تو رو خدا شهید نشوید

خدمت آقای اکبر

معلم کلاس پنجم مدرسه میلاد

سلام

آقا معلم عزیز، امیدواریم حال شما خوب باشد و سلامت باشید. راستش ما خیلی دل مان می خواست برای بدرقه شما بیاییم حتی چند تا تمبر یادگاری هم برای تان کنار گذاشته بودیم تا وقت رفتن در کوله پشتی تان بگذاریم اما آقا ناظم گفت شما گفته اید راضی به زحمت همه نیستید. فقط پنج نفر از بچه ها را به نمایندگی آوردند بدرقه، ما خیلی با همه دعوا کردیم و معرکه گرفتیم که یکی از آن پنج تا باشیم اما آخر سر آقا ناظم با خط کش زد کف دستمان و گفت تو اگر بیایی آبروی مدرسه میلاد را می بری.

ادامه تو رو خدا شهید نشوید

یاری‌ام کن

بانوی لاله ها

الگوی یاس ِ بانوانِ لاله مذهب

سروقامتی سایه گستر

تو هستی آینه ی تمام نمای امیر و سرور مومنان

با تو می شود پیام عبودیت را از اباعبدالله (پدر بندگان و بندگی خداوند) کامل یافت

ادامه یاری‌ام کن

پُر از خالی

از همون روز اولی که دیدمت، نگران آخرین باری بودم که قراره ببینمت
نگران اینکه چند نفر دیگه مثل من، رد عطر تنت رو توی هوا دنبال می‌کنن
نگران اینکه صدای قدمهای محکمت، گوش تنهایی چند نفر دیگه غیر از منو، پر می‌کنه
از همون روز اولی که دیدمت، گوشه گوشه، ابری شد هوای دلم و آسمونش دیگه هرگز رنگ آفتاب رو ندید
از همون روز اولی که دیدمت،
غم ندیدن دوباره‌ات، خونه کرد گوشه‌ی قلبم

ادامه پُر از خالی

سیندرلا

حوصله‌ام سر رفته و نمی‌دونم چیکار کنم. میرم توی اتاقم و رادیو رو روشن می‌کنم که ناگهان

بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی»

عجب ترانه‌ایه این ترانه‌ی محمد علی بهمنی

عجب انتظاریه این انتظار اومدن بهار

ادامه سیندرلا

اسفندهای بازیگوشِ پرحرف

هفته‌ی آخر اسفند، لای شلوغ‌بازار کارهای ناتمام آخر سال، خرید و خانه‌تکانی و… همیشه یاد رفتن می‌افتم. یاد آدم‌هایی که رفته‌اند، کوچ کرده‌اند، سفری بی‌بازگشت رفته‌اند. آنهایی که می‌شناسم، آنهایی که نمی‌شناسم. یاد اینکه ما هستیم امسال و جهان پر از جای خالی است، جای خالی‌هایی که با گذر زمان دیگر به چشم نمی‌آیند. یاد اینکه حتماً هفته‌ی آخر اسفندهایی هم خواهد آمد که ما دیگر نباشیم. نباشیم در بدو بدو کارهای ناتمام آخرسال، شلوغی بازار و پاک کردن شیشه‌ها و آینه‌ها…

این طور ساز ناکوک زدن خوب نیست می‌دانم. خوب نیست وقتی بهار دارد با آن همه ناز و کرشمه و خط و خال و حسن و جمال و نسرین و ریحان از راه می‌رسد، وقتی این همه خاطرخواه دارد که با لباس نو و زلف شانه زده به پیشوازش خواهند رفت و عرض ادب خواهند کرد، آدم منفی ببافد و فال بد بزند، ولی خب تو می‌دانی که دل ما دل نبوده و نیست از بیخ…

ادامه اسفندهای بازیگوشِ پرحرف

فرصت استثنایی

امسالم مث هر سال از یه ماه مونده به عید، مامانم شروع کرده به شستن و تر و تمیز کردن خونمون. کوچیک که بودم مامانم چون دست تنها بود تا روزای آخر اسفند هم در حال خونه تکونی بود. بعضی وقتا می‌شد که حتی موقع سال تحویل هم مامانم بالای نردبون بود و داشت شیشه‌های بلند خونه‌ی قدیمیمون رو پاک می‌کرد. همچین که سال، تحویل می‌شد مامانم از بالای نردبون دعامون می‌کرد و آرزو می‌کرد که عمر طولانی و با عزت داشته باشیم و خوشبخت بشیم. بابا هم صورتامونو بوس می‌کرد و اسکناسهای تا نخورده بهمون می‌داد.
اما حالا که بزرگ شدیم، همه چی فرق کرده. حالا دیگه منم از چند هفته مونده به عید، توی خونه تکونی به مامانم کمک می‌کنم. فرشا رو میدیم قالیشویی و پرده‌ها رو میندازیم توی ماشین رختشویی و شروع می‌کنیم به تمیز کردن در و دیوار و کف اتاقها و شیشه‌ی پنجره‌ها.
فکر کن!
ادامه فرصت استثنایی

