منهای پدر…

[ms 0]

از خواهرم می‌خواهم جذاب‌ترین پدر تلویزیونی -یعنی پدری که در ذهنش ماندگار شده است- را برایم نام ببرد. بعد از مدت زیادی فکر کردن، حرفی برای گفتن ندارد!

«چه روز خوبی! من و مامان و امرسان!»
این جمله، چند سال پیش آگهی تبلیغاتی یخچال‌فریزر امرسان بود که از تلویزیون پخش می‌شد؛ درحالی‌که هیچ سؤالی را با محتوای «پدر این خانواده‌ی خوشبخت کجاست» ایجاد نمی‌کرد.

دقتی کوتاه به سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی هم حاکی از سؤال‌هایی است که یا فراموش می‌شوند و یا در انبوهی از لایه‌های عادت، گم؛ سؤال‌هایی از قبیل: این پدر چرا این شکلی است؟ و یا چرا هیچ کدام از این پدرها شبیه پدر و پدربزرگ من و دوستم و همسایه‌ام نیستند؟

بازنمایی چهره‌ای خاص از پدر در فیلم‌ها و سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی طی سال‌های اخیر، یکی از مسائلی است که همواره اصحاب رسانه درباره‌ی آن غفلت کرده‌اند؛ حال آن‌که چهره‌ی پدر نمایشی و غفلت رایج در قبال آن، قادر است ضرباتی عمیق و کاری بر پیکره‌ی خانواده‌ها وارد آورد.

برخلاف نقش مهم، فعال و اثربخشی که پدران در خانواده بر عهده دارند، سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی، پدران را موجوداتی کم‌عمق، خنثی، و بی‌اثر نشان می‌دهند و در جهت تنزل جایگاه پدری می‌کوشند.

چهره‌های رایج پدران در سیما را می‌توان به چند دسته‌ی ثابت و مشخص تقسیم‌بندی کرد:

۱- پدرانی که قادر به برقراری ارتباط با فرزندان خود نیستند، از درک آن‌ها عاجزند و همواره با فرزندان (به‌ویژه فرزندان پسر) خود درگیر هستند. کم‌سوادی، ناتوانی در درک مناسبات زمانه‌ی جدید، تعلق به طبقه‌ی ضعیف جامعه از لحاظ مالی، و داشتن گرایش‌های مذهبی و بعضا متعصب بودن را می‌توان از ویژگی‌های این پدران نمایشی دانست. مادران این خانواده‌ها نیز عموما نقش میانجی را در درگیری‌های فرزند و پدر بر عهده دارند. این پدرها که به‌شدت خشن نشان داده می‌شوند، محبت پدرانه ندارند و گویی تنها نامشان در شناسنامه، پدر است.

۲- پدرانی بدون هرگونه اختیار و قدرت انتخاب. این دسته از مردها که محبوب‌ترین تیپ کارگردانان سینما و تلویزیون محسوب می‌شوند، تمام وجود خود را تسلیم همسران خود کرده و در هیچ مسئله‌ای عملکرد خاصی از خود بروز نمی‌دهند. ترس از همسر و انتقال این ترس به فرزندان، مسخره شدن از سوی دوستان و آشنایان، بی‌دست‌وپا بودن و نداشتن اعتماد به نفس، از بارزترین ویژگی‌های این گروه مردان نمایشی است. در حقیقت آن‌ها به گربه‌ای بی‌پناه می‌مانند که با پُخی از جانب همسر دیوصفت خود، دو متر به هوا می‌پرند! با توجه به رواج این چهره میان سریال‌های طنز، بیش‌ترین موجبات خنده‌ی مخاطب را همین دسته از مردان فراهم می‌آورند. این مردها عموما از طبقه‌ی متوسط شهری برمی‌خیزند.

۳- پدران و مردهای خوش‌گذران، عیاش و فراری از خانه، تصویر دیگری است که سریال‌ها و فیلم‌ها از مردان این مرز و بوم به‌نمایش می‌گذارند. این مردان که باز هم عموما از طبقه‌ی متوسط شهری هستند، کم‌ترین تعلق خاطری به خانواده و همسر خویش ندارند، به‌صورت مداوم به همسر خود دروغ می‌گویند، علاقه‌مند به محافل غیرخانوادگی و مجردی هستند، همواره از ازدواج خود ابراز پشیمانی کرده، این تفکر را نیز به فرزند منتقل می‌کنند.

البته می‌توان به این سه دسته، دسته‌ی جدیدی از پدران را نیز افزود: پدران بی‌دست‌وپا؛ یعنی مردانی که نمونه‌اش را در سریال در حال پخش «راه طولانی» می‌بینیم. این نوع پدرها که تصویری جدید از تصورات فیلم‌سازان متعهد (!) ما هستند، پدران را موجوداتی بدون تشخیص و تمییز به‌نمایش می‌کشند.

[ms 1]

این پدران که بی‌دست‌وپایی خود را به علاقه به فرزند توجیه می‌کنند، عجیب‌ترین نمونه‌ی پدران نمایشی‌اند؛ چه این‌که تمام اختیارات و توانمندی‌های خود را در مقابل فرزندانی زیاده‌خواه و بی‌ادب، از دست داده و با آن‌ها در امیال غیرمنطقی‌شان همراهی می‌کنند و به نصایح زنی که خنثی و بی‌اثر است هم توجهی نمی‌کنند. رفتار غیرمعقول ایشان در زمان تربیت فرزند، به حرکات فعلی فرزندانشان منجر شده و چون آن‌ها توانمندی مدیریت ندارند، به اجبار با آن‌ها کنار می‌آیند.

با نگاهی کوتاه به سریال‌های شاخص دهه‌ی پیش، می‌توان پدرانی یافت که تفاوت عمده‌ای با پدران این روزها داشتند؛ پدرانی که در یک خانواده‌ی گسترده زندگی می‌کردند و کارگردانان، آن‌ها را چهره‌هایی مستبد و خودمحور به‌تصویر می‌کشیدند. سریال‌های شاخصی چون «پدرسالار» و «کهنه‌سوار» را می‌توان جزو این دسته به‌‌شمار آورد. (البته می‌توان نمونه‌‌های کوچکی از این دست پدران را نیز در سریال‌های همین دهه یافت. سریال «ستایش» و «ساعت شنی» نیز از این دسته‌اند.) شاید بتوان افراط رسانه‌ی ملی در نمایش پدران مستبد را علتِ به‌وجود آمدن این تصاویر خاص دانست.

نکته‌ی مهم، بی‌توجهی نسبت به آسیبی است که این تصاویر بر خانواده‌ها و طرز فکر جوانان و پدران آینده وارد می‌آورند. نقش کلیدی پدر در مدیریت خانواده و جایگاه ستون‌مانند وی نسبت به خیمه‌ای که «خانواده» نام دارد، همواره تأکید شده است. پدر به‌عنوان سمبل اقتدار در خانواده، نقش مهمی در تربیت روحی و روانی فرزندان دارد و رابطه‌ی او با هر یک از فرزندان دختر و پسر از اهمیت خاصی برخوردار است.

جایگاه الگومانند پدر برای فرزند پسر، او را برای ایفای نقش‌های آینده آماده می‌کند؛ به نحوی که طبق تحقیقات، پسران از ۳سالگی می‌کوشند رفتار خود را به پدر شبیه کنند. از سوی دیگر، دختران نیز مرد آرمانی خود را از طریق پدر شناسایی می‌کنند. تأثیر عاطفه و محبت پدر بر استغنای عاطفی دختر به حدی است که کارشناسان معتقدند دخترانی که از محبت پدری بی‌بهره‌اند، در جستجوی این محبت، راهی کوچه و بازار شده و آن محبت را در هر مرد دیگری جویا می‌شوند.

جایگاه رهبریِ پدر در خانواده نیز به او وجهه‌ای خاص می‌بخشد که قادر است فرزندان را با اعتماد به نفسی مضاعف رشد دهد. جایگاه پدر و وظایف مورد انتظار از مادر، قادرند در پدید آوردن خانواده‌ای سالم و پویا مؤثر واقع شوند.

با توجه به این نکات و تأثیر شگرف رسانه بر دیدگاه افراد جامعه، پدر تلویزیونی قادر است مناسبات جدی خانوادگی و نقش مهم پدر را در جامعه زیر سؤال برده و وظیفه‌ی تربیت و اداره‌ی خانواده را تنها بر عهده‌ی زنان به‌تصویر بکشد؛ حال آن‌که خانواده از پدر، مادر و فرزندان متشکل است، نه یکی بدون دیگران.

طراحی لباس بانوان فوتبالیست مسلمان توسط شرکت هلندی!

[ms 1]

در روزهایی که دنیای غرب با جبهه‌گیری در برابر حجاب زنان تلاش می‌کند تا حجاب را سدی عظیم در برابر پیشرفت زنان معرفی کند، بانوان ورزشکار مسلمان جهان و ایران، با حضور در عرصه‌های ورزشی نشان دادند که توانایی ایستادن در بالاترین جایگاه را دارند.

در ایامی که در دانشگاه‌های اروپایی و آمریکایی، دختران محجبه را به جرمِ داشتن حجاب اخراج می‌کنند و با توهین به نوع پوششِ آن‌ها می کوشند تا این سنگر حفظ عفت را تخریب کرده، زن را به عنصری تبدیل کنند که با خودآرایی و خودنمایی، تنها غرایز جنسی را برطرف می‌کند، دختران ما برای داشتن حجاب اسلامی و حضور در میادین ورزشی با پوشش کامل، با مسئولان فدراسیون جهانی رایزنی می‌کنند تا حضور خود را تثبیت کنند.

بانوان ورزشکار کشورمان که به دلیل داشتنِ حجاب، زیر هجمه‌های غرب قرار داشتند، با ایستادن بر روی سکوهای قهرمانی آسیا و جهان، بر این باور غلط غربی‌ها خط بطلان کشیدند و تمام نقشه‌های آن‌ها را نقش‌برآب کردند و به تمام جهانیان ثابت کردند که یک زن مسلمان می‌تواند با ایستادگی و پایبندی به اعتقادات و ارزش‌های خود، در بالاترین سطح انسانی و در بالاترین جایگاه ورزشی نیز قرار گیرد.

ورزشکاران محجبه‌ی مسلمان، برخلاف میل غربی‌ها، تحسین جهانیان را برانگیختند، به‌طوری‌که زنان ورزشکار مسلمان، سوژه‌ی اصلی بسیاری از رسانه‌ها هستند و این اعتقادات راسخ، ناخودآگاه توجه جهانیان را به خود جلب کرده است.

با این حال، غربی‌ها در تلاشند که به هر نحوی جلوی پیشرفت زن ورزشکار مسلمان را بگیرند. هنوز از یاد نبرده‌ایم روزی که تیم ملی فوتبال زنان کشورمان به دلیل رعایت حجاب اسلامی و جدیت در پایبندی به اعتقادات خود، در کمال شایستگی از ادامه‌ی حضور در مسابقات انتخابی المپیک ۲۰۱۲ لندن باز ماند و سوژه‌ی اصلی رسانه‌های خارجی شد.

پایبندی فوتبالیست‌های کشورمان به حجاب و واگذاری نتیجه‌ی دیدار ایران مقابل اردن، موضوعی ارزشی و درخور تقدیر است، اما نباید از یاد برد که فراهم کردن شرایط حضور مثبت زنان در مسابقات جهانی و آسیایی فوتبال، وظیفه‌ای خطیر بر عهده‌ی مسئولان است که باید با نگاهی ویژه بررسی شود.

مسئولان فدراسیون فوتبال پس از حذف ناباورانه‌ی ملی‌پوشان کشورمان، رایزنی‌های خود را با مسئولان فیفا آغاز کردند که نتیجه‌ی آن، برگزاری نشست «حجاب اسلامی» در اردن بود.

