ماه رجب، همان که نام نهری است در بهشت که از شیر سفیدتر و از عسل شیرینتر است، ماه بزرگ خدا با ایامالبیض و اعیاد مبارکش سپری شد. ماه شعبان ماه منسوب به پیامبر اعظم (ص) هم به روزهای پایانیاش نزدیک میشود. ماهی که در آن حسنات مضاعف و سیئات آمرزید میشود. خوشا به سعادت آنان که در این دو ماه توشهی راه خود را سنگین نمودند.
نویسنده: fater
بررسی سریال ساختمان پزشکان
سریالهای متنوع طنزآلودی سالها، ساعتهای داخل خانهمان را پر کرد که زنان نقش محوری در آن را ایفا کردهاند که گاه به تمسخرهای بیهدف کشیده شده است و حرمتهای آن را شکسته است. از معروفترین آنها میتوان به نامهای، ساعت خوش، زیر آسمان شهر، شبهای برره، ساختمان پزشکان ، سه پنج دو و .. اشاره کرد.
باید به نکته اساسی متذکر شد که بیشترین مخاطب و بیننده تلویزیونی، بانوان هستند، بنابراین نگاه کارگردانهای این مجموعهها را نسبت به جایگاه زنان و نوع تعامل ایشان در جامعه را سنجید. سریالی که به بیننده و بازیگر شخصیت زن احترام بگذارد، او را به امر سخیف در دیدن و بازی وا مدارد، به نقش مادرانه او احترام ورزد، اگر شوخی میکند نباید بیحرمتی کند.
گیرندهی نامه: خود ِ تو
اول به نام خدا؛ بعد سلام
باید بنویسم؛ برای تو که در این زمانهی پوششهای رنگارنگ، حجاب برتر را انتخاب کردهای. برای تو که شاید حرف مرا بفهمی. از پوشش امروزه راضی نیستم. دلم میگیرد. هر وقت بیرون میروم، بخش زیاد انرژیام را از دست میدهم.
مهمان چارقد به صرف آلبالوپلو
سوار ماشین همسرم بودم که چشمم سُر خورد روی آلبالوهای تپل و ترش و خوشمزه که روی میز میوهفروشی خودنمایی میکرد. اصلا نتونستم طاقت بیاورم. از همسرم خواستم که ماشین را بزند کنار تا مقداری از این آلبالوهای چشمکزن تپل را بخریم و در منزل بخوریم.
راستش خوردن هرغذایی در فصل خودش خیلی میچسبد. برای همین، من هم تصمیم گرفتم از باقیماندهی آلبالوها، ناهار درست کنم که هم پختنش راحته و هم واقعا خوشمزه است. بر خلاف اسمش نه شیرینه و نه ترشه. بلکه فقط ملسه.
مگر خدای خودت را خودت مجاب کنی
پنجشنبه، ۱۲ شعبان ۱۴۳۲، پایانهٔ مرزی خسروی
فرقی نمیکند تعریفت از خوشپوشی، مثل دخترهای چادری شهری باشد –با روسری ساتن و ساق و هدبند ِ ست شده- یا مثل دخترهای مانتویی شهری –با شلوار جین و مانتوی راسته و شال- یا چیزی باشد در میانهٔ این دو. به هر حال در سفر عراق، آن هم اواخر تیر، نمیتوانی به معنای شهری کلمه، خوشپوش باشی. این را من مدتها پیش از سفر حدس زده بودم و حالا، در سالن انتظار گمرک، ارزش این حدس پیشاپیش را میفهمم. گرما همهمان را در خودش ذوب کرده و همهچیز ِ سالن –از صندلیها گرفته تا ساعت دیواری و کیفها و چمدانها- با او همدستند؛ همه چیز سالن به جز مقنعههای نخی، تونیکهای گشاد و صندلهای راحت.