انسان‌های بهاری

از دل زمستان است که چیزی به نام بهار، سر و کله‌اش پیدا می‌شود. اگر زمستانی نباشد، بهاری هم نیست. همه‌ی ما بهار را دوست داریم. حتی برای همدیگر و برای خودمان، آرزوی بهاری بودن داریم؛ اما دست‌کم بیشتر وقت‌ها، به بعد و قبل از بهار فکر نمی‌کنیم. قبل از بهار، زمستان و پاییزی بوده است، بعد از بهار نیز تابستانی خواهد آمد. بهار فصل بیدار شدن است. هر جایی که اتفاق ریز و درشتی بیفتد، آغاز بیداری و شروع بهار است. بهار ِ طبیعت را می‌شود همیشه تکرار کرد اما بهار انسان را همیشه و هر جا نمی‌شود تکرار کرد.

بهارِ انسان درست مثل بهار ِ طبیعت، از آگاهی است که شروع می‌شود. انسان‌های بهاری مدام در حال آفرینش بهار و شبیه‌سازی آن در خودشان هستند. همه‌ی انسان‌ها تازگی را دوست دارند. همیشه در حال رشد بوده و لحظه‌ای نایستاده‌اند. انسان‌هایی که همیشه به بیداری، به رشد توجه می‌کنند، بفهمی نفهمی کمی خوش‌بین هستند. انسان‌های بهاری درگیر رشد هستند و به پاییز و زمستان نیز با چشم یک فرصت نگاه می‌کنند. آنها می‌دانند اگر از این دو فصل نگذرند، امکان تماشای هیچ بهاری را نخواهند داشت. به خاطر همین با آنها کنار می‌آیند. در کنار انسان‌های بهاری، هر فصلی، هر فرصتی و حتی هر شکستی، پله‌ای است که آنها را یک قدم به جلو می‌برد. انسان‌های بهاری در سخت‌ترین شرائط هم به جلو حرکت می‌کنند.

ادامه انسان‌های بهاری

ویژه‌نامه‌ی اردوی جنوب

جنوب‌برو نبودیم، جبهه‌برو نبودیم، راست و حسینی‌اش خیلی بسیجی هم نبودیم، اهل چسباندن عکس شهدا به پشت کتاب و دفترها، اهل تسبیح دست گرفتن و پیرهن روی شلوار و چادر جلو دوخته و عود و عطر حرم و اینها هم نبودیم؛ ولی توی قلبمان جایی بود برای خاطره آدم‌هایی که بزرگ افتادند، جوان افتادند، سرخ افتادند. جایی که گاهی تیر می‌کشید، گاهی می‌سوخت.

سفارش نشریه داده بودند برای اردوی جنوب، دو هفته از خواب و خوراک افتاده بودیم و مثل چی می‌نوشتیم و می‌تایپیدیم و صفحه می‌بستیم که برای روز رفتن بچه‌ها کار آماده باشد. قرار نبود برویم، ولی آن قدر توی این ویژه‌نامه‌ای که درآورده بودیم حلوا حلوا کردیم که دهن خودمان هم آب افتاد! با لپ‌های گل انداخته دقیقه نود رفتیم و گفتیم برای ما دو نفر هم جا دارید؟

ادامه ویژه‌نامه‌ی اردوی جنوب

F=Ma

حالا که تنهاییم

بیا زیر این چتر

باران که تمام شود، گور کودکانه‌ام را گم خواهم کرد

وسعت تابستانی را که زیر پوستم چروک می‌خورد

تا شهریور این پاییز مگر چند باران و برف فاصله است؟

من بزرگ نمی‌شوم

رشد نمی‌کنم

کمی آب بریز زیر پای گلدانم

شاید خاطره‌ای سبز شود…

حالا که تنهاییم

بیا زیر بارانم

گریه نمی‌کنم… !

