مهمان چارقد، به صرف خورش فسنجان

یک دوست دارم که اسمش نسیم است. فکر می‌کند فقط خودش کدبانو است چون تاکنون چیزی از هنرنمایی‌های من ندیده است. دلم می‌خواهد نسیم این ستون را ببیند و فکر نکند اگر آمد خانه ما گرسنه می‌ماند.

فسنجان را انتخاب کردم چون در انتخاب غذا، اسم اهمیت زیادی دارد. همان‌طور که از اسمش برمی‌آید؛ فسنجان غذای خوبی است. یعنی برای نشان دادن کدبانوگری حرف ندارد. البته قابل ذکر اینکه غذای خاص است؛ مثلاً قورمه‌سبزی را اکثراً دوست دارند اما برای مهمانی که از روحیاتش خبر ندارید؛ این غذا را با احتیاط بپزید چون هم ترش و شیرین، هم چسبناک است! بعضی گمان می‌کنند پختن فسنجان سخت است اما قول می‌دهم از گودر صفر کردن با اینترنت هوشمند آسان‌تر باشد. امتحان کنید.

ادامه مهمان چارقد، به صرف خورش فسنجان

خورشت آلوچه‌ی کدبانو

شاید خیلی‌ها از شما تا حالا چندین بار خورشت آلوچه یا گوجه سبز درست کرده باشید. شاید خیلی دوستش دارید و یا شاید اصلا دوستش نداشته باشید. شاید در هر جای ایران خورشت آلوچه متفاوتی از جاهای دیگر بپزند.

این روزها هر جا که نگاه می‌کنم بساط گوجه‌سبز می‌بینم. از بخش آموزش دانشگاه گرفته، تا نمازخانه و کوچه و بازار. بعضی‌ها هم که یک دست به لپتاپ و دست دیگر مشغول خوردن گوجه‌سبزند. کتاب‌خوان‌ها هم همان‌طور که ورق می‌زنند، آلوچه‌ای هم برمی‌دارند و می‌خورند.

ادامه خورشت آلوچه‌ی کدبانو

عروسی کردیم تا جبهه راهمان بدهند

«هنوز خون آن رزمنده ۱۵ ساله از دستم پاک نشده است»

در یکی از روزهای آذرماه سال ۱۳۴۴ بدنیا آمد. زن دوست داشتنی و در عین حال فوق العاده فعالی ست! به طور متوسط روزانه یازده ساعت در اینترنت فعالیت کردن کم نیست! علاوه بر آن، ۱۸ وبلاگ را اداره کردن با چندین سایت همکاری داشتن؛ وبلاگهایی مثل فصل انتظار ، جبهه وبلاگی غدیر ، سجاده ایی پر یاس و …

خیلی دوست داشتم با او هم صحبت شوم تا بدانم چه انگیزه ایی باعث این پشتکارش شده؟! وقتی شنیدم او جانباز است، بهانه یی شد تا به مناسبت روز جانباز به پای صحبت هایش بنشینم. این نوشته ماحصل دو ساعت گفتگوی من با خانم فاطمه سادات موسوی ست.

کمی از آن روزها برایمان بگویید. اینکه چه شد روانه جبهه شدید؟

من در شیراز متولد شدم، وقتی حال و هوای جنگ در گرفت، من و چهار تا از دوستانم در انجمن اسلامی دبیرستان و بچه های مکتب تصمیم گرفتیم به جبهه اعزام شویم؛ ولی مانع از حضور ما در جبهه شدند، چون هم مجرد بودیم و اینکه تخصص خاصی نداشتیم، با اینکه دوره امدادگری و انتقال خون را فراگرفته بودیم ولی چون متاهل نبودیم اجازه ندادند. شاید برای شما خنده دار باشد ولی بخاطر همین من و دوستانم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم تا بتوانیم نیروی کمکی در جبهه باشیم. و شکر خدا بعد از آمدن همسرم به خواستگاری، زندگی متاهلی یعنی زندگی جبهه ای من هم شروع شد البته من شانس آوردم که همسرم یک معلم اخلاق و یک ایثارگر صبور و مهربان بود.

