانیون و طلاب، اجازه استفاده از لباس روحانیت را در انظار عمومی نداشتند، به گونه‌­ای که نیروهای انتظامی موظف به برخوردهایی با عده‌ای از این صنف پرداختند.

رضاشاه پس از سفر به ترکیه و مشاهده وضعیت ترکیه و تغییرات و اصلاحات اتخاذ شده از سوی آتاترک، عزم خود را برای پیاده‌سازی سیاست حذف حجاب زنان جزم کرد (به گونه‌ای که مخبرالسلطنه رفع حجاب را سوغات ترکیه به رضاشاه می‌داند)، و موضوع را با وزیر فرهنگ و معارف خود علی‌اصغر حکمت در میان گذاشت و از وی برنامه‌ای برای رسیدن بدین منظور می‌خواهد. بدین منظور برنامه مبارزه با حجاب بر چهار محور تدوین می‌شود:

[ms 0]

الف- اداره مدرسه‌های ابتدایی تا سال چهارم به صورت مختلط توسط زنان.

ب- انتشار یک سلسله مقالات به نظم و نثر که همه به زبان پند و اندرز و انتقاد از عادات معمولی نقاب و حجاب سخن می‌گفت. در این بین افرادی چون پروین اعتصامی در این عصر و در دفاع از کشف حجاب رضاشاهی شعر گفته‌اند. البته شعرایی چون میرزاده عشقی و ایرج میرزا نیز که جز شاعران مشروطه‌خواه و ضد رضاخان بودند، اشعاری پیرامون نکوهش حجاب دارند که مربوط به قبل از موضوع کشف حجاب هستند.

[پروین اعتصامی: چشم‌ و دل‌ را پرده‌ می‌بایست‌ اما از عفاف. چادر پوسیده ‌بنیان ‌مسلمانی‌ نیست.

میرزاده عشقی: تا که‌ این‌ زن‌ کفن‌ سر برده نیمی‌ از ملت‌ ایران‌ مرده‌]

ج- تشکیل تدریجی مجالس جشن و خطابه و حضور دختران به صورت بی‌حجاب و همچنین حضور رجال محترم در این مراسم‌ها به منظور آشنایی هر چه بیشتر با فرهنگ جدید

د- ایجاد کانون بانوان در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۱۴ به ریاست اشرف پهلوی
صاحب منصبان حکومتی موظف بودند که به همراه همسرانشان بدون رعایت ‌حجاب در مجالس عمومی حضور به هم رسانند. به گونه‌ای که عدم حضور آنان بدون همسران بدون حجابشان منجر به جریمه و اخراج در رده‌های پایین و ثبت در پرونده برای رده‌های بالاتر می‌شده است.

از دیگر سو مبارزه با حجاب که از در ۱۳۱۵ شکلی عملی به خود گرفته بود، علاوه بر جنبه تبلیغی، جنبه تحکمی نیز داشت. ماموران نظامی با زنان با‌ حجاب برخورد کرده و حجاب از سر آنان به در می‌کردند.

برخورد مردم با این پدیده نسبت به سطح اجتماعی و اقتصادی و نوع تفکرات آنان متفاوت بود. زنان اشراف و دربار و حکومتیان و منتصبان به آنان با کمال میل این موضوع را پذیرفته بودند و عموما سعی در ترویج آن داشتند. (اشاره به تشکیل کانون بانوان). اما زنان طبقه سنتی و مذهبی خود را در مضیقه می‌دیدند. این زنان حضور خود را در اجتماع به حداقل کاهش دادند، به‌گونه‌ای که بعضی از آنان مبادرت به خارج کردن دخترانشان از مدرسه‌های تحصیلشان نمودند.

برخورد علما با حکومت بر سر مسائل پوشش به ۱۳۰۷ و هنگامه تصویب قانون اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه» باز می­گردد که در زمان کشف حجاب اوج گرفت. در مشهد به مناسبت اعتراض به تغییر لباس در سال ۱۳۱۴، درست چند ماه. قبل از واقعه کشف حجاب علما و مردم در مسجد گوهر شاد جمع شدند، ولی قوای نظامی مشهد به دستور رضاشاه اقدام به سرکوبی شدید آنان نمود. در‌واقع سرکوب گوهر شاد نمادی شد برای رژیمی که علم جنگ با اسلام را برداشته و‌ برای سرکوب، قشون‌کشی می‌کند.

تاملاتی در باب هویت زن مسلمان و راه‌های بازیابی آن

[ms 0]

“صد سال است که فرهنگ غربی به پشتوانه‌ی پول و زور و سلاح و دیپلماسی، سعی میکند فرهنگ غربی را و اسلوب زندگی غربی را بر جوامع اسلامی در میان زنان تحمیل کند. صد سال تلاش شده است برای اینکه زن مسلمان را از هویت خود بیگانه کنند. تمام عوامل اثرگذاری و قدرت به کار رفته است: پول، تبلیغات، اسلحه، فریبنده‌های گوناگون مادی، استفاده‌ی از غرائز طبیعی جنسی انسان؛ همه‌ی اینها را استخدام کرده‌اند برای اینکه زن مسلمان را از هویت اسلامی خود دور کنند. امروز اگر شما بانوی نخبه‌ی اسلامی تلاش کنید که این هویت را به زن مسلمان برگردانید، بزرگترین خدمت را به امت اسلامی و به بیداری اسلامی و به عزت و کرامت اسلامی کردید ”

جملات بالا، قسمتی از سخنان مقام معظم رهبری است در جمع میهمانان اجلاس زنان و بیداری اسلامی که هویت زن مسلمان را بزرگترین دغدغه در مسئله زن می‌دانند؛ و اما چه باید کرد برای این هویت دور شده؟

در ارائه راهکار، می‌توان بصورت مصداقی، راهبردها و عملیاتی را برشمرد، اما گاه لازم و ضروری‌تر است که ابتدا پیش‌فرض هایی را بیان کرد که راهکارهای احتمالی بدون توجه به آن عقیم خواند بود.

انسان، امری تمام نشده
در بحث از هویت انسان، اولین نکته‌ای که باید مد نظر باشد، این است که انسان در انسان‌شناسی اسلامی، آن چیزی است که خود او بخواهد. چرا که انسان امری تمام‌شده نیست. انسان قوایی دارد، استعدادهایی دارد، فطرت و طبیعتی دارد؛ ولی این فطرت و طبیعت باید شکوفا شود و این شکوفایی در دست انسان است.

شهید مطهری در کتاب انسان‌شناسی در قرآن معتقدند انسان در ناحیه خصلت‌ها و خوی‌ها یک موجود بالقوه است. یعنی هر موجود غیر انسان، همان چیزی است که او را ساخته‌اند ولی انسان آن چیزی است که خودش بخواهد.

بی شک خاستگاه هویت ما طبیعت ماست، اما سرنوشت ما، طبیعت انسانی نیست. انسان در عین اینکه در محدودیتهایی طبیعی چون وراثت، محیط طبیعی و اجتماعی، جنسیت و تاریخ و… وجود دارد و نمی‌تواند رابطه‌اش را با عوامل مذکور به کلی قطع کند، اما نیروهایی در او وجود دارد که می‌تواند سرنوشت و غایت او را خود تعیین کند. و با این حساب می‌توان گفت هویت قابل تغییر است و قابل تغییر دادن. قابل انحراف است و قابل اصلاح.

هویت؛ ترکیبی از مبداء و مقصد
از جمله مولفه‌های هویت، هویت جنسیتی در انسان است. جنسیت به عنوان امری طبیعی، یکی از خاستگاه‌های هویتی انسان است. لذا می‌بینیم که اسلام نسبت به زن و مرد و همه خلایق، یک دید واقع‌بینانه و متکی بر فطرت و طبیعت و نیازهای حقیقی دارد و به این طبایع بشری، اهتمام ورزیده است، اما مسئله‌ی اصلی اینجاست که این همه، به معنای آن نیست که آرمانی برای انسان‌ها ندارد. انسان‌ها در عین اینکه محکوم‌اند در چارچوب طبیعت خود حرکت کنند، یعنی نقطه آغاز دارند، هدفی نیز در مقابلشان گذاشته شده که مسیر حرکت را به آنها نشان می‌‌دهد.

پس می‌توان گفت نکته دوم در بحث هویت، لزوم توجه همزمان به مبداء و مقصد است. به عبارتی، در بحث از هویت، سخن از یک سیر و یک حرکت است در ظرف طبیعت به سوی آرمانها.

این نکته، شاید شاه‌کلید حل بحث‌های پیچیده و طولانی مباحث مربوط به جنسیت و ملاحظات جنسیتی، مخصوصا در بحث نقش‌آفرینی های زن در نگاه اسلامی باشد.

عده‌ای با نگاه به مبداء، بر تفاوتهای زن و مرد تکیه کرده و عده‌ای دیگر، با نگاه به مقصدی که خداوند همه‌ی نوع بشر را به آن فراخوانده، بر یگانگی اصرار می‌ورزند. حال آنکه قرآن هم به مبداء توجه دارد و هم به مقصد؛ و فراموش کردن هر یک، مسیر حرکت انسانی را خدشه‌دار می‌کند.

در بحث از هویت و هویت زنانه و اسلامی، غفلت از مبداء همان قدر به حرکت تکاملی ضربه خواهد زد که غفلت از مقصد.

با تمامی مقدمات بالا می‌توان ادعا کرد که اگر معتقد به هویتی از دست‌رفته در زن مسلمان باشیم – که هستیم- و قصد بازیابی آن را داشته باشیم، نمی‌توان یک چارچوب بدون تغییر به زن ارائه کرد تا خود را با آن قالب بزند. چرا که هویت انسانی، قالب نیست، یک سیر است و برای سیر دادن، شناساندن مبداء و هدف لازم است.

“هدف، رقابت خصمانه زن و مرد نیست. هدف این است که زنان و دختران بتوانند همان سیر و همان حرکتی را انجام دهند که وقتی مردان آن حرکت را انجام دهند، به صورت یک انسان بزرگ در خواهند آمد؛ زنان، انسان بزرگ شوند. این ممکن است و در اسلام تجربه شده است”

در بازیابی هویت حقیقی زن مسلمان، همان قدر که طبیعت زنانه‌ی زن به او شناسانده می‌شود، هدف و غایت نیز برای او شرح داده می‌شود تا بداند چگونه قرار است طبیعتش، مرکبی باشد برای رسیدن به آرمانهای اسلامی.

به عنوان مثال، در بحث از حضور اجتماعی زن، استدلال‌های متفاوتی ارائه می‌شود. این استدلال ها اگر با تاکید بر مبداء و طبیعت و خصلتهای زن مثل نیاز به برقراری ارتباط باشد، به نتیجه‌ای خواهد رسید؛ و اگر با تاکید بر تکلیف الهی در باب حضور باشد، نتیجه‌ای دیگر خواهد داد.

حال نگاه اصیل باید به گونه‌ای باشد که به دنبال انجام تکلیف الهی و رسیدن به آرمان، در ظرف خصلتهای زنانه بود. چنانکه مقام معظم رهبری در مورد شهید بنت‌الهدی صدر معتقدند: “عظمت زنی مثل بنت‌الهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛ حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. این‌گونه زنهایی را باید تربیت کرد و پرورش داد. ”

جنسیت، شکل‌گرفته در موقعیت
نکته سومی که در بازیابی هویت حقیقی زن مسلمان باید به آن توجه داشت، این است که اصولا جنسیت، امری منتزع از “موقعیت” نیست که بتوان آن را به خودی خود تشریح و مطالعه کرد. در قرآن نیز می‌بینیم تصویری که بین زن و مرد برقرار می‌شود در محیط و موقعیت است. برای مثال زن در خانواده، زن در جامعه، زن در مقام مادر، در مقام خواهر و… و زن و مرد در قرآن مکمل یکدیگر هستند و لذا هر گاه از زن بحث می‌کنیم، باید دانست که از نقش مونث در برابر مذکر بحث می‌شود.

“مقوم بودن هویت زن و مرد”، و تلاش برای بازیابی هویت حقیقی هر دو جنس، در اندیشه‌های مقام معظم رهبری چنین بیان می‌شود:

” اگر این یک قلم مساءله‌ی خانواده را شما در دنیا بررسی کنید و این بحرانی را که در مساءله‌ی خانواده وجود دارد، درست مورد توجه و کاوش قرار بدهید، می‌بینید که این ناشی از آن است که مسائل مربوط به ارتباطات دو جنس و همزیستی دو جنس و روابط دو جنس حل نشده، یا به تعبیر دیگری، نگرش، نگرش غلطی است. حالا ما که در مجموعه‌ی افکاری که مردان آنها را درست کرده‌اند، قرار می‌گیریم، می‌گوییم نگرش به مساءله‌ی زن، درست نیست؛ می‌توان گفت نگرش به مساءله ی مرد درست نیست -تفاوتی نمی‌کند- یا نگرش به کیفیت دو جنس، یعنی هندسه‌ی قرار گرفتن دو جنس، نگرش غلطی است.”

همچنین ایشان، بازگشت به هویت طراز اسلامی را برای زن و مرد، یک امر ضروری می‌دانند.
“درست است که ستم تاریخی نسبت به زن بیش از مرد بوده ولی در بسیاری از جوامع، مردان نیز تحت ستم فراوان بودند البته نه از ناحیه جنس زن بلکه از ناحیه نظام‌های استعماری. می‌توان گفت مرد هم مانند زن بخش عمده‌ای از شخصیت انسانی و واقعی خودش را در طول تاریخ از دست داده و از خود بیگانه شد و مرد نیز باید به حیثیت ذاتی خود بازگردانده شود. با توجه به این اصل احساس می شود که هم زن و هم مرد بایستی به زن و مرد طراز اسلام بازگردند.”
***

ناظر به نکات بالا، می‌توان راهکارهایی برای بازگرداندن هویت اسلامی به زن مسلمان متصور شد.

در یک دسته‌بندی کلان، شاید بتوان گفت تلاش برای بازیابی هویت حقیقی، شامل اقداماتی سلبی و ایجابی می‌باشد. اقداماتی برای ممانعت از رواج بیشتر هویت کاذب و اقداماتی برای شیوع هویت حقیقی.

[ms 1]

اقدامات سلبی برای عدم رواج هویت کاذب
اولین قدمها در جلوگیری از رواج هویت کاذب زن مسلمان، تلاش‌هایی است فرهنگی و معرفتی، برای بالا بردن درک زن مسلمان از آنچه تا کنون بر سرش آمده.

لذا ایجاد تلنگر و استفاده از نگاههای انتقادی که با رویکردهای متفاوت نسبت به جایگاه کنونی زن وجود دارد، می‌تواند در تابوشکنی و شکستن هیمنه‌ای که غرب برای زن ساخته است، مفید باشد.

مسئله مهم اینجاست که بدانیم تنها نقادان وضع موجود جایگاه زن، مسلمانان نیستند و مخصوصا نگاههای پست‌مدرن، نسبت به زن و خانواده در غرب نقدهای جدی و فراوانی دارند. لذا می‌توان از ظرفیت این تابوشکن‌های معرفتی استفاده کرد و البته هوشیار بود که این مرحله را به عنوان منزل ندانسته و فقط به عنوان یک پله و فرصت از آن استفاده کنیم.

این راهکار مخصوصا در مرزهای جغرافیایی محدود نشده و در بیرون از مرزها، شاید بسیار بیشتر پاسخگوی هدف باشد. مستندها، کتابها، مقالات و فیلم‌های مفیدی می‌توان در این زمینه پیدا کرد و سود برد.

علاوه بر تلنگرهای معرفتی و فرهنگی در طرد هویت کاذب زن مسلمان، مسلما اقداماتی اجرایی باید وجود داشته باشد تا کار معرفتی عقیم نماند. اقداماتی اقتصادی و سیاسی در جلوگیری از واردات کالاهایی که پیاده نظام فرهنگ غربی است، از این دست اقدامات هستند.

اقدامات ایجابی برای ترویج هویت حقیقی
و اما اقدامات ایجابی که در راستای ترویج هویت حقیقی زن مسلمان می توان انجام داد، تلاشهای فرهنگی-معرفتی و زمینه‌سازی های اجرایی است.

در کار فرهنگی، به نظر می‌رسد علاوه بر ذکر مناقب هویت حقیقی زن و تعاریفی از بایدها و هست ها در باب زن مسلمان، مهم‌ترین کار، ارائه الگو است. معرفی الگو، هم دارای مولفه‌های شناختی است و هم اینکه همزمان با شناخت، عواملی انگیزشی با خود به همراه دارد.

وقتی به مخاطب الگو ارائه شود، خصوصیتش این خواهد بود که زن، “می‌شود و می‌توانیم” را باور خواهد کرد. چرا که الگو، از یک توانایی که در عالم خارج محقق شده است، حکایت می‌کند و تنها به ذکر بایدهایی که معلوم نیست چه میزان قابلیت اجرایی شدن دارند، بسنده نمی‌کند.

“یکی از کمبودهای مهم در جامعه ما مشخص نبودن الگوی زن مسلمان بوده است که به خاطر همین کمبود، فرهنگ‌های اجنبی مدت ها در جامعه ما مجال تاخت و تاز یافتند.”

ارائه الگو
اهمیت نگاه تاریخی و جهانی در مسئله زن، ما را به این نتیجه می‌رساند که نباید در حصارهای زمان و مکان محدود شد و غفلت از هر یک از مولفه‌های کلان و سیستمی، خسارت زا خواهد بود و باعث جابجایی مسائل اصلی و فرعی و تغییر اولویتها در اجرا خواهد شد.