در این جلسه، بیش‌ترین زمان به موضوع حجاب اختصاص پیدا کرد و رئیس این جلسه که یک خانم استرالیایی بود، یک نمونه از حجاب اسلامی را که شرکت هلندی برای کشورهای اسلامی طراحی کرده بود، تصویب کرد.

ارائه‌ی طرح توسط یک کشور غیر مسلمان موضوعی بود که اعتراض بسیاری از تولیدی‌های ایرانی را برانگیخت؛ چراکه آن‌ها اعتقاد داشتند ایران به‌عنوان یک کشور مسلمان باید در ارائه‌ی طرح پیش‌قدم باشد، اما از نظر بسیاری از مسئولان، مهم این بود که فیفا موافقت اولیه‌ی خود را با پوشش زنان مسلمان اعلام کرد.

***

آیا لازم نبود ایران به‌عنوان اصلی‌ترین کشور پیگیر مسئله‌ی حجاب زنان فوتبالیست در جلسه‌ی اردن، طرحی نیز ارائه می‌کرد؟

«مرضیه اکبرآبادی»، معاون امور ورزش بانوان وزارت ورزش و جوانان، در این باره گفت: «مهم‌ترین مسئله در فوتبال زنان کسب رضایت فیفا و مجوز بود که خوشبختانه در این زمینه موفق بوده‌ایم. طرح، رنگ و کشور تولیدکننده‌ی مدل لباس در اولویت‌های بعدی برای کشور ما قرار دارد. البته ما طرح خود را به فیفا ارائه کردیم و در فصل‌های مختلف نظر فیفا را جلب کرده است.

[ms 0]

همیشه و در زمان‌های مختلف، لباس‌های ورزشی دستخوش تغییرات فراوانی می‌شود، اما مهم این است که مجوز پوشش اسلامی با همت جهموری اسلامی ایران گرفته شده و بهتر است درگیر حاشیه‌ها نشویم.

باید خوشحال باشیم که سایر کشورها هم، در ارائه‌ی طرح و نیز برای جلب رضایت فیفا تلاش می‌کنند و این مسئله، خواست جهان اسلام است و این، در انحصار ایران نیست؛ بلکه مربوط به جهان اسلام است.»

با وجود این‌که خانم اکبرآبادی اعتقاد دارند ارائه‌ی طرح توسط ایران الزامی نبوده، تولیدکنندگان داخلی و برندهای معروف پوشاک ورزشی اعتقاد دیگری دارند.

«مجید اناری»، مدیر یکی از این تولیدی‌ها در این باره گفت: «تولیدکنندگان داخلی نسبت به نوع پوشش زنان ورزشکار آشنایی بیش‌تری دارند و بهتر است با همکاری فدراسیون فوتبال حضور تولیدکنندگان داخلی در حوزه‌ی لباس بانوان فوتبالیست مسلمان افزایش یابد.

[ms 2]

تولیدی‌ها در زمینه‌ی طراحی لباس ورزشی برای بانوان ورزشکار چه اقدامی کرده‌اند؟

با توجه به این‌که کشور ما یکی از مهم‌ترین کشورهای اسلامی منطقه است و بانوان ما در رشته‌های ورزشی مختلف در مسابقات آسیایی و جهانی حضور دارند، تولیدی‌ها لباسی مناسب با فیزیولوژی بانوان و نوع حجاب آن‌ها طراحی کرده‌اند و اکنون بسیاری از بانوان کشورمان از لباس‌‌های ورزشی استاندارد و باکیفیت تولید داخل استفاده می‌کنند.

امروز بحث پوشش بانوان فوتبالیست یکی از دغدغه‌های مسئولان ورزش کشور است و ما به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین تولیدکنندگان داخلی در تهیه‌ی پوشاک ورزشی، این توانایی را داریم که با توجه به شرایط موردنظر فیفا، نه‌تنها لباس ورزشکاران داخلی، بلکه لباس سایر ورزشکاران محجبه‌ی دنیا را تولید کنیم.

برای تهیه‌ی لباس زنان فوتبالیست چه رایزنی‌هایی با فدراسیون فوتبال کرده‌اید؟

فدراسیون فوتبال درباره‌ی تهیه‌ی لباس تیم ملی بانوان صحبتی با ما نداشته و اگر نیاز به تولید‌های داخلی را احساس می‌کنند، باید شرایط موردنظر فیفا را در اختیار ما قرار دهند تا ما طرح‌های مختلف را ارائه دهیم؛ چراکه بدون آگاهی از تفکرات فیفا، تهیه‌ی این لباس ممکن نیست و هزینه‌‌ی زیادی برای تولیدکننده دربردارد.

ناهماهنگی میان فدراسیون فوتبال و سازمان تربیت بدنی سابق یکی از مشکلات تولیدکننده‌ها در ارائه‌ی طرح مناسب برای بانوان فوتبالیست بود و این‌که نایب‌رئیس فدارسیون بانوان، یک طرح را قبول داشته باشد و خانم اکبرآبادی قبول نداشته باشد، کار را برای تولیدکننده مشکل می‌کند و بهتر است در ابتدا به یک جمع‌بندی نهایی برسند و بعد تولیدکننده‌ها وارد عمل شوند.

آیا از پیشنهادهای تولیدکنندگان برای طراحی لباسی متناسب و قابل ارائه به فیفا استفاده می‌شود؟

متأسفانه برخی از مسئولان ورزش پیشنهادهایی می‌کنند که ما به‌عنوان تولیدکننده می‌دانیم که قابل استفاده نیست؛ برای مثال دگمه و کش در لباس ورزشکار، علاوه بر این‌که موجب بروز خطرات زیاد می‌شود، ورزشکار با آن‌ها احساس راحتی نمی‌کند، اما آن‌ها بر استفاده از این وسایل تأکید می‌کنند و ما با این‌که می‌دانیم این طرح عملی نیست، باید آن را انجام دهیم.

کشور ما هنوز هم این فرصت را دارد تا به‌عنوان مهم‌ترین کشور پیگیر حل مسئله‌ی لباس اسلامی فوتبالیست‌ها، علاوه بر ارائه‌کننده‌ی طرح‌های قابل قبول، صادرکننده‌ی لباس ورزشی برای زنان مسلمان نیز باشد. امیدوارم با همکاری متقابل بین فدراسیون فوتبال، وزارت ورزش و جوانان و تولیدی‌ها این خواسته محقق شود.

از «هفت قلم» تا «هفتاد قلم»

[ms 0]

از زمان­‌های بسیار قدیم، حتی ماقبل تاریخ، هم زن و هم مرد به ظاهر و زیبایی خود اهمیت می­‌دادند و سعی داشتند با استفاده از وسایلی خود را جذاب­‌تر و زیباتر جلوه دهند. آرایش برای اولین بار در مصر قدیم رواج یافت. آن‌ها در مراسم مذهبی خود از عطرهای خوشبو و لوازم آرایشی استفاده می­‌کردند و از حمام­‌های مخصوص برای خوشبو ساختن پوست بدن بهره می­‌بردند.

افرادی مانند «ملکه کلئوپاترا» که در سال ۶۹ قبل از میلاد متولد شده بود، از موادی طبیعی برای بالابردن زیبایی خود استفاده می­‌کرد و با استفاده از حنا و روغن گردو سعی داشت موهایش را دوچندان کند و آن­‌ها را سیاه­‌تر جلوه دهد. وی هم‌چنین برای خوشبو کردن خود، از عطرهایی با رایحه­‌های دل­‌انگیز استفاده می­‌کرد. مصریان استعداد بالایی در پیدا کردن فرمول­‌هایی برای رفع بیماری­‌های پوستی داشتند.

درمورد اقلام و صورت­‌های آرایش زنان ایران، در تاریخ منابع مستقلی در دست نیست، ولی در نوشته­‌ها و کتاب‌های دیگر و نیز از روی وسایل آرایش قدیمی که پیدا شده، می­‌توان به آرایش آنان، به‌ویژه آرایش زنان در حرم‌سراهای دربار پی برد. در این خصوص، مطالبی که در دسترس است نیز، بیش‌تر مربوط به این قشر از زنان جامعه بوده و کمتر به عموم جامعه نگریسته شده است.

با مسافرت­‌های ناصرالدین شاه به روسیه و اروپا و مشاهده­‌ی سر و وضع زنان آن‌جا، پوشش زنان دربار نیز تغییر کرد. در اروپا، از قرن نوزدهم، با ورود به دوران جدید، کم‌کم لوازم آرایشی نیز به کالاهای صنعتی تبدیل شدند و با تولید روزافزون آن‌ها، مواد طبیعی که از آن‌ها برای آرایش استفاده می­‌کردند، رو به کاهش رفت.

اولین شخصی که آرایش و پوشش زنان اروپایی را به دربار آورد، «تاج­‌السلطنه» دختر ناصرالدین شاه بود که در حدود سال ۱۹۰۰، مد اروپا را به‌کار گرفت. وی یکی از زنان روشنفکر و منتقد دولت قاجار بود. در آن زمان، دسترسی زنان به لوازم آرایشی غربی محدود بود. بعدها با توسعه­‌ی روابط تجاری ایران با اروپا و رفت‌وآمد بیش‌تر ایرانیان به کشورهای غربی، استفاده از آرایش غربی و حتی بیش‌تر از آن، در ایران رواج یافت؛ تا جایی که از مواد طبیعی، بیش‌تر برای درمان بیماری­‌های پوستی استفاده می­‌شود.

درمورد لوازم آرایش و اقلام آن، اطلاعات کمی در دسترس است. در ایران معاصر، از عبارت «هفت قلم» برای لوازم آرایش استفاده می­‌شده است. آن‌گونه که گفته می­‌شود، این عبارت برای اولین بار در کتاب «سمک عیار» آورده شده (۱) و منظور، هفت جزء لوازم آرایش بوده که  زنان برای زیبایی خود از آن‌ها استفاده می­‌کرده­‌اند؛ هرچند، امروزه این عبارت برای طعنه به افرادی استفاده می­‌شود که آرایش کاملی دارند.

در نوشته­‌های قدیم، منظور از این هفت قلم، «سُرمه»، «نگار» یا حنا، «سفیداب»، «سُرخاب»، «وَسمه»، «زرک» و «خال» بوده است. در «تاریخ راوندی» نیز آرایش زنان این‏‌گونه تعریف شده است:
رنگ‏‌آمیزی‏ دست‌ها و پاها با حنا، رنگ‏‌آمیزی صورت با سرمه، وسمه (یا نیل)، سقید (یا سفیداب)، (یا سرخاب).
جالب آن‌که در ادامه‏‌ی مطلب آمده:
… و الف‏ (هزار چیز دیگر) که خاتون را زیباتر کند.

