پدیده‌یی به نام زندگی خوابگاهی!

هیچ‌وقت در هیچ خوابگاهی زندگی نکرده‌ام. چیزی هم از معایب و محاسن زندگی خوابگاهی نمی‌دانم . این «نمی‌دانم» نه اینکه چیزی نشنیده و ندیده باشم. راستش را بخواهید » نمی‌دانم » های من معنی تجربه نکردن می‌دهد، معنی لمس نکردن و مز مزه نکردن! وگرنه از محاسن که چه بگویم، از معایبش تا دلتان بخواهد شنیده‌ام!

غیر از شنیدن شکایت‌های شاخ‌دار دانشجوها یک چیزهایی هم خودم دیده‌ام: مهتابی‌های خرابی که پت‌پت می‌کنند و انگار با کم و زیادشدن نورشان می‌خواهند دانه دانه سلول‌های خاکستری مغزت را بجوند، یخچال‌هایی که جا ندارند و تا خرخره پر از نایلون‌های مشکی‌اند، صف دستشویی‌هایی که تمامی ندارد، شیر آب گرمی که توی چله زمستان آب سرد می‌دهد، بوی دود و سوختگی غذایی که همه‌جا را پر کرده، دمپایی‌هایی که همیشه‌ی خدا لنگه به لنگه‌اند و … .

ادامه پدیده‌یی به نام زندگی خوابگاهی!

فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرِّ

چه خوب شد که آمدی!

قلبت که در سینه جهان تپیدن گرفت، گلستان‌ها نفس کشیدند. روی زمین که راه میرفتی، خاک بوسه می‌زد جای پایت را و گل بود و گل که از رد این بوسه‌ها بر زمین می‌مانند. پیامبر خوبی‌ها
تو آمدی برای همه گل‌ها، همه رودها، همه دریا ها و همه کوه‌ها.

تو آمدی برای انسان و آدمیتش که در پیچ‌های تو در توی خشم و شهوت و حیوانیت گم شده بود.، که راه را نشانشان دهی از بیراه که چشم‌هایشان را باز کنی به روی همه خوبی‌ها
و گوش هایشان را که پر از صدای هیاهو و گمراهی بود.

ادامه فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرِّ

ارثیه مرا پس بده!

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود نا‌مادری‌ای بود که از قضا خیلی مهربان بود. این نامادری، ۲ تا بچه از شوهرش داشت و یکی هم از خودش. این زن آنقدر که با بچه‌های شوهرش مهربان بود به بچه خودش محبت نمی‌کرد. مهر و محبتش برای مردم ضرب‌المثل شده بود. می‌گفتند «ببین این زن چقدر مهربونه، به بچه‌های شوهرش یکی یه دونه سیب می‌ده، به بچه خودش هیچی نمی‌ده. اونوقت به اون دوتا می‌گه سیباتونو نصف کنین و هر کدومتون یه نصفه از سیباتونو به بچه من بدین!»

خوب که نگاه کنی می‌بینی بعضی از داستان‌ها را باید چند بار بخوانی و از رویش بنویسی تا اصل قضیه را خوب بفهمی. البته منظورم این داستان بالایی نیست، چون الحمدلله با هوش و آی‌کیویی که شما‌ها دارید، خوب فهمیدید منظورش چه بود و نامادری چقدر زرنگ بود.

ادامه ارثیه مرا پس بده!

دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است


نه کار یک روز و دو روز است و نه یک ماه و دو ماه و نه حتی یک سال و دو سال؛ صحبت یک عمر است یعنی می‌شود انتظار داشت که او یک عمر این وضعیت را تحمل کند و دم بر نیاورد؟ نه من نبایستی چنین انتظاری از او داشته باشم، مگر چقدر از ازدواجمان گذشته است؟

او هنوز جوان است و همسری سالم و خوب می‌خواهد زنی که وقتی او از کار روزانه‌اش بر می‌گردد تمام اتاق‌ها را تمیز کرده باشد، چای دم کرده و نهارش آماده باشد و وقتی در زد به استقبالش برود و با خوش‌رویی در به رویش بگشاید برایش چای بریزد و تا او چایش را بنوشد، سفره را انداخته و بساط نهار را مهیا کرده باشد و وقتی مرد از او می‌پرسد: ناهار چی داریم؟ به رویش لبخند بزند و بگوید: همون غذایی رو که دوست داری

ادامه دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است

دست از ترویج فرهنگ حجاب بردارید!

مدتی پیش توی مقاله‌یی کلی داد و هوار کردم که خیلی چیزها را می‌خواهم نگویم و ننویسم، اما نمی‌شود. یعنی نمی‌گذارند.

این سو‍‍ژه‌ها هی همین‌طور یکریز روی شیارها و دالان‌های پیچ در پیچ مغزم رژه می‌روند و سنج می‌کوبند و وجدانم را سیخونک می‌کنند که چه نشسته‌یی، بلند شو و ببین دارد چه بلایی بر سر جامعه بشری می‌آید!!!

البته بماند که وجدان درمانده‌ام از زور درد هرگز خواب راحت نداشته است. بیچاره تا مسئله‌یی را حل و فصل می‌کند و مسئولیتی را به انجام می‌رساند، پلکش روی هم نرفته باید دوباره بیدار شود!

ادامه دست از ترویج فرهنگ حجاب بردارید!