ادامه F=Ma

حجاب اینترنتی

رعایت حجاب یک واجب شرعی است. برخلاف نظر عموم مردم، حجاب نه فقط به معنای پوشش صرف و نه تنها مخصوص زنان است. حجاب و عفاف واقعی، برای ارتباط با جنس مخالف ایجاد حریم می‌کند لذا مردان هم باید محدوده خاصی برای پوشش و ارتباطشان قائل باشند تا این حریم به خوبی حفظ شود.

حال در فضای مجازی که اینقدر رابطه‌ها تنگاتنگ و به عبارتی رابطه خواهر- برادری شده مسئله حجاب چگونه تفسیر می‌شود؟ حجاب را می‌توان در حجاب نگاه، حجاب گفتار، حجاب رفتار، حجاب فیزیکی بدن و حجاب قلب تفسیر کرد. حال آنکه بنابر باور غلط، حجاب فقط پوشش فیزیکی بدن را شامل می‌شود. در مواجهه با شرایطی جدید مثل فضای مجازی، عدم توجه به ابعاد دیگر حجاب سر باز می‌کند و معضلات تازه‌ای را به وجود می‌آورد. آیا اینکه دختری عکس خود را با مقنعه در اینترنت بگذارد یعنی حجابش را به نحو احسن رعایت کرده است؟ آیا صحبت‌هایی که رد و بدل می‌شود، تصاویری که دیده می‌شود، واکنش‌هایی که صورت می‌گیرد و خلاصه هر عمل و عکس‌العملی که دو جنس مخالف در اینترنت به صورت زنده یا جز آن در قبال هم انجام می‌دهند، قانون حجاب اسلام نباید روشی برای آن پیشنهاد دهد؟ سوال مهم‌تر اینکه آیا رعایت حجاب در اینترنت برای همه به یک شکل است؟

ادامه حجاب اینترنتی

سرور دلدار نینوا

فصل دلتنگی

ماه حزن و اندوه و اشک

در روزگاران التهاب زمین تبلور پیداکرده

عطر نام حسین در فضا انعکاس یافته

گویی قافله عشق به سرزمین آرزوها قدم گذارده

و رویای دلدادگی هفتاد و دو عاشق رنگ حقیقت به خود گرفته

در و دیوار شهر

گوشه و کنار این خاک غربت زده

رخت عزا بر تن کرده

ادامه سرور دلدار نینوا

پایان ترم

درگیر کارهای عقب‌مانده‌ی پایان ترم هستیم، همه!‌ همه‌ی چارقدی‌ها به نوعی درگیرند، یکی درگیر درس‌های نخوانده، یکی درگیر تحقیقات تلمبار شده، یکی درگیر تعهدات شغلی انجام نداده! انگار نه انگار که کلی در مورد برنامه ریزی زمانی و درسی و کاری مطلب خوانده و می‌خوانیم، اینکه می‌بینید زیاد چارقد هر روزی نیست، بخاطر همین است، خود شما هم دانشجویید و حال ما را درک می‌کنید، به همین خاطر اگر مطلبی در آرشیو ذهنتان هست، برایمان بفرستید، که لااقل در این یک ماه‌ی آخر ترم پاییز، ما به درس‌هایمان برسیم و خواننده‌های چارقد به مطالب زیبایتان، و مهمتر از همه‌ صدای مدیرمسئول در نیاید که این چه چارقدی است؟!.

آرام آرام، ماه محرم رسید، هرچند که «صدای زنگ قافله» را خیلی از دوستان در کنار آی‌دی‌هایشان گذاشته بودند! از روز عرفه تا امروز!

ماه محرم رسید و من مدام این بیت از شعر بیدل دهلوی در ذهنم تکرار می‌شود:

«جهان آشوب بنیاد است هشدار/ سر سال از محرم آفریدند.»

و اگر به چشم دل بنگری، هر روز عاشورا و هر جا کربلاست!

بهانه

تو که مرا خوب می شناسی! دلتنگی که به سراغم می آید، بهانه گیر می‌شوم.

حالا هم غرق بهانه ام ! می‌دانی برای چه؟

پاییز را با تمام دلتنگی هایش پشت قاب پنجره ای گذاشته ام که دلش باران می خواهد. مانده ام اگر این پنجره خیس نشود، خیسی چشمانم را چطور دروغ بگویم؟!

می‌خواهم صفحه به صفحه‌ی این پاییز را، نخوانده، عبور کنم. راه شوم برای گذر لبخندهای تو . می‌خواهم پا به پایت، طول این خاطرات فراموش نشدنی را طی کنم. برسم به آنجا که انتهایش خیال توست… دلم غرق بهانه است.