[ms 1]

منظور از اصطلاح «هفت و نُه کردن» نیز که در دوره­‌ی معاصر رواج داشته، هفت قلم آرایش و نُه قطعه جواهر است. در زمان قاجار، تا قبل از سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ و آشنایی زنان دربار با نوع لباس و آرایش زنان غربی، زنان حرم‌سرا از همان لوازم طبیعی برای آرایش سر و صورت خود استفاده می­‌کردند: حنا، پودر هماتیت، سرمه و لوسیون‌هایی که در آن‌ها از خیار استفاده می­‌شد و برای سلامتی و تقویت پوست به­‌کار می­‌رفت. هم­‌چنین خالکوبی­‌هایی روی گردن، بین دو ابرو و پیشانی نیز انجام می­‌شد. (۲)

«دوستعلی معیرالممالک» از رجال قاجار در دوران فتحعلی شاه که خود، زنانِ آن دوره­‌ی اندرونی را دیده، درمورد آرایش زنان در آن زمان می‌گوید:
زن­‌ها زلف­‌ها را چین‌چین و حلقه‌حلقه نموده، با لعاب و به­دانه به پیشانی می­‌چسباندند. با وسمه یا رنگ و حنا ابروهای پهن و پیوسته می­‌کشیدند و گاه میان آن، خالی کوچک می­‌نهادند. چشم­‌ها را سرمه کشیده، چهره را سفیداب و سرخاب زیاد می­‌مالیدند… . (۳)

وی هم‌چنین درباره‌ی نحوه‌ی به‌وجود آمدن مد در جامعه می­‌نویسد:
… در آن­ وقت، مد از اندرون بیرون می­‌آمد و زن­‌های شهر، پیوسته چشم به آن‌جا داشتند، تا از آن میان چه تراوش کند و آن‌ها پیروی نمایند. (۴)

دکتر «ژرار فووریه» از اندرون شاهی به‌عنوان مرکز تفنّن­‌بازی و آرایشگری زن­‌ها یاد می­‌کند. وی در کتاب خاطرات خود، از دربار و اندرونی ناصرالدین شاه این‌گونه روایت می­‌کند که آرایشگری زنان در دربار، بیش‌تر از هر جای دیگر رواج دارد و هر زنی در بند این است که با چه آرایش و نمایشی رقبای خود را سرافکنده و دوستان خود را شاد نماید. (۵)

———————————————————-

منابع:

۱- محمدیان نمینی، مژگان، هفت قلم آرایش لوازم آرایش ایرانیان، مجله‌ی کتاب ماه هنر، خرداد و تیر ۱۳۸۱، شماره‌ی ۳۳.
۲- صفرزایی، سامان، دختر ناصرالدین شاه پیشگام تغییر لباس زنان قاجار شد، سایت تاریخ ایرانی.
۳- آزاد، حسن (۱۳۵۷)، پشت پرده­‌های حرم‌سرا، انتشارات دیبا، ص ۳۹۵.
۴- همان.
۵- همان.

این دردها به درد دل من نمی‌خورد

[ms 0]

بعد از ازدواج احساس می‌کرد متوقف شده. فقط گاهی یادش می‌آمد که آرزو داشته دکتری بخواند، آرزو داشته عربی یاد بگیرد، آرزو داشته لیست صد رمانش را تمام کند. بعد از ازدواج فقط توانسته بود به ضرب و زور، پایان‌نامه‌ی ارشدش را تمام کند. حتی دو ترم آخر زبان انگلیسی‌اش هم نیمه‌کاره ماند. لیست صد رمانش به‌جز چند تیکی که جلوی چند کتاب، آن هم در دوران مجردی خورده بود، گوشه‌ای رها شده. بعد از ازدواج افتاده بود توی گرداب «خاله‌خانباجی‌ها». از خودش خجالت می کشید، اما بالاخره او هم وارد این سیکل معیوب شده بود؛ حتی او هم!

***

نمی‌دانم به‌خاطر جایگاه اجتماعی پایین ما در صد سال گذشته است، یا به‌خاطر سنت‌ها و نقش‌ها و روابط و یا اصلا به‌خاطر خصوصیات جنسیتی‌مان در توجه به جزئیات و روابط و فرایندهاست؛ روابط زنانه، گاه دچار آسیب‌هایی‌ست که آن را به‌شدت نازل و حتی پوچ می‌کند. وارد جمع‌های زنانه که می‌شوی، انگار که رفته‌ای زیر میکروسکوپ. لبا‌س‌هایی که پوشیده‌ای، با مد روز تطابق داده می‌شود. ارزش زیورآلاتت به قیمت روز سنجیده می‌شود. زمانی که از آخرین رنگ مویت گذشته، محاسبه می‌گردد. رابطه‌ات با همسرت مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و زمان مناسب به‌دنیا آوردن فرزند اول و دوم و غیره‌ات مشخص می‌شود و اگر طبق زمان مقرر فرزنددار نشده باشی، گمانه‌زنی‌ها برای علت‌های احتمالی فرزند نداشتنت آغاز می‌گردد! و این همان جایی است که من نام گرداب خاله‌خانباجی را به آن می‌دهم.

در ابتدا به‌نظر می‌رسد دوران این‌گونه خاله‌خانباجی‌گری‌ها به پایان رسیده، اما گویی این خصلت در برخی از زنان، موروثی‌ست و صد البته وجود یک یا چند خاله‌خانباجی به‌راحتی می‌تواند یک جمع خانوادگی و یا یک مهمانی را به این گرداب تبدیل کند. شاید به‌نظر برسد این‌طور خاله‌خانباجی‌گری، از زنان ۶۰ سال به بالا، بی‌سواد و سنتی سر می‌زند، اما در کمال تعجب می‌بینیم حتی زنان جوان و حتی‌تر تحصیل‌کرده، خاله‌خانباجی‌های قهاری هستند! گفتم که، موروثی است!

دخالت‌ها آزاردهنده‌تر هم می‌شود وقتی از کسانی سر بزند که ما «قوم شوهر» می‌نامیم‌شان! قوم شوهر، به‌ویژه اگر مادرشوهر، جاری یا خواهرشوهر باشند و به‌ویژه‌تر اگر خصلت خاله‌خانباجی‌گری داشته باشند، خود را صاحب حق می‌دانند درباره‌ی همه‌ی شئون زندگی شما نظر دهند و خاله‌خانباجی‌گری راه بیندازند. وقتی وارد خانه‌تان می‌شوند، همه‌ی جزئیات را رصد کنند و اوضاع را تجزیه و تحلیل کنند و…

تازه کاش همه چیز به همین جا ختم می‌شد. گاه نتیجه‌ی تحقیقات، به اقدامات عملی، دخالت‌ها و کشاندن پای مردان بیچاره (که هیچ از این خاله‌خانباجی‌گری‌ها سر در نمی‌آورند) به این گرداب هولناک می‌انجامد، که زنت در فلان مهمانی این را گفت و این کار را کرد و آن کار را نکرد که عروس شهلا خانوم می‌کند و این کار را بلد نیست و عروس لیلا خانوم بلد است و چنان است و چنین! این‌جاست که زنِ تازه‌وارد برای در امان ماندن از شر این رفتارها مجبور است دوز خاله‌خانباجی‌گری خود را بالا ببرد و با همان روشی که با او رفتار می‌شود، مقابله کند و این یعنی پای نهادن در گرداب! دیگر تمام ذهن و فکر، مشغول فلان زخم‌زبان و فلان انتظار و رقابت بر سر لباس و زیورآلات می‌شود و دکتری، یادگیری زبان جدید و لیست صد رمان به باد فنا می‌رود!

دختر‌ها تا زمانی که ازدواج نکرده‌اند، کاملا مختارند که وارد این بحث‌ها و جمع‌ها نشوند، اما وقتی ازدواج می‌کنند، دیگر کاملا مختار نیستند! آن‌ها نقش جدیدی را پذیرفته‌اند که به‌شدت مستعد فروغلتیدن در این گرداب است؛ نقش عروس خانواده. این است که افت می‌کنند و دغدغه‌های ذهنی‌شان تنزل می‌یابد. از دخترانی که فعال اجتماعی بوده‌اند تا دانشجویان دکتری و محققان و غیره و غیره من دیده‌ام که دچار این گرداب شده‌اند. اگر شما ازدواج کرده‌اید و موجی از این گرداب پرتان را نگرفته، از همین جا به شما تبریک می‌گویم.

بله. همه نوع زنی دیده‌ام که گرفتار شده‌اند؛ حتی زنان موفق که دغدغه‌های والاتری دارند؛ از تربیت صحیح فرزند تا گرم کردن کانون خانواده تا موفقیت‌های شغلی و تحصیلی و ارتقای موقعیت اجتماعی. حتی این‌ها هم در برهه‌هایی گرفتار گرداب بوده‌اند، اما این‌جا یک فرق کوچک هست. زنانی که تن به گرداب خاله‌خانباجی‌گری نسپرده، دغدغه‌های بزرگ را پی گرفته‌اند، بی‌شک جایی به خود گفته‌اند: «این دردها به درد دل من نمی‌خورد». جایی گرداب را دور زده‌اند، به‌جای غرق شدن و شکستن هر روزه و هر روزه در آن و یا حتی بدتر، دگردیسی و تبدیل شدن به یک خاله‌خانباجی دیگر. لحظه‌ای از زندگی بوده که این مدل زن‌ها غصه‌های نازل را دور ریخته‌اند، برای دکتری خیز برداشته‌اند، لیست رمان‌ها را پیش رو گذاشته‌اند و شروع به یادگیری زبان جدید کرده‌اند.

 

* عنوان شعری از مرحوم شاعر قیصر

 

نگاهی که تروا را به باد داد

[ms 0]

ماجرا از آن‌جا شروع شد که سیب زرینی، در وسط مهمانی خدایان یونان باستان افتاد. روی سیب نوشته بود: «برای زیباترین زنان». مهمانی به‌هم خورد و پدر خدایان، به زحمت سه خدای زن را آرام کرد. آن‌ها تصمیم گرفتند «پاریس» فرزند پریام، پادشاه تروا، را که جوانی زیبا و جذاب و شهره‌ی آفاق بود، برای قضاوت خبر کنند، تا او با برگزیدن زیباترین زن، سیب را به او دهد.

همه مشغول دلربایی و وسوسه و فریب پاریس شدند، اما در این میان فقط «آفرودیت» الهه‌ی عشق پیروز شد. او قول داد بهترین و زیباترین زن گیتی را به پاریس هدیه دهد. آفرودیت سیب را از آنِ خود کرد و زن پیشنهادی او «هلن» همسر «منه‌لاس» پادشاه آکایی بود.

پاریس برای مناسبات سیاسی به اسپارت رفت. همه چیز از آن نگاه آغاز شد. در یک مهمانی که منه‌لاس برای دوستان تروایی خود ترتیب داده بود، آفرودیت با تیر و قدرتِ نگاه باعث شد که هلن به منه‌لاس خیانت کرده، ارتباطی نامشروع با پاریس برقرار کند. او شبانه با رضایت کامل، مخفیانه با کشتی به تروا آمد. این‌جا بود که جنگ خانمان‌برانداز تروا در گرفت. پاریس و هلن با کاری که کردند، آتش خشم منه‌لاس را روشن کرده، تروا را به باد دادند. منه‌لاس، آگا ممنون و آشیل را که جنگاوران ماهری بودند، روانه‌ی تروا کرد. جنگ ادامه پیدا کرد و هکتور، برادر پاریس، هم کشته شد. این جنگ باعث شد که تروا بعد از سختی و زحمت بسیار، به دست نیروهای منه‌لاس تسخیر و نابود شود.

***

این ماجرا اتفاقی بود که شاعر حماسه‌سرای یونان، «هومر» در کتابی به نام «ایلیاد» در دوره‌ی قبل از میلاد به رشته‌ی تحریر درآورده است.

مسئله‌ی مهمی که در این اثر به‌چشم می‌خورد، ناهنجاری‌ای است که از نگاهی کثیف آغاز و به یک خیانت بزرگ منتهی می‌شود. شاعر برای این‌که دلیلی برای ادامه‌ی داستان و بازگو کردن جنگ بزرگ تروا بیابد، با وجود نابینا بودن خود، از حربه‌ی نگاه استفاده می‌کند!

تمام این ماجراها و بر باد رفتن تروا گویای این است که در یونان باستان هم حریم‌هایی برای نگاه دو جنس مخالف به یکدیگر وجود داشته و شاعر به‌خوبی از این ارزش آگاه بوده و با تبدیل کردن آن به یک ضدّارزش، واکنش‌های شدید افراد در جامعه را به‌خوبی نشان داده است، به‌طوری که حتی خود مردم تروا و اطرافیان نیز به‌خاطر این کار، آن‌ها را ملامت می‌کنند. خود آن دو نفر نیز با بحرانی که در پی کارشان به‌وجود آمده، تقریبا پی به اشتباه خود می‌برند، اما زمانی که دیگر کاری از دستشان برنمی‌آید.