بالاتر از پیام‌رسان

گاهی شهرت، حجاب می‌شود تا گمنامی عاشورائیان را نبینیم. گاهی فکر می‌کنیم چه تعبیر بزرگی به کار برده‌ایم اگر عقیله‌ی بنی‌هاشم را پیام‌رسان عاشورا و نهضت حسینی بنامیم. حماسه‌ی عاشورایی زینب کبری سلام‌الله علیها، به مراتب بالاتر از پیام‌رسانی یک قیام و نهضت بود. کوفه، مقصد نهایی سیدالشهدا علیه‌السلام نبود. مقصد نهایی، شام بود. قرار بود پایه‌های کاخ ستم بنی‌امیه ویران شود.

کوفیان راه را بر سالار شهیدان بستند اما کسی که این قافله را به شام رساند؛ زینب کبری سلام‌الله علیها بود. حماسه‌ی زینب کبری سلام‌الله علیها صرفاً پیام نبود؛ خودش یک قیام بود. خودش عاشورای دیگری بود. اگر در نهضت حسینی، زینب کبری سلام‌الله علیها، یار و همراه سیدالشهدا علیه‌السلام بود؛ در نهضت زینبی، این سیدالشهدا بود که با سر بریده، منزل به منزل، یار و همراه خواهرش بود.

ادامه بالاتر از پیام‌رسان

بانویی که امام برایش شعر عاشقانه می‌گفت

کربلا، صحنه‌ی حماسه‌های عاشقانه است.

پیکار و شمشیر زدن‌هایش، رجزهایش، خطبه‌هایش، نجواهایش، سخن‌هایش… همه و همه عاشقانه‌اند.

از میان این عاشقانه‌ها اما آنچه به چشم می‌آید جنگیدن‌ها و شمشیر زدن‌ها و به میدان آمدن‌ها و حماسه‌هایی از این دست است.

ادامه بانویی که امام برایش شعر عاشقانه می‌گفت

حماسه‌ی طوعه

انگار خدا خواسته، تمام آبروی رفته شهری که شهرت نامردی مردانش عالمگیر است در خانه‌ی کاهگلی یک پیرزن باشد.

شهری که قرار است روزی پایتخت حکومت جهانی منتقم خون خدا باشد هیچ سابقه‌ی درخشانی ندارد جز این‌که شبی از شب‌های سرد تاریخ، پیرزنی به روی نایب امام منتظَر شهر، درگشوده، به جرعه آبی مهمانش کرده.

ادامه حماسه‌ی طوعه

دُلهَم؛ همسر زهیر بن قین

۱. بعد از آن‌که رسول خدا صلی‌الله‌علیه و آله، فاطمه‌اش را به خانه‌ی علی علیهما‌السلام فرستاد، از برادرش امیرمؤمنان پرسید: علی‌جان، همسرت را چگونه یافتی؟ عرضه داشت یا رسول‌الله! نعم‌العون فی طاعة‌الله. فاطمه بهترین یاری دهنده‌ی من در اطاعت از خداست

۲. لابه لای صفحات تاریخ اسلام، داستان بعضی زوج‌ها را که می‌خوانیم –منظورم زوج‌های معصوم نیست- احساس می‌کنیم؛ فرهنگ زوجیت در زندگی قبیله‌ای عرب با فرهنگ ما خیلی متفاوت است.

ادامه دُلهَم؛ همسر زهیر بن قین

اسمش را مادرش برایش گذاشته بود

دومین متن از ستون اصحاب ِ گمنام عاشورایی

گاهی فکر می‌کنم حرّ، از کجای کربلا حرّ شد؟

درست‌است که وقتی به خودش آمد دیگر عاشورا شده بود اما کی توی خودش فرو رفت؟

همان دوم محرم‌الحرام که رودرروی امام قرار گرفت و راه پیش و پس را بر امام بست؛ امام به او گفت مادرت به عزایت بنشیند.

این حرف را به یک آدم حاضرجواب که بزنی معلوم‌ است جوابش چیست.

امام لابد می‌خواست حرّ را یاد مادر خودش بیاندازد…

می‌خواست بگوید که تو جلوی راه پسر فاطمه را گرفته‌ای…

مگر نام حضرت زهرا برای حرّ چه قداستی داشت؟…

حرّ، سرش را پایین انداخت. گفت اگر کسی غیر از شما چنین حرفی به من می‌زد حتماً جوابش را می دادم اما حرّ بلد نیست مادر شما را جز با احترام یاد کند.

ادامه اسمش را مادرش برایش گذاشته بود

از دامن مرد، زن به‌معراج رود!

آنقدر همیشه کاسه‌ی چه‌کنم‌چه‌کنم را وقتی بدست گرفتیم که کارد به‌استخوان رسیده‌بود و علاج مشکل سخت و درعوض آنقدر شبهات دخترانه را اینروزها پررنگ کرده‌اند و کسی هم دربرابرشان آنقدر قدعلم نکرد و اگر قدمی هم برداشته‌شد، آنقدر بیشترشان بدون پشتوانه و بدون تدبیر بود، که نتیجه‌ی معکوس را می‌داد. اما باید کاری کرد. باید قبول‌کنیم که می‌شود کاری‌کرد. با یکی دیگر از اعضای هیئت‌علمی دفترمطالعات زنان در قم؛ خانم سمیه حاجی‌اسماعیلی مدرس جوان جامعة‌الزهرا و لیسانسیه‌ی امور تربیتی؛ طی یک گفتگویی به‌برخی از این شبهات و اینکه درحال‌حاضر چقدر وجود شبهات مختص دختران جدی و خطرناک‌ست، اشاره‌کرده‌ایم که با هم می‌خوانیم.

ادامه از دامن مرد، زن به‌معراج رود!