بعد از رفتن به آبادان و فعالیت در بسیج و کلاسهای آموزشی، یک روز بر اثر بیماری معده نزدیک زمان اجرای یک عملیات بود که در بیمارستان بودم، همان زمان بیمارستان پر از مجروح بود و بنده ازهمان جا شدم خادم مجروحین.
البته الان اگر فرمان آقا نبود یک کلمه از آن روزها اینطور بی محابا برایتان حرف نمیزدم و من هم مانند دوستانم ساکت می شدم. ولی مطیع امر رهبرم، انها را بازگو میکنم تا دِینی که بر گردنم هست برداشته شود.

فایده ی بیان کردن این صحبت ها و خاطرات چیست؟

همانطوری که رهبر عزیزم فرمودند، این گفتن ها باعث می شود تا تاریخ حقیقی برای آینده گان باقی بماند و اینکه با مطرح شدن این خاطرات و گفته ها یاد و خاطرات رشادت های کسانی که ما دیدیم و شناختیم بهتر و مستدل تر به دست آینده ها و خانواده های این عزیزان می رسد.

خودم ایمان دارم وقتی که یک احساس راحتی به خودم دست می دهد. وقتی برای فرزندان شهدا و جانبازان این خاطرات را تعریف میکنم و در چشمشان یک برق خاص و یک جور شعف مضاعف می بینم و اصلا به استناد صحبت های رهبر معزز، این خاطرات متعلق به ما نیست، متعلق به یک ملت و امت است.

خب سهم کسانی که این جبهه ها را درک نکرده اند و جزو خانواده های شهدا یا جانبازان هم نیستند چیست؟

بنده به شخصه سعی در جاذبه بیشتر دارم، یعنی همان چیزی که این روزها رهبری از آن صحبت میکنند، خب این عزیزان هم حقوق خودشان را دارند. اگر یکی از این افراد بر اثر ندانستن این رویدادها دست به اعمال و کاری بزند که اجتماع و جامعه را به خطر بیندازد و با دانستن این اطلاعات بتوانم از این اعمال مخرب جلوگیری کنم، من به نوعی مسئول هستم که این اطلاعات را در اختیارشان نگذاشتم و مواخذه این صدها برابر از گناه دیگر است.

نگاه کلی که به وبلاگ هایتان می کردم، تقریبا همه شان سعی در زنده کردن یاد شهدا و ادامه دادن خط آنها بود، درک کردن جبهه های جنگ، روبرو شدن با آن همه مشکلات و کمک دست بودن رزمندگان و …. چقدر در روند وبلاگ نویسی تان تاثیر داشته؟

انشاءالله همینطوری ست که شما می گویید. راستش من هر چه دارم از همان روزهاست و از صدقه سر آن بچه هاست و همه زندگی من متاثر از برخودم با آنهاست، من با وجود اینکه یک خانم مذهبی بودم که از سه سالگی مادرم چادر خاکی بی بی را سرم انداخت، ولی زندگی من از آن روزی که پا در این میدان گذاشتم شور و رنگ گرفت. رنگی که هنوز زندگی ام متاثر از همان است. وقتی در یکی از وبلاگها می خواهم کاری یا مقاله یا خاطره ای بنویسم به یکی از همان کسانی که دلیل بودنم در نت هستند تأسی میکنم و از آنها کمک می گیرم.

به عنوان یک جانباز و کسی که جبهه های جنگ را درک کرده، توانستید با نسل امروز خوب ارتباط بگیرید و به قول معروف با آنها کنار بیایید؟

در بیشتر مواقع بله ولی موردهایی هم بوده که در این ارتباط نتوانستم موفق شوم. اکثر بچه های باسواد هرچند مخالف عقیده را هم متأثر کردم البته با یاری خداوند و تاثیر خون شهدا. یادم ست یک اقایی در ترمینال با من بحث کرد و در انتهای بحث، با زبان خودشان متقاعد شدن که فصل مشترکی بین او و بچه های موافق جهاد و قبول کرد که فکرش خیلی درست نبوده و چیزی از شهدا و ایثار گران نمیدانند و با احساس میگفت که دلش می خواهد آنها را بشناسد.