الگوهایی از زنان صدر اسلام و طول تاریخ تمدن اسلامی و یا الگوهایی معاصر و مجاهد در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و حتی به صورت سیره، کتاب، زندگینامه، خاطرات، مستند، فیلم و… بسیار وجود دارند.

حتی در این میان، بسیارند الگوهایی که قابلیت مصرف فرامرزی داشته و گاه با اندکی ویرایش، مصرف جهانی پیدا خواهند کرد. همچنین الگوهایی از زنان مسلمان خارج از مرزها که می‌توانند مخاطب داخلی داشته باشد.

از آنجا که الگو و اسوه، شخصیتی حقیقی است که در “موقعیت” های مختلف دست به عمل زده و با اجتهادی اسلامی، مسیر حرکت خود را از موقعیت موجود (مبداء) به سوی آرمانها (مقصد) انتخاب کرده، معرفی آن می‌تواند بهترین راهکار برای رواج هویت حقیقی زن مسلمان باشد.

استفاده از تکثر و تعدد موقعیت‌های مجاهدات زن مسلمان
البته ذکر یک نکته در اینجا مناسب خواهد بود و آن اینکه بررسی شخصیت و نقش‌آفرینی‌های زن معاصر در طول انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نشان می‌دهد زن مسلمان و مجاهد، گاه دانشمند و عالم و مخترع بوده و گاه در مقام مادری و همسری، مجاهدانی را تقدیم اسلام کرده است. گاه در خط مقدم تفنگ به دست گرفته، گاه امدادگر بوده. گاه مبارزاتی فکری و فرهنگی داشته و گاه کارهایی اجرایی در پشت جبهه. گاه…

وجود این تکثر نقش آفرینی ها، در عین اینکه نقش محوری و اصلی را الگوی زهرایی و زینبی می دانیم و دیگر شخصیتها به عنوان نمودهای شخصی و جزئی و معاصر آن الگوها هستند، یکی از بهترین سرمایه های ماست برای ارائه به زن مسلمان که نباید از دست داد.

چرا که این زنان در مجاهدات خود، هر یک در “موقعیتی” متفاوت نقش‌آفرینی کرده است که ممکن است حتی قابل تعمیم نباشد، اما می توان با این تکثرها، شناسایی موقعیت، اجتهاد در لحظه و به صحنه آوردن و استفاده از مولفه های هویتی زنانه برای رسیدن به مقصد الهی و آرمان انقلابی را به عرصه نمایش آورد تا زن مسلمان، با دیدن این صحنه ها، خود را برای نبردهای جدی‌تر پیش رو و نقش آفرینی و جهاد زنانه آماده کند و حتی دست به نقادی برخی عملکردها بزند.

به عنوان مثال در میان کتبی که زنان در دفاع مقدس را به تصویر کشیده‌اند، در کتاب “راز درخت کاج” ، مجاهده‌ای دیده می‌شود که “پوتین‌های مریم” از آن سنخ نیست. “از چنده لا تا جنگ” گونه‌ای مجاهدت نشان می‌دهد و “خاطرات مرضیه حدیدچی” گونه‌ای دیگر. “یکشنبه آخر” در فضایی شکل گرفته که بسیار با “دا” فرق دارد…

همچنین این تکثر، تنها در نقش‌آفرینی ها و موقعیت‌های متکثر و متفاوت خود را نشان نداده، بلکه در قالبها نیز نمایان می‌شود.

مثلا اگر در باب حضور زن در خط مقدم جبهه، تنها “عکس” های مریم امجدی را ببینی در خرمشهر، چیزی برداشت خواهی کرد که مثلا با خواندن “کتاب” پوتین های مریم فرق دارد. در کتاب پوتین‌های مریم، مریم امجدی سیر تصمیم‌گیری خودش را حتی در مورد ننشستن پشت وانت در کنار مردان را توضیح می دهد که چه تصمیمی گرفت و چگونه بعد از آن تصمیم، همیشه جلوی ماشین نشست، طوری که کمترین ارتباط با نامحرم را داشته باشد.

و این تعدد قالبها و استفاده از آن، به عنوان وسیله ای که ما را به هدف مطلوب می رساند، رسالتی است که بیش از همه، به عهده رسانه خواهد بود.

نکته‌ای که باید در اینجا متذکر شد این است که اصرار بر نگاه جهانی، به معنای تلاش برای دیدن تمامی واقعیت‌ها و منحصر نشدن به موقعیتها و مخاطب خاص و در نتیجه، تغییر حساسیت‌ها و ضرایب است.

نکته‌ای که در داخل مرزها نیز صدق می‌کند. رسانه‌ی انقلابی، رسانه‌ای است که ارائه الگو را به قشری خاص محدود نکرده باشد و با توجه به استدلالی که در مورد تکثر و تنوع موقعیتهای اجتهاد در لحظه گفته شد، بتواند با مخاطبان بیشتری ارتباط بگیرد. گاه معرفی زنی موفق در تربیت فرزند در یک روستا، بسیار بیشتر اثرگذار خواهد بود در باور “می شود و می توانیم”!

آنچه اکنون در ارائه الگوها و برجسته کردن ها دیده می شود، عموما زنان شهری، و مخصوصا تهرانی، تحصیل کرده، جوان، سطح اقتصادی متوسط و دارای خانواده ای فرهیخته است.

رسانه‌های ما ارائه الگوهای روستایی، شهرستانی، خانه دار، نوجوان و مسن، کمتر از متوسط و فقیر و… فراموش کرده‌اند و لذا این مخاطبان را لااقل در اثرگذاری از دست داده‌اند.

پیگیری‌ها و مطالبات رسانه‌ای
علاوه بر تلاشهای فرهنگی در شناساندن هویت حقیقی زن، که بار زیادی از آن بر دوش صاحبان رسانه است، می‌توان گفت رسانه به اعتبار رسانه بودنش و ضریب‌دهی به مسائل، در پیش رفتن اقدامات اجرایی نیز سهم زیادی دارد.

وظایف نظارتی، قانونگذاری، نهادسازی در عرصه زن و هویت اسلامی او، به عهده هر نهادی که باشد، رسانه نیز در آن نقش خواهد داشت. پیگیریهای رسانه ای، مطالبه، تشخیص مسائل اصلی و گفتمان سازی در مورد آن و… کارهایی است که رسانه می تواند و باید انجام دهد.

توجه به حجاب، به عنوان چتری بر سر هویت زنانه
و اما در آخر، نکته ای درخور توجه و عینی برای کار وجود دارد و آن استفاده از فرصت بزرگ “اقبال به حجاب” در امت اسلامی است.

حجاب، با اینکه تمامی مسائل و هویت زن مسلمان نیست، اما چتر بسیار خوبیست بر سر هویت زنانه که می تواند میزان سلامت حرکتهای اصلاحی در مسئله زن را مشخص کند. و لذا موج حجاب خواهی در جهان اسلام، فرصت خوبی را فراهم ساخته برای بحث و گفتگو و صدور تفکر انقلاب اسلامی در مورد زن و بازیابی هویت حقیقی او.

البته پرواضح است که دغدغه حجاب در داخل، با دغدغه حجاب در خارج ایران تفاوتهای ظریفی دارد که باید رعایت شود و می توان گفت حتی شاید بحث در باب حجاب، در خارج از حکومت اسلامی راحت تر باشد! و شاید این سختی داخلی، معلول نگاههای تهدید محور و منفعلانه و صرفا جواب دادن به شبهات بوده است که باید از ارتکاب دوباره آن بر حذر بود.

منابع:
• آیینه زن- مجموعه موضوعی سخنان مقام معظم رهبری- کتاب طه
• زن و بازیابی هویت حقیقی- گزیده بیانات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی- انتشارات انقلاب اسلامی
• انسان در قرآن- شهید مطهری- انتشارات صدرا
• آسیب‌شناسی نظام آموزشی از دیدگاه جنسیتی- معاونت پژوهش موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)

آیا او یک مرد است؟

[ms 0]

«این بابامه که داره تو خونه ظرفا رو میشوره»

«این مامانمه که رفته یه ظرفشویی بخره تا به بابا کمک کنه»

«این منم که خوشحالم چون ظرفشویی باعث خوشحالی هممون شده»

این دیالوگ باید برای بسیاری از مخاطبان آشنا باشد. دیالوگ مربوط به یکی از پیام‌های بازرگانی هست که امروزه لابه لای برنامه‌های تلویزیون پخش می‌شود.

البته در نگاه اول ممکن هست برای بسیاری (حتی آنهایی که ذوب در مدرنیته شده‌اند‍!) هم کمی سنگین بیاید اما بعد از اندکی بالا پایین کردن مطلب، همگی (حتی مادربزرگ‌ترها هم!)به خودمان می‌گوییم که با توجه به شرایط امروزه طبیعی‌ست و چیز خاصی نیست..

این دیدگاه، که در این تبلیغ خیلی ظریف گنجانده شده است، را میتوان غالبا در فیلم‌های تلویزیونی هم پیدا کرد. نکته‌ای که بر اثر تکرار و البته گذر زمان و مسائل دیگری که قابل بحث هست، نکاتی‌ست که طبیعی جلوه کرده‌اند. حال این نکات که اشاره شد شامل چه چیز هایی است؟

-ضعیف شدن جایگاه مرد در خانواده
-ضعیف شدن جایگاه زن در خانواده
-ایجاد اختلال در شکل و صورت طبیعی خانواده

اگر وضعیت زنان، مردان و خانواده‌ها را در زمان‌های بسیار قدیم بررسی‌ای تاریخی کنیم، متوجه خواهیم شد که در آن زمان‌ها زنان در جایگاه بسیار حقارت‌آمیزی قرار داشتند. که این شرایط در همه­‌ی تمدن‌های قدیم همچون تمدن یونان، سومر، مصر، هند، چین، ژاپن، ایران باستان و تمدن‌های دیگر مشابه بوده است.۱ برای مثال در اسطوره‌های یونانی زنی خیالی به نام پاندورا سرچشمه بدبختی‌ها و مصائب بشری است و یا در تمدن مصر که یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌ها بوده است، زن حق خارج شدن از منزل را جز برای خدمت کردن به معبودان یا شاهان نداشته است. حتی در مواردی با زنان همچون کالا برخورد می‌شده است و هیچ حق و اعتباری را برای زنان قائل نبوده‌اند. در آیین مسیح نیز آمده است که زن همان حوای مجسم است که آدمی را از فردوس برین محروم ساخت.۲ این وضعیت که در شبه جزیره عربستان به حد زنده به گور کردن دختران هم رسیده بوده است با ظهور اسلام و قوانین دینی و انسانی‌اش کاملا تغییر کرد. اما در بسیاری از دین‌های دیگر همچون مسیحیت و یهودیت، به دلیل تحریف‌هایی که در کتب مقدس‌شان به وجود آمده بوده است، وضعیت محدود زنان ادامه داشت، چنان‌که علاوه بر متون عهد قدیم، عهد جدید هم شامل مضامینی با همان محتوای دست‌کم گرفتن زنان بود. در کتاب عهد جدید پولس رسول آمده است: اجازه نمی‌دهم که زنان به مردان چیزی یاد بدهند یا بر آنان مسلط شوند.۳

تا اینکه قرن هفدهم یک تحول بزرگ در غرب با عنوان «حقوق بشر» صورت گرفت که حتی در این امر هم تماما دفاع یکجانبه از حقوق مردان صورت گرفت که منجر به اعتراض عده‌ای شد که به این اعتراض‌ها در چارچوب آرمانهای فمنیستی شکل گرفت.

فمنیست‌هاگرایش‌های مختلفی پیدا کردند که آرمان مشترک همه آنها دفاع از حقوق زنان بود که در بعضی از گرایش‌های آنها این موضوع بیش از حد افراطی دنبال شد تا جایی که زن و مرد را متقابل هم دانستند و زنده کردن حقوق زنان را تنها با انتقام از مردان دست‌یافتنی دانستند. شاهد این موضوع گفته‌های خانم سیمین دوبوار است که گفته: مردان مصداق دوزخ و برهم‌زننده فردیت و آزادی زنان هستند۴ این جنبش و آرمانهایش عامدانه یا غیر عامدانه همراه با اهداف شوم سرمایه‌داران زمان شد و (تبدیل به ابزاری در دست سرمایه‌داران گردید که) به اسم استقلال زنان، آنان را از کار در خانه، به کار در کارخانه‌ها مشغول کردند. توضیح همه مصایبی که فمنیست‌ها به اسم دفاع از حقوق زنان بر زنان وارد کردند، خارج از حوصله این مقاله است اما به صورت خلاصه اگر در قدیم، انسانیت زن زیر پا گذاشته شده بود این جنبش «زن بودن» زن را بکلی به دست فراموشی سپرد و با فعالیت‌های خود به تزلزل خانواده کمک بسیاری نمود.

[ms 1]

در این بین همانطور که در زمان جاهلیت قدیم با وجود نبود رسانه، رفتارهای تحقیر آمیز غرب و محدودیت فکری انها نسبت به این موجود از غرب به شرق انتقال یافته بود. در جاهلیت مدرن به کمک ابررسانه‌ها، آرمان‌های فمنیستی نیز به شرقیان منتقل شده است؛ اما باید اشاره کرد که در شرق مخصوصا جهان اسلام زن از موقعیت متفاوت‌تری با دنیای توحش‌گونه غرب(حداقل در برخورد با مسئله زن) داشت. استاد بزرگ شهید مطهری در این زمینه بیان می‌کنند:
» نهضت اسلامی زن با نهضتی که در مغرب زمین روی داد، از دونظر تفاوت بنیادی دارد:
اول در ناحیه روان‌شناسی زن و مرد است که اسلام اعجاز کرده است. دوم این که اسلام در عین آن که زنان را به حقوق انسانی‌شان آشنا کرد و به آنها شخصیت و هویت و استقلال داد هرگز انها را به تمرد و عصیان و طغیان و بدبینی نسبت به جنس مرد وادار نکرد.» 5

این جنبش همان‌طور که زنان را نسبت به مردان بدبین کرده است، مردان را نیز به همان نسبت از جایگاه مدیریتی خود پایین آورده و در کل خانواده‌ها را دچار تزلزل کرده است. در حالی که اسلام خانواده را محیطی می‌داند که زن و مرد را درکنار هم و نه در مقابل هم هر کدام در جایگاهی که فطرتا مناسبشان می‌باشد مسئول پیشرفت خانواده هستند.

اگر بنا بر آن چیزی که اسلام فرموده است، زن جایگاه مدیریتی خانه و مرد جایگاه مدیریتی خانواده را حفظ کنند، به وضوح به الگوی خانواده مورد نظر اسلام نزدیک‌تر خواهند شد و ارامش و سکونی که قرآن از آن یاد می‌کند، بیشتر و بیشتر در خانواده‌هایمان موج خواهد زد.

در این وجیزه هر چند به صورت مختصر ریشه‌های تاریخی و اجتماعی پدیده‌ی تغییر جایگاه مرد و زن را به صورت مختصر بیان کردیم ولی می‌توان این مطلب را مقدمه‌ای برای ورود به این اصل مهم و تلاش در جهت رفع معضلات اجتماعی و خانوادگی نمود که در این بین آن کسانی که بیشترین تاثیر را در این زمینه می‌توانند داشته باشند، اصحاب رسانه و صدا و سیما و مخصوصا مسئولین مربوطه و متولیان فرهنگی هستند که پیشنهاد نویسنده در این‌باره و برای شروع فعالیت در این زمینه همت مسئولان مربوط در جلوگیری از انتشار و یا اصلاح مطالبی با چنین محتواهایی‌ست. قصد مقصر جلوه دادن یک نهاد و سازمانی را نداریم ولی در این انحرافات پیش آمده که نمونه‌اش را در تبلیغ یاد شده دیدیم که خیلی از سازمان‌ها و ارگان‌ها سهم دارند و همین‌طور برای اصلاح این دیدگاه به وجود آمده در جامعه ایرانی اسلامی‌مان نیز بسیاری از همین سازمان و ارگان‌ها نقش به سزایی خواهند داشت که صدا و سیما در این بین نقش پر رنگ‌تری را ایفا خواهد کرد.

پی‌نوشت ها:
۱-زن در تاریخ و اندیشه اسلامی /فتحیه فتاحی زاده/تهیه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما/موسسه بوتان
۲-تاریخ تمدن ویل دورانت
۳-رساله جدید پولس رسول
۴-لذات فلسفه ویل دورانت
۵-نظام حقوق زن در اسلام شهید مطهری

معجزه نیست؛ ظرفیت وجودی «زن» است

[ms 5]


گاهی قصه‌ای می‌خوانی، شعری، یا افسانه‌ای… باورشان می‌کنی یا نه، مهم نیست! فقط می‌خواهی چیزی خوانده باشی! می‌خواهد قصه باشد، افسانه باشد و یا حتی واقعیت! اما گاهی این وسط واقعیت‌هایی می‌مانند و قصه می‌شوند! اگر ارزش ماندگاری داشته باشند! و قصه‌ها نیازمند تکرارند… تا واقعیت‌های جاریِ امروز تهی‌دست نباشند!