حالا بعد از گذشت قرن‌ها از آن واقعه، باز هم شاهد اتفاقاتی از این دست هستیم. البته امروزه با فناوری جدید، این نگاه‌ها می‌توانند از دریچه‌ی صفحه‌ی نمایش شما در فضای مجازی هم رخ بدهند. افزایش دوستی‌های ناپایدار که همه از یک نگاه وسوسه‌انگیز شروع می‌شوند و باعث سست‌شدن بنیان خانواده می‌گردد. این امر در هر دو جنس -چه مذکر و چه مؤنث- صدق می‌کند و آلوده‌شدن هر یک از طرفین به این نگاه‌های زودگذر، می‌تواند شمارش معکوس را برای ازهم‌پاشی زندگی مشترک آغاز کند. این مسئله امروزه در بین مردان و زنان متأهل به یک معضل تبدیل شده است.

***

در طول دوران زندگی بشر، پدیده‌ی چندهمسری رواج داشته، اما چندهمسری در بین مردان، از گذشته تا به حال در جوامع مختلف بیش‌تر بوده است. با مطلوب بودن شرایط اقتصادی مرد، تعداد همسران و فرزندان بسیار برای آن‌ها، شخصیت و منزلت اجتماع را به همراه داشته است.

در گذشته، مردان با برگزیدن زن دوم، آن هم با اطلاع خانواده در بیش‌تر موارد و داشتن نوعی مسئولیت در قبال دو زوجه‌ی خویش، کم‌تر دچار بی‌قیدی و بی‌بندوباری می‌شدند، اما امروزه با روی آوردن به دوستی‌های کاذب از نوع وسوسه‌های شیطانی و ارتباط برقرار کردن با دختران مجرد و حتی زنان متأهل، نه‌تنها از زیر بار مسئولیت‌های خود در قبال خانواده شانه خالی می‌کنند، بلکه هیچ ارزشی برای زندگی فرد مقابل نیز قائل نیستند و اغلب آن‌ها را با فریب و نیرنگ به ورطه‌ی تباهی می‌کشانند. این امر درمورد زنان متأهلی که اقدام به این عمل می‌کنند نیز، صدق می‌کند.

[ms 2]

در تمام این موارد، همسران این افراد قربانیان اصلی این فاجعه هستند. همسران با توجه به شرایط خود راه حل‌هایی را برمی‌گزینند. عده‌ای به‌خاطر داشتنِ فرزند، فراهم نبودن شرایط برای جدایی، سخت بودن زندگی و ارشاد نشدن همسر و… به نوعی طلاق عاطفی روی می‌آورند و رفته‌رفته به تنهایی و انزوا و افسردگی دچار می‌شوند. همین باعث می‌شود که دیگر آرامش واقعی در خانه حاکم نباشد و افراد از لحاظ سلامتی روان و حتی جسم دچار مشکل شوند.

بعضی از زوجین اقدام به بحث و مشاجره و… می‌کنند و وقتی به نتیجه نمی‌رسند، اقدام به طلاق می‌کنند. اما دسته‌ای دیگر از روی ناآگاهی در برابر رفتار همسر خود، مقابله‌به‌مثل می‌کنند، که این معضل، تبعات جبران‌ناپذیری به بدنه‌ی اجتماع وارد می‌آورد.

مردان به واسطه‌ی احکام شرعی اسلامی می‌توانند برای خود زن دومی با توجه به شرایط دینی موجود انتخاب کنند، که آن هم از جانب خدا به حکمی بدل می‌شود  که به‌خاطر ناتوانی در اجرای عدالت بهتر است تقوا پیشه کنند. اما در صورت انجام این عمل، باید مسئولیت تمام افراد خانواده را بر عهده بگیرند. متأسفانه، امروزه با روی آوردن به ارتباط‌هایی این‌چنین، خود را از هر قیدی رها می‌کنند.

دین مبین اسلام برای جلوگیری از شیوع چنین بی‌بندوباری‌هایی که بیش‌تر، از نگاه‌های حرام و وسوسه‌انگیز نشأت می‌گیرد، راه حلی پیش روی افراد جامعه می‌گذارد؛ ازدواج موقت راهکاری است که در آن، فرد به مدت معینی مطابق ضوابط دینی، برای خود همسر انتخاب می‌کند. این ازدواج با بستن عهدی در بین شاهدان و مشخص کردن شرایط، می‌تواند بی‌بندوباری‌ها، سوء استفاده از هر یک از طرفین، بی‌مسئولیتی در قبال رابطه‌ی ایجادشده و عواقب آن و غیره را به‌شدت کاهش دهد.

❋ ❋ ❋

این نگاه‌ها  و ارتباطات، در بیش‌تر جوامع یک ضدّارزش شمرده می‌شوند و در دین مبین اسلام با حکم شرعی بین محرم و نامحرم تعریف شده، مرتکب‌شونده، گناهی کبیره انجام داده است. همین نگاه‌ها و ارتباطات، جامعه را به‌سوی انحطاط سوق می‌دهد، تا جایی که دیگر از خانواده و زندگی مشترک و وفاداری و صداقت، چیزی به‌جای نمی‌ماند.

آن روز به گفته‌ی گهربار امام علی‌بن‌الحسین (ع) در دعای صحیفه‌ی سجادیه می‌رسیم:
«من ذنوب ادبرت لذاتها فذهبت، و أقامت تبعاتها فلزمت» (دعای ۳۱)
گناهانی که لذت‌هایش سپری شده و رفته، ولی پیامدهای زیان‌بخشش به‌جای مانده و گریبان‌گیر شده…

بازگشت به پاریس

[ms 0]

پایان تابستان به وطن بازگشتم؛ تهی از فکر بازگشت، ماندن، مسئله‌ی حجاب و عکس. یک سالی که مانده بود برای رفتن، برای تصمیم، برای کنار آمدن و برای همه‌ی چیزهایی که باید برای ما و دلمان محرمانه بماند، آن‌قدر پیچیده شده بود به حوادث، که ترجیح می‌دادم به آنی که آخر این خط منتظرم است نیندیشم؛ فکر نکردن شده بود مَفرّ.

چند سال بعد که همه چیز را به دقت از زیر نظر گذراندم، دیدم که حکومت او را فراری نیست (لا یُمکن الفِرار مِن حکومته). پس لاجرم، باید تسلیم شد. ته دلم، نمی‌خواستم بروم. خسته بودم از این همه رفتن؛ از این‌که خانه‌ام، درست مانند یک لاک‌پشت، همیشه روی دوشم بود؛ از این‌که کتاب‌ها و وسایلم همیشه در کارتُن بودند. دلم هوای «زنده»گی داشت؛ هوای آدم‌هایی که نفسشان نور بود و چشم‌ها و نگاهشان دائم‌الوضوء و قامتشان دائم‌الصلاة. دلم می‌خواست بساط «زند‌ه»گی را علم کنم. خدای ما اما، مشغول تدارک حج بود، بی‌سَروصدا.

در این تمنا و کشمکش‌، تنها چند چیز بود که گاهی خسته و عصبی‌ام می‌کرد، تا جایی که بی‌‌هوا با خود می‌گفتم می‌روم؛ یکی فضای دانشگاه و دیگری وضع فرهنگی جامعه. پس از یک جنگ تمام عیار ِکاملا نابرابر با عالم و آدم، و شنیدن کلی سرزنش و حرف‌های کوچک و درشت، از دانشگاه‌های آن‌طرف گذشتم و با اشتیاق برگشتم تا در کشور خودم درس بخوانم. بعد از جنگی دیگر هم که وارد دانشگاه شدم، ناامید. دانشگاه نبود که! دبیرستان بود! وضع فرهنگی هم که… ترجیح می‌دهم فعلا راجع به آن حرفی نباشد. صلاح این است که بعدا به آن بپردازم ان‌شاء‌الله.

سیستم پذیرش دانشگاه‌های فرانسه، آن دسته که امتحان ورودی -یا به عبارتی همان کنکور- ندارند، به این صورت است که باید یک‌سری مدارک در ماه ژانویه از دانشگاه مورد نظر دریافت کنی و پس از تکمیل و انتخاب رشته تحویل دهی. دانشگاه پس از بررسی و تشکیل کمیسیون، نسبت به قبول و یا رد درخواست، تصمیم خواهد گرفت و نتیجه را تا سپتامبر، گاهی زودتر و گاهی دیرتر، اعلام خواهد نمود.

همان‌طور که در ابتدا گفتم، از فکر به همه چیز فرار می‌کردم و در نتیجه پدرم مجبور شد خودش به‌تنهایی همه‌ی این کارها را انجام دهد. سال بعد که وارد دانشگاه شدم، وجدانم بابت رنجی که ایشان برای درخواست پذیرش و تکمیل مدارک کشیده بود، بسیار متلاطم شد؛ پروسه‌های انجام کار اداری در فرانسه بسیار نفس‌گیر و طاقت‌فرسا‌‌ست؛ تکمیل کلی برگه که زیر هر یک از آن‌ها هم یک دور قانون اساسی فرانسه را با متقاضی دوره می‌کنند.

برای ورود به دانشگاه‌های فرانسه باید مدرک زبان ( DALF یا DELF یا TCF) داشته باشی. پدرم مرتب پیگیر بود تا در امتحاناتی که در تهران برگزار می‌شد، شرکت کنم. از آن‌جایی که رغبتی نبود، نه به خود زحمتی برای خواندن دادم و نه خاطرم را آزار. سر جلسه‌ی امتحان حاضر شدم و وقتی ایشان پیگیر نتایج شد، عرض کردم: «بسیار عالی بود. باشد که قبول شوم.» در دلم هم اضافه کردم که شما هم باشید تا خبرش را بدهم!

جالب این‌جا بود که شرکت‌کنندگان وقتی می‌دیدند بنده در بالاترین سطح شرکت کرده‌ام، دورم جمع می‌شدند و با تحسین، مشاوره می‌خواستند که شما چگونه به این سطح نائل شده‌اید! حتی آن آقایان و خانم‌هایی که در حالت عادی، به‌خاطر حجابت، ابدا حسابت نمی‌کنند و تو با اشیاء دورو‌برشان هیچ‌گونه فرقی نداری! و گاهی هم کم‌تری! من هم، خوشحال از این‌که این افتخار نصیبم شده است که چنین عالی‌جنابانی مرا مخاطب قرار دهند، با اعتماد به نفس توضیح می‌دادم که: «چیزی نیست که! نگران نباشید! آرامش مهم‌ترین چیز است! بنده همان سه ماهی که در فرانسه اقامت داشتم، به این سطح رسیدم!» آن‌ها هم خوشحال، محل را ترک می‌کردند که دیگر پذیرش و ویزا را گرفته‌اند.

باید عرض کنم که زبان فرانسه بسیار سخت است؛ از گرامرش گرفته تا دیکته و نگارشش. حتی خود فرانسوی‌ها دیکته‌شان افتضاح است! چند باری شده است که برای صحیح کردن مطلبی رفته‌ام سراغشان، گفته‌اند: «دیکته که نیست، نه؟!» از این رو، هرساله در فرانسه مسابقه‌ی دیکته‌نویسی برگزار می‌شود. در تمام دانشگاه‌های فرانسه هم، املا و گرامر مقاله‌ها و پایان‌نامه‌ها مورد بررسی قرار می‌گیرد و تمام موارد اشتباه روی نمره تأثیر خواهد گذاشت! (در ضمن، بسیاری از کلمه‌هایی که استفاده می‌کنید، فرانسوی است! در جریان باشید!)