فکر نمیکنید این از کم کاری ست که نسل امروز این چنین احساس نیاز می کند؟ کسی نیست که برایشان توضیح دهد و درست جا بیاندازد؟

بله، همه اینهایی که فرمودین دست به دست هم داده که نسل امروز زیاد بهره از دستاوردهای نسل اول نبرد و از مهم ترین دلایلی که فرمودین همین ایجاد ارتباط است. ما برای این کار زیاد وقت صرف نکردیم هزینه صرف شده ولی وقت نگذاشتیم. مثلا در خانواده ایی اگر یک جانباز باشد، کارگروه های فرهنگی میتوانند با توجه به موقعیت و تناسب حال این افراد برایشان برنامه ارتباطی با رده های سنی مختلف بگذارند تا بتوانند حق صحبت کردن را ادا و رسالتشان را انجام دهند.

یعنی نسل امروز برای درک کردن و ارتباط گیری فقط به سخنرانی و روبرو شدن با کسانی که آن زمان را درک کردن نیاز دارند؟

خیر، این تنها بخشی از کار است. از نظر بنده این بخش های متفاوتی دارد. جوان امروز مهیجه فیلم های واقعی تدوین شده است. ورزشهای همراه با رسم و رسوم رزمنده ای، ایجاد فضاهای اشنایی با آن جوانها در کلان شهرها مثل کلوب رزمندگی، نمایشگاه های جبهه و جنگ نه به روش قدیم بلکه با قرار دادن کار گروه، طرح ِ نویی که همه این دغدغه ها را بتوانیم پیاده کنیم.

یعنی جوان را جلو بفرستیم و پس نزنیم. یک روز پیشنهاد دادم که برای تبلیغ شهدا به اقا پسرها تی شرت با عکس رزمنده ها هدیه بدهند و خواهران یا تی شرت و یا روسری با طرح هایی از آرم های ایثار، الان یکی از جوانان مستعد برای تی شرت اقایون کار را شروع کرد. خب وقتی اول با هدیه شروع شود بعد کلا این نوع استفاده از نان و یاد شهدا متنوع تر خواهد شد.

ببینید هر جا دشمنان این انقلاب انگشت گذاشتند و خواستند شیطنت کنند ما آمدیم کار کردیم ولی باید برویم شناسایی تا آن نقاط را دشمن نتواند انگشت بذارد. یعنی دقت نظرداشتن!

در جبهه های جنگ سخت که شما هم با آن هم خون بودید، خانم ها پشت صحنه و کارهای تدارکاتی را بیشتر انجام میدادند و طوری میخواستند خودشون را سهیم کنند، الان هم فکر میکنید این نوع تفکیک در جبهه جنگ نرم وجود دارد؟

الان هم به نوعی هم میشود گفت هست و هم میشود گفت نیست. کارهایی که در جبهه سخت بود بعضا من ِ نوعی نمیتوانستم انجام بدهم کما اینکه وقت اجبار و نبود نیروی مذکر مجبور بودم انجام میدادم. ولی در کل در جبهه جنگ نرم اکثرا کارها به دست خانم ها هم انجام پذیر است. مثلا برای شرکت در بحث و گفتگو هایی که مجبور باشیم در فضای حقیقی حضور فیزیکی داشته باشیم برای خانم ها کمی سخت ست با توجه به اینکه در جبهه جنگ نرم قوا کمتر شناخته می شوند.

بزرگترین دغدغه ایی که شما را بعد از ۲۱ سال در این خط نگه داشته چه بوده ؟ آن موقع جبهه جنگ سخت بود ولی الان که نیست! چه دغدغه ای شما را در فضای مجازی به تکاپو کشانده؟

دغدغه ای از نوع همان احساس مسئولیتی که یک مادر دارد. بنده دیدم در دوران بعد از دفاع مقدس هر کسی آمد و خواست مردم را متحول کند سریع رفت دست گذاشت روی ازادی و تجمل گرایی و حقوق شهروندی نادرستی که از دید آنها حقوق بود.

