همه‌ی آنچه شیطان می‌خواست!

پرده دوم:

داستان حسادت (به فرشتگان گفته شد که آدم را سجده کنند؛ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی … )

حجاب شد شیرینی زوجیت زن و مرد، شد استحکام زناشویی‌شان و شد بنای پر بنیه‌ی خانواده‌شان. اما او که از روز ابتدای خلقت بشر حسادت به قلبش رخنه کرده بود و بدخواهی و بدطینتی مثل آتش در وجودش شعله می‌کشید و جگرش را می‌سوزاند، شیطان شد و ابلیس شد و دشمن شد برای بشر.

ادامه همه‌ی آنچه شیطان می‌خواست!

چرا این عکس باید منتشر نشده باشد؟

چشمهایش را ببینید؛ همان چشمهایی که برخلاف توصیه همه مشاوران و علمای علم روانشناسی که توصیه اکید می‌کنند برای ارتباط موثر با مخاطب، حسابی با چشمانتان با او درگیر شود، هیچگاه در چشمان مخاطبانش نگاه نمی‌کرد.

چشمهایش را ببینید؛ همان چشمهایی که شرق و غرب را درهم کوبید حتی پلکی هم نزد تا بلکه سوژه‎ای شود برای فلان تلویزیون خارجی و فلان روزنامه داخلی تا از ترس از ابرقدرت‌ها بنویسند و از اینکه با بلوک شرق و غرب نمی‌توان درافتاد و قس علی هذا.

ادامه چرا این عکس باید منتشر نشده باشد؟

Desperate Housewives در زنان سخت‌کوش!

سریال زنان سخت‌کوش درباره زنانی‌ست که در یک محله زندگی می‌کنند و هر کدام در زندگی خود دارای «اسرار» و «رازهایی» هستند. سریال زنان سخت‌کوش روابط این زنان با یکدیگر و هم‌چنین با افراد دیگر را به تصویر کشیده و زندگی خصوصی آن‌ها را بررسی می‌کند. داستان در اصل، بعد از خودکشی مرموز یکی از زنان ِ همسایه، در اولین قسمت و در شروع فیلم اتفاق می‌افتد.

این زن، یعنی “مریس آلیس”، در ادامه‌ی سریال نریشن‌ها را اجرا می‌کند و در اصل، راوی ِ قصه‌است. این‌چنین است که در ابتدا و انتهای ِ هر قسمت، گوینده با جملاتی که به‌طور معمول از موضوعات اصلی سریال بوده و پیرامون لایه‌های روان‌شناختی مورد نظر نویسنده است، آن قسمت شروع شده و یا به پایان می‌رسد.

ادامه Desperate Housewives در زنان سخت‌کوش!

زن در تفریح غیرمنتظره!

– «من اگر سه تا زن گرفتم به خاطر اینه که میلم می‌کشیده و می‌تونستم اداره کنم!»

– «اگر به اول برگردید، باز همین راه رو می‌آین یا یه بار ازدواج می‌کنید؟»

– «همین راه رو؛ به خاطر اینکه خوش می‌گذره! خب می‌دونین همه‌اش تنوعه، همه‌اش سرگرمیه! کار منم جوریه که کار خاصی نمی‌کنم؛ این واسه من شده سرگرمی !»

ادامه زن در تفریح غیرمنتظره!

حجاب در رسانه‌

کارکرد رسانه در عرصه فرهنگ چیست؟ اصولا رسانه می‌تواند فرهنگ‌ساز باشد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، این فرهنگ‌سازی چگونه صورت می‌گیرد؟ با بیان مستقیم مانند سخنرانی یا نوع دیگری از القای فرهنگی هم وجود دارد؟ حال اگر بخواهیم این مساله کلی را به یک مورد جزئی‌تر تقلیل دهیم، آیا باز هم پاسخ به این سوالات مثبت است؟

آیا رسانه می‌تواند در عرصه ترویج حجاب تاثیرگذار باشد؟ اگر پاسخ منفی است، پس اظهارات کارشناسان رسانه را چگونه توجیه می‌کنید و اگر پاسخ مثبت است، چگونه رسانه ملی ما به‌عنوان تاثیرگذارترین رسانه داخلی نتوانسته در این موضوع نقش برجسته‌ای داشته باشد؟

ادامه حجاب در رسانه‌

برای آزادی یک غزل در بند

با اینکه سوالات را از قبل در یک صفحه آماده کرده بودم و سعی داشتم در این سوالات، مجهولات ذهنی خودم و مخاطبم را بیاورم؛ وقتی زمان مصاحبه با وبلاگ ایات‌ القرمزی فرا رسید، صفحه‌یی دیگر ورق خورد! از دختر شاعره‌ی بحرینی که بخاطر سرودن یک شعر شکنجه و در آخر محاکمه شد رسیدیم به دختران امروزی که می‌خواهند این عرصه را خالی نگذارند، میخواهند از آیات بشنوند، اما نه آیاتی که سرنوشت‌ش را زندان و شکنجه رقم زد، آیاتی که آینده‌ی او یک آینده‌ی شگفت‌انگیز است. آینده‌ای که گره می‌خورد به آینده‌ی همه‌ی مجاهدان راه حق… ادامه برای آزادی یک غزل در بند

زن در روبان سفید!