بهانه‌ای برای با تو بودن، برای با تو رفتن… می‌دانی این بهانه‌ها برای چیست؟… ایستاده ام میان این برگریزان مبهم و خلاء زمان را با تمام وجود حس می‌کنم.

نه زودتر می‌رود تا تمام شود، نه آرام حرکت می‌کند تا عقب رود! انگار میان گذشته و آینده، مانده که برود یا برگردد…

این روزها زندگی من هم در پی خلا زمان می‌دود. در پی مفهوم کلماتی که گاه، هیچ نفهمیدمشان. شاید زمانی برای جبران لازم است… شاید این بهانه‌ها…

بگذریم …

دلم برایت تنگ شده است، شدید… غرق بهانه ام.

حالا می‌دانی برای چه! مگر نه؟! دلتنگ توام … دوای این بهانه های من هم دست توست… بگذار به بهانه‌ی بهانه‌های دلم هم که شده، لحظه‌ای میزبان صدای قدم هایت باشم در این عبور عاشقانه‌ی پاییزی…

لبیک یا علی

چشمهایت را ببند…

من و تو آنجا نبودیم که تصویر دستهای گره خوردیشان را هنوز در قاب چشمهایمان داشته باشیم…

چشمهایت را ببند که حق نور است …

حق نور است و پایدار…

خواندم بین سطرهای کتابت که جبرئیل فرود آمد و این آیه را آورد: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک… »

ابلاغ کن… ابلاغ کن که هنوز همهست گوشهای کر و چشمهای کور …

برگردید… آنها که پیشاپیش قافله اند…

و برسید… آنها که عقب افتادگاناین قافله اند…

و همین است سر این روز… خود را به ما برسانید… برسانید تا چشمهایتان را به نور حق روشن کنیم…

اندکی صبر تا همه به او بپیوندند…

ادامه لبیک یا علی

آقا بیا!

وارث صورت و سیرت محمد (ص)؛ کشتی نجات طوفان عصر غفلت؛ مهدی جان… امروز همه‌ی واژه‌های تکراری انتظار را جمع کرده‌ام. به وسعت دلتنگی تمام جمعه‌هایی که نشستم، اما نیامدی… نیامدی مولا… من اینجا در این فریبستان غفلت، خیلی به تو نیازمندم. صدایم را می‌شنوی؟ من از قعر عصر انسانیت بر باد رفته با تو حرف می‌زنم. از انتهای دلتنگی، از غیبت، از غفلت، از نبودنت مولا… در دفتر انتظارم، چقدر نوشتم کجایی مولا؟ چقدر لرزیدم از ترس غفلت؟ چقدر اشک ریختم از غربت؟ من دقیقا اینجایم، در این فریبستان غفلت، تو کجایی مولا؟ تو کجایی جان عالم به فدایت؟ می‌شود که بیایی؟ چه زیبا روز میلادت با جمعه‌ی دلتنگی گره خورد. می‌شود که بیایی؟ به ندبه‌هایمان قسم، همه‌ی جمعه‌های عالم فدایت می‌شوند اگر بیایی… تمام تنم یخ زده مولا، خون در رگهایم هست، اما روان نیست. صدا در گلویم هست، اما رسا نیست. هق هق روزهای تنهایی، امان بریده‌اند از من. ستاره‌های دلتنگی آویزه‌ی هر غروب جمعه‌ام شده‌اند.

کجایی مولا؟ صدایم را می‌شنوی؟ من تو را گم‌کرده‌ام. می‌ترسم… به خودت قسم، می‌ترسم… من عبد ضعیفم، ذلیل، حقیر، مسکین، مستکین… پیغامم را به خدایت می‌رسانی؟ بگو: لای الامور الیک اشکوا، و لما اضج و ابکی …

بگو برای کدامیک از آنها گریه کنم؟ مولا جان، قسمش بده به صفاتی که فقط شایسته‌ی الله است، بگو به فریادم برس، بگو فریادرسی، کشتی نجاتی، بگو تو را… بگو تو را برایمان بفرستد… بهانه‌ی بقای زمین، یوسف زهرا (س)؛ من بادیه نشین عصر غفلتم… تو که حاضری، من روی ماندن ندارم… من غائبم مولا، من جامانده‌ام به خدا، تو برایمان دعا کن، تو برایمان «الهی عظم البلا …» بخوان، تو خدا را به حق محمد(ص) و علی(ع) قسم بده، تو الغوث الغوث کن، تو فریادرس خواه، تو فریادرس شو، تو بیا مولا…