و کم کم ابتذال را در جامعه ترویج دادند و یک عده هم با خواب خرگوشی و فراموش کردن سختیها، خودشان را به خواب زده بودند. واقعا برایم مشکل بود در این مورد کوتاه بیایم. منی که هنوز احساسم این ست که خون رزمنده بسیجی ۱۵ ساله از زیر ناخن ها و چین و چروک دستم پاک نشده و با بزرگ شدن فرزندان خودم و درخواست استفاده آنها از فن آوری روز که همین کامپیوتر و اینترنت بود، من را بر این داشت از موضع و مشاوره فضای حقیقی به جوانهای فامیل و دوست آشنا کمی فراتر روم.

همانطوری که کنار فرزندانم هستم این علوم را فرا بگیرم و دیدم که میتوانم تا حدی در اون فضای آلوده ای که برای از بین بردن فرهنگ و دین جوانان و افراد جامعه برپا شده بود کمی تحول ایجاد کنم.

در این فضا با مشکلی هم برخورد کردید؟

بله مشکلات زیاد بودن ولی الحمدلله توانستم متأثر نشوم و بیشتر مشکلات را با اندیشه از بین ببرم و تجربیاتی که به دست آوردم خیلی برایم ارزشمند هستند.

این مشکلات با سختیهایی که دنیای حقیقی دارد تناسبی هم داشت؟ کدامشان سخت تر است؟

سختی هایی هستند که از سختیهای دنیای حقیقی سخت تر هستند و بعضا هم راحت حل میشوند. بستگی دارد به اینکه به محیط چطور مسلط باشید!

بنظرتان، با این فعالیت هایتان چقدر توانستید اثر گذار باشید؟

تأثیر که داشته، هر چند از خود راضی نیستم و اگر راضی نبودم تا الان بریده بودم. راحت عرض میکنم وقتی بفهمم دیگر در این راه کاری از من بر نمی اید، کنار می روم و یا با درایت بهتری از نو شروع خواهم کرد.

دوست داری حرف آخرت را خطاب به چه کسانی بزنی؟

کسانی که با این فضا آشنا هستند و کاری از دستشان بر می آید ولی کناره گرفتند. از آنها می خواهم بیشتر فکر کنند که چند مدت دیگر همه نیازهایشان باید از اینجا به فرزندانشان برسانند. هر چند فضا مجازی ست ولی پشت این دریا کوهی ست که دنباله آن وصل به فضای حقیقی ست.

و یک درخواست هم از شما عزیزان خبرنگار دارم، البته نه در مورد این صحبتهای من، بلکه درمورد همه نیازهای جوانهاست. سعی کنید به همه آنها به شکل شیوا و صحیح بپردازید تا انشاالله خداوند در این حقیقت نگاری به شما پاداش نیکو بدهد.

ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

مسکِّن‌های مقطعی

سوال » حجاب چیست؟» چه چیزی به ذهنمان می آورد؟ یک زن محجبه ی قد بلند با چادر مشکی لابد. از همان ها که توی ادارات عکسشان را زده اند و زیرش نوشته اند «حجاب برتر». اما این فقط یک خط از یک تعریف جامع است. تعریفی که مطابق آیات قرآن ابتدا خطابش به آقایان است در حفظ نگاه و در ادامه به خانمهاست و باز هم حفظ نگاه.
و این نکته ی ظریف فراموش شده آن قدر مهم است که نمی توان نادیده اش گرفت و تنها به ظاهر اکتفا کرد. کما اینکه نمود عملی و رفتاری حجاب هم محو شده این روزها و نتیجه اش چیست؟
دختران چادری با آرایش های ۷ قلم در حال بگو بخند با نامحرم!

ادامه مسکِّن‌های مقطعی

برای مائده‌اش

امروز با چشمانی که اشکش را به خون ارزانی کرده بود، در مسجد محله‌شان زیارت عاشورا خواندیم و با پیکرمرضیه همراه شدیم و برای اولین بار به منزلش رفتیم تا با خیال راحت در بهشت زهرا، امانتمان را به بانوی دوعالم بسپاریم. برای مائده؛ دختر ِ مرضیه می‌نویسیم شاید خودمان آرام گرفتیم.