دست در دست خدا
تا حالا به بهترین حالت هر چیزی فکر کردهاید؟ مثلا به این فکر کردهاین که بهترین حالتی که دستها میتوانند باشند چهجوری است؟ من خیلی امتحان کردهام. مثلا نوک انگشتهای سبابهام را روی هم و نوک انگشتهای شستم را روی هم گذاشتهام و وسط دستهایم یک الماس بزرگ درست کردهام؛ یک الماس بزرگتر از بزرگترین الماس ملکه؛ ملکهی انگلیس را میگویم.
میبینی چه راحت من از ملکهی انگلیس هم الماسدار تر شدم. مطمئنم ملکه اینقدر روی میزش پر از الماس است که به فکرش هم نمیرسد با انگشتهایش همچنین الماس توپی بسازد. یا اینکه نوک انگشت سبابههای یک دستتان را روی نوک شستهای آن یکی بگذارید، میشود یک مستطیل، بگیرید جلوی چشمهایتان و از تویش به دنیا نگاه کنید. این لنز اختصاصی شماست.
مهمان چارقد به صرف ژلهی رولی
خب اینکه بتونی دسرتو خیلی خوب و خوشگل و خوشمزه درست کنی کار پیچیدهای نیست. امروز میخواستم ژلهی رولی درست کنم گفتم شماها هم همراهم باشید. خب مواد لازم خاصی نمیخواد به جز یه بسته ژله و شش هفتایی هم مارشملو یا همون پفپفی خودمون.
یه بسته ژله رو با ۳چهارم لیوان آب جوش حل میکنم و میذارم ۳۰ ثانیه توی ماکروفر بمونه که هم حسابی حل بشه و هم ژله شفافی داشته باشم. بعد از اون مارشملوهامو تیکه تیکه میکنم و توی ژلهم حل میکنم. باید سرعت عمل داشته باشم.
چرا این عکس باید منتشر نشده باشد؟
چشمهایش را ببینید؛ همان چشمهایی که برخلاف توصیه همه مشاوران و علمای علم روانشناسی که توصیه اکید میکنند برای ارتباط موثر با مخاطب، حسابی با چشمانتان با او درگیر شود، هیچگاه در چشمان مخاطبانش نگاه نمیکرد.
چشمهایش را ببینید؛ همان چشمهایی که شرق و غرب را درهم کوبید حتی پلکی هم نزد تا بلکه سوژهای شود برای فلان تلویزیون خارجی و فلان روزنامه داخلی تا از ترس از ابرقدرتها بنویسند و از اینکه با بلوک شرق و غرب نمیتوان درافتاد و قس علی هذا.
از زر، با زور، به تزویر
خدا بیامرزد دکتر علی شریعتی را که چه با سوز و گداز از این سه عنصر و نقش ویرانگرش در جوامع بشری سخن میگفت: زر و زور و تزویر. و من آن روزها نوجوانی بودم که قطره قطره گفتار او را مینوشیدم. حالا بعد از نزدیک چهل سال، وقتی پدیدههای جامعه خودم را میبینم، حس میکنم چقدر نزدیکند ماجراهای اجتماعی به هم. امروز که میخواهم یکی از جلوههای دردناک آلودگی فرهنگی را به بحث بگذارم، میبینم هم جنسش از زر است، هم رسمش با زور، هم باطنش به تزویر.
برسد به دست آبجی گُلم
سلام
حالت خوب است عزیزم؟ دلم برای خندههای سادهات تنگ شده. وقتی امروز توی اتوبوس از من چشم گرداندی این را حس کردم. دلم میخواست بگویم گوشوارههای قلبیات خیلی خوشگلاند. اما تو حتی جواب لبخند مرا ندادی.
چرا اینقدر نسبت به هم سرد و بیمحبت شدهایم؟ به نظرت فکر میکنم شما اشتباه میروید و ما درست؟ شما جامعه را به فساد کشاندهاید و ما آن را به اوج شکوفایی رساندهایم؟ یا خدای نکرده من خودم را مظهر حجب و حیا میبینم؟ نه نازنینم!