گاهی تاریخ را هم که بخوانی، انگار می‌کنی افسانه خوانده‌ای؛ وقتی قصه‌ی «طوعه» را می‌خوانی که یک‌تنه و تنها پشت مسلم‌بن عقیل ایستاد و همراهی‌اش کرد. در موقعیتی که هیچ مردی در کوفه پیدا نشد که جرأت پناه دادن به مسلم را داشته باشد، این زن، «طوعه»، میزبان او در خانه‌اش بود…

وقتی می‌بینی، «دلهم» همسر زهیربن قین فقط و فقط با کلامش و با چند جمله می‌تواند گره‌های کور شک و تردید را از دست و پای همسرش باز کند و راه سعادت ابدی را برایش هموار کند…

آن‌جا که می‌خوانی مادری سر پسر شهیدش را که یزیدیان برایش به ارمغان فرستاده‌اند، به سمت دشمن پرتاب می‌کند و با صدایی رسا، بدون اینکه بلرزد، بدون سستی، بدون شک، فریاد می‌زند: «ما چیزی را که در راه خدا داده‌ایم، هرگز بازپس نمی‌ستانیم»!…

آن‌گاه که مادری طفل شیر خواره‌اش را بی‌جان، تیرخورده، خونین، میان دست‌های همسرش می‌بیند و اشک نمی‌ریزد، مویه نمی‌کند و گریبان نمی‌درد…

وقتی تاریخ را می‌خوانی که زنی بعد از شهادت همسرش، ندای «هل مِن ناصر…»ِ حسین را می‌شنود و با عمود خیمه به میدان می‌رود و با دشمن می‌جنگد و شهید می‌شود…

آن هنگام که مادر یا همسری تنها مرد زندگی‌اش را روانه‌ی میدان می‌کند و  به کمتر از شهادت در راه امام راضی نمی‌شود…

آن‌جا که شنیده‌ای زینب، خواهر است و عمه و مادر. داغ‌دیده است و درد روی دلش سنگینی می‌کند و سینه‌اش می‌سوزد، اما بعد از امام (ع) پرچم قیام عاشورا هم‌چنان زنده است و روی دست‌ها و شانه‌های اوست که خودنمایی می‌کند…

به برگ‌های این‌چنینی تاریخ که می‌رسی، گمان می‌کنی قصه خوانده‌ای یا افسانه‌ای. اما این‌ها داستان و افسانه و قصه نیست؛ معجزه هم نیست؛ واقعیتی است که به تاریخ آبرو داده است تا «زن» مسلمان بتواند سرش را بالا بگیرد و ادعا کند می‌تواند تاریخ بسازد.

معجزه نیست؛ ظرفیت وجودیِ «زن» است. زن‌های میدان عاشورا هیچ کدامشان با اصرار و اجبارِ کسی همراهِ کاروان امام نبودند. همه داوطلبانه امام و اهل بیتش را همراهی کردند و اگر نبودند و اگر جایشان خالی بود در کارزار جنگ با یزیدیان، چه کسی بود که کلامش معجزه باشد؟ که دلش قرص باشد و دل مردش را قرص کند؟ چه کسی می‌توانست از «مرد»، شیر میدان جنگ بسازد آن روز؛ آن روز واقعه؟

بیداری زنان عاشورایی
بى‏‌تردید یکى از گروه‏‌هاى نقش‏‌آفرین در نهضتِ عاشورا زنان بودند.  اسلام با قیام  حسین (علیه‏‌السلام) زنده است، اما سهم بزرگى از این زنده ماندن مربوط به زنانى است که تاریخ، مانندشان را کمتر به خود دیده است. زنان در کربلا نشان دادند که تکلیف شرعی و اجتماعى، خاص مردان نیست، بلکه آن‌ها هم به واسطه‌ی وظیفه‌ی شرعى خود باید به جریان‏‌هاى اجتماعى توجه کنند و آن‌جا که مسئله‌ی حمایت از دین و اقامه‌ی حق، تنها با قیام آنان میسر می‌شود، به میدان بیایند.

«زن» مسلمان، به جهانیان نشان داد که از آگاهى و شناخت و شعور برخوردار است و برخلاف آن‌چه سردمداران دفاع حقوق زن می‌پندارند، زن مسلمان نه عروسک حرم‌سرا و نه موجودى به دور از واقعیت‌ها و مسائل اجتماعى و سیاسى و نظامى است و تاریخ عاشورا بیانگر این واقعیت است، چنانکه زمانى که افرادى چون عمر سعد در انتخاب صراط مستقیم راه را گم کردند و افرادى چون زهیربن قین در یارى امام دچار تردید شده بودند، زنانى چون دلهم (همسر زهیر) شوهرش را به یارى امامش دعوت کرد و او را از تنگناى امتحان، سرفراز بیرون آورد.

زن‌هایی که نه‌تنها نیاز به دلگرمی و حمایت و پشتیبانی نداشتند، بلکه خود بهترین حامی و یاور سربازان امام بودند و این، از روحیه‌ی بیدار و آگاه آن‌ها خبر می‌داد.

صبر زنان عاشورایی
پایدارى در برابر سختی‌ها و مشکلات از مهم‏‌ترین جلوه‌های زنان عاشورایی است. زینب به همه‌ی مخاطبان مکتب خود یاد می‌دهد اگر در راه آرمان‏‌هاى الهى شکیبا باشند، به آن‌چه کمال مطلوب انسانى است، خواهند رسید. او این اصل را در مکتب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدرش، على (علیه‏‌السلام) و مادرش، زهرا (علیهاالسلام) آموخته بود. کسى که پرورده‌ی دامان پیامبر اعظم (صلی الله‏ علیه‏ و آله) است و در آغوش امیرمؤمنان، على (علیه‏‌السلام) و دامان حضرت زهرا (علیهاالسلام) پایدارى را تجربه کرده است، به جایى می‌رسد که آزمون الهى را نماد زیبایى معرفى می‌کند، آنجا که فرمود: «ما رأیت إلا جمیلا».

فریاد برمی‌آورد و کاخ یزید را این‌گونه می‌لرزاند: «اى یزید! آیا چنین می‌پندارى که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما در پیشگاه خداوند خوار شدیم و تو گران‏مایه گشتى؟»

زن عاشورایی در وداع عزیزش اشک بسیار نریخت و کودکش را در تحمّل تشنگی و گرسنگی به صبر تشویق کرد و کودکان را از جلوی چشمان سربازان حسین (علیه‌السلام) به دور نگه داشت، تا بی‌تابی آن‌ها مقاومت دلیرمردان را در هم نشکند.

زن عاشورایی زمانی که بدن غرقه‌به‌خون و تکّه‌تکّه‌شده‌ی عزیزش را نزدیک خیمه می‌آورند، در مقابل امام بی‌تابی نمی‌کرد، تا امام به رقّت کشیده نشود؛ حتی زمانی که طفل شیرخوار امام حسین (علیه‌السلام)، علی اصغر (علیه‌السلام) را با تیر سه‌شُعبه شهید کردند، رباب، مادر علی اصغر، جلو نیامد و امام، خواهر خود، زینب را خواند و فرزندِ خود را به او داد.

آن‌گاه که بدن حضرت علی اکبر را آوردند، هیچ یک از زنان جلو نیامدند. هم‌چنین زمانی که بدن غرقه‌به‌خون صحابه را می‌آوردند، عموما همسران و مادرانشان پیش امام نمی‌آمدند؛ و این شاید به این دلیل بود که صاحب این خون‌های ریخته‌شده و بدن‌های تکّه‌تکّه‌شده را امام  می‌دانستند و به خود اجازه‌ی مویه بر بدن بی‌سر و تکه‌تکه‌ی عزیزانشان را نمی‌دادند.

رسالت بزرگ زنان عاشورایی

آن روز، روز واقعه بود و زن مسلمان بیدار صبور آن روز توانست از امتحان سخت کارزار عاشورا به‌سادگی عبور کند و سرش را درست مثل یک قهرمان بالا بگیرد. حسین (علیه‌السلام) و یارانش کشته شدند. جنگ تمام شده، اما کارزار عاشورا هنوز به جایی نرسیده است. تازه اول راه است و زن عاشورایی می‌داند اگر عهده‌دار پرچم قیام عاشورا نباشد، اگر رسالت بزرگ پیام‌رسانی و افشاگری‌اش را فراموش کند، عاشورا ابتر خواهد ماند و خون امام و یارانش ثمری نخواهد داشت.

و زینب… طلایه‌دار این رسالت مهم بود که از عصر عاشورا تا لحظه‌ی مرگ، حتی آنی، دست از بیدارگری مردم و افشاگری ظلم و ستم دستگاه اموی برنداشت.

یکى از وظایف مهم زن عاشورا خبررسانی بود. تلاش براى روشن‏‌سازى افکار عمومى و بی‌اعتنانبودن نسبت به جهل مردم درباره‌ی اخبار مهم در جامعه، هدف زن‌های عاشورا بود. یکى دیگر از شاخص‏‌هاى بارز خبررسانى عاشورا، افشاگرى و رسوا کردن حکومت یزید و نشان دادن چهره‌ی پلید امویان بود.

[ms 6]

عقیله‌ی بنی‌هاشم در شهر کوفه، رفتار وحشیانه‌ی دشمن با خاندان پیامبر را شرح داد و از چهره‌ی پُرنفاق آن‌ها پرده برداشت. حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود:

«اى مردم! می‌دانید چه پاره‌ی جگرى از پیامبر شکافتید؟ کدام پرده‏‌نشینان عصمت را از پرده بیرون آوردید؟ آیا می‌دانید چه خونى از پیامبر بر زمین ریختید و از او هتک حرمت کردید؟»

حضرت زینب (علیهاالسلام) در خطبه‌ی آتشین خود در کاخ یزید نیز پیشینه‌ی خانوادگى وى را در جمع سران و بزرگان محفلش آشکار ساخت. خطبه‌ی کوبنده‌ی سفیر کربلا چنان اوضاع مجلس آراسته‌ی یزید را آشفته کرد که وى ترسید با افشاگری‌هاى دختر على‌بن ابی‌طالب، پایه‏‌هاى حکومتش دچار تزلزل شود. به خاطر همین، گناه قتل حسین (علیه‌السلام) را به گردن عبیداللّه‏‌بن زیاد انداخت و فکر می‌کرد با این کار شانه‌های خود را از زیر بار سنگین کشتن امام خالی کرده است.

در واقعه‌ی عاشورا زنان سفیران کربلا بودند و با تأکید و تکرار بسیار واقعه‌ی عاشورا، از تمامى شیوه‌‏ها و امکانات استفاده کردند تا واقعه‌ی مهم عاشورا را برجسته سازند. حضرت زینب، امام سجاد و ام کلثوم از ابزارى چون شعر، خطبه و برپایى مراسم سوگوارى بهره بردند تا خبر کربلا را به گوش همگان برسانند. هم‌چنین، محل تبلیغات اهل‏‌بیت در چند شهر مهم اسلام، یعنى کوفه، شام و مدینه در آن دوره‌ی زمانى از هر جهت مناسب بود و چگونگى بیان واقعه در شهرها بر حسب اوضاع فرهنگى، اجتماعى و سیاسى هر شهر صورت می‌گرفت.

در کنار این مسئولیت بزرگ سفیران کربلا، وظیفه‌ی حفظ واقعیت‌های قیام عاشورا را نیز به عهده داشتند که مقابله با انتشار اخبار و عقاید دروغ و تحریف‌شده است.

پس از واقعه‌ی کربلا، حکومت پلید اموى می‌خواست نهضت حسینى را تحریف کند. زینب (علیهاالسلام) و همراهانش به‌عنوان پیام‌‏آوران کربلا با خطبه‏‌هاى روشنگر خود، از این تحریف جلوگیرى کردند و سخنان آنان به‌عنوان سند زنده و معتبر در تاریخ جهان، مجال هرگونه تغییر در واقعیت و اهداف نهضت را از دشمن گرفت.

حجاب زن عاشورایی
سهل‌بن ساعدی می‌گوید: به دروازه‌ی دمشق رفتم. بیرق‌هایی پی‌درپی پیدا بودند و سواری دیدم که بیرقی در دست داشت. پیکان از بالای آن بیرون آمده و سری بر آن بود که شبیه‌ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود! ناگاه دیدم از پشت سر وی زنانی بر استرانی بی‌روپوش سوارند. نزدیک شدم و از زن نخستین پرسیدم: کیستی؟ گفت: سکینه بنت‌الحسین. گفتم: چه حاجتی داری تا برآورم؟ من سهل ساعدی هستم. جدّ تو را دیده‌ام و حدیث او را شنیده‌ام. گفت: ای سهل! به حامل این سر بگو آن را به پیش ببرد، تا مردم مشغول نگریستن آن شوند و به حرم پیامبر (صلی الله علیه و آله) نگاه نکنند! سهل گفت: چهارصد دینار دادم تا آن کار را انجام دهد.

زن عاشورایی، در عین حضور در عرصه‏‌هاى مختلف، پاک‏دامنى و حجاب خود را با سلاح عزت و شجاعت حفظ می‌کند. از دشمن هیچ نمی‌خواهد جز اینکه آنها را در معرض دید مردم قرار ندهد و حجاب آنها را ندرد.
در واقعه‌ی عاشورا، زنان مستقیما وارد میدان سیاست شدند و حماسه‌ای ساختند که تا تاریخ زنده است و قلب بشریت می‌تپد، این قیام برای آنان پیام دارد.

زنان در حین مصیبت و پس از آن، رسالت الهی خود را در حفظ حجاب به باد فراموشی ندادند. آن زمان که همه‌ی یاران امام شهید شدند و امام حسین (علیه‌السلام) عزم میدان کرد، برای خداحافظی و روشنگری وظایف زنان به خیمه‌ها برگشت و فرمود: » آماده‌ی مصیبت باشید. لباس‌های روی خود را سخت بپوشید. بدانید که خدا حامی شماست و از شما محافظت می‌کند و از شرّ دشمنان نجاتتان می‌دهد و عاقبت امورتان را ختم‌به‌خیر می‌کند.»

امام حسین (علیه‌السلام) اولین هشدار را در ملاحظات ظاهری و پوشش زنان بیان کرد و زنان که می‌دانستند کارزار دشمن جنبه‌ی مادی و اقتصادی دارد، زیورها و لباس‌های اضافی خود را به سوی آنان پرتاب کردند، تا در پی غارت آن‌ها، لحظه‌ای بیاسایند.

زمانی که دشمن می‌خواست اسرا را وارد شام کند، امّ کلثوم از آن‌ها خواست تا سرها را از محمل زنان دور سازند، تا مردم با نگاه به سرهای بریده، کمتر به محمل زنان نگاه کنند و دخترکانِ مقنعه از سر کشیده را با نگاه نیازارند! اما شمر ملعون با وجود این درخواست، ابتدا محمل‌ها را وارد شهر کرد!

در مجلس یزید، سکینه، دختر امام به گریه افتاد و زمانی که یزید علت آن را جویا شد، فرمود: «کیف لا یَبکی مَن لیس لها الستر تستر وجهها عنکَ و عن جُلساءِ مجلسِکَ؟؛ چگونه گریه نکند کسی که پوشش و نقابی برای او نیست، تا صورت خود را از تو و مردان مجلست بپوشاند؟!»

زینب (علیهاالسلام) شجاعانه در این مجلس، همچون پدر، برادر و مادرش خصم را به ذلّت کشاند و شخصیت متزلزل یزید را در مقابلش همچون برگی خشک‌شده در هم فشرد تا تجربه‌ی تاریخ عاشورا سنّت تاریخ استکبار شود که حجاب زن مسلمان بالاترین سلاح ایمان است.

و این‌چنین عاشورا محکی شد برای زن تا اثبات کند که او هدف دشمن است و دشمن پس از کشتن مردان جامعه، به سراغ او خواهد آمد، و این برای دشمن درسی شد که اگر زن پاسدار ولایت و رهبری دین گردد، قوی‌ترین و پراستقامت‌ترین فرد در مقابل دشمن خواهد بود.

دشمن، که حجاب زنان را قوی‌ترین سلاح در تثبیت مدیریت ولایت می‌دید، حجاب از سر آنان کشید، غافل از آنکه گرچه حجاب به زن ارزش می‌دهد، اما آنکه حجاب را ارزش می‌بخشد، زینب‌گونه بودن و زینبی رفتار کردن است!
عظمت رسالت زن در حفظ حرمت پوشش، در عاشورا مشخص گردید و پیام عاشورا به همراه مفهوم حجاب، تا زمان جاری است، انعکاس خواهد داشت. و دقیقا به همین خاطر  است که دشمنان، حجاب را جزو مهم‌ترین محورهای مبارزه‌ی خود قرار داده‌اند؛ زیرا حجاب، لباس حمایت از ولایت است.

زن، از عاشورا تا امروز
عاشورا حماسه‌ای است که اگرچه مردان در صف جلوی این حماسه نقش‌آفرینی کردند، زنان بیدار و آگاه و هوشیاری پشت خط مقدم این جبهه حضور داشتند که مردانی این‌چنین را به میدان شهادت و رشادت می‌فرستادند.

عاشورا عظمتی به بزرگی تاریخ دارد که ماندگاری‌اش را زنان حاضر در واقعه رقم زدند و زنده نگهش داشتند.
عاشورا ایستگاه ارزشی سالیانه‌ی زن است که خود را بیابد و ارزیابی کند و فاصله‌ی راه را تا الگوی متعالی کمتر نماید؛ زیرا کربلا از تمامی جنبه‌های تعالی گوشه‌هایی در خود دارد.

عاشورا رمز انقلاب درونی زن است؛ مجموعه‌ای گردآوری‌شده از تمامی عوامل احساسی: کودک یتیم، زن داغ‌دیده، تشنگی، گرسنگی، اسارت، شهادت، غارت‌زدگی، بیماری، هتک‌حرمت، تازیانه و… و آن‌جا که زن می‌بیند در دل شب، زنی تنها با رسالتی عظیم از خیمه‌های نیمه‌سوخته، خیمه‌ای برپا می‌کند و کودکانی را که بدنشان از تازیانه سیاه شده است و از ترس به سوی قتلگاه می‌شتابند، گرد آورده، آنان را با ذکر آینده‌ی قیام، آرام می‌کند و آن‌گاه که همه می‌خوابند، خود به عبادت می‌ایستد، می‌فهمد که این عظمت، صورت جدیدی از تصویر زن است که باید آن را به خاطر سپرد و او را رها نساخت.