ادامه برای مائده‌اش

تهدیدی برای زنان

کار نامرئی

صبح که پا می‌شوی، صبحانه بچه ها را می‌دهی و راهی‌شان می‌کنی، تازه روزت شروع می شود. سفره را جمع می‌کنی، ظرف ها را می‌شویی و ریخت‌وپاش‌ها را جمع می‌کنی. حالا نوبت به این سوال می‌رسد که نهار چی بپزم؟! سوال ساده‌ای به نظر می رسد اما نه وقتی روزی دوبار تکرار شود! بعد کلی بالا پائین کردن جواب‌اش را پیدا می‌کنی و این تازه اول راه است. سبزی‌ش را نداری یا رب‌ش یا پیازش. راهی می شود و یکی دو ساعتی هم می گذرد به خرید پیاز و رب و سبزی. یک ساعتی هم تره ها را از لای گل می‌کشی بیرون و می شویی و خرد می کنی. تازه وقت ان می‌رسد که یک ساعتی را پای گاز بگذرانی. ظهر می‌شود و بچه‌ها سرمی رسند. یک ساعت بعد نه از کوکوسبزی‌ای که آن همه وقت صرف‌ش کرده بودی خبری هست نه از ظرف‌های تمیز. و کف اتاق‌ها پر است از کیف و روپوش و وسایل بچه‌ها! بچه ها یک غذای مامان پخت پر از ویتامین خورده‌اند. البته اگر نق نزده باشند که من این را دوست ندارم و یک چیز دیگه می‌خوام!

ادامه تهدیدی برای زنان

مرده باد علم ِ بدون زیستن

شما اولین مقصر نبودید برای مراسم تدفین زندگی، خانم منفرد؛

آخرین هم نیستید.

تک تک ما بر جنازهٔ زندگی مشتی خاک پاشیدیم، بر مزارش فاتحه خواندیم و شمع روشن کردیم!

یادتان هست موضوع امتحان ثلث اول انشای دوم راهنمایی را؟

هرچه آیه و حدیث و روایت بلد بودم ردیف کردم از نون و القلم تا …شعرهای کتاب ادبیات فارسی و زگهواره تا گور و حدیث اطلبوا العلم و … من درسم را از بر بودم، بلد بودم بین رشته ای بنویسم از هر چه در انبانم چپانده بودم نوشتم، تا ثابت کنم علم بهتر است از ثروت.

ادامه مرده باد علم ِ بدون زیستن

سرطان روح

امروز روز جهانی بهداشت است.

در این روزها پیام های زیادی درمورد بهداشت فردی، بهداشت عمومی، پیام های بهداشتی، نکات بهداشتی و…می شنویم و می خوانیم. اما من در این جا می خواهم بگویم به عنوان یک مادر چه طور می شود رعایت تمامی این موارد را از خودمان شروع کنیم.

_به طور مثال در مبحث بهداشت روانی: بعضاً دیده شده هنگامی که زوج ها با یکدیگر درگیری لفظی دارند چه آثار مخربی برروی روح و روان کودک می گذارد.

کودکی که درسنین پائین شخصیتش در حال شکل گیری است چه تصویری از عشق و محبت مادر و پدر در ذهنش نقش می بندد؟ او این طور بزرگ شده و به گمان این که هر حرفی را با داد و بیداد باید به کرسی بنشاند، خود نیز این رویه را پیش گرفته، درزندگیش دچار مشکلات عدیده ای خواهد شد.