داستان فیلم در دهکده‌ای در شرق آلمان، اندکی قبل از شروع جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. میشائیل‌هانکه در روبان سفید، روایتگر شیوع بی‌اخلاقی و خشونت در جامعه آلمانی ست. جامعه‌ای که کمی بعدتر مهد نازیسم میشود.

این سوال که چه گروه‌هایی و چرا به جنبش فاشیسم می‌پیوندند، مورد توجه متفکرین و اندیشمندان زیادی بوده‌است. در جامعه‌شناسی دو گروه عمده دو پاسخ جامعه‌شناسانه و متضاد به این سوال داده‌اند. گروه اول نظریه‌پردازان جامعه توده‌واراند، از جمله هاناآرنت، که معتقد بودند پیدایش جنبش‌های توتالیتر و پیوستن مردم به این جنبش‌ها حاصل ذره‌ای شدن مردم و افول طبقات و گروه‌هایی است که تا پیش از آن از مردم عضوگیری می‌کرد. با درهم‌ شکسته شدن طبقات و گروه‌ها، افراد ذره‌ای شده و به نازیسم گرایش پیدا می‌کردند.

ادامه زن در روبان سفید!

کیت جزو امل‌های انگلیس است!

چندروزی از هیاهوی خبری عروسی کیت و شاهزاده ویلیام انگلیسی می‌گذرد. عروسی‌ای که توجه همه دنیا را به خود جلب کرد. تا آن‌جا که تعدادی از خبرگزاری‌ها گزارش لحظه به لحظه و زنده از عروسی ویلیام و کیت را در راس کار خود قرار دادند. در این میان رسانه‌های مختلف هم دیدگاه خودشان را درباره این عروسی بیان کردند:

ادامه کیت جزو امل‌های انگلیس است!

تشکر آقایون دولت!

از بس توی مغازه‌ها سرک کشیدم، خسته شدم. این مغازه به آن مغازه. این طبقه به آن طبقه. نمی‌دانم همه‌ی خانم‌ها وقتی می‌خواهند کفش بخرند، اینقدر سرگردان و خسته می‌شوند؟

همه این‌ها یک‌طرف؛ این کاغذهایی که جلوی ورودی مغازه‌ها چسبانده‌اند یک طرف! آینه‌ی دقّم شده‌اند. من‌هم که وسواس خواندن دارم، حتما باید به هر مغازه‌ایی که وارد می‌شوم، این کاغذهای بی‌روح a3را بخوانم. یکی نیست بگوید آخر آدم حسابی! خب روی همه‌شان که یک جمله نوشته‌اند، چرا هی به هر کدام می‌رسی می‌خوانی‌اش؟

ادامه تشکر آقایون دولت!

زن‌آگاه شدن در دنیای شهوانی

ترانه‌ی سولومون The song of Solomon را شاید شنیده‌اید، شاید هم نه. این ترانه بخشی از کتاب مقدس یهودیان است، بخشی که رویکرد خاصّی را درباره زنان طرح می‌نماید ترانه «آواز سلیمان»: جایی که می‌گوید: If she be a wall, we will build upon her a palace of silver: and if she be a door, we will inclose her with boards of cedar.

زنان در این ترانه به دو شکل توصیف می‌شوند: نوعی از زنان مانند «دیوار» مقاوم و استوار و نوعی دیگر همچون «در» گشوده و پذیرنده هستند. در این نگاه، زندگی زنِ دیوارگونه براساس مخالفت و تضاد با هر نوع دسترسی به حریم زنانگی بنا شده، اما زن دوم همچون دری است که به‌راحتی می‌توان برآن نفوذ کرد و پذیرینده هر کنشی از محیط توصیف گشته. زن نوع دوم مستعد فریب‌خوردن است و حتی ممکن است خودش هم وسوسه‌گر خوبی باشد. امّا زن نوع اول، هیچ نوع ورودی را به حریم منیت خود بر نمی‌تابد و طاقت نمی‌آورد.