اگر دشمنان بگذارند که زنِ خسته‌ی قرن، اهل بیت (علیهم‌السلام) را بشناسد و شخصیت خود را در مکتب آنان پرورش دهد، چنان جلوه‌ای از این مکتب بروز خواهد نمود که در تلألو آن، دل‌ها جذب می‌شوند و عقل‌ها حق را می‌یابند.

حقیقت این است که هنوز نقش تربیتی اهل بیت (علیهم‌السلام) و تأثیر اعتقاد به آن‌ها ناشناخته مانده است. آن‌ها چشمه‌های همیشه‌جوشان هدایت‌اند که در پرتو نورشان، فطرت‌ها آسوده می‌شود و نیروها از هرز شدن به رشد می‌رسند و در انعکاس قدرتش، تمامی مکاتب تربیتی دنیا به شگفت می‌آیند.

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب؟

[ms 1]

در حادثه عاشورا یکی از مطالبی که کمتر بدان پرداخته و کمتر پیرامون آن نوشته شده این است که چرا حسین‌بن علی (ع) در حرکت دفاعی – اصلاحی خود پس از مرگ معاویه، ‌به همراه خانواده خود عازم شد؟ سفری که در ابتدا به قصد دفاع بود و پس از آن برای تشکیل حکومت و در آخر نیز در جهت دفاع از حیثیت و عزت خود و خاندانش. چرا ایشان خانواده خود را در مدینه یا مکه باقی نگذاشت و تنها به همراه یاوران خود رهسپار مکه و یا کوفه نشد؟ وی از سر ناچاری اهل‌بیت خود را به همراه آورد و یا از سر ایجاد حس شفقت و انسان‌دوستی در میان مردمان؟ آیا روندی که حاکمان مدینه و مکه بر وی پیش گرفتند امام را مجبور بدین کار نمود؟

برای پاسخ به سؤالاتی از این قبیل پیرامون علل همراهی خاندان حسین‌بن‌علی (ع) به همراه ایشان به سمت مکه و سپس به سوی کوفه، تاریخ عاشورا را به سه قسمت تقسیم کرده و در این سه قسمت به علل این کار می‌پردازیم: ۱- خروج حضرت از مدینه ۲- خروج حضرت از مکه و ۳- هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل در میانه راه کوفه.

امام در مواجهه با درخواست بیعت با یزید در مدینه، با یک تهدید جدی روبرو شد؛ تهدیدی که وی توانست با درگیری کلامی که با مروان‌بن‌حکم و ولیدبن‌عتبه حاکم مدینه انجام داد زمان را بخرد، زمانی به اندازه کمتر از یک روز. چرا که آن حضرت می‌دانست دیر یا زود اگر مدینه را ترک نکند، حاکم مدینه راه‌های دیگری برای گرفتن بیعت پیش خواهد گرفت و چه بسا جنگی برپا نماید.

ایشان با مشاهده وضعیت روی داده وضعیت را چنان دید که نمی‌تواند خانواده خویش را در مدینه رها نماید و خود رهسپار مکه شود. چرا که اولاً امام خود به نیکی می‌دانست که بیعت نخواهد کرد، به همین خاطر مشکل وی با حکومت پایانی ندارد. در نتیجه حکومت می‌توانست از خانواده آن حضرت به عنوان اهرم فشاری برای بیعت گرفتن وی با یزید استفاده نماید. همینطور پس از خروج ایشان از مدینه،‌ این شهر دیگر مکان مناسبی برای خانواده اهل‌بیت نخواهد بود‌، حتی اگر حکومتیان به نیت استفاده از اهل‌بیت حسین‌بن‌علی به عنوان اهرم فشاری برای وی استفاده نکنند، چرا که امنیت از خانواده وی سلب شده است.

از دیگر سو، حسین‌بن‌علی (ع) مقصد خود را مکه تعیین می‌نماید؛ مکه‌ای که میعادگاه مسلمانان و پایگاه رفت و آمد و زیارت آنان از تمامی بلاد مسلمین است؛ مرکز ثقل اسلام. در شرایط موجود تنها راه مقابله‌اش با حکومت آگاهی دادن است.

حسین(ع) می‌خواست در مکه از سلاح استدلال خود استفاده نماید، بدین جهت وجهه و چهره آن حضرت با اهل‌بیت ‌شان برای نیل بدین هدف بسیار موجه‌تر و مقبول‌تر می‌نمود تا همراهی تنها تعدادی مرد جنگاور.

پس از چهار ماه و در میانه موسم حج، حسین‌بن‌علی (ع) مجبور می‌شود مکه را نیز ترک گوید. اما در این مدت، مردم کوفه ابراز تمایل کرده، خواستار تشکیل حکومت به رهبری ایشان شده‌اند. پیک حضرت نیز بر گفته این مردمان صحه گذاشته و برای حضرت پیامی حاوی صداقت ضمیر بیعت‌کنندگان می‌فرستد. بدین صورت مقصد بعدی حسین‌بن‌علی (ع) پس از مکه، کوفه خواهد بود و هدف ایشان تأسیس حکومت.

همانطور که مدینه برای ایشان و اهل‌بیت ‌شان نا امن شد،‌ در مکه نیز چنین روی داد، ‌تا بدان‌جا که نیروهای مکه برای عدم خروج حسین‌بن‌علی(ع) به درگیری با وی روی آوردند، ولی نتوانستند موجب جلوگیری از حرکت آنان شوند. امام حسین(ع) به نیت تاسیس حکومت به سوی کوفه رهسپار شده است و امیدوار است که به کمک کوفیان بتواند نقطه سرآغازی برپا نماید و حرکت سازمان یافته‌ای علیه حکومت فاسد یزید ترتیب دهد. از این نظر، دلیلی نداشت که ایشان اهل‌بیت خود را با خود به سمت کوفه رهسپار ننماید و آنان را در کناری سکنی دهد، چرا که شواهد تماماً امیدوار کننده بود.

در میانه راه کوفه حسین‌بن‌علی (ع) از شهادت مسلم‌بن‌عقیل و دو پیک خود باخبر می‌شود. برای تصمیم‌گیری شورایی تشکیل داده و وضعیت را با همراهانش به مشورت می‌گذارد. در پایان تصمیم اتخاذی حضرت چنین است که به حرکت به سمت کوفه ادامه داده شود.

یاران امام به وی گفتند که شخصیت اجتماعی شما بیش از مسلم است و اگر به کوفه درآیید، کوفیان به دور شما حلقه خواهند زد. برادران مسلم نیز چنین می‌گفتند که وضعیت کوفیان از دو حال خارج نیست، یا چنانکه دلخواه ماست پیروز می‌شویم که در اینصورت به مقصود خود می‌رسیم و هم انتقام خون مسلم را می‌گیریم، و یا اینکه ما هم مثل مسلم به شهادت می‌رسیم. در اینجا نیز کماکان امید به پیروزی وجود دارد. البته امکان بازگشت کاروانیان به مدینه یا مکه کمرنگ می‌نمود، چرا که در این دو شهر از حضرت و اطرافیانش صلب مصونیت شده، امنیت آنان به خطر افتاده بود. برای همین کاروان به مسیر خود به سمت کوفه ادامه داد.

پس از رسیدن کاروان حضرت به سپاهیان حر و پس از آن سپاهیان عبیدالله‌زیاد، تلاش‌های ایشان برای جلوگیری از جنگ و خون‌ریزی به جایی نرسید و حضرت و یارانش بنا بر حکم عقل به دفاع از حیثیت و عزت دینی خود و اهل‌بیتشان در مقابل درخواست نامشروع حاکمان وقت پرداختند و در این راه شهید شدند.

در کل می‌توان علل همراه آوردن اهل‌بیت حضرت را اینگونه بیان کرد: سلب امنیت از خانواده و امید به آینده و پیروزی در مقابل باطل باعث شد که حضرت(ع)، اهل‌بیت خویش را در این مسیر همراه نماید.

التبه محققینی که تحلیل و روایت متفاوتی از کربلا ارائه داده و هدف از قیام حسینی را «شهادت ایشان برای احیای دین» دانسته‌اند همراه کردن خانواده‌ها را نیز دستور الهی و سرّ غیبی می‌دانند. این دیدگاه از زمان تألیف کتاب لهوف سیدابن‌طاوس (ره) رواج و شهرت یافت و فراگیر شد.

شهریار نیز در یکی از اشعار عاشورایی خود به این مسأله اشاره کرده است:

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ور نه این بی‌حرمتی‌ها کی روا دارد حسین؟

طبق این دیدگاه، شهادت مظلومانه امام و یارانش و اسیری خاندان پیامبر به منظور رسواکردن بنی‌امیه و احیای ارزش‌های اصیل اسلامی و انسانی بوده و امام از ابتدا مأمور بود این رسالت الهی را انجام دهد.

در این میان محققینی مثل استاد مطهری نیز سعی کرده‌اند میان این دو نظر جمع کرده و نظریه سومی که ترکیبی از این دو نظریه بوده ارائه دهند که تفصیل آن در کتاب حماسه حسینی آمده است.

۱. پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین (علیهالسلام)، شهیدی، سید جعفر، ص۱۱۲-۱۱۵
۲. چنان که مروان‌بن‌حکم به حاکم مدینه در حضور حضرت برای گرفتن بیعت گفت: «او را رها مکن! که اگر بیعت نکرده برود دیگر هرگز به او دست نخواهی یافت، اگر بیعت نکند او را بکش.»

۳. البته در میان افرادی که حسین‌بن‌علی (ع) با آنان مشورت می‌کرد و یا افرادی که نظرات خود را پیرامون حرکت حضرت بیان میکردند. افرادی چون ابن‌عباس نیز بودند که حضرت را از چنین حرکتی بر حذر داشتند، اما حجت با نامه‌های کوفیان و تاییدیه نامه مسلم به حضرت بر وی تمام گشت و رهسپار کوفه شد.
۴. شهید جاوید، صالحی نجف‌آبادی، نعمت‌الله، ص۲۱۷

 

ذبح ارزش‌های سنتی و الهی در هجوم تفکرات پسامدرن

[ms 2]

در تنظیم معادلات جهانی شدن، حذف هویت ملی از شاخصه‌های متقن و ملزم در اجرای Globalization میباشد، باید خود را فراموش کنیم تا معلول یک دهکدۀ جهانی شویم، باید در چرخۀ شکل‌گیری تئوری‌های بین‌المللی یک روزی امانیسم باشی و روز بعد چون در حال تکاملیم، قائل به تشکیل یک دهکدۀ جهانی با شعار یکی‌شدن، غافل از اینکه شعار این مکاتب، زیباست اما تو باید به ذبح تدریجی خود عادت کنی و با فرایند چالش‌برانگیزترین مقولۀ قرن بیست و یکم، محیط خویش را ترسیم کنی و در هندسۀ طراحی نظم نوین جهانی، ارزش‌های خود را در قالب یکسان‌سازی و همانندسازی، از تفاوتهای اختیاری به تشابهات جبری برسانی و با قداست‌زدایی و درهم‌شکستن مقاومت ارزشی و عقیدتی – بومی خود به شکل‌گیری این فرایند کمک کنی.

پست‌مدرن چون عامل شکست ارزش‌ها و فرهنگها میشود، به نوعی ابزار دست غرب در راستای جهانی‌شدن است و با حذف کامل هویت‌های ملی، ماموریت اصلی در ایجاد بن‌مایه‌های نظم نوین جهانی را دارد که به نظر می‌رسد علی‌رغم ابزارهای متفاوت در عرصه فرهنگ، پایگاه‌های دیداری و شنیداری از اهمیت فوق‌العاده ای برخوردار است که سازمان صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مملکت ما ریشۀ اجرائی این قابلیت‌ها هستند ولکن به نظر می‌رسد در فرایند تثبیت جهانی‌شدن، تفکرات پسا مدرنِ برخی از مسئولین این عرصه، هویت فرهنگی محصولات خود را تهدید به مرگِ هویتی می‌کنند و به جای افسران جنگ نرم نظام خودی در پیاده نظام دشمن اصرار به ایفای نقش پیشقراولی در این جنگ را دارند که با اغماض به اعتقادات مخاطبین خود، مترصد ایجاد فضایی برای کودتای فرهنگی از نوع نرم آن می‌باشند.

با کمی تفکر و عمقِ دید بر روی سریال‌ها و فیلم‌های اخیر سازمان صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به این نتیجه خواهیم رسید که موجی از قداست‌زدایی بر پیکرۀ فرهنگ کالاهای دیداری مردم با قصد تخریب،
مشغول به فعالیت است که با عدم توجه به ظرفیت‌های موجود در عرصۀ جامعه به جای فرهنگسازی اقدام به فرهنگ‌کُشی می‌کنند.

بطور مثال اگر حیا و عفت تا دیروز معنایی ارزشی داشت، در فیلم‌های امروز ما به جبر هنجارهای اجتماعی، خودنمایی می‌کند و روحیۀ گرایشی خود را از دست داده است و به انحای مختلف به سخره گرفته می‌شود. چادر که منشاء حیا و عفت درونی است، روزی در سریال «ثریا» آلت قتاله و امروز در سریال «راستش را بگو» ملعبه خودکم‌بینی و بیماری‌های اجتماعی و اخلاقی شخصیت‌های سریال می‌شود، رفته رفته تمام ارزش‌های دهۀ ۰۶ و ۰۶ در چالش های پیش رو به نام ایدئولوژی های مدرن در حال سلاخی هستند، تلخ‌ترین لحظۀ این فرهنگ‌کُشی آنجاست که متوجه میشویم از ماست که بر ماست.
وقتی افتضاحات عرصۀ سینمایی مانند «یک خانوادۀ محترم» و یا اکران هر شبۀ برخی از سریال‌ها، هزاران ضد
ارزش را به جوان ایرانی تزریق می‌کند، دیگر جایی برای تثبیت فرهنگ‌های دهۀ قبل باقی نخواهد ماند، همان
ارزشهایی که برای تنومندشدنش خون‌ها دادیم، اینجاست که هر روز عرصه اثر گذاری تنگ‌تر و تنگ تر می‌شود.
باید چه کرد؟
جناب آقای ضرغامی احساس می‌شد پس از تمدید مداقانۀ حکم حضرتعالی توسط مقام معظم رهبری «مدظله‌العالی»، فضای حمایتی وسیع و بهینه‌ای برای عملیاتی‌نمودن ایده‌های شما و همکارانتان مهیا شده باشد و با استفاده از فرجه‌های پیش رو، فرمول‌های مناسبی را جهت حل معادلات فرهنگی کشور در قالب دیداری و شنیداری بدست آورید ولکن علی رغم تاکیدات رهبری معظم که امر خطیر مدیریت بر سازمان صدا و سیما را سنگین و حساس معرفی نمودند و رصد و مقایسۀ برجستگی‌ها و نقاط قوت کنونی را در کنار کمبودها و نقاط ضعف وظیفۀ مدیران این عرصه عنوان فرمودند، متاسفانه امروز شاهد نتایج معکوس هستیم و امروز به جای نقض‌زدایی ها در سیستم کاری صدا و سیما به قبح‌زدایی رسیده‌ایم و تمام فرهنگ‌سازی های دهۀ ۶۰ و۷۰ در غربال جنگ‌های نامحسوس نرم در حال شهیدشدن هستند و مسئولین فرهنگی کشور که مدعی حفظ آن ارزش‌ها هستند در قبال این ارزش‌کُشی سکوت تلخ اختیار کرده‌اند.
آقای ضرغامی برای مسئولین فرجه‌های زمانی حکم حجت‌های تاریخی را دارند که نسلهای آینده در مورد ما چه
تحلیلی خواهند داشت. آیا ما ادامه‌دهندۀ فرهنگسازان دهۀ۶۰ بودیم یا منهدم کننده.
شما بگوئید به کجا می رویم؟

 

. متن تمدید حکم مهندس ضرغامی توسط مقام معظم رهبری ( مدظله العالی )۱۶/۸/۸۸

بانوان خاندان علی و رنج­‌هایشان

[ms 0]

شاید در طول تاریخ، کم‌تر زنانی پیدا شوند که این‌چنین در راه برپایی حکومتی دینی، حاضر به تحمل رنج و مشقت شوند و تمام دار و ندار و حتی فرزندانشان را که عزیزترین سرمایه­‌هایشان هستند نیز، در این راه فدا کنند؛ ولی همسران علی بدون هیچ چشم‌داشتی در تحمل سختی­‌ها شریک امام بودند و از او حمایت کردند.

فاطمه­‌ی زهرا (س)، دختر پیامبر (ص) در طول عمر کوتاه خود دردهای بسیاری را متحمل شد و پشتیبان بی‌چون‌وچرای علی در سال­‌های سخت زندگی‌اش بود؛ سالیانی که علی (ع)، یا به واسطه­‌ی دفاع از اسلام و پیامبر خدا همواره در جنگ با معاندان و منافقان بود و فاطمه به­‌تنهایی از فرزندان خود مراقبت می­‌کرد و به دیگر وظایفش می­‌رسید و یا روز­های سخت پس از پیامبر که بعضی از صحابه حق علی را از خلافت و حکومت خوردند و سهم علی، تنها سکوت بود. فاطمه‌ی زهرا (س) با حضورش در کنار علی تحمل این سکوت سنگین را برای او راحت می­‌کرد. در پناه چنین پدر و مادری، بدون شک فرزندانی رشد می­‌یافتند که قدرت تشخیص صلح و طغیان در برابر حکومت را به‌خوبی آموخته بودند.