من در معدن موفقم!
چهار سال تمام روز و شب نداشته باشم، سرم را از کتاب بلند نکنم، درس و درس و درس… بعد دو سال دیگر هم اضافه کنم. بالاخره بعد از ۶ سال یک خانم مهندس واقعی و حسابی میشوم؛ مهندس معدن. حالا هم که شش سال زحمت کشیدهام، خوب، باید بروم سر کار! کجا؟ معدن!
مهمان چارقد به صرف قرمزه نخودچی
جز نیمرو چیز دیگهای بلد نبودم … تا اینکه خواستم آموزش هفتخوان آشپزی رو بدم! اونم با یک غذای اصفهانی؛ خورشت ماست و بریونی و حلیم بادمجون و اینا ک سخته و منم تازهکار؛ پس با یه غذای فوقالعاده راحت شروع کردم (البته همینهشم اول برام یه غول بود ). با اینکه هنوزم آشپزی برام سخته ولی بنظرم آشپزی یعنی همهچیز رو با هم قاطی کنی و بذاری رو گاز؛ اسم غذا قیمهریزه نخودچی هست که اصفهانیا میگن: قرمزه نخودچی
زن در تفریح غیرمنتظره!
– «من اگر سه تا زن گرفتم به خاطر اینه که میلم میکشیده و میتونستم اداره کنم!»
– «اگر به اول برگردید، باز همین راه رو میآین یا یه بار ازدواج میکنید؟»
– «همین راه رو؛ به خاطر اینکه خوش میگذره! خب میدونین همهاش تنوعه، همهاش سرگرمیه! کار منم جوریه که کار خاصی نمیکنم؛ این واسه من شده سرگرمی !»
مهمان چارقد به صرف دلمهٔ برگ مو
فصل بهار که میشود هی چشمچشم میکنیم که کی این برگهای مو، جوان و تازه میشود که بزنیم توی کار دلمهٔ برگ مو. مادربزرگ هر سال موقعاش که میرسد، میگوید بیایید تا زمخت نشده بچینید که الان وقتش است.
درست کردن بعضی از خوشمزهترین غذاهای سنتیمان از قدیم، فرصتی برای دور هم جمع شدن و گپ و گفت بوده؛ آش رشته را یادتان هست؟ این طور نبود که یک قابلمه آش درست کنند؛ آش که میپختند، یک دیگ بار میگذاشتند و در و همسایه و دوست و آشنا جمع میشدند و گپزنان هر کدامشان یک قسمت کار را پیش میبرد و آخرش همه سر یک سفره مینشستند و میخوردند.
حالا که کمتر از این خبرهاست، هنوز هم درست کردن کوفتهٔ سبزی و دلمهٔ برگ مو برای ما دخترها و مادرمان، یکجور تفریح و فرصت زنده کردن خاطرات گذشته است.
میروم کمک مادر. مادر قبلا نیمکیلو سبزی دلمه را شسته و خرد کرده است. حدود نیمکیلو برگ تازهٔ مو را هم شسته و حدودا پنج دقیقه در آب و نمک روی اجاق، جوشانده است. سه پیمانه برنج و چیزی حدود ۱۵۰ گرم لپه روی اجاق، توی ظرفهای جدا دارد نیمپز میشود. توی این فاصله مادر گوشت چرخ کرده و پیاز و کمی رب گوجه را با نمک و فلفل و زردچوبه تفت میدهد. من اگر بودم، احتمالا کمی قارچ هم قاطی گوشت میریختم.
به نظر میرسد که قبل از رسیدن من، همهٔ کارها انجام شده است! میروم ظرف و ظروفی را که لازم است آماده کنم: یک سینی بزرگ برای مخلوط کردن مواد داخل برگ مو، و یک قابلمه برای دلمههای آماده شده.