ادامه زن‌آگاه شدن در دنیای شهوانی

دختری با کفش‌های مارک‌دار

آرایشش تر و تازه است. موهای رنگ‌شده‌اش را از جلوی روسری بیرون داده. رنگ روسری‌ش با رنگ موها کنتراست دارد و همین جلای خاصی به موها داده. مانتوش هم خوش‌فرم است، پیداست از یکی از این بوتیک‌های بالای شهر خریداری شده. کیف و کفشش هم پدرمادردار است، آل‌استار. مجموعه این ظواهر، دختر را توی ذهنت می‌برد و می‌گذارد توی طبقه متوسط به بالای شهری، که با گران شدن بنزین مجبور شده‌اند از مترو استفاده کنند. می‌آید و می‌نشیند صندلی جلوی من. مترو که راه می افتد در کیفش را آرام باز می‌کند، یک جعبه پر از رژلب درمی‌آورد و پامی‌شود که «خانوما، رژلب بورژوا دارم، نصف قیمت مغازه»

ادامه دختری با کفش‌های مارک‌دار

زن در سایه!

حتی یک پدیده اجتماعی را نمی‌توان یافت که ریشه در تربیت فردی نداشته باشد. هرچه در رفتار مردم کوچه و خیابان می‌بینیم، بی‌تردید روزی در خانه و مدرسه شکل گرفته است. خانه و مدرسه دو کانون اصلی تربیت فردی هستند که هرچه می‌سازند، سال‌ها بعد در جامعه خودش را نشان می‌دهد.

اگر امروز پدیدة آزار و تعرض و مزاحمت در کوچه و خیابان، آن هم در مملکتی که به اسلام و مسلمانی افتخار می‌کند، جان و تن دختران و زنان مظلوم را نشانه رفته است، باید سرچشمه آن را در فرهنگ زن‌ستیزانه‌ای جستجو کرد که در خانه و مدرسه ما ریشه دوانده است. تعجب نکنید که از فرهنگ زن‌ستیزانه سخن می‌گویم. باید با خودمان روراست و صادق باشیم. فرهنگ ما به طور سنتی زن‌ستیزانه است.

ادامه زن در سایه!

جای پای عمیق‌ دختران شیعه

امسال دیر جنبیدم؛ البته بازهم تقصیر سردبیر شد که موضوعات دقیقه نودی‌اش سر من هوار می‌شود، مثل آوار لطافت و مهربانی! سوم خرداد امسال آنقدر چارقد و چارقدی‌ها جوگیر روز زن و ویژه‌نامه آفرینش پرنیانی از جنس خیال نازک خدا بودند که داشت یادشان می‌رفت در این روز قرار است خرمشهری هم آزاد شود و می‌شود کلی حرف‌های زنانه‌شان را در مورد مقاومت خرمشهری‌ها و نقش زنان بیشتر جلوی چشم‌ها بیاورند؛

ادامه جای پای عمیق‌ دختران شیعه

حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست؟

به سردبیر گفتم می‌خواهم بروم زیارت، گفت بدون خداحافظی نمی‌شود، آن‌هم یک خداحافظی دسته‌جمعی و اینترنتی. حالا من آمده‌ام خداحافظی، خیلی دلم می‌خواهد از حس و حال این روزهایم بنویسم. از دوندگی‌ها، از برنامه‌های نوشته شده و انجام نشده، از دلشوره‌ها، از کلمه‌هایی که هی تند تند تایپ می‌کنم و بلافاصله پاکشان می‌کنم، از حسی که تا حالا تجربه‌اش نکرده‌ام و از تک بیتی‌هایی که این‌روزها خودآگاه و ناخودآگاه بر زبانم جاری می‌شوند و خیلی چیزهای دیگر.

دوست دارم هی بگویم و بنویسم تا کمی درونم از انواع حس‌های گوناگون خالی شود ولی نمی‌شود. وقتی می‌آیم که بگویم، خالی خالی هستم. انگار از اول هم چیزی برای گفتن نداشتم.

ادامه حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست؟

سرگذشت ایزابل کارو

عکسش را که دیدم، ناراحت شدم ولی اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که بخواهد اینقدر اذیتم کند، مدام از صبح تا شب جلوی چشمانم رژه میرود. انگار یک جایی در گوشه و کنار مغزم جاگیر شده است، و همان‌جا بست نشسته و خیال تکان خوردن هم ندارد.

راه میروم، میبینمش. غذا می‌خورم، می‌بینمش. کتاب می‌خوانم، انگار وسط صفحه کتاب نشسته و همینطور بر و بر نگاهم می‌کند. حتی گفتم چشم‌هایم را ببندم تا شاید توی آن تاریکی برود و دیگر پیدایش نشود ولی فایده ندارد که ندارد. گفتم بیایم این‌جا و بنویسم شاید دست از سرم بردارد.

ادامه سرگذشت ایزابل کارو