پس از شهادت فاطمه (س) که ضربه­‌ی سنگینی را بر علی وارد کرده بود، مولا به برادر خود سپردند تا زنی برای ایشان انتخاب کنند که از قبیله­‌ای شجاع و دلاور باشد. (۱) بدین ترتیب، یکی از دختران قبیله­‌ی بنی­‌کلاب انتخاب شد که در میان قبائل اعراب، در شجاعت مانندی نداشت. وی نامش «فاطمه» بود. نقل است پس از چندی از حضورش در خانه­‌ی امیرالمؤمنین، درخواست کرد که او را «ام­‌البنین» صدا بزنند تا حسن و حسین با شنیدن نام مادرشان ناراحت نشوند و رنج بی­‌مادری، آنان را غمگین نسازد.

به گفته­‌ی تاریخ، ام‌البنین زنی عالمه، پرهیزگار و بافضیلت بود و حاصل ازدواج پربرکت او با علی (ع)، چهار پسر رشید و دلاور به نام­‌های عباس، عثمان، جعفر و عبدالله بود که هر چهار فرزند او نیز، در رکاب سیدالشهداء با فداکاری­‌های بسیاری شهید شدند. ام­‌البنین مانند مادری دلسوز فرزندان فاطمه (س) را نگهداری می­‌کرد و حتی آنان را بیش از پسران خود گرامی می­‌داشت.

عده‌ای از مورخان معتقدند ام­‌البنین در زمان حوادث عاشورا زنده بود و بیش‌تر از پسرانش، بر حسین (ع) گریست. (۲) ولی برخی دیگر معتقدند ام­‌البنین در این واقعه اصلا زنده نبوده و هیچ سند موثقی بر حیات او در روز عاشورا نیست. (۳)

همسر دیگر حضرت علی (ع) که نقش ارزنده­‌ای در تاریخ اسلام ایفا کرده­، «اسماء بنت عمیس نخعی» بود. اسماء قبل از ورود مسلمانان به دار ارقم ایمان آورد و با رسول خدا (ص) بیعت کرد و در سال پنجم بعثت به همراه شوهرش، جعفربن­‌ابی­‌طالب به حبشه هجرت کرد. وی به همراه جعفر و دیگران مهاجران حبشه، در سال هفتم هجرت به مدینه بازگشت. محمد، عون و عبداللّه فرزندان اسماء و جعفر هستند.

وی پس از شهادت جعفربن‌ابی‌طالب، با ابوبکر ازدواج کرد و محمدبن­‌ابی­‌بکر را به­‌دنیا آورد. نقل است محمد نجابت را از مادرش به ارث برده بود. در نبرد جمل و صفین همراه علی (ع) بود و سپس به فرمان ایشان حاکم مصر شد. اسماء یکی از افراد حاضر در غدیر خم و شاهد نزول آیه­‌ی ولایت بود.

در روایت است اسماء فدک را برای فاطمه­ (س) گواهی کرد، ولی عمر گواهی وی را نپذیرفت. (۴) وی پس از ابوبکر با امام علی (ع) ازدواج کرد و عون و یحیی را به‌دنیا آورد، که عون نیز در کربلا به‌شهادت رسید. اسماء از جمله‌ی اندک شرکت­‌کنندگان در دفن شبانه­‌ی فاطمه‌ی زهرا (س) بود.

از دختران آن حضرت، بیش‌ترین رنج‌ها و دردها را زینب متحمل شد. در زمان شهادت مادرش، پنج یا شش‌ساله بود. در طول ۲۵ سال ناظر بر خانه­‌نشینی و اهانت­‌های بسیار به پدرش بود. پدر را در ۳۵سالگی از دست داد. شاهد شهادت هر دو برادرش بود و در واقعه­‌ی بزرگ عاشورا پس از شهادت مردان میدان، به اسارت یزیدیان درآمد. با آن‌که نزدیک به شصت‌ویک سال از عمرش می­‌گذشت، دلاورانه از زنان و بچه­‌های خاندانش مراقبت کرد و با سخنانش در مجلس یزید پایه­‌های ظلم و ستم را به‌لرزه درآورد. به دلیل تحمل این رنج‌ها وی را «ام‌المصائب» نامیدند. ام­‌کلثوم نیز در حادثه­‌ی کربلا حضور داشت و با سخنان کوبنده­‌ی خود پس از اسارت و در کوفه، یزید و یزیدیان را رسوا ساخت و مردم کوفه را بیدار ساخت.

عروسان این خاندان نیز فرزندانی را به­‌دنیا آورده و پرورش دادند که در راه اسلام از نثار جان خود ابایی نداشتند. «شهربانو»، همسر امام حسین (ع) و مادر امام سجاد (ع) بود که بنا بر روایاتی، پس از ولادت حضرت سجاد (ع) از دنیا رفت. (۵) «لیلا»، مادر علی اکبر بود که فرزندش در کربلا به‌شهادت رسید و رنج‌کشیده­‌ترین آن‌ها، «رباب» دختر امریء‌القیس­‌بن‌عدی، همسر امام حسین (ع) بود که همراه با دو فرزندش، علی­‌اصغر و سکینه در کربلا حضور داشت. علی­‌اصغر که خردسالی بیش نبود، در صحنه­‌ی نبرد به‌شهادت رسید. او و سکینه نیز همراه با دیگر زنان به اسارت درآمدند. وی یک­ سال پس از بازگشت به مدینه، از فرط گریه و اندوه بر شهادت حسین (ع) جان داد. (۶)

بدون شک، تربیت این مادران و ملاحظه­‌ی تحمل رنج آنان در دفاع از اسلام، در ولایت‌پذیری و پیروی از حق و حقیقت فرزندانشان، نقش بسیاری داشت. به گونه­‌ای که بیان شد، این زنان تقریبا بیش‌تر فرزندانشان را در راه اسلام فدا کرده­‌اند و لحظه­‌ای از اسلام راستین جدا نشدند.

——————————————————————

منبع:

۱- محمدحسن ممقانی، تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸؛
۲- همان، ص ۱۲۸؛
۳- عبدالحسین مقرّم، مقتل الحسین، ص ۳۳۶؛
۴- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۱۹۷؛
۵- قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، مؤسسه‌ی امام مهدی (عج)، قم، ج ۲، ص ۷۵۰؛
۶- عزّالدین ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۸.

پیوند قلب‌ها از پشت مانیتور

[ms 0]

قبل‌ترها این‌طور نبود. در بیش‌تر مواقع، مادر داماد عروس را می‌پسندید. گاهی حتی پسر تا بعد از عقد، دختر را نمی‌دید. این وسط بودند واسطه‌هایی که با شناخت عمیقی که از دو خانواده و پسر و دختر داشتند، این ازدواج‌ها را جوش می‌دادند و فرصت‌هایی را برای پسر و دختر ایجاد می‌کردند. اما شکل ازدواج‌ها این روزها تغییر کرده است. در واقع، انواع گوناگونی از شکل ازدواج ایجاد شده است.

با پدید آمدن محیط‌های جدید مختلط، مانند دانشگاه و محل کار، گونه‌های جدید ازدواج به تبع این محیط‌ها شکل گرفته است. رفته‌رفته با ظهور پدیده‌های جدید ارتباطی، مانند تلفن و اینترنت، هم نوع ارتباط در دوران آشنایی به قصد ازدواج تغییر کرد و هم این پدیده‌ها شکل جدیدی از ازدواج را رقم زدند.

یکی از نوظهورترین این انواع، ازدواج اینترنتی است. این نوع ازدواج در چند سال اخیر رشد مضاعفی داشته است. باید بین دو مقوله در این نوع ازدواج تفاوت قائل شد؛ ازدواج اینترنتی و ارتباط اینترنتی. در ازدواج اینترنتی آشنایی اولیه از طریق فضای مجازی و اینترنت است؛ یعنی پسر و دختر بدون آن‌که یک‌دیگر را در دنیای واقعی دیده باشند، به منظور ازدواج، ارتباط برقرار می‌کنند.

در ارتباط اینترنتی هرگونه ارتباطی -چه در فضای مجازی و چه خارج از آن- در این فضا و با نرم‌افزارهای ارتباط مجازی یا در سایت‌ها، وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد. لازم به ذکر است در این‌جا منظور از ازدواج اینترنتی، آشنایی‌هایی است که در فضای وبلاگ‌ها، سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی صورت می‌گیرد. بحث در رابطه با سایت‌های همسریابی، اقتضائات و ویژگی‌های متفاوتی از این فضاها دارد که که در این‌جا مجال بحث در رابطه با آن وجود ندارد.

در حال حاضر در نظر عامه‌ی مردم، ازدواج اینترنتی ازدواجی ناموفق و خطرناک تلقی می‌شود. انکارشدنی نیست که مواردی از ناموفق بودن این‌گونه ازدواج‌ها دیده شده، اما در موارد موفق، بعضی زوج‌هایی که از این طریق ازدواج کرده‌اند، شکل آشنایی خود را پنهان کرده و در بیش‌تر مواقع بازگو نمی‌کنند. بنابراین، نمی‌توان به‌راحتی درباره‌ی قطعی بودن عدم موفقیت این‌گونه ازدواج‌ها صحبت کرد.

این رویکرد به ازدواج اینترنتی، رویکردی محافظه‌کارانه است؛ رویکردی که در مقابل هرگونه تغییری مقاومت می‌کند. همان‌طور که زمانی ازدواج دانشجویی پذیرفته  شده نبود، امروزه نیز ازدواج اینترنتی، دختر و پسر را در مظانّ اتهام قرار می‌دهد.

اما ازدواج اینترنتی نیز مانند ازدواج دانشجویی فقط یک امکان است که می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد یا نباشد. یکی از خطراتی که در ازدواج اینترنتی وجود دارد، ادامه‌ی ارتباط به‌صورت مجازی است. بعد از طرح ازدواج در فضای مجازی، این رابطه هرچه سریع‌تر باید به عرصه‌ی واقعیت کشیده شود؛ زیرا ادامه‌ی ارتباط در این فضا تصوری آرمانی و غیرواقعی در ذهن طرفین ایجاد می‌کند.

از طرف دیگر، فضای مجازی زمینه‌ی مناسبی برای طرح دروغ و ساخت تصویری دروغین از شخصیت و هویت خود است. به همین دلیل لازم است هرچه سریع‌تر درباره‌ی حقیقت داشتن مطالب مطرح‌شده از جانب طرفین تحقیق شود.

آفت دیگر ازدواج‌های مجازی، توجه نکردن به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی فرد و خصوصا خانواده‌ی اوست. در ارتباط مجازی، از آن‌جا که طرف مقابل در واقعیت دیده نمی‌شود، توجه کم‌تری به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی می‌شود.

در این گونه ارتباط، آن‌چه بیش‌تر جلب توجه می‌کند، افکار و ایده‌های طرف مقابل است و اکتفا به این ارتباط باعث عدم شناخت مناسب از اختلافات فرهنگی فرد و خانواده‌ی او می‌شود. از طرف دیگر، در ازدواج سنتی این اختلافات به کم‌ترین حد خود می‌رسد؛ زیرا دو خانواده بر اساس آشنایی انتخاب می‌شوند، اما در ارتباط مجازی احتمال نزدیکی دو خانواده به دلیل ماهیت دموکراتیک و تصادفی آن به حداکثر می‌رسد.

ارتباط مجازی، ارتباطی فردگرایانه و یک‌نفره است. از آفات دیگر ازدواج مجازی، بی‌توجهی به شناخت خانواده‌ی طرف مقابل است که از طریق این ارتباط ایجاد نمی‌شود و احتیاج به تحقیقات و ارتباطات واقعی دارد.

با وجود آفات ذکرشده، ازدواج مجازی می‌تواند فرصت‌هایی را در اختیار جوانان بگذارد. با کثرت انواع و شیوه‌های ازدواج، جوانان می‌توانند فرد مورد نظر خود را با شیوه‌های گوناگونی پیدا کنند و این مسئله می‌تواند جامعه را از خطر بالارفتن بیش از پیش سن ازدواج نجات دهد.

خصوصا این مسئله درباره‌ی پسران و دخترانی که خواستار شناخت شخصی از همسر خود هستند و نمی‌توانند به شناخت در فضای رسمی ازدواج سنتی اکتفا کنند، در عین حال خواستار ارتباطی غیر اسلامی نیستند، صدق می‌کند.

از طرفی، ارتباط اینترنتی ویژگی‌های مثبت دیگری دارد. ارتباط مجازی در چت یا شناخت از طریق مطالب وبلاگ شخصی یا فیدها و نظراتی که در شبکه‌‌های اجتماعی گذاشته می‌شود، می‌تواند شناختی از ابعاد وجودی فرد را نشان دهد که در جلسات خواستگاری یا در محیط رسمی کار و فضای علمی دانشگاه میسر نیست. این ارتباط، هم در رابطه با ازدواج اینترنتی و هم در رابطه با انواع دیگر ازدواج می‌تواند مفید باشد و جوانان را از ارتباط‌های پُرخطر و غیراسلامی نجات دهد. ضمن این‌که این ارتباط نیز می‌تواند منجر به روابط غیراسلامی شود، اما به دلیل ندیدن چهره و نشنیدن صدا، احتمال کم‌تری برای انحراف وجود دارد.

بنابراین، ازدواج اینترنتی یکی از نوظهورترین شیوه‌های ازدواج است که در ذات خود، نه خوب است و نه بد؛ بلکه امکانی است که می‌توان از آن به‌درستی استفاده کرد. اگر ما از اقتضائات و ویژگی‌های این نوع ازدواج آگاه باشیم، می‌توانیم آفات آن را هرچه بیش‌تر از میان ببریم و در مقابل، از مزیت‌هایی که در اختیار ما می‌گذارد، استفاده کنیم؛ مانند استفاده از اینترنت به‌عنوان نوعی ارتباط.

پس اگر چنین فرصتی برای ما یا نزدیکانمان پیش آمد، بدون ترس و به‌درستی به سراغ آن برویم و بدون آن‌که از خطرات این نوع ازدواج بترسیم، سعی کنیم آن‌ها را برطرف نماییم.

کجای کار می­‌لنگد؟

[ms 0]

نمی­‌دانم درستش چیست، اما مطمئنم که هرچه هست، این نیست. جامعه­‌ای صحیح است که همه‌چیز سر جای خودش باشد و پیچ و مهره­‌هایش درست کار کنند و من چنین وضعی را شاهد نیستم. این را از آن جایی می‌گویم که می­‌بینم تمام مبانی اطرافم بر تمایلات و نیازها و توانمندی­‌های مردانه استوار گشته و زن هیچ جایگاهی در زیرساخت این مدنیت ندارد و گویی وصله‌ای‌ست ناجور. تابه‌حال انواع همایش مردان را شنیده­‌اید؟ فرهنگ­سرای مردان، نقش مردان در پیشرفت اجتماع، اهمیت حضور مرد در عرصه­‌های علمی، حضور مردان مسلمان در عرصه­‌های علمی، حساب ویژه­‌ی پسران و هزار مطلب این‌چنینی دیگر هیچ­‌گاه به‌چشم نمی­‌خورند.

نیاز­ها و تمایلات زنان دیده نمی­‌شود یا اگر بشود، از فرعیات جامعه حساب می­‌شود.

مصداق و گواه سخنم این‌جاست که عموم مردان مشکلی با هویت مردانه‌ی خویش ندارند. می­‌دانند که مرد هستند، باید سر کار بروند، شب برای استراحت به منزل بیایند، همکار دارند و رئیس و همسر و فرزند که دو تای آخری را باید حمایت مالی و معنوی کنند.

به طرف دیگر ماجرا برویم؛ به جایگاه زن. زنان جامعه‌ی ما نمی­‌دانند مرد هستند یا زن! این واقعیت امر است. باید کار کنند یا نه؟ اگر بله، که وقت و حالی برای زن بودن و مادر بودن ندارند؛ چراکه علی (علیه السلام) می­‌فرماید: «زن گل بهاری‌ست، نه قهرمان.» و اگر نه، که در منزل آن‌قدر از جامعه دور می­‌شوند که توانایی تربیت صحیح فرزند را نخواهند داشت. علی (علیه السلام) می‌فرماید: «فرزندانتان را برای زمان خودشان تربیت کنید.» به کدام یک از این دو مهم می توان دست یافت؟ آیا این مهم را می‌توان با در خانه ماندن و نگریستن به دیگران از پشت آکواریوم گزینشی تلویزیون برآورده ساخت؟ یا باید کار کرد و خود را له نمود؟ کاش کسی جوابی برای این اصل عدم قطعیت هایزنبرگ (۱) می­‌یافت!

اکثریت قریب‌به‌‌اتفاق افراد این دوره و زمانه راه دوم را برمی­‌گزینند؛ کار کردن. جامعه از او می­‌خواهد مانند مردان کار کند و مسئولیت­‌پذیر (!) باشد. با دیگر همکاران زمخت و سنگین رفتار نماید و از طرف دیگر هم مدام تفاوت­‌هایش با مردان را به سخره می­‌گیرد؛ خاله زنک بودن، رانندگی قانونمند، بلد نبودن پارک ماشین، سبزی پاک کردن، صحبت­‌های خارج از کار، تمیز بودن و هزار خصیصه‌ی دیگر زنانه، تا در نهایت، او برای مقبولیت در اجتماع خُلق و خویی کاملا مردانه بگیرد؛ رانندگی بی‌قانون، نگران نبودن و اهمیت ندادن به مشکلات دیگران، کثیف و شلخته بودن، انجام ندادن کارهای ظریف و زنانه مثل کارهای هنری چون خیاطی و ملیله‌دوزی و کارهای خانگی چون سبزی پاک کردن و آشپزی باحوصله.