برنج که آبکش شد، برش میدارم. لپهٔ نیمپز شده را هم میآورم. سبزی و گوشت چرخ کرده و برگها را هم. همهٔ مواد را میریزیم توی سینی و با هم مخلوطشان میکنیم. مادر نمک و فلفلاش را اندازه میکند. بعد ته قابلمه را روغن میریزد و چند تا برگ ضخیمتر را انتخاب میکند و میچیند ته آن.
حالا وقت پیچیدن برگهاست. یک برگ متوسط که اندازهاش کمی از کف دست بزرگتر باشد برمیدارم و کف دستم پهن می کنم. یک قاشق ِ پر، از مواد را وسط آن میگذارم و لبههای برگ را برمیگردانم روی هم و دلمه را محکم میکنم. بعد بلافاصله آن را توی قابلمه می گذارم.
مادر یادآوری میکند که دلمه چیدن در قابلمه را باید از کنارههای ظرف شروع کرد و طوری آنها را تَنگِ هم گذاشت که موقع پختن وا نروند. یک ردیف از دلمه که کامل شد، میرویم سراغ ردیف بعدی.
مادر برگهایی را که کوچکتر هستند دوتایی با هم میپیچد تا وسطش جای یک قاشق از مواد بشود. دلمه را با چاشنیای که روی آن میدهند طعمدارش میکنند. من چاشنی گوجه سبز را بیشتر دوست دارم. بعضیها از مخلوط آبلیمو با کمی شکر استفاده میکنند، بعضی هم از ربانار رقیقشده.
بعد از اینکه یک یا دو ردیف از دلمهها توی ظرف چیده شد، یک ردیف گوجه سبز رویشان میچینم و کمی هم… خیلی کم، شکر رویش میریزم. تا تمام شدن برگها، از هر دری حرف میزنیم. از مادر دربارهٔ سبزیهای دلمه سؤال میکنم. میگوید معمولا مخلوطی از تره، جعفری، شوید و کمی ریحان و ترخون است. اضافه میکند که این کمی سلیقهای است و بعضیها از نعناع و مرزه هم استفاده میکنند.
پیچیدن برگها که تمام شد، یک لیوان آب و روغنی که یک قاشق رب گوجه مخلوطش کردهام را میریزم روی دلمهها. بعد قبل از اینکه در ظرف را بگذارم، مادر یک بشقاب استیل را که تقریبا اندازهٔ دهنهٔ قابلمه است، به صورت برعکس روی دلمهها میگذارد و فشار میدهد. میگوید این طوری دلمهها خوب به هم فشرده میشوند و وا نمیروند. حالا اگر بشقاب استیل نبود، از پیرکس هم که در مقابل حرارت مقاوم است میشود استفاده کرد.
در قابلمه را میگذارم. شعله را کم میکنم و میگذارم خوب دم بکشد. یک ساعت و نیم بعد، بوی مستکنندهٔ دلمه، همهٔ خانه را برداشته و همهمان را به آشپزخانه کشانده است.
حجاب در رسانه
کارکرد رسانه در عرصه فرهنگ چیست؟ اصولا رسانه میتواند فرهنگساز باشد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، این فرهنگسازی چگونه صورت میگیرد؟ با بیان مستقیم مانند سخنرانی یا نوع دیگری از القای فرهنگی هم وجود دارد؟ حال اگر بخواهیم این مساله کلی را به یک مورد جزئیتر تقلیل دهیم، آیا باز هم پاسخ به این سوالات مثبت است؟
آیا رسانه میتواند در عرصه ترویج حجاب تاثیرگذار باشد؟ اگر پاسخ منفی است، پس اظهارات کارشناسان رسانه را چگونه توجیه میکنید و اگر پاسخ مثبت است، چگونه رسانه ملی ما بهعنوان تاثیرگذارترین رسانه داخلی نتوانسته در این موضوع نقش برجستهای داشته باشد؟