پس از عید بود که متوجه شدم سه دانشگاهی که پدرم اقدام کرده‌اند، نامه زده‌اند که مدارکم ناقص است و چکیده‌ی موضوع پایان‌نامه (۷ تا ۱۰ صفحه) ضمیمه نبوده است. ایشان هم با بنده تماس گرفتند که دست بجنبان، وگرنه پذیرش شما کأن‌لم‌یکن خواهد شد. خبر بدی بود؛ خیلی بد. از آن‌جایی که اعتمادبه‌نفس بالایی داشتیم، دیواری بِتُنی، غیر قابل عبور، مقاوم در برابر همه نوع شرایط و حوادث، طبیعی و غیر طبیعی، در ذهن مبارک، علم کردیم که نمی‌توانیم!

از خداوند عالم که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد بهتر است، بلد نبودم طرح پیشنهادی یا همان proposal بنویسیم. بلد نبودم! اصلا نمی‌‌دانستم چیست؟! چه چیز باید نوشت؟! قالبش؟! چند صفحه؟! مدرسه‌ی درست و حسابی هم که نرفته بودیم و تا خود ورود به دانشگاه (شما بخوانید مدرسه) هم که خودمان خوانده بودیم. پس چیزی به‌عنوان روش پژوهش، نه آموخته بودیم و نه می‌دانستیم چیست! بعدش هم که خداوند خیر بدهد اساتید را از یک طرف، و از طرف دیگر، دانشجویان (شما بخوانید دانش‌آموزان حساس) ساعی و طالب علم را که با راهنمایی و تلاش ایشان، و مساعدت گوگل و فن جستجو، تنها کپی و پیست کردن (Copy & Paste) بلد بودیم. اصولا گروهی از اساتید که بلد نبودند. آن عزیزانی هم که بلد بودند، به لطف دانشجویانی که درس خواندن و یادگیری برای سلامت روح و روان و ماجراهای عاشقانه‌شان مضر بود و به نام مادرشان متوسل می‌شدند (وقتی بعضی‌ها حس می‌کنند کسی می‌خواهد اذیتشان کند، مامانشان را صدا می‌زنند!)، از خیرش می‌گذشتند.

[ms 1]

از همه‌ی این‌ها که بگذریم، اصلا موضوعش؟! نه فکرم، نه عقلم، نه سوادم، هیچ یک، الحمدلله‌والمنة قد نمی‌دادند به چیزی یا کسی که بشود موضوع پژوهش ما. هر چقدر هم ذهن را آزار می‌دادیم تا شخصی را گیر بیاوریم و علاقه‌ی اجباری ایجاد کنیم و بتوانیم چند صفحه درباره‌ی آن بنویسیم، کسی نبود. کلا علاقه و رغبتی به هیچ یک از عالی‌جنابانی که چهار سال از کنارشان رد شده بودیم، نداشتیم. از طرفی هم داخل نامه‌ای که از دانشگاه آمده بود، ذکر کرده بودند که فونت باید Times New Roman باشد و فاصله‌ی خط‌ها از هم، ۱.۵. هیچی دیگر! کلا دست ما بسته شد. مشق نبود که بگویی بزرگ‌بزرگ می‌نویسم تا صفحه پُر شود. سر‌هم‌بندی هم که نمی‌شود کرد؛ مثل انشای دوران مدرسه که مثلا: «می‌دانیم که… » (یک‌بار، در طول این دوران چند خطی برای استادم به همین صورت نوشتم. گفت: «می‌دانی که می‌دانی! این‌ها بدیهیات است! حرف جدید چه داری؟! دانشجو این‌گونه نمی‌نویسد!» بله! می‌دانی که ‌می‌دانی!).

بعد از کلی مشقت ذهنی، فرد مورد نظر را یافتیم و راجع به ایشان پنج صفحه مرقوم نمودیم و پس از کشیدن نفسی راحت، برای دانشگاه فرستادیم. دو هفته بعد پاسخ آمد که خانم فلانی، از سوژه‌ی شما استقبال شد، اما پذیرفته نشد! دلیلش هم ملیّت فرد مورد پژوهش بود. برای فردی که انتخاب شده بود با من در تماس باشد، نوشتم که: «باشد! شخص جدید، فلانی است.» ایشان هم پاسخ داد که: «اگر می‌خواهی روی این فرد کار کنی، تو را به خانم فلان معرفی می‌کنم.» بنده هم که از سال پیشش، در جریان کارت اقامت و عکس، ارادت خاصی نسبت به زنان مهربان فرانسوی پیدا کرده بودم، پاسخ دادم که: «این جانب هرگونه قصد برای پژوهش روی فرد مورد نظر را تکذیب می‌کنم. از گفته‌ی خویش اعلام برائت نموده و بسیار پشیمانم. از محضر خداوند متعال، بخشش و از آن بزرگوار تقاضای فراموشی عاجل دارم. هر چه شما بفرمایید! شما فقط استاد بنده بمانید، چشم!» ایشان در جواب نوشت: «هر چه بنده بفرمایم نه! شما بفرمایید لطفا! شما قرار است روی موضوع چند سال کار کنید، نه بنده! اما برای این‌که ملتفت باشی، حوزه‌ی تخصص من فلان چیز است. این هم لیست کتاب‌هایی که تألیف کرده‌ام. در ضمن، فرد مورد نظر آمریکایی هم نباشد! ارادتمند آقای Y».

به! این آقا از خودمان است که! پس این مرگ بر آمریکا آن‌جا هم هست! ما کلا با روی برگرداندن از دولت‌های مربوطه و شهروندانش، از بدو جنینی تا مرگ، مشکلی نداریم. آمریکا که سهل است؛ از انگلیس هم روی می‌گردانیم! خلاصه با تفقد یکی از اساتید دانشگاهم (در ایران) که از دوستانم بود، فرد را انتخاب کردم و با سلام و صلوات و اسپند، نوشتم و فرستادم. باید اضافه کنم حدود ۶ سالی هست که با این آقا کار می‌کنم؛ رئیس دپارتمان ماست؛ استاد تمام. جزو سه نفری است که امضایشان برای PHD لازم است و طرح‌های پیشنهادی را باید تأیید کند. بسیار به ایشان علاقه‌مند هستم. مثل یک پدر، همیشه کنارم بوده و هست؛ حتی وقتی روحم در تلاطم بود و ناآرام و یک قدم هم پیشرفت نداشتم. می‌توانم اعتراف کنم که با توجه به حجم مطالب آموزشی دانشگاه، از صفر شروع کردم و ایشان با صبوری همراهی‌ام کرد تا یاد بگیرم پژوهش چیست، بدون این‌که هرگز به رویم بیاورد و یا سرزنشم کند! همیشه با صبوری گوش داد و می‌گفت: «آرام باش»، «درکت می‌کنم!»، «من هم گاهی یک مطلب را چندبار می‌خوانم تا بفهمم»، «هیچ‌کس از اول همه چیز را نمی‌دانسته. من هم نمی‌دانستم!»

نمی‌‌دانم چقدر گذشت که خانواده به ایران آمدند. قبلش فرستاده بودم برای ویزا. هنوز جوابش نیامده بود. اصولا سفارت فرانسه جواب را آن‌قدر دیر می‌دهد که کلا فراموش کنی اقدامی کرده‌ای. این بار به‌خاطر این ویژگی، بسیار دعایشان می‌کردم، و امیدوار که تا آخر تابستان جوابش نمی‌آید و نمی‌توانم بروم. یک هفته تا پرواز خانواده به پاریس، تماس گرفتند که ویزای ایشان حاضر است! یک ماه هم نشد! حتما اشتباه شده! خدایا؟! نه!

بله! انگار دنیا با تمام هیکلش آوار شد روی سرم. دلم نمی‌خواست بروم. بداخلاق شده بودم و مدام در حال پریدن به خانواده‌ام بودم. دلم می‌خواست به خدمت هر کسی که من‌باب خوش‌حالی یا بد‌حالی حرفی روی زبانش می‌نشاند و سوی بنده نشانه می‌‌گرفت، برسم: «به به! رفتنی شدی؟! به سلامتی!» ، «دیگر رفتی‌ها!»، «ما را فراموش نکنی‌ها!»، «آدرس ای‌میلت را بده با هم در تماس باشیم (۹۰درصدشان الکی می‌گفتند. یک‌بار هم خبری نگرفتند!)». بعضی‌ها که دیگر خیلی رومانتیک بودند، می‌گفتند: «وای! عزیزم! دلم برایت خیلی تنگ می‌شود (آره جان من! خیلی تنگ می‌شود! من هم!)، بگذار بغلت کنم یک‌بار!» در این میان نمی‌دانستم پدر یکی از دوستانم را کجای دلم جا دهم که می‌گفت: «زیر برج ایفل یک دورکعت نماز برای من بخوان!» بعد هم می‌زد زیر خنده. (راستی، ناپلئون درست در کاخ روبه‌روی ایفل دفن است. آن‌جا نماز بخوانی، ثوابش نثار اموات می‌شود!)

دو هفته بعد، با آه و ناله و نفرین، با اکراه، بدون هیچ علاقه‌ای عازم پاریس شدم. دو هفته پس از رسیدن هم، به لطف پیگیری‌های پدر، که همیشه این پیگیری‌هایشان را تحسین می‌کنم (!) دوباره با همان آقای ایکس -اگر خاطرتان باشد- برای پرونده‌ی کارت اقامت وقت ملاقات داشتم. این‌بار تنها! تنهای تنها! و باز ماجرای عکس ما…!

ادامه دارد…

مهمان چارقد به‌صرف شویدپلو با ماهی بخارپز

[ms 0]

درستش این بود که عید نوروز برایتان سبزی‌پلو با ماهی می‌گذاشتم، اما خب، می‌گویند ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است. درضمن، ماهی داشته باشی و با فوایدش آشنا باشی، نمی‌شود از خیرِ خوردنش بگذری.

پس مواد لازم را تهیه کنید:

برنج/ ۴ پیمانه
روغن مایع/ مقداری
نمک/ مقداری
شوید خشک/ به مقدار لازم
ماهی حلوا سیاه/ نصف ماهی برای هر نفر
پیاز بزرگ/ یک عدد
نمک و فلفل و زردچوبه برای ماهی/ از هرکدام مقداری

[ms 1]

طرز تهیه:

اول کار برنج را با نمکِ فراوان خیس کنید. یک ساعت بعد، قابلمه‌‌ای را که تا نیمه از آب پر کرده‌اید، روی گاز بگذارید. وقتی آبش جوش آمد، برنج‌های خیس‌شده را درونش بریزید. هر بار، هم بزنید تا همه‌ی برنج‌ها به نسبتِ برابر مغزپخت شوند. وقتی مغز برنج نرم شد، درون سبد بریزید تا آبش خارج شود. همان قابلمه را روی گاز بگذارید و مقدار کمی روغن همراه کمی نمک کف آن بریزید. ته قابلمه را با سیب‌زمینیِ حلقه‌کرده بپوشانید.

حالا یک ردیف برنج درون قابلمه بکشید و ردیف بعدی را مُشت‌مُشت شویدِ خشک‌شده بپاشید. می‌توانید از شوید تازه استفاده کنید که البته خوشمزه‌تر است. آن قدر ریختن یک ردیف برنج و یک ردیف شوید را ادامه دهید تا برنج‌ها تمام شود. درب ظرف را ببندید و اجازه دهید بخار کند. وقتی بخار کرد، حرارت زیرش را کم کنید. نیم ساعت منتظر بمانید تا برنج دم بکشد.

[ms 2]

این از شویدپلو. حالا نوبت ماهی‌هاست.