[ms 1]

همه‌ی این­‌ها به این دلیل است که ملاک صحیح و بی­‌نقص بودن، مرد است. زن با او سنجیده می­‌شود، نه با خودش! پس او آگاهی و ارضای حس مفید بودنش را به قیمت این­‌ها به‌دست می­‌آورد.

و حالا روی دیگر این سکه‌ی کج و کوله (!) این زن زمختِ بی­‌روحِ مردنما وارد منزل شده است. نگاه­‌ها به او می‌فهماند که تمیزی و غذا و کارهای خانه و مهربانی و نگرانی برای مشکلات دیگر اعضا و… انتظاری‌ست که جامعه و مردش از او دارد. با تمام وجود می­‌دود تا کانون گرم خانواده­‌اش به سردی نگراید؛ چون او مسئول است و باید مسئولیت‌پذیر باشد! پس او بعد از محل کار، رنگی کاملا متفاوت باید به خود بگیرد تا این‌جا نیز «وظیفه»اش را به‌خوبی انجام دهد!!!

این انسان زن است یا مرد؟ او کیست؟ اصلا هویت دارد؟ آیا تمایلات و برآوردن نیازهای او در برنامه‌ی روزانه­‌اش گنجانده شده؟ آیا او دیده می­‌شود یا فقط ابزاری‌ست برای برآوردن نیازهای جامعه در سطوح مختلف؟

همین‌جاست که بنیان خانواده بر اثر لرزش مبنایش که زن است، می­‌لرزد و سست می­‌شود؛ چون او هویتش را نمی­‌داند و گاه بر اثر فشار طاقت­‌فرسای وظایف، جای نقش­‌ها را اشتباه می­‌کند. در خانه مرد است و در جامعه زن. با همکارانش لطیف است و با همسرش زمخت. به بیگانه محبت می­‌کند و به خانواده­‌اش ناملایمی و بی‌توجهی و به تبعِ سست شدن کوچک­‌ترین واحد اجتماع -خانواده- جامعه هم بر خود می­‌لرزد. این‌جاست که همه به این فکر می­‌افتند که چه کنیم و کجای جامعه را چسب زخم بزنیم و چه قشری را آموزش دهیم و…

حال آن‌که خانه از پای­‌بست ویران است!

نمی­‌دانم درستش چیست، اما مطمئنم هرچه هست، این نباید باشد!

——————————————————-

۱. این اصل اظهار می‌دارد که جفت‌های مشخصی از خواص فیزیکی، مانند مکان و تکانه، نمی‌تواند با دقتی دلخواه معلوم گردد. به عبارت دیگر، افزایش دقت در کمیت یکی از آن خواص مترادف با کاهش دقت در کمیت خاصیت دیگر است. به‌طور خلاصه، یعنی هرچه به عدد دقیق‌تری از مکان الکترون برسیم، عددی که از تکانه یا سرعت آن به‌دست می‌آوریم، غیر دقیق‌تر خواهد بود!

چادرهای مشروطه

[ms 0]

نقش‌­آفرینی موفقیت­‌آمیز زنان در جنبش تحریم تنباکو در سال ۱۲۷۵ ه.ش و واقعه­‌ی قحطی نان در سال ۱۲۳۸ ه.ش، افزایش آگاهی آنان از اتفاقات جامعه و آشنا شدن با تفکرات روشنفکرانه سبب شد در انقلاب مشروطه هم زنان از پای ننشینند و با مبارزه­‌ی خود همپای مردان سعی در بیان درخواست­‌های خود و مطالبه­‌ی حقوق خود داشته باشند.

درخواست­‌های آنان در مبارزات مشروطه بیش‌تر حول این سه موضوع بود: ۱- درخواست مشروعیت تشکل­‌های سیاسی زنان، ۲- حق رأی دادن، ۳- مطالبه­‌ی سایر حقوق انسانی و مدنی. به‌طور نمونه، شخصیت خانم نوراللهی در کتاب «چراغ­‌ها را من خاموش می­‌کنم»، نوشته­‌ی «زویا پیرزاد» گویای این‌گونه تلاش­‌ها و درخواست­‌ها در آن دوران است.

باید توجه داشت جامعه­‌ی مردسالار آن زمان، به زن به‌عنوان موجودی در درجه­‌ی دوم نگاه می­‌کرد و به هیچ‌وجه به او اجازه­‌ی بیرون رفتن از خلوت خانه، سوادآموزی و ورود به اجتماع را نمی­‌داد. بدون شک، حضور پررنگ و مؤثر زنان در این وقایع، نتیجه­‌ی تلاش و شجاعت خود آنان بوده­ است. «مورگان شوستر» درمورد نقش زنان در اعتراضات می­‌نویسد:
«در طهران، معروف بود که هر وقت زن­‌ها برخلاف کابینه یا دولت بلوا و شورش می­‌کنند، حالت کابینه بسیار خطرناک و سخت خواهد شد.» (۱)
وی هم‌چنین نتیجه­‌بخش بودن حضور زنان در اعتراضات را این‌گونه می­‌داند:
«زنان ایرانی که چادر به‌سر می­‌کنند، اولا شناخته نمی­‌شوند. بنابراین، بی­‌محابا می­‌توانند جاروجنجال راه بیندازند و در ثانی، زدن آن‌ها ممنوع و به علاوه گناه شمرده می­‌شود. بنابراین، در تمام دمونستراسیون­‌ها، جسورتر از مردانند و نقش اساسی به عهده­‌ی آن‌هاست.» (۲)

به‌طور کلی، در طول سال‌ها پادشاهی قاجاریان، عواملی باعث شد زمزمه­‌های درخواست مشروطیت به اعتراضات و مبارزاتی منسجم و همگانی تبدیل شود. از جمله­‌ی این عوامل می­‌توان این اتفاقات را نام برد: چوب خوردن تجار تهران به واسطه­‌ی گرانی قند توسط علاءالدوله حاکم تهران در سال ۱۲۸۴، توهین به علمای کرمان و تنبیه آن‌ها توسط ظفرالسلطنه حاکم وقت کرمان، پوشیدن لباس روحانیون توسط مسیو نوز بلژیکی، پخش تصاویر و توهین به روحانیت، آشنایی با تفکرات و شیوه­‌ی زندگی اروپاییان و… (۳)

در این مبارزات، زنان پابه‌پای مردان در بست‌‌نشینی­‌ها شرکت می­‌کردند و نارضایتی خود را از دستگاه حاکم به‌صورت مستقیم نشان می­‌دادند و گاه نیز مسئولیت­‌هایی برعهده می­‌گرفتند. به‌طور نمونه می­‌توان از زنی آذربایجانی نام برد. وی که به نام «زن حیدرخان تبریزی» شناخته می­‌شد، از طرف زنان آزادی‌خواه تهران وظیفه داشت تا هروقت علما برای سخنرانی بالای منبر می­‌روند، با چماق­‌های پنهان در زیر چادر بایستد و محافظ سخنران باشد.

در بست‌نشینی در حرم عبدالعظیم که به «بست‌نشینی صغری» مشهور است، زنان و مردان ساکن در آن‌جا در مجالس وعظ علما شرکت می­‌کردند و درخواست مشروطه­‌خواهی خود را بیان می­‌کردند. در این روزها پایتخت به حالت نیمه‌تعطیل درآمده بود. از این رو، حاکم تهران در تلاش بود تا علما را به هر نحوی، حتی با اجبار، به پایتخت برگرداند. ولی زنان که خطر را احساس کرده بودند، به بالای بام‌ها رفته و منتظر بودند تا در صورت هتک حرمت، تفنگچیان را سنگباران کنند. این اقدام جسورانه­‌ی زنان سبب شد مزدوران حاکم بدون گرفتن نتیجه­‌ی مطلوب بازگردند.

در زمینه­‌های مالی نیز، زنان با وجود خانه­‌نشینی خود، حاضر به حمایت مالی از این نهضت بودند. زمانی که پس از پیروزی مشروطه، مجلس تصمیم به تأسیس بانک ملی با اتکا به سرمایه‌ی داخلی گرفت، باز هم زنان حاضر شدند سرمایه­‌ی اندک خود را که نتیجه­‌ی کارهایی مانند رختشویی بود، در اختیار مسئولان قرار دهند. «ناظم‌الاسلام کرمانی» از مذاکرات مجلس در تاریخ سه­‌شنبه محرم­‌الحرام ۱۳۲۵ ه.ق چنین یاد می­‌کند:

[ms 1]

«امروز مذاکرات مجلس در خصوص مستدعیات آذربایجان بود. دیگر آن‌که قرائت نمودند کاغذی را که یکی از خواتین مکرمه‌ی قزوین به سعدالدوله نوشته است و صورت آن را ما درج می­‌نماییم که خواننده­‌ی تاریخ بداند زن­‌های ایرانی از اساس مشروطیت چگونه همراهی دارند…
مفاد نامه:
حضور مبارک پدر مهربان ملت ایران، حضرت آقای سعدالدوله دامت شوکته… در روزنامه‌ی مبارکه­‌ی مجلس دیدم که در خصوص تأخیر مراقبت عموم در بانک ملی، کم‌کم خواطر مبارک وکلای محترم مکدر می­‌شود. ای جان این کمیته فدای ساحت مقدس باد، که گویا هنوز از فقر و پریشانی این ملت اطلاع ندارید. والله والله که ظلم و تعدی چیزی از برای ما باقی نگذارده است و الا تا این درجه، ایرانیان بی­‌غیرت و حمیت نیستند… مقدار ناقابل از زیورآلات خودم را که برای ایام سخت ذخیره کرده بودم فقط برای افتخار … به جهت بانک ملی فرستادم… چه کنم که زیاده از این قادر نبودم، مگر آنکه جان خودم را در موقع، فدای ترقی وطن عزیز بنمایم…» (۴)

با وجود حضور پررنگ زنان در پیروزی نهضت، تغییر آن‌چنانی در بهبود وضع زنان حاصل نشد و باز آنان برای رسیدن به حقوق خود، باید دست به مبارزه­‌ای گسترده­‌تر می­‌زدند.

مجلس تشکیل یافته بود، ولی خالی از حضور نمایندگان زن، و حتی به آنان حق رأی هم داده نشد. سوادآموزی طبقات پایین­‌تر جامعه به فراموشی سپرده شد و کسانی که تلاش می­‌کردند مدارسی برای آموزش دختران تأسیس کنند، به موانع عظیمی از جمله مخالفت سنت­‌گرایان برخورد می­‌کردند. اگر هم مدارسی باز می­‌شد، به دلیل تفاوت فرهنگ، طبقات پایین حاضر به حضور در آن‌ها نبودند.

انجمن­‌های زنان شکل گرفت و روزنامه­‌ها و نشریاتی پدید آمدند که که زنان می­‌توانستند از طریق آن‌ها سخنان خود را بیان کرده و بر احقاق حقوق خود پافشاری کنند؛ ولی متأسفانه بسیاری از این سخنان نیز با فرهنگ موجود در جامعه سازگاری نداشت و بیش‌تر برآمده از تقلیدات نابه‌جا از جامعه­‌ی غرب بود و مخالف تفکر اسلامی مردم عادی و همین امر هم باعث بروز شکافی بین فعالان حقوق زن و عموم زنان دیگر شده بود.

باید توجه داشت این شکاف و اختلاف تنها مربوط به دوره­‌های پیشین نیست و هم‌اکنون نیز تفاوت فرهنگی فعالان حقوق زن با دیگر مردم، می­‌تواند همان شکاف­‌ها و اختلافات را ایجاد ­کند؛ به­‌ویژه که امروزه آگاهی زنان در هر طبقه­‌ای تا حد زیادی افزایش یافته است و آن‌ها به‌خوبی می­‌توانند خود، شرایط و اتفاقات را تحلیل و بررسی نمایند. بنابراین، شناخت درست نیازها و درخواست­‌های عموم زنان جامعه، برای هر فعال حقوقی و فرهنگی لازم و ضروری است.

———————————————————–

منابع:

۱- مورگان شوستر، اختناق ایران، ترجمه‌ی ابوالحسن شوشتری، تهران، صفی‌علیشاه، شهریور ۱۳۵۱، ص ۲۳۹؛
۲- همان، ص ۳۲؛
۳- بشری دلریش، زن در دوره­‌ی قاجار، تهران، دفتر مطالعات دینی هنر، ۱۳۷۵؛
۴- ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، تهران، آگاه نوین، ۱۳۶۲، ص ۹۲-۹۳.

کلاسیسیسم، مکتبی برای اخلاق‌گراها

[ms 0]

ملت‌های اروپا در طول دورانی که به قرون وسطی معروف است، ادبیات ملی مکتوب نداشتند. اغلب آثار مکتوب به زبان لاتین که زبان علمی و رسمی اروپا بود، نگاشته می‌‌‌شدند. البته هر یک از کشورهای اروپایی ادبیات فولکلوری داشتند که عامه‌ی مردم آن کشور در زبان بومی خودشان پدید آورده بودند، اما اهل علم و تحصیل‌کردگان و ادبا، آن را به‌عنوان «ادبیات» به رسمیت نمی‌‌‌شناختند. از اوایل قرن یازدهم میلادی، کم‌کم شاعران و نویسندگان هر کشور تمایل پیدا کردند که به زبان بومی خودشان بنویسند. این تمایل در طول دو قرن شدت یافت تا جایی که در قرن سیزدهم میلادی، اغلب کشورهای اروپایی دارای ادبیات ملی شده بودند. پیدایش ادبیات ملی زمینه را برای پیدایش مکاتب ادبی فراهم کرد. منظور از مکتب ادبی، جهان‌بینی، شیوه‌ی نگارش و به‌طور کلی ویژگی‌های مخصوصی است که گروهی از نویسندگان را از سایرین متمایز می‌‌‌کند.

نخستین مکاتب ادبی اروپایی از نظر زمانی و مکانی گستردگی زیادی داشتند. به‌عنوان مثال، کلاسیسم به مدت دو قرن در سراسر اروپا شیوه‌ای رایج بود. اما به مرور از دامنه‌ی نفوذ مکاتب کاسته شد، به طوری که در نیمه‌ی اول قرن بیستم، بیش از بیست مکتب ادبی مختلف رواج یافتند و سپس متروک شدند.

با آغاز قرن بیست‌ویکم رفته‌رفته از گستردگی «مکتب‌گرایی» کاسته شد. از یک سو هر نویسنده ترجیح داد به‌جای پیوستن به موج‌های ادبی، دیدگاه و روش شخصی خودش را پی بگیرد و به سبک شخصی خودش دست یابد و از سوی دیگر شمار زیاد مکاتب ادبی و عمر کوتاه هر یک، شرایطی را به‌وجود آورد که در آن انتساب یک دوره‌ی خاص تاریخی به یک مکتب به‌خصوص ممکن نبود.

با این حال، مطالعه‌ی مکاتب ادبی و بررسی ویژگی‌های هر مکتب، هنوز اهمیت زیادی دارد. آشنایی با مکاتب، حتی مکاتبی که به کلی متروک شده‌اند، به منتقدان ادبی فرصت می‌‌‌دهد که نگاهی جامع‌تر نسبت به آثار ادبی داشته باشند. برای کسانی که نویسندگی را به‌عنوان حرفه‌ی خود برمی‌‌‌گزینند، آشنایی با مکاتب به‌عنوان بخشی بزرگ و مهم از تاریخ ادبیات ضروری است و کمک می‌‌‌کند که شیوه‌ی مخصوص خودشان را انتخاب کنند. این آگاهی هم‌چنین برای خوانندگان آثار ادبی خالی از فایده نیست و باعث می‌‌‌شود به مطالعات خود جهت بدهند و با سهولت بیش‌تری کتاب‌های باب طبع خویش را بیابند و برگزینند.

سرویس ادب و فرهنگ چارقد در نظر دارد مهم‌ترین و تأثیرگذارترین مکاتب ادبی اروپا را به ترتیب زمانی و در قالب چندین یادداشت به خوانندگان خود معرفی کند. این یادداشت‌ها اجمالی و مختصر خواهند بود و برای استفاده‌ی مخاطب عام تدوین خواهند شد. اگر به پیگیری عمیق‌تر این بحث علاقه‌مندید، می‌‌‌توانید به منابع تخصصی‌تر رجوع کنید.

[ms 1]

کلاسیسیسم

در نیمه‌ی دوم قرن هفدهم، شاعران و نویسندگان اروپایی برای نخستین بار متوجه آثار ادبی یونان و روم باستان شدند. این آثار که در طول قرون وسطی از دسترس تحصیل‌کردگان اروپایی به دور مانده بود، تحسین زیادی را در آنان برانگیخت و تشویقشان کرد که از شیوه‌های ادبی رایج زمان خویش دست بردارند و به تقلید شیوه‌های قدما بپردازند. به این ترتیب جنبشی ایجاد شد که بعدها نام کلاسیسیسم را دریافت کرد. کلاسیسیسم در ایتالیا متولد شد و در فرانسه تکامل یافت. سپس ادبیات سایر کشورهای اروپا را نیز به نوبت تحت تأثیر قرار داد. این جنبش تا آغاز قرن نوزدهم رایج‌ترین شیوه‌ی ادبی در سراسر اروپا بود و پس از این تاریخ نیز، با وجود پیدایش مکاتب جدید، تا مدت‌ها پیروان خویش را حفظ کرد.