ادامه سرطان روح

من ثروتمندم

زمانی پیش می آید که انسان قدر آن چیزی را که دارد نمی داند، تا زمانی که آن را از دست بدهد. خداسختی ها را گذاشته تاما قدر راحتی را بدانیم. «اِنَ مَعَ العُسر یُسری»
آسانی پس از سختی لذت بخش است و شیرین. اگر درد و بیماری نباشد هیچ گاه نمی فهمیم سلامتی یعنی چه؟ لذت سالم بودن را متوجه نمی شویم، تابرایتان اتفاق نیافتد منظورم را درک نمی کنید. نمونه اش دیروز:

ادامه من ثروتمندم

میدان هفت تیر

مثلا در سال اصلاح الگوی مصرف هستیم. شب عید امسال نه تنها الگوی مصرف مردم عوض نشده، بلکه بنابرشنیده‌ها و آنچه که خود به چشم می‌بینم گویای این است که الگوی مصرف تغییری صعودی داشته، یعنی بیشتر به سمت اسراف و خرید بیشتر و از آن طرف دور ریختن بیشتر پیش رفته است.

در این شب عیدی عجب کار و کاسبی به راه انداخته‌اند این کاسه بشقابی‌ها. روزی چند تای آنها به کوچه ما سر می‌زنند. و الحق و الانصاف مردم خوب به این بیچاره‌ها! نان‌رسانی می‌کنند. در عرض حضور ۱۰ دقیقه ایشان در کوچه چرخشان پر می‌شود. کاش بنده نیز از جنس مفرد مذکر بودم و این شب عیدی به جای این که جیب آقای خانه را خالی کنم، یک چرخ‌دستی بر می‌داشتم و داد می‌زدم: آهن‌پاره، یخچال، گاز، لوازم منزل خریداریم. یک پولی هم به جیب می‌زدیم.

بیرون که می‌روی می‌بینی مردم برای خرید از مغازه‌ها صف بسته‌اند. یک سر بزنید به جایی که در تهران معروف است به بورس مانتو و روسری‌های جدید. (در گوشی: میدان هفت تیر)

ادامه میدان هفت تیر

خانه‌تکانی این روزها

۳ هفته پیش وقت گرفتم؛ البته با کلی التماس. گفتم دیسک کمر دارم، مریضم وگرنه مزاحم شما نمی‌شدم. تازه فیزیوتراپی‌ام تمام شده. چند سری تقویمش را ورق زد تا به من وقت داد. برای پنج شنبه. من هم خوشحال از این که بالاخره موفق شدم از ایشان وقت بگیرم. اشتباه نکنید! وقت دکتر نگرفتم. قرار دیدار با فلان آدم مهم هم نگذاشتم. این همه التماس برای این بود که این خانم (که از اتباع کشور همسایه هم هستند) تشریف بیاورند و در و دیوار منزلمان را تمیز کنند.

تازه شرط گذاشت که از روز قبل هر چه تابلو و ساعت دارید از دیوار برمی‌داری تا مبادا میخ تابلو به دست ما آسیب بزند. پرده‌های خانه را هم خودتان باز کنید، چون من نمی‌توانم بالای چاهار پایه بروم، سرم گیج می‌رود. ساعت ۸ صبح تا ۳ بعد از ظهر هم کار می‌کنیم. با صبحانه و ناهار. با خواهرم هم می‌آییم و هزار تا شرط و شروط دیگر. اگر یک قرارداد بین‌المللی امضا می‌کردم، این همه مفاد و تبصره و لایحه نداشت.

ادامه خانه‌تکانی این روزها

اشاره

اخیرا اساتیدی پیدا شده‌اند که همایش‌هایی در مورد مهارت‌های زندگی می‌گذارند. اما اصل عنوان مورد قبول یونسکو این است: «مهارت‌های زندگی یک شهروند لیبرال».

به در و دیوار محله زده بودند کلاس‌های مهارت‌های زندگی در سیره رضوی استاد خانم نیلچی‌زاده.

اسم این استاد برایم آشنا بود. چند برنامه ایشان را در تلویزیون، «به سمت خدا» دیده بودم. چند تن از دوستان هم در کلاس مهندسی ذهن که برگزار کرده بودند شرکت کرده و از نتیجه کار هم بسیار راضی بودند. به همین دلیل در روز مقرر برنامه‌ام را طوری تنظیم کردم تا به هر ۳ روز کلاس ایشان برسم.

