تازه از آنطرف آمده بود؛ از آنطرف آبها یا آن طرف چند کشور دیگر. به اصطلاح رفته بود بالای منبر و مجلس را حسابی گرم کرده بود؛ بعد از هر ۱۰ یا ۲۰ دقیقه سخنرانی، کمی یقهی کرواتش را جابجا میکرد، نوشیدنیاش را بالا میآورد و چند قطره از آن میخورد و میگفت: «آه، حالا در کشور ما چه؟»
چند ساعتی بود که سخنرانی میکرد و در این مدت حتی یک نفر یک تخمه نشکسته بود، او کلام شده بود و فامیل مذهبساز و مذهبی ما، گوش. پدر بزرگم که میدانست در کلام او حقارتی پنهان است سر را به نشانهی افسوس تکان میداد که چنین شخصی دارد فرهنگ واژگون را به خورد یک خانواده متشرع اما جاهل میدهد.