پیروان کلاسیسیسم معتقد بودند که نویسندگان دوران باستان، بهترین مضامین ادبی را در قالب بهترین شیوه‌ها ارائه کرده‌اند و به همین دلیل، آثار آن‌ها پس از گذشت قرن‌ها هنوز تأثیری شورانگیز بر خوانندگان باقی می‌‌‌گذارد. بنابراین، وظیفه‌ی نویسندگان جدید را در بازآفرینی همان مضامین بر اساس همان روش‌ها می‌‌‌دانستند. آن‌ها این تقلید و تکرار را بیهوده به‌حساب نمی‌‌‌آوردند؛ چون معتقد بودند یادآوری دوباره‌ی آن سخنان ارزشمند، برای جامعه ضروری است.

جهان‌بینی کلاسیسیسم

آن‌ها به پیروی از ارسطو معتقد بودند که هنر عبارت است از تقلید ماهرانه‌ی طبیعت و در بین پدیده‌های طبیعی، بیش از همه به نمایش چهره‌ی انسان تمایل داشتند. اما همه‌ی خصوصیات انسانی را نیز به نمایش نمی‌‌‌گذاشتند، بلکه به‌طور خاص بر روی کمالات انسانی متمرکز می‌‌‌شدند و تلاش می‌‌‌کردند آن‌ها را در زیباترین درجه‌ی خود تصویر کنند.

در مکتب کلاسیسیسم، هدف از نشان دادن ضعف‌ها و لغزش‌های بشری، سرزنش آن‌ها و جلوه‌گر کردن کمالات بود. پیروان این مکتب بزرگ‌ترین کمال و زیبایی بشری را عقل و سپس اخلاق می‌‌‌دانستند و معتقد بودند بشر باید احساساتش را به نفع عقل و اخلاق مهار کند.

نویسندگان وابسته به این مکتب مخالف دیدگاهی بودند که به ادبیات به‌عنوان وسیله‌ای برای سرگرمی می‌نگریست و لازم می‌‌‌دانستند که این هنر در خدمت ارتقای خردورزی و اصول اخلاقی به‌کار گرفته شود. (نخستین کسی که به  این نکته توجه کرد و به‌عنوان یکی از قواعد نگارش ادبی اعلام داشت، «الکساندر پوپ» شاعر و منتقد بریتانیایی بود.)

[ms 2]

از دیگر ویژگی‌ها این بود که اصرار داشتند که آثار ادبی «حقیقت‌نما» باشند؛ به این معنا که آن‌چه تصویر می‌‌‌کنند، پذیرفتنی و معقول و قابل باور باشد و مخاطب را حیرت‌زده نکند. هم‌چنین به آداب و اخلاق و عرف زمانه احترام می‌‌‌گذاشتند و تلاش می‌‌‌کردند آثارشان با این عرف تناسب داشته باشد.

اصول فنی کلاسیسیسم

چنان که گفتیم، پیروان این سبک به شیوه‌های نویسندگان دوران باستان اعتماد کامل داشتند و در آثار خودشان همان‌ها را به‌کار می‌‌‌بردند. رایج‌ترین قالب ادبی این دوران نمایشنامه بود و نویسندگان این دوران در این‌که نمایشنامه چگونه باید باشد و چه ساختی باید داشته باشد، کاملا تابع نظر ارسطو بودند و از اصل «وحدت‌های سه‌گانه»ی او متابعت می‌‌‌کردند.

بر اساس این اصل، یک نمایشنامه باید از نظر موضوع، زمان و مکان وحدت داشته باشد؛ به این معنا که تنها به یک موضوع واحد بپردازد و از ذکر موضوعات فرعی خودداری کند (وحدت موضوع)، در یک زمان خاص و حتی‌الامکان محدود اتفاق بیفتد (وحدت زمان) و مکان وقوع آن نیز از آغاز تا پایان ثابت بماند (وحدت مکان). ویژگی دیگر آثار کلاسیست که آن را از ادبای یونان و روم باستان اقتباس کرده بودند، توجه به وضوح و ایجاز بود. آن‌ها از ذکر هر نکته‌ای که حذف آن آسیبی به اثر هنری نمی‌‌‌زد، خودداری می‌‌‌کردند.

مشهورترین کلاسیسیت‌‌ها

کلاسیسیم در فرانسه به کمال و شکوفایی رسید. از این رو، معروف‌ترین نویسندگان این مکتب، فرانسوی هستند. از میان آن‌ها می‌‌‌توان به ژان لافونتن، ژان راسین، پیر کورنی و مادام دو لافایت اشاره کرد. از آن‌جا که آثار این نویسندگان بیش‌تر در قالب‌های نمایشنامه و مقاله نگاشته شده است، در بین عموم خوانندگان ایرانی شهرت و محبوبیت چندانی نیافته‌اند. تنها از مادام دولافایت یک رمان به نام «پرنسس دو کلو» باقی مانده است که تا حدودی شناخته شده است.

این داستان سرگذشت زن جوانی را روایت می‌‌‌کند که بدون عشق عمیق قلبی با یک نجیب‌زاده ازدواج می‌‌‌کند و پس از ازدواج، دلباخته‌ی مرد دیگری می‌‌‌شود. با این وجود بر وفاداری و اخلاق پافشاری می‌‌‌کند و برای فرار از این عشق نامشروع به انزوای یک روستا پناه می‌‌‌برد. او حتی پس از مرگ همسرش حاضر به ازدواج با معشوقش نمی‌‌‌شود؛ چون این کار را خلاف اخلاق می‌‌‌داند. اصول اخلاقی کلاسیسیت‌ها و اهمیتی که به عقل و اخلاق می‌‌‌دادند، به‌خوبی در این اثر نمایان است.

در میان نویسندگان آلمانی، گوته و شیلر را می‌‌‌توان در زمره‌ی کلاسیسیت‌ها به‌شمار آورد. این دو نویسنده در آغاز جوانی بر ضد ارزش‌های ادبی این مکتب ایستادگی کردند، اما در سنین سالخوردگی، هنگامی که اولین جرقه‌های مکتب جدید رمانتیسم را مشاهده کردند، به پیروان کلاسیسیسم پیوستند.

با گذشت زمان، پای‌بندی به اصول ظاهری کلاسیسیسم تا حدودی در بین نویسندگان متروک شد. به‌خصوص قالب ادبی رمان که در آغاز چندان مورد توجه اهالی این مکتب نبود، به‌مرور متداول گشت. با وجود این تغییرات، اصول اخلاقی و جهان‌بینی کلاسیسیسم تا مدت‌ها نگاه غالب نویسندگان اروپایی بود. این نگاه و اصول اخلاقی را حتی می‌توان در آثار برخی از نویسندگان متعلق به دوره‌های بعدی ردیابی کرد؛ به‌عنوان مثال، جورج الیوت و جین اوستین در انگلستان.

زنان در کلاسیسیسم

چنان که گفته شد، کلاسیسیت‌ها در اخلاقیات پیرو حکمای یونان باستان و به‌شدت عقل‌گرا بودند. طبعا نگاه آنان به زنان نیز متأثر از همین اصول اخلاقی بود. آثار ادبی این دوره، زن ایده‌آل را به‌صورت موجودی فرمانبردار، مطیع، وفادار و پاکدامن تصویر می‌کنند.

در بسیاری از آثار ادبی این دوره، مردان به‌عنوان شخصیت‌های اصلی ظاهر می‌شوند و زنان نقش‌های حاشیه‌ای و فرعی را بر عهده دارند. در برخی از آثار این دوره می‌توان شاهد نگاه شماتت‌بار اهالی این مکتب نسبت به زنان بود.

این نگاه -که مشابه آن را می‌توان در آثار فلسفی و ادبی یونان باستان جست- ناشی از این تصور است که زنان در رابطه با مردان نقشی خیانت‌کار، اغواگر و گمراه‌کننده بازی می‌کنند و آنان را از پیروی اصول عقلانی باز می‌دارند.

به‌عنوان نمونه‌ای از این نوع نگاه می‌توان به نمایشنامه‌ی «بیمار خیالی» اثر مولیر اشاره کرد. در مقابل، در گروه دیگری از آثار ادبی این دوره با شخصیت‌های زنانی مواجه می‌شویم که نسبت به خانواده‌ی خویش و شرافت و ارزش‌های آن بسیار وفادارند و به همین دلیل مورد تحسین نویسنده واقع می‌شوند؛ به‌عنوان مثال، کاراکتر «شیمِن» در نمایشنامه‌ی «سید» اثر کورنی و کاراکتر «ایفی‌ژنی» در نمایشنامه‌ای به همین نام که ژان راسین نگاشته است.

باید توجه داشت که در تئاترهای این دوران هنوز حضور بازیگران زن رایج نشده بود و به همین دلیل نقش کاراکتر‌های زن را عمدتا پسران نابالغی که لباس مبدل بر تن داشتند، بازی می‌کردند.

پایان کلاسیسیسم

از آغاز قرن نوزدهم اصول اخلاقی، جهان‌بینی و به‌خصوص شیوه‌های ادبی کلاسیسیست‌ها به‌مرور در اقلیت قرار گرفت. این روند در قرن بیستم تسریع شد، به طوری که امروزه به‌ندرت می‌‌‌توان نویسنده‌ای را یافت که آثارش قابل مقایسه با آثار هنرمندان آن مکتب باشد. با این حال، امروزه هنوز نگرش اخلاقی قطعی و مبتنی بر عقل‌گرایی بی‌چون‌وچرا و تحقیر احساسات را «نگرش اخلاقی کلاسیک» می‌‌‌گویند.

—————————————————————-

منابع:

کلیات سبک‌شناسی («فصل سوم: مکاتب سبک»)، سیروس شمیسا، انتشارات فردوس.
مکتب‌های ادبی (ج اول، فصل «کلاسیسم») ، رضا سیدحسینی، موسسه‌ی انتشارات نگاه.
نقد ادبی (ج دوم، بخش دوازدهم، فصل «مکتب کلاسیک») ، عبدالحسین زرین‌کوب، موسسه‌ی انتشارات امیرکبیر.

 

من و باباش؟

[ms 2]

– من یک مادرم. پدر فرزندم به اندازه‌ی کافی به او محبت نمی‌کند.

– من یک پدرم. مادر بچه بیش از حد با او مهربان است. فرزندم لوس شده است.

اگر پدر یا مادر باشید، حتما در طول زندگی یک‌بار هم که شده این‌گونه حدیث نفس کرده‌اید. یا در کودکی یک‌بار هم که شده مشابه این حرف‌ها را از پدر یا مادر خود شنیده‌اید. به‌راستی، خط‌کش محبت کجاست و پدر و مادر تا چه حد باید به فرزندشان مهربانی کنند؟

اهمیت نقش پدری و مادری به‌خاطر وجود انسانی است که تربیتش به آن‌ها سپرده می‌شود. اولین مربی انسان خداست که او را خلق کرده و در درجه‌ی بعد، پدر و مادر هستند که به تربیتش می‌پردازند و او را در مسیر خواستِ مربی اصلی هدایت می‌کنند.

خداوند در کتاب راهنمایش، در آغاز سخن همیشه خود را با دو صفت معرفی می‌کند؛ رحمان و رحیم. رحمان به معنای رحمت «عام» و رحیم به معنای رحمت «خاص» است. علامه طباطبایی (ره) در تفسیر المیزان، کلمه‌ی «رحمان» را به معنای «رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسان‌ها از مؤمن و کافر می‌شود»، می‌داند و کلمه‌ی «رحیم» را به معنای «رحمت ثابت و باقى خداوند که تنها به مؤمنین در آخرت افاضه می‌شود». (۱)

این دو صفت پروردگار، برای تربیت انسان ضروری است:
«رحمت عام» دربردارنده‌ی این پیام است که هیچ موجودی نباید از بخشایش و محبت پروردگار ناامید باشد و در هر درجه‌ای از گناه که فرو رفته باشد، راه برای بازگشت او باز است. به همین دلیل در آیاتی نظیر «و لا تیأسوا مِن رَوح الله، إنّه لاییأس مِن رَوح الله إلا القوم الکافرون» (از رحمت خدا ناامید نباشید؛ همانا جز کافران هیچ کس از رحمت خدا ناامید نیست) (۲) ناامیدی از درگاه خداوند، گناهی بزرگ شمرده شده است.

از سوی دیگر، «رحمت خاص» خداوند بدین معناست که افرادی که با تلاش و زحمت، بهترین و درست‌ترین گزینه‌ها را انتخاب کرده‌اند، مشمول لطف خاص خدا می‌شوند، اما سایرین از آن رحمت و لطف بهره‌ای نمی‌برند. این صفت آفریدگار باعث می‌شود که انسان‌ها برای رسیدن به کمال تلاش کنند تا آن لطف خاص و ویژه را به‌دست آورند.

بنابراین، انسان ضمن این‌که به وجود محبت در هر شرایطی امیدوار است (رحمت عام خدا) برای رسیدن به محبت خاص و ویژه از سوی خدا نیز تلاش می‌کند (رحمت خاص خدا)، و این دو با هم او را پرورش می‌دهند.

پدر و مادر نیز این چنین هستند. خدا در هر کدام از آن‌ها نمونه‌ای از یک رحمت خود را قرار داده است و این امر برای کودکی که تربیتش به دست آن‌ها سپرده می‌شود، ضروری است.

عشق مادری بدون قید و شرط است. کودک احتیاجی ندارد برای محبوب بودن نزد مادر تلاش کند. احتیاجی به کسب شایستگی ندارد. برای بیش‌تر بچه‌ها تا هفت‌سالگی مفهوم زندگی این است که برای آن‌چه هستند، دوستشان بدارند. بنابراین، مادر مظهر رحمت عام خداست.

پس از هفت‌سالگی، کودک با پدر رابطه‌ی بیش‌تری پیدا می‌کند. پدر کسی است که طفل را تعلیم می‌دهد و راه ورود به دنیا را به او می‌نمایاند. کودک در این سنین وارد مرحله‌ی کسب محبت پدری به‌وسیله‌ی فعالیت شخصی می‌شود، اما عشق پدری مشروط است و اگر فرزند مطابق انتظارات پدر رفتار نکند، عشق زایل می‌شود و این چنین است که می‌توان گفت پدر مظهر رحمت خاص خداوند است.

[ms 3]

سرانجام، انسان بالغ باید به نقطه‌ای برسد که بتواند خود، والدین خود باشد و مستقل از پدر و مادر بیرونی زندگی کند. گویی آنان در وجدان کودک نمونه‌ای از خود را به‌وجود آورده‌اند. وجدان مادرانه به او می‌گوید: «هیچ گناهی تو را از عشق و آرزوی سعادتمندی محروم نمی‌کند.» و وجدان پدرانه می‌گوید: «وقتی اشتباه کردی، نمی‌توانی از قبول نتایج اشتباهاتت سرباز بزنی و اگر خواستار عشق هستی باید تلاش کنی.» (۳)

در روایات دینی نیز کودک در هفت سال اول، رئیس، در هفت سال دوم، عبد و در هفت سال سوم، وزیر و مشاور معرفی شده است (۴) که این آموزه می‌تواند ناظر به همین بحث باشد. کودک تا هفت سالگی ارتباط بیش‌تری با مادر دارد و بین پدر و مادر، غلبه با محبت بی‌شرط مادر است. از این رو، در هنگام کسب این محبت بی‌شرط از مادر، کودک چون وظیفه‌ای ندارد، نقش رئیس را دارد.

در هفت سال دوم، کودک ارتباط بیش‌تری با پدر پیدا می‌کند و مهر مشروط پدری غلبه می‌یابد. فرزند برای کسب این محبت پدری باید از راهنمایی‌های او اطاعت کند.

در هفت سال سوم که زمان استقلال‌طلبی فرزند است، رابطه‌ی او با والدین یکسان می‌شود و هم‌زمان محبت مطلق مادر و محبت مشروط پدر را دریافت می‌کند. بنابراین، نه مانند هفت سال اول رئیس است و نه مانند هفت سال دوم مرئوس؛ بلکه نقشی بینابین دارد که می‌توان او را وزیر نامید.

دریافتن این موضوع کمک بسیاری به من در ایفای نقش مادری کرد. مثلا فهمیدم وقتی دختر سه‌ساله‌ام بعد از این‌که با او به‌خاطر بازیگوشی تندی می‌کنم، با گریه به دامان خودم پناه می‌آورد، با زبان بی‌زبانی به من می‌گوید: «مامان! من رو برای همون چیزی که هستم دوست داشته باش.»

————————————————————-

پی‌نوشت:
۱. ترجمه‌ی ا‌لمیزان، ج‏۱، ص۳۰.
۲. سور‌ه‌ی مبارکه‌ی یوسف، آیه‌ی شریفه‌ی ۸۷.
۳. هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمه‌ی پوری سلطانی، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۴، ص ۵۴-۶۲.
۴. وسائل الشیعه، ج۲۱، ص ۴۷۶.

فردای کودکم در کوچه‌های صفر و یک

[ms 0]

تلفن در زندگی مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما اتفاق جدیدی بود. ناگهان ظاهر شد و خیلی چیزها را در دنیای آن‌ها تغییر داد. شاید شما هم روایت‌هایی از حیرت‌ها و سردرگمی‌های اولیه‌ای که تلفن ایجاد کرد، شنیده باشید؛ مثلا این‌که پشت تلفن داد می‌زدند؛ چون فکر می‌کردند صدایشان به فاصله‌ای به آن دوری نمی‌رسد. یا این‌که در وقت‌های بی‌کاری، گوشی تلفن را برمی‌داشتند و به لطف فناوری ناقصِ ارتباطات راه دورِ آن روز، به مکالمه‌های همسایه‌ها گوش می‌دادند.

اما اوضاع درباره‌ی ما متفاوت بود. ما در خانه‌هایی به‌دنیا آمدیم که پای تلفن قبل از تولدمان به آن‌ها باز شده بود. تلفن مثل یکی از اعضای خانواده برایمان آشنا و مأنوس بود. ما هرگز درباره‌ی لزوم استفاده از تلفن و کاربرد و نقش آن در ارتباطات دچار تردید‌های فلسفی نشده‌ایم. در عوض، اینترنت در زندگی ما همان نقشی را بازی کرد که تلفن با اولین ظهورش در زندگی مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان بازی کرده بود.

تا به حال چند مقاله درباره‌ی آسیب‌شناسی استفاده از اینترنت خوانده‌اید؟ چند بار درباره‌ی مفید یا مضر بودن اینترنت بحث کرده‌اید یا شاهد بحث‌های دیگران بوده‌اید؟ چند نفر را می‌شناسید که درباره‌ی استفاده یا عدم استفاده از اینترنت شک دارند و مدام حساب‌های کاربری‌شان را در شبکه‌های اینترنتی حذف می‌کنند و از نو می‌سازند؟ واقعی بودن یا مستعار بودن در اینترنت چقدر دغدغه‌ی فکری شما بوده؟ چقدر از آدم‌های اینترنت رفتارها و گفتارهایی دیده‌اید که امکان ندارد در کوچه و خیابان ببینید؟

همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که نسل ما هنوز از گیجی روبه‌رو شدن با اینترنت، این پدیده‌ی تازه و عجیب، بیرون نیامده است. ما هنوز نمی‌دانیم با اینترنت چه باید بکنیم. اما می‌شود پیش‌بینی کرد که فرزندان ما اینترنت را به همان سهولتی بپذیرند که ما تلفن را پذیرفتیم؛ به‌عنوان جزئی از دنیای جدیدی که وارد آن می‌شوند؛ بدون سؤال، بدون حیرت زیاد و بدون تردید.

اینترنت جزئی ثابت و جدانشدنی از زندگی آینده‌ی بچه‌های ما خواهد بود. شاید کتاب‌های درسی‌شان چیزی نباشد جز نسل تازه‌ای از تبلت‌ها. شاید ملزم شوند تکالیف درسی‌شان را در یک وبلاگ کلاسی منتشر کنند. شاید مهم‌ترین آزمون‌های زندگی‌شان اینترنتی برگزار شود و همسر آینده‌شان در اینترنت به دنبال سوابق آن‌ها بگردد. دانستن این موضوع باید به ما نگاه تازه‌ای نسبت به اینترنت بدهد.

ما در اینترنت چه می‌خواهیم؟ منِ مادر در اینترنت چه می‌خواهم؟ غیر از شغلم یا نیازم به اطلاعات، چه چیز دیگری مرا به اینترنت می‌کشاند؟ احتیاج به ارتباط؟ احتیاج به سرگرمی؟ احتیاج به وقت‌گذرانی؟

همه‌ی این‌ها می‌توانند دلایل معقول و مقبولی باشند، اما لازم است که یکی از دلایل من برای استفاده از اینترنت، فرزندم باشد. مهم است که از حالا با ابزاری که جزء جدانشدنی آینده‌ی فرزندم خواهد بود، آشنا باشم؛ به‌خصوص که این ابزار، بسیار پیچیده‌تر از تلفن یا تلویزیون یا موبایل است و در مقایسه با آن‌ها حتی می‌تواند موجود زنده به‌حساب بیاید! لزوم این آشناییِ قبلی از این جهت است که بدون آن، ارتباط با فرزندم غیرممکن خواهد بود. بدون آشنایی با این فضا برای فرزندم مثل مادر بی‌سوادی خواهم بود که نمی‌تواند پیشرفت‌های او را پیگیری کند و مرجع پرسش‌های او و طرف مشورت او باشد.

[ms 1]

به علاوه، بدون تسلط بر این فضا -و به‌طور کلی همه‌ی فضاهایی که فرزندم در آن‌ها فعال خواهد بود- نمی‌توانم نقش فعال و پیش‌رو و هدایت‌گری در زندگی فرزندم بازی کنم؛ نمی‌توانم ادعا کنم که من او را بزرگ کرده‌ام؛ بلکه باید اعتراف کنم که «خودش بزرگ شده».

اگر فرزندم و دغدغه نسبت به آینده‌ی او بخشی از اهداف مرا برای استفاده از اینترنت تشکیل بدهد، خودبه‌خود جهت‌گیری تازه‌ای در استفاده از اینترنت پیدا خواهم کرد. توجّهم (یا دستِ‌کم بخشی از توجّهم) به تازه‌ترین فناوری‌های این حوزه معطوف خواهد شد و تلاش خواهم کرد این پیشرفت‌ها را دائم پی بگیرم و پیش‌بینی کنم که کدام یک از آن‌ها ماندگارند و بخشی از آینده‌ی اینترنت را می‌سازند و کدام یک به‌زودی فراموش می‌شوند یا با چیز تازه‌تری جایگزین می‌شوند.

به علاوه، سلیقه‌ام در استفاده از خدمات اینترنتی، از حوزه‌ی سرگرمی به حوزه‌های جدی‌تر و کاربردی‌تر متوجه می‌شود. تلاش می‌کنم نحوه‌ی کار با نرم‌افزارهای آنلاین بانک‌ها، ادارات دولتی، ترمینال‌های حمل‌ونقل، دانشگاه‌ها و سایر ارائه‌دهندگان خدمات عمومی را فرا بگیرم. به‌ویژه به تازه‌های فناوری در حوزه‌ی آموزش، علاقه‌مند و حساس خواهم بود و با دقت بیش‌تری به آن‌ها توجه خواهم کرد.

نکته‌ی دیگری نیز هست که به‌عنوان مادری حساس به آینده‌ی فرزندش از یاد نخواهم برد و آن، حریم خصوصی اوست، به‌عنوان کسی که در آینده کاربر این فضا خواهد شد و مهم‌ترین جنبه‌های زندگی‌اش با آن گره خواهد خورد. قبل از نوشتن خاطرات کودکی‌اش، قبل از منتشر کردن عکس‌ها و فیلم‌هایش و قبل از این‌که به‌جای او و برای او در شبکه‌های اجتماعی حساب کاربری باز کنم، از خودم خواهم پرسید که:
«آیا وقتی که پا به مدرسه بگذارد، از این همه راضی خواهد بود؟ آیا این حجم بزرگ اطلاعات که درباره‌ی او به دیگران داده‌ام، مایه‌ی دردسرش نخواهد شد؟ آیا دیگران با اشاره به بعضی از آن چیزهایی که من درباره‌ی او افشا کرده‌ام، به او آسیب نخواهند زد یا دستِ‌کم مایه‌ی رنجش او نخواهند شد؟»

و مهم‌تر از همه، آیا با دوستانی که پیشاپیش برایش انتخاب کرده‌ام و فضاهایی که پیشاپیش او را وارد آن‌ها کرده‌ام، بیش از حد به زندگی و افکارش جهت نداده‌ام و انتخاب‌هایش را محدود نکرده‌ام؟

 

 

 

حجاب رفتاری در فضای مجازی

[ms 2]

باید فکری کرد. این فضای مجازی یک‌هو آمد؛ بدون این‌که برایش فکر کرده باشیم؛ بدون این‌که مبانی‌اش را بدانیم؛ بدون این‌که برای زندگی در آن ایده داشته باشیم. فضای مجازی برای ما شده است وادی تیه؛ پر از آدم سرگردان. آدم‌هایی که تا دیروز نمی‌توانستند با هم رابطه داشته باشند، امروز کلماتشان کنار هم آمده است. بعید می‌دانم کسی باشد که تلاش کرده باشد، تمام رابطه را خلاصه کند در کلمات سیاه‌رنگ. این‌جا تناسخ است. آدم‌ها توی کلماتشان حلول کرده‌اند. کلمه‌ها احساس دارند، شادند، غمگین‌اند. زندگی مجازی، بسیاری از مرزهای زندگی واقعی را شکست، به بهانه‌ی این‌که کسی آدم‌های پشت این کلمات را نمی‌بیند. اما واقعیت چیز دیگری است. زندگی مجازی دیگر مجازی نیست. پشت همه‌ی کلماتی که نوشته می‌شود، آدمی نشسته است؛ مرد یا زن، دختر یا پسر.

ما در حال گذر هستیم. آدم‌های در حال گذار، بیش‌ترین آسیب را خواهند دید. آسیب‌های بیست سال بعد فضای نت، بسیار کم‌تر از امروز است. هنوز ما در این فضا سرگردانیم. برای زندگی‌اش برنامه‌ای نریخته‌ایم و انگار فکری هم نکرده‌ایم. برای نسل بعد، زندگی مجازی بخشی از واقعیت زندگی انسانی است، اما برای ما بیش‌تر یک تفریح است و در بهترین حالت، مرجعی برای پژوهش. ما هنوز نمی‌دانیم به کجا می‌رویم.

اگر نگاهی به جامعه‌ی ارزشی و متدین فضای مجازی، مخصوصا اجتماع‌های مجازی کنیم، این سرگردانی را می‌بینیم. طبق عرف جامعه‌ی ارزشی که مبتنی بر احکام دینی است، روابط پسر و دختر یا مرد و زن در محدوده‌های مشخصی تعریف شده است. این رابطه در طول تاریخ تغییر کرده، اما همیشه مبتنی بر دین بوده است. گاهی نگاهی افراطی شده و گاهی این نگاه، تعدیل شده است. مثلا بنا به برخی نقل قول‌ها، زنان در هنگام صحبت با مرد بیگانه، سنگ در دهان می‌گذاشتند تا صداشان مردانه شود و این امر تبلیغ می‌شده و ارزش بود. اما این نگاه امروز تعدیل شده است. یا زمانی، شرکت در انتخابات برای زنان امری ضددینی محسوب می‌شد و امروز ارزش است و زنان حتی بر اساس تکلیف دینی نسبت به حکومت اسلامی در آن شرکت می‌کنند. در هر حال، این روابط در زندگی واقعی، مشخص بود، ولو این‌که در طی زمان و عرف مختلف تغییر می‌کرد.

نکته‌ای که باید در تنظیم روابط خارجی و زندگی واقعی تأثیر داد، صرف احکام فقهی حجاب نیست، بلکه مقوله‌ی عفاف نیز بسیار مؤثر است. برای نمونه، سبقت در سلام از جانب زن از لحاظ فقهی اشکالی ندارد، اما این امر، فعلی خلاف عفاف شمرده می‌شود.

[ms 3]

عفاف مساوی با حجاب نیست. عفاف امری درونی است که بر افعال خارجی در روابط با دیگران تأثیر دارد، اما حجاب فعل خارجی است که مساوی پوشش خاصی است. چه‌بسا در جامعه‌ی خاصی به‌دلیل عقاید خاص، حجاب به معنای جامعه‌ی ما نباشد، اما افراد عفیف باشند؛ یعنی عفت بر اساس عرف جامعه تعریف شود و چه‌بسا افراد باحجابی که در افعال خارجی‌شان نشانی از عفت نباشد. می‌توان عفت را این‌گونه معنا کرد: حسی درونی که به کردار بیرونی، شخصیت والا عطا می‌کند. این کردار بیرونی می‌تواند خود پوشش هم باشد؛ یعنی میان عفاف و حجاب رابطه است و این رابطه هم از مهم‌ترین و اصلی‌ترین نتایج عفاف است، اما نه به این‌معنا که با هم مساوی باشند.

برگردیم به اول سخن؛ ما برای دنیای مجازی و زندگی مجازی و تنظیم رابطه‌ها هنوز برنامه‌ی درستی تنظیم نکرده‌ایم. در جامعه‌ی واقعیِ ارزشیِ ما که بر اساس عفاف و حجاب تنظیم شده بود، رابطه میان دو جنس مخالف، محدود به ضروریات عرفی می‌شد. فضای مجازی بسیاری از این حدود را شکست. اشتباه نشود. بحث اشکال فقهی نیست. از لحاظ فقهی، کامنت‌گذاشتن و یا لایک زدن برای جنس مخالف هیچ اشکالی ندارد و حتی غیرعاقلانه به‌نظر نمی‌رسد. سخن این است که همان‌گونه که تنظیم روابط خارجی صرفا بر اساس فتاوای فقهی نیست و عفاف در آن بسیار نقش دارد، باید جایگاه عفاف در تنظیم روابط مجازی هم مشخص شود.

به نظر می‌آید که در فضای مجازی، بحث حجاب برای جامعه‌ی ارزشی آن‌چنان جایگاه ندارد؛ چون ضوابط آن را می‌دانند و رعایت می‌کنند. اما آیا عفاف در جامعه‌ی مجازی و تأثیر آن بر عمل در این جامعه برای کاربران ارزشی مشخص شده است؟ آن‌چه من دیده‌ام، خلاف این را می‌گوید. باید به این نکته توجه کرد که فضای مجازی، ولو این‌که هنوز مجازی است، اما گره خورده به واقعیت. اگر عفاف در این جامعه تعریف و ترویج نشود، بر روابط خارجی هم تأثیر دارد. این از بزرگ‌ترین خطرهایی است که کاربران ارزشی را تهدید می‌کند.

برای تنظیم برنامه‌ی زندگی ارزشی در فضای مجازی، باید جامعه‌ی مجازی را شناخت، جزئیاتش را دانست، گونه‌های مختلف رابطه را تشخیص داد، مخاطبان و حتی رصدگران را شناسایی کرد و… . آن‌گاه بر اساس تعالیم دینی و اخلاقی که داریم، به تنظیم این زندگی بپردازیم.

وقتی خونه‌ی بابام بودم!

[ms 0]

هم‌اتاقی بودیم؛ من و فاطمه و مریم. با فاطمه قسمت شده بود برویم اردو و مریم به‌خاطر امتحان نتوانست بیاید. وقتی برگشتیم، دیدیم مریم گوشه‌ی اتاق کز کرده و گریه می‌کند. اول ترسیدیم. نمی‌گفت چه شده، اما بعد معلوم شد روز جمعه سلف دانشگاه تعطیل بوده و خانم از صبح چیزی نخورده. آخرین تلاشش برای درست کردن یک نیمروی ساده، به چیزی شبیه زغال‌سنگ منتهی شده!

مریم بچه‌ی آخر بود. مادرش معتقد بود دخترش باید درس بخواند و برای یادگرفتن این طور کارها حالا حالاها وقت دارد. نتیجه‌اش هم این شده که مریم در ۲۲سالگی از پسِ پخت یک نیمرو برنیامده بود.

***

چرا والدین امروزی فکر می‌کنند فرزندشان -چه دختر و چه پسر- باید تحصیلات عالی داشته باشد، حالا به هر بهانه و هر قیمتی؟!

آیا بینش مادران ما تغییر کرده که دختران ۲۳-۲۴ساله‌ی خودشان را برای پذیرفتن نقش همسری، کوچک و بچه می‌دانند؟ من در مقطع راهنمایی دبیر حرفه هستم و با دختران ۱۳-۱۴ساله سروکار دارم. برای من خیلی عجیب است که دختر در این سن هیچ مسئولیتی در خانه نداشته باشد و فقط درس خواندن وظیفه‌ی او باشد!

پس این دختر از کجا و از کی باید خانه‌داری را یاد بگیرد؟ به‌نظر شما این زشت نیست که تا مادر میوه پوست نکند و جلوی دختر بزرگش نگذارد، دختر میوه نمی‌خورد؟ یا به بهانه‌ی درس خواندن، او را از ظرف شستن، جارو کردن، سفره آماده کردن، پذیرایی از مهمان و هزار کار دیگر، که به‌طور طبیعی وظیفه‌ی دختر در این سن حساب می‌شود، معاف کند؟ به‌نظر شما این دلسوزی مادر است؟

این مشکل فقط در ارتباط با دختران نیست. درمورد پسران هم موارد عجیبی می‌بینیم. پسران امروزی اصلا زشت نمی‌دانند که تا ۱۸، بلکه تا ۲۰سالگی از پدرشان پول‌توجیبی بگیرند! یا این‌که پسرها حال ندارند در صف نانوایی بایستند، و به‌جای آن‌ها مادرشان این کار را انجام می‌دهد!

شما هم بارها این جمله را شنیده‌اید: «زمونه عوض شده مادر». دیگر دختران ما نمی‌خواهند ازدواج کنند؛ نمی‌خواهند مادر باشند. پسران نمی‌خواهند تکیه‌گاه همسر و فرزندشان باشند.

آماده کردن فرزندان برای زندگی مشترک، از چندسالگی باید آغاز شود؟ آیا این درست است که در ۲۸سالگی به یک‌باره تمام بار زندگی را روی دوش دختر یا پسرمان بگذاریم، بدون این‌که حتی کوچک‌ترین آموزشی در مسئولیت‌پذیری به او داده باشیم؟ آیا تغییر بینش والدین امروزی در جهت مثبت است؟ آیا به نفع خودشان و فرزندشان است یا نه؟

به‌نظر من تغییر بینش امروزی در جهت تقویت خودخواهی است. «دوست داشتن من» در اولویت قرار گرفته. نتیجه‌ی این کار آن است که در زندگی‌های نسل جوان امروز، توقع همسران از یک‌دیگر نامعقول شده، تا جایی که مرد، کار بیرون از منزل را وظیفه‌ی زن می‌داند و از همه بدتر، به حقوق زن به‌عنوان حلـّال بسیاری از مشکلاتش نگاه می‌کند!

وظیفه‌ی من و تو که مادر و پدر جوان امروز هستیم و تربیت نسل جوان آینده را به عهده‌مان گذاشته‌اند، چیست؟ من دخترم را چگونه باید تربیت کنم؟ تو پسرت را چگونه تربیت می‌کنی؟ «زمونه عوض شده» یا لازم است ما هم بینشمان را تغییر دهیم؟