در این سه روز، صحبت‌های زیبایی شد. یکی از نکاتی که ایشان در مورد آن صحبت کرد، این بود که اخیرا اساتیدی درباره مهارت‌های زندگی صحبت می‌کنند اما اصل عنوانی که یونسکو آن را قبول دارد این است: مهارت‌های زندگی یک شهروند لیبرال.

ادامه اشاره

شمشیر دو دم

مساله حضور همشیرگان و زنان محترمه و مکرمه و فهیمه در عرصه های اجتماعی، چاقو و یا شمشیر دو دمی است که در صورت افراط و تفریط و عدم توجه به آن، باعث خسارات بعضن جبران ناپذیری میشود. نکته قابل توجه این است که این موضوع بهانه و سوژه بسیاری از فعالیت های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، رسانه ای و هنری دنیاست. و یا به قول آن جمله بی ربط «همیشه پای یک زن در میان است»!در گیر و داد تهاجمات فرهنگی، صدای دنیای غرب بسیار بلندتر شنیده می شود تا آنجا که ما تاثیرات این تهاجمات بی اصول را در کتب درسی و جامعه شناسی خود مشاهده می کنیم.
مساله ای که در این مقاله به آن اشاره می شود، اشتغال بانوان است. گوشه ای از جامعه ما را تصور کنید. بسیاری از دختران و زنان امروز، در صدد کسب کار و درآمد هستند. به عبارتی در چشم انداز مسیر موفقیت خود اشتغال خارج از منزل را به عنوان یک حرکت بزرگ و یک ارزش فوق العاده مهم تلقی می کنند. در این مقاله که بدلیل انتشار آن در فضای مجازی باید محدود و موجز نوشته شود، انگیزه های این رفتار نام برده خواهد شد و در طرف مقابل خانه داری و جایگاه آن تبیین خواهد شد.
ادامه شمشیر دو دم

واقعا چرا؟

یک روز خیلی خیلی معمولی در شهرهای شلوغی مثل تهران را تصور کنید:
اتوبوس ها از صبح زود، خیابان ها و مراکز خرید، پارک ها و… مملو از جمعیت است البته تا اینجای قضیه تعجب آور نبود وقتی متعجب می شوید که بین جمعیت خانم ها و آقایون مقایسه ای حتی چشمی انجام دهیم. چرا قسمت زنانه اتوبوس شلوغ تر است؟ چرا در مترو خانم ها زیاد ترند؟ چرا ؟ آیا همه ی اینها شاغل اند و سرکارشان می روند؟ مسلما تعداد خانم های شاغل کمتر است. اما چرا خانم ها از صبح علی الطلوع به قول معروف «بیرون میزنند»؟ شنیدم یکی از خانم های جوان در مقابل دعوت دوستش برای اینکه به منزلشان برود جواب داد: « واه! از این سوراخ به اون سوراخ! نمیشه به جای خاله بازی و تماشای در و دیوار همدیگه بیرون قرار بذاریم؟ پارکی، سینمایی، جایی؟»
ادامه واقعا چرا؟

شام چی بخوریم؟

امتحان اقتصاد کلان داشتم، وقتی برگه را دادم، نفس راحتی کشیدم. سوار مینی‌بوس دانشگاه شدم. پر که شد، رساندمان متروی صادقیه. از دانشگاه -واحد شهران (بلوار کوهسار)- تا صادقیه حدود نیم ساعتی راه است، از آنجا هم با مترو تا ایستگاه امام خمینی(ره) قطار را که عوض کنی و بعد از چند ایستگاه پیاده بشوی و با اتوبوس‌های تندرو (BRT) بیایی تا نزدیکی میدان نزدیک خانه و تا برسی، دقیقا ۵/۲ ساعت توی راهی.

امتحان را که دادم خیالم از بابت این درس ۳ واحدی راحت شد، اما از همان دم در دانشگاه تموم طول مسیر را در این فکر بودم که «شام چی بخوریم؟» وقتی از BRT پیاده شدم، بعداز چند قدم رسیدم به یک سوپرمارکت. جرقه‌ای توی ذهنم زد.

باخوشحالی، دو تن ماهی گرفتم.

ادامه شام چی بخوریم؟