درون ماهی‌تابه، پیاز خردشده می‌ریزیم. بعد، ماهی‌ها را یکی‌یکی ته ماهی‌تابه می‌چینیم. رویش را مقداری نمک و فلفل و زردچوبه می‌پاشیم. درب ماهی‌تابه را می‌بندیم تا ماهی‌ها آرام‌آرام بخارپز شوند. حدود نیم ساعت یا کمی بیش‌تر، ماهی‌ها مغزپخت می‌شوند.

حالا مقداری سس قرمز درست می‌کنیم تا ماهی‌ها خوشمزه‌تر شوند. درون ظرف کوچکی مقداری روغن می‌ریزیم و اجازه می‌دهیم خوب داغ شود. بعد، دو قاشق غذاخوری سس گوجه، درون ظرف می‌ریزیم و مقداری هم آبلیمو و کمی هم نمک و فلفل و زردچوبه به آن اضافه می‌کنیم.

یک خُرده که جوشید، آن‌ها را روی ماهی‌ها می‌ریزیم. ماهی‌ها، هم خوش‌رنگ می‌شوند و هم خوشمزه‌تر و بهتر خورده می‌شوند. زعفرانِ آب‌زده هم اگر داشتید، بریزید که هم به معطر شدن غذا کمک می‌کنید و هم باعث می‌شوید ماهی‌ها خوشگل‌تر به‌نظر بیایند.

راستی، یادم رفت بگویم که ماهی حلوا سیاه، هم خوشمزه است و هم عجیب؛ تیغ‌های کمی دارد. تیغ‌های کمِ این ماهی، به گران‌تر خریدن و بی‌دردسر خوردنش واقعا می‌ارزد؛ به‌خصوص که خیلی هم خوشمزه می‌ شود. این در حالی است که بعضی از ماهی‌ها را حتی اگر سوخاری‌شان هم بکنید، باز بی‌مزه هستند؛ مثل ماهی‌هایی که در رستوران‌ها سرو می‌شوند.

بچه‌ها ما رو اهلی کردن. باید شایسته‌ی اهلی شدن باشیم

[ms 6]

جاتون خالی، دیروز دبیر مربوطه با کتک و درگیری ما رو فرستاد برای تهیه‌ی گزارش از مراسم تقدیر از برگزیدگان «جشنواره‌ی ملی مادران وبلاگ‌نویس»؛ یعنی یه کار کاملا جدی. منم خیلی جدی و رسمی می‌باشم الان!

***

جناب دکتر علیرضا رحیمی، مدیر پروژه‌ی «دین، کودک، رسانه» در اتحادیه‌ی رادیو و تلویزیون‌های اسلامی، اولین سخنران این مراسم بودن که این‌طور فرمودن: «وبلاگ نوشتن مادرها خوبه و بهتر می‌شه اگر مادر رو به یک پژوهشگر تبدیل کنه؛ به یه محقق واقعی! که خیلی دقیق رشد کودکش رو زیر نظر داره و این تغییرات رو ثبت می‌کنه. در این صورته که وبلاگ‌هاشون منبع آموزشی و پژوهشی خوبی برای دیگران و به خصوص روانشناس‌ها به‌حساب میاد.» در آخر هم تأکید کردن که: «بیایید به هم کمک کنیم بچه‌هامون رو دقیق‌تر و علمی‌تر بشناسیم.»

[ms 7]

بعد از ایشون در خدمت یه خانم خیلی مهربون و خنده‌رو بودیم به نام خانم انصاریان، نایب‌رئیس انجمن کودکان و نوجوانان. ایشون هم کلی انرژی مثبت به مادرها دادن و فرمودن: «وبلاگ‌های شما منابع خوبیه برای نویسندگان کودک و نوجوان. علاوه بر این، نوشته‌های شما انعکاس لحظه‌به‌لحظه‌ی تجربیات و تقویت حس مادریه. نقطه‌ی قوت شما اینه که از مادری برای خودتون زندان نساخته‌اید. مادر وبلاگ‌نویسی که از کارمندی و دانشجویی‌اش می‌گه، ثابت می‌کنه که مادری، سدکننده‌ی فعالیت‌های اجتماعی نیست.»

البته یه تقلب هم به مادران وبلاگ‌نویس رسوندن: «مشکلات و نیازهای شهروندی‌تون رو به‌عنوان یک مادر در وبلاگ‌هاتون منعکس کنید. مثلا بگید چرا در مراکز خرید جایی تعبیه نشده که مادرها بتونن به بچه‌هاشون شیر بدن. به‌خاطر همین مشکلاتِ به‌ظاهر کوچک هست که در سطح شهر کم‌تر می‌بینیم مادری عینیت و نمود داشته باشه.»

[ms 8]

خدا صبرشون بده، مردم چه بچه‌های بیش‌فعالی دارن! یه دقیقه رفته بودیم خودشون رو ببینیم، مگه این کوچولوها روی صندلی بند می‌شدن؟ طفل معصوم‌ها چند تا هم‌زبونِ بی‌زبون پیدا کرده بودن، عجیب هم‌نوا شده بودن در ایجاد اصوات کودکانه و البته نامفهوم!

آقای امرایی، مدیر سرای روزنامه‌نگاران، بین این صداها زیاد صحبت نکردن. شایدم صحبت کردن و من متوجه نشدم! فقط این نکته‌ی حرفاشون به گوشم رسید که: «صبح تا شب درگیر کار بودن، کمتر مجال پدر بودن رو برای آدم فراهم می‌کنه.»

[ms 11]

همین‌جا بود که امیرعلی کوچولو درِ آکاردئونیِ توی سالن رو انداخت زمین و همه زهره‌ترک شدن که مبادا خودش هم اون زیر، جا مونده باشه. اما خوشبختانه دیدیم که امیرعلی با استایل پهلوانی، مقتدرانه و پیروزمندانه از پشت درِ سرنگون‌شده به حضار خیره شده بود! آدم این بچه‌های دوست‌داشتنی رو که می‌بینه دلش می‌خواد خب.

آقای مهران بهروزفغانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و دبیر علمی جشنواره، که توی اون سَروصدا واقعا خوب تمرکزشون رو حفظ کردن، فرمودن: «در وبلاگ‌های شما سرنخ‌های خوبی برای تحقیق در حوزه‌های اجتماعی و اخلاقی وجود داره. چند سال دیگه بچه‌های خودتون مخاطب این وبلاگ‌ها هستن. بدونید که نسل آینده از شما باهوش‌تر و آگاه‌تر هستن و می‌فهمن تربیت باید چطور باشه.»

ایشون به نقش پدرها هم اشاره کردن و گفتن: «این دغدغه‌ی مادری باید به پدرها هم منتقل بشه. پدرها هم بدونن در «چندشیفت کار کردن» هیچ خبری نیست. کمی وقت بذارن و برای بچه‌هاشون بنویسن!» و این نوید رو هم دادن که: «پروپُزال‌هایی با عنوان «برگزاری دوره‌های آموزشی وبلاگ‌نویسی به مادران» برای ارائه به معاونت حوزه‌ی هنری شهرداری و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آماده کرده‌ایم.»

احتمالا می‌تونیم امیدوار باشیم وقتی کودکان همین مادران، مادر یا پدر شدن، در این دوره‌ها شرکت کنن!

به نکته‌ی ظریفی هم اشاره کردن: «اگه درباره‌ی بچه‌هاتون می‌نویسید، دارید تجربه انتقال می‌دید. اگه برای بچه‌هاتون می‌نویسید، مراقب باشید که حوزه‌های خانوادگی‌تون رو خیلی باز نکنید.»

[ms 9]

در زنگ تفریحی که بهمون دادن، یه مادری به مادر دیگه‌ای (اصلا منظورم مادر امیرعلی نیست!) می‌گفت: «بچه‌ی من از بس لاغره، بچه‌ی تپل که می‌بینم دوست دارم قورتش بدم!» مطابق قاعده‌ی مرغ همسایه غازه و اینا!

آقای سیدعلی کاشفی خوانساری، روزنامه‌نگار، نویسنده و مدیرمسئول مجله‌ی شهرزاد، با اشاره به این‌که وبلاگ در حوزه‌ی رسانه و وسایل ارتباط‌جمعی هست، «تئوری بازار پیام» رو این‌طور طرح کردن که: «درسته جهان به یک روستای کوچک [دهکده‌ی جهانی] تبدیل شده و رسانه‌های بزرگ تا حد زیادی اولویت‌های فکری رو برای مردم تعیین می‌کنن، اما بازار رسانه‌ها و پیام‌ها وسیعه و در این بازار بزرگ، رسانه‌های کوچک هم وجود دارن و نابود نمی‌شن. حتی وبلاگ‌های کوچک هم می‌تونن پیام خودشون رو به گوش دیگران برسونن.»

[ms 10]

آقای شامانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و مشاور خانواده، با انرژی زیادی در جااستادی قرار گرفتن و ضربه‌ای مختصر به برجک حضار حواله کردن؛ اون‌جایی که فرمودن: «وبلاگ همه‌تون رو دیدم و هیچ صدای لالایی از شما در وبلاگ‌تون به گوشم نرسید. مادرانگی، مادرانگیه! در نوشتن غرق نشید. مادر باشید و بنویسید.» ایشون قسمت‌هایی از داستان «شازده کوچولو» رو برای کودکان دیروز، مادران امروز، مرور کردن و این‌طور نتیجه گرفتن که: «بچه‌ها ما رو اهلی کردن. باید شایسته‌ی این اهلی شدن باشیم.»

جناب آقای پاکانی، معاون امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، آخرین فردی بودن که برای مادران وبلاگ‌نویس صحبت کردن. در اون بُحبوحه‌ی شیطنت بچه‌ها که خیلی هم حوصله‌شون سر رفته بود، واقعا حفظ تمرکز سخت بود. منم یادم رفت از آقای پاکانی که رسمی‌ترین مقام حاضر در مراسم بود، رمز موفقیت‌‌شون رو در این بی‌اعتنایی به شلوغ‌پلوغی‌ها بپرسم.

[ms 12]

ایشون فرمودن: «از تعامل این وبلاگ‌ها می‌شه به یه اثرِ هم‌افزایانه رسید و فضای مجازی رو در یک حوزه‌ی خاص [مادرانه‌نویسی] به‌نوعی مدیریت کرد. وبلاگ رسانه‌ی شخصی ست، اما مادر به‌عنوان یک عنصر مربی و تعالی‌بخش، کاری رو در خانواده انجام می‌ده که نقطه‌ی عزیمت همه‌ی فعالیت‌های فرهنگی ست. به همین دلیل، اصلی‌ترین نقطه‌ی تمرکز در تهاجم فرهنگی خانواده است.»

در آخر مراسم هم، به بیست وبلاگ برگزیده، جایزه و لوح تقدیر اهدا شد، که خب طبیعتا به ما اهدا نشد دیگه! وای چقدر رسمی نوشتن سخته!

مرده باد مادرشوهر مقوایی

[ms 0]

مقدمه: معلمی داشتم در شُرف ازدواج. یکی از روزهای پُرهیجان نزدیک به مراسم، که از سرورویَش مهربانی می‌بارید و از عصبانیت‌های گاه‌گاه روزهای پیش نشانی نبود، در حال تدریس در کلاس پُرسروصدا و شلوغ ما، از دیگر معلم مدرسه‌مان زبان مادرشوهر هدیه گرفت. معلم مهربان آن روزها با خنده‌ای فاتحانه کاکتوسِ پُر از تیغ را به لب هره سپرد و دو سؤال را در ذهن یک دانش‌آموز کلاس پنجم ابتدایی ابدی کرد:
۱- چرا لبخندش فاتحانه بود؟
۲- زبان مادرشوهر همین‌قدر تیغ دارد؟

***

در صورت انتشار سؤالی با محتوای «هرکدام از نقش‌های یک زن، چه طعمی دارند؟»، می‌توان حدس زد از نظر جامعه‌ی پاسخ‌گو، تلخ‌ترین و گزنده‌ترین طعم‌ها به نقش‌های مادرشوهر و خواهرشوهر اختصاص دارد.

آیا واقعا مادرشوهر تلخ است؟

در صورت مثبت بودن پاسخ این سؤال، می‌توان دو حالت را بر این نقش مترتب دانست:

۱- مادرشوهری قبایی است تیره و تار که وجودی مجزا از زنان دارد و قادر است با تسلط بر هر زنی او را اسیر خود بگرداند. در این حالت ما این نقش را واجد ویژگی‌هایی می‌دانیم مخصوص به خود، که فراتر از وجود هر انسانی است؛ نه نقشی که زنان با رفتار، کردار و شخصیت خود به آن حیات می‌بخشند. از سوی دیگر، ما فراموش می‌کنیم که هر مادرشوهری در گذشته‌ای نه‌چندان دور، عروس بوده است و هر عروسی در آینده‌ای نه‌چندان دور، امکان مادرشوهر شدن را دارد.

۲- تلخی این نقش ناشی از تصور و نگاه موجود در جامعه است. نکته این‌جاست که نمی‌توان عظمت انسان، اختیار، نوع شخصیت و تربیت او را به زیر پای نقشی کشید که از پیش تعیین شده و دارای ابعادی مشخص است. یعنی خود انسان با افکار و رفتار خود، به نقش‌های مختلف جان بخشیده و خاطره‌ی آن نقش خاص را در اذهان دیگران ماندگار می‌کند.

دوخت قبایی ثابت برای یک نقش در اذهان، تنها حکایت از ضعف اندیشه و درک افراد می‌کند. بنابر این سطور، نگارنده به گزینه‌ی دوم و تصور تلخ جامعه نسبت به جایگاه مادرشوهر معتقد است؛ چه این‌که این نقش دارای جایگاهی است انسانی و هر انسان با پتانسیل‌ها و تربیت خاص خود به ایفای نقش مذکور مشغول می‌شود.

چرا جامعه، مادرشوهر را تلخ می‌پندارد؟

با یادآوری نکته‌ی مهم «هر پدیده، ریشه در علل و عوامل مختلفی دارد»، بخشی از عوامل را در رسانه جویا شده، از دیگر علل خاص تلخی مادرشوهر عبور می‌کنیم.

می‌توان یکی از عوامل مؤثر در تلخ پنداشتن مادرشوهر را رسانه‌های جمعی با محوریت سینما و سریال‌های تلویزیونی دانست. گستردگی و نفوذ سینما و به‌ویژه تلویزیون در جامعه، قادر است بر تصورات و افکار مخاطبان تأثیراتی ویژه داشته باشد و حتی گاه به جهت‌دهی افکار آن‌ها نیز منجر شود. این تأثیر به حدی است که برخی اندیشمندان معتقدند ما تصاویر ذهنی خود را از رسانه‌ها دریافت می‌کنیم. در حقیقت، تصاویر بازنمایی‌شده در فیلم‌ها و سریال‌ها قادرند ارتباطی ویژه با مخاطب برقرار کرده و تصاویر ذهنی او را شکل دهند.

یکی از نقش‌هایی که همواره در فیلم‌ها صورتی مشخص و تعریفی ثابت داشته، نقش مادرشوهر بوده و هست؛ نقشی که همواره زنانی با چهره و شخصیتی مشخص به ایفای آن مشغول می‌شوند و تصویر ثابتی در ذهن مخاطب پُررنگ می‌کنند.

مادرشوهر موجودی است…

با نگاهی کلی به فیلم‌ها می‌توان ویژگی‌های خاص این تصویر را این‌گونه برشمرد:
غُرغُرو و ایرادگیر، بداخلاق، عصبی، دشمن همیشگی عروس و خانواده‌ی عروس، اولین مخالف ازدواج پسر (نگون‌بخت) با عروس، معتقد به ربوده شدن پسر توسط عروس، و معتقد به تلف شدن پسر پس از ازداوج با عروس فعلی.
این ویژگی‌ها در کنار آزار و اذیت‌هایی که نسبت به همسر خود (که همواره تنها حامی عروس است) روا می‌دارند، به ثابت‌ترین مؤلفه‌های شخصیتی مادرشوهرهای نمایشی تبدیل شده‌اند؛ مسئله‌ای که می‌توان رد آن را در برخی داستان‌ها هم یافت.

تلخی این تصویر به حدی است که مخاطب را به تقابل با شخصیت نمایشی وادار کرده و به علت تکرار، به تقابل ناخودآگاه با هر مادرشوهری وا می‌دارد. اما نکته‌ای که همواره مورد غفلت واقع می‌شود، میزان واقعی بودن این تصویر و سؤالی است که هیچ‌گاه در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌شود.

علت این نکته را می‌توان در تکرار این تصویر ثابت جویا شد. در حقیقت، فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی با استفاده‌ی مکرر از این ویژگی‌های خاص، آن‌ها را به مواردی بدیهی و مسلم نزد مخاطب بدل کرده‌اند. حتی می‌توان مدعی شد که گاه مادرشوهرها خود را به متصف بودن به این صفات و شباهت به این زنان ملزم می‌کنند.

فراگیر بودن این امر میان مخاطبان رسانه‌ها و تمایل این طیف به شبیه کردن خود به شخصیت‌های نمایشی را می‌توان در یک نگاه کلی، تیغی دولبه دانست.

تلویزیون و سینما با تکیه بر شخصیت‌سازی‌های نمایشی سعی در ارائه‌ی الگوهایی می‌کنند که جامعه را به سمت و سوی مدنظر آنان سوق دهد. اگر در گذشته، افراد الگوهای خود را از خانواده، اطرافیان و افسانه‌ها و اسطوره‌ها برمی‌گزیدند، امروز این رسانه است که به الگوسازی و الگوپروری برای جامعه مشغول است. نفس الگوسازی امری است مثبت، اما مسئله از جایی چالش‌برانگیز می‌شود که جامعه با الگوهایی نه‌چندان هماهنگ با فرهنگ خود مواجه شده و به علت کثرت و نفوذ رسانه‌ها، به‌صورت ناخودآگاه به شبیه شدن با آن شخصیت‌ها -که لزوما مثبت هم نیستند- جهت داده می‌شود.

[ms 1]

چرا فیلم‌سازان و اصحاب رسانه این‌گونه عمل می‌کنند؟

انکار ارتباط متقابل رسانه و جامعه و تأثیرات متقابل این دو بر یکدیگر، امری است مشکل. رسانه با توجه به خاستگاه اجتماعی خود و تأمل بر مسائل جاری جامعه‌ی خویش و طرح آن‌ها در دو سطح ریز و کلان، می‌تواند برای حل آن‌ها اقدام کند.

نمی‌توان وجود برخی واقعیت‌ها را در جامعه انکار کرد. ناتوانی برخی افراد در برقراری ارتباط صحیح با اطرافیان خود می‌تواند آغازگر مسائلی باشد که تنها به علت سوء تفاهم و ناتوانی در ارتباط، تمامیت یک رابطه را زیر سؤال ببرد. ارتباط مادرشوهر و عروس را نیز می‌توان در این دسته جای داد. حسن نیت و تلاش برای خوشبختی فرزند، از نکاتی است که در هر مادری نهفته است؛ چراکه هیچ مادری راضی به غم و ناراحتی فرزند خویش نیست. اما چه اتفاقی می‌افتد که مادرشوهر در فرآیندی چالشی با عروس، که هم‌سر، هم‌تن و هم‌روان فرزند جگرگوشه است، سر سازگاری ندارد؟

ریشه‌ی این مسائل را می‌توان در ناتوانی طرفین در برقرای ارتباطی صحیح و سالم یافت. تفاوت‌های نسلی، فرهنگی، اجتماعی و… هرکدام می‌توانند نقش یک پارازیت بزرگ را در برقرار شدن فرآیند ارتباط ایفا کنند؛ پارازیتی که منشأ طبیعی دارد و تنها به علت سوء‌برداشت‌ها به یک مانع تبدیل می‌شود؛ حال آن‌که با شناخت صحیح از طرف مقابل و برگزیدن زاویه‌ی دید مثبت و بالا بردن توانمندی‌های ارتباطی می‌توان این معضل را از بین برد.

این، نکته‌ای است که از دید فیلم‌سازان ما مغفول مانده و با پُررنگ‌کردن اختلافات و برخوردها و طرح نکردن این مسائل، به یک مسئله‌ی طبیعی، جلوه‌ای غیرمعمول می‌بخشد.

از جهت دیگر، نقص فیلم‌نامه‌نویسان در مقولات اخلاقی، ناتوانی آن‌ها در درک مناسبات انسانی میان افراد جامعه و در نوشتن فیلم‌نامه‌های مناسب، این افراد را به تکرار شخصیت‌های ثابت و مشخص وادار کرده و با این کار، تأثیراتی سوء در ذهن و تصورات افراد به‌جای می‌گذارند.

فیلم‌نامه‌نویس برای حفظ جذابیت فیلم و ایجاد موقعیت‌های متضاد، به نمایش چهره‌هایی می‌پردازد که کم‌ترین نسبت را با واقعیت دارند. او با عبور از تعهدات اخلاقی‌اش در قبال جامعه، تنها به جذابیت و موقعیت‌های اثر خود می‌اندیشد که می‌تواند بدترین اثرها را در سطح جامعه به‌وجود بیاورد.

نیاز رسانه و هنر (به‌عنوان مقولاتی که قادرند حس علاقه و نفرت افراد را نسبت به مسائل مختلف برانگیزند) به افرادی دارای نگاهی جامع و مانع به پدیده‌های اطراف، نیازی است حیاتی. درک مناسب از روابط انسانی و توانمندی در پیاده کردن این پیچیدگی‌ها در فیلم‌نامه‌های سالم و متعالی، می‌تواند هنرمند را از ثابت کردن برخی چهره‌ها و ایجاد نفرت از آن‌ها در جامعه باز دارد.

مادرشوهر نمایشی یا واقعی؟!

نسبتی که مادرشوهرهای نمایشی با چهره‌های واقعی جامعه دارند، به میزان هماهنگی خانه‌ی مقوایی با خانه‌ی واقعی است؛ یعنی به هر میزان که می‌توان در خانه‌ای مقوایی زیست، می‌توان مادرشوهر نمایشی را واقعی دانست.

این سخن به معنای خوب پنداشتن تمام انسان‌ها نیست؛ چراکه انسان به‌علت انسان بودن و قدرت اختیار و جهان‌بینی و تربیتی که دارد، قادر است رفتارهای مختلفی از خود بروز دهد. اما با نگاه کوتاهی به محیط اطراف و دیدن مادرشوهرهای واقعی ایران، می‌توان رأفت، مهربانی و انسانیت را در آن‌ها مشاهده کرده، تفاوت چهره‌ی ایشان با نمایش‌های رسانه‌ای را درک کرد.

سریال‌ها و فیلم‌های نمایشی نباید با قائل شدن هر حقی برای خود، به تخریب چهره‌ی مادران این مرز و بوم پرداخته، تصوری منفی از آن‌ها در ذهن مخاطب ایجاد کنند.

***

هنوز نفهمیده‌ام چرا لبخندش فاتحانه بود، ولی خوب می‌دانم که مادرشوهرهای نمایشی زبانشان تیغ دارد.

چند مدل خوراک اعتقادی

[ms 0]

نسل امروز بیش‌تر از نسل گذشته و حتی خود ما سؤال می‌کند. انگار باهوش‌تر هم هستند! کمی هم که بزرگ‌تر شوند، آوار عقاید درست و غلط است که روی سرشان هوار می‌شود. پس حالا که بچه‌ها، بچه‌های دیگری هستند، ما مادران امروز و فردا هم باید مادران دیگری باشیم. باید بیش‌تر از گذشته بدانیم، صبورتر باشیم و مراقب‌تر. خوراک اعتقادی ما برای تغذیه‌ی روحی و روانی بچه‌هایمان باید قوی‌تر باشد.

این را هم یادمان باشد:
فرزندان ما آن می‌شوند که هستیم، نه آن که ما می‌خواهیم یا به آن‌ها امر و نهی می‌کنیم.

این را شنیده‌اید که سؤال ،سؤال می‌آورد. بعضی از والدین به همین دلیل، سؤال بچه‌ها را جواب نمی‌دهند. می‌گویند اگر این سؤالش را جواب بدهیم، سؤال دیگری خواهد پرسید و فکر می‌کنند اگر این روند ادامه یابد، از جواب دادن عاجز می‌شوند.

خدا و کودک من

بعضی از والدین فکر می‌کنند وقتی کودک از وجود خدا می‌پرسد، دنبال یک دلیل عقلی و پیچیده است؛ در‌حالی‌که چه بسا آن‌ها با یک دلیل ساده قانع شوند.

خیلی مهم است که برای معرفی خدا به کودکمان، از ویژگی محبت و رحمت خدا به آفریده‌هایش صحبت کنیم؛ چون این مسئله برای کودک ملموس است. او محبت مادرش را به خودش خیلی خوب درک می‌کند. بنابراین، وقتی می‌گوییم خدا همه‌ی آدم‌ها و حیوانات و هر چیزی که تو می بینی، دوست دارد و به آن‌ها محبت می‌کند، با این تعریف از خدا، کودک در دلش احساس نزدیکی به خدا می‌کند و او را دوست خواهد داشت.

کودکان با انگیزه‌های گوناگون از شما سؤال می‌کنند؛ گاهی از سر کنجکاوی، گاهی برای جلب توجه، زمانی هم برای برقراری رابطه با مادر و پدرش. والدین باید دقت کنند که سؤال بچه به چه منظوری است تا جواب درست بدهند.

در این‌جا به چند جواب خوب برای سؤال‌های متفاوت بچه‌ها درباره‌ی خدا اشاره می‌کنیم:

– مامان، خدا چه رنگیه؟
– عزیزم به من بگو توپی که باهاش بازی می‌کنی، چه رنگیه؟
– سفیده.
– آفرین. برگ درخت‌ها سبزه. گل‌های توی باغچه قرمزن. می‌دونی چرا ما می‌فهمیم درخت و گل و توپ چه رنگی هستن؟ چون ما اون‌ها رو می‌بینیم، ولی اگه چیزی رو نبینیم، می‌شه بگیم چه رنگیه؟ مثلا تو به من بگو عقلت چه رنگیه. می‌تونی بگی من که دوستت دارم، چه رنگیه؟ یا وقتی خوشحال می‌شی، چه رنگیه؟ عزیزم، خدا هم همین‌طوره؛ خدا دیده نمی‌شه تا بگیم چه رنگیه.

– مامان، چطوری خدا که بزرگه، توی قلب من هم جا می‌شه؟
– عزیزم، تو چقدر منو دوست داری؟
– یه عالمه!
– چطوری یه عالمه دوست داشتن و محبت توی دل کوچیک تو جا شده؟ خدا هم همین‌طوری توی دل ما جا می‌شه.

– مامان، می‌شه با خدا تلفنی صحبت کنیم؟
– ببین گلم، مگه تو نگفتی خدا توی قلب ماست؟ پس دستت رو بگذار روی قلبت. ببین خدا چقدر بهت نزدیکه! ما به کسی تلفن می‌زنیم که ازش دور باشیم و نتونیم صداش رو بشنویم. حالا که این‌قدر خدا به ما نزدیکه، پس ما هر وقت که دلمون بخواد، می‌تونیم باهاش صحبت کنیم.

در همه‌ی این سؤال و جواب‌ها باید به این نکته توجه داشت که از مثال‌هایی که کودک با آن‌ها سروکار دارد، استفاده کنیم. مثلا به یک کودک چهارساله می‌توانیم بگوییم:
خدا گریه‌ها، خنده‌ها، حرف‌ها، شعرها، حتی صدای نفس زدن‌های تو رو می‌شنوه. خدا می‌تونه دریاها، آسمون، زمین، پرنده‌ها، خونه‌ها و کوه‌ها رو ببینه. واسه‌ی همینم خدا از همه چیز و همه کس قوی‌تر و بزرگ‌تره و توی هرجا و هر زمانی که باشیم، او ما رو می‌بینه و صدای ما رو می‌شنوه. پس گل قشنگم، اگه جایی گم بشیم، خدا ما رو می‌بینه و به ما کمک می‌کنه. عزیزم، بیا الان با هم دستمون رو روی قلبمون بگذاریم و بگیم «خدایا دوستت داریم».

-مامان، خدا شیرینی دوست داره؟
-عزیزم، اگه از گوسفند بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، فکر می‌کنی چی می‌گه؟ خب می‌گه من علف دوست دارم. اگه از درخت بپرسی چی می‌گه؟ می‌گه آب دوست داره. اگه از کتابت بپرسی چی دوست داره بخوره، حتما بهت می‌گه من اصلا چیزی نمی‌خورم؛ یعنی احتیاجی ندارم. حالا اگه از خدا بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، او هم به تو خواهد گفت من به غذا و خوراکی نیاز ندارم. من همه‌ی خوراکی‌ها رو برای تو و همه‌ی بچه‌ها آفریدم، چون شماها رو خیلی دوست دارم.

– مامان، خدا پا داره؟ لباس‌های خدا چه رنگیه؟
هروقت بچه از این قبیل سؤال‌ها می‌پرسد که نشان می‌دهد خدا را به انسان تشبیه کرده، باید ذهن او را به این سمت ببریم که خدا آدم نیست و با ما خیلی فرق دارد:
– خدا مثل ما نیست که پا داشته باشه یا لباس بپوشه. خدای مهربون همه چیز رو برای «ما» آفریده.

– مامان، خدا جاهای بد مثل دستشویی هم هست؟
– ببین مامان‌جون، دستشویی از من و تو بده و بو می‌ده و ما ازش بدمون میاد، اما خدا که من و تو رو آفریده، می‌دونسته که ما دلمون درد می‌گیره و باید بریم دستشویی. پس به نظر خدا دستشویی جای بدی نیست. مثل مامان که پوشک داداش کوچولو رو عوض می‌کنه و تمیزش می‌کنه و بدش هم نمیاد.

– مامان، چه کسی خدا رو آفریده؟
– ببین گلم، تو می‌دونی چرا هیچ‌وقت مثل بادکنک از روی زمین بلند نمی‌شی؟ خب نه. نمی دونی. من هم مثل تو. خدا همیشه بوده. هیچ‌کس هم خدا رو نیافریده، ولی دلیلش رو هم هیچ‌کس نمی‌دونه.

در باشگاه ورزشی گران‌قیمت ثبت‌نام کنیم یا ارزان؟

[ms 0]

ورزش همگانی و جایگاه آن در خانواده، یکی از حلقه‌های گم‌شده در جامعه است که نیاز به توجه بیش‌تر مسئولان و خانواده‌ها دارد. کارشناسان زیادی معتقدند که فعالیت زنان در عرصه‌ی ورزش و توجه آن‌ها به فعالیت‌های بدنی، نه‌تنها در سلامت جسمی‌شان اثرگذار است، بلکه با توجه به نقش زنان در تربیت فرزندان، در آینده نسلی سالم خواهیم داشت.

امروزه زنان زیادی در سطح جهان به ورزش‌های مختلف اشتغال دارند. گروهی ورزشکار حرفه‌ای هستند و تعدادی ورزشکار آماتور؛ گروهی به ورزش‌های سبک می‌پردازند و برخی به ورزش‌های سنگین و خشن؛ گروهی از آنان برای رسیدن به مقامات و قهرمانی تلاش می‌کنند و برخی برای حفظ سلامتی و یا تناسب اندام. عده‌ی زیادی از زنان نیز با ورزش و ورزشکار، بیگانه و یا حتی از آن بیزارند.

اما شاید انتخاب یک مجموعه و یا باشگاه مناسب برای عضویت در آن، بیش از هر چیز برای زنان اهمیت داشته باشد. بیش‌تر زنان، نزدیک‌ترین باشگاه ورزشی را انتخاب می‌کنند، اما آیا هر باشگاهی برای استفاده و عضویت در آن مناسب است؟ آیا باید به هزینه‌های استفاده از این اماکن توجه کرد یا نه؟

این سؤال‌ها سبب شد تا به سراغ باشگاه‌های ورزشی برویم و برآوردی از هزینه‌ها و امکانات موجود در باشگاه‌ها داشته باشیم، که به ارقام متفاوتی رسیدیم.

برای کسب این اطلاعات، چند باشگاه ورزشی در مناطق مختلف را انتخاب کردیم و از هزینه‌های ثبت نام در یک دوره از کلاس‌های ورزشی پرسیدیم. همان‌گونه که انتظار داشتیم، مجموعه‌های مختلف شرایط مختلفی برای ثبت نام دارند.

باشگاه‌های بالای شهر و مجموعه‌های آن‌چنانی که خانم‌ها با ماشین‌های شاسی‌بلند در آن رفت‌وآمد می‌کنند، هزینه‌های زیادی را برای حضور در یک دوره از کلاس‌های ورزشی دریافت می‌کردند. در مقابل نیز در مناطق پایین‌تر شهر، باشگاه‌هایی با قیمت مناسب وجود داشت و شرایطی را برای زنان فراهم کرده بودند که با حداقل هزینه به ورزش بپردازند. البته این مسئله تا حدود زیادی نیز قابل پیش‌بینی بود.

اما نکته‌ی قابل توجه این‌جاست که خدمات و شرایطی که باشگاه‌ها برای زنان فراهم می‌کنند، متناسب با میزان ورودی آن‌هاست یا نه؟

پیگیری این موضوع، چندان مورد علاقه‌ی مسئولان باشگاه‌های گران‌قیمت نبود. آن‌ها حاضر به مصاحبه در این باره نشدند و در این میان تنها یکی از مسئولان ثبت نام در مجموعه‌ی انقلاب، که خواست نامش در این مصاحبه برده نشود، اطلاعات زیادی در اختیار ما قرار داد.

خانم ر.ک در گفت‌وگو با ما درباره‌ی هزینه‌های ورزش همگانی در کشورمان گفت: ورزش همگانی در بین زنان، از اهمیت بیش‌تری نسبت به مردان برخوردار است؛ چرا که سلامت هر یک از اعضای خانواده، به‌ویژه زن، مستقیما بر تصویر کلی سلامت خانواده تأثیر می‌گذارد.

نگرش کلی زن نسبت به جسم و عملکرد فیزیکی بدنش، در نگرش‌های کلی او تأثیر مستقیم دارد؛ زیرا سلامت جسم و روان او، روابط اجتماعی وی با دیگران را شکل می‌دهد.

تأمین بهداشت جسم و روان برای زنان که در دوره‌ها و مراحل مختلف زندگی بر مسئولیت خویش مراحلی چون بارداری، زایمان و از همه مهم‌تر، پرورش و تربیت فرزندان را پشت سر می‌گذارد، از اهمیتی والا برخوردار است.

آیا زنان برای ورزش کردن حتما باید به باشگاه‌های ورزشی مراجعه کنند و امکان ورزش کردن در محیط خانه وجود ندارد؟

خوشبختانه امروزه دستگاه‌های مختلف ورزشی در فروشگاه‌ها عرضه می‌شود و امکان فراهم کردن شرایط ورزش کردن در خانه وجود دارد، اما نباید از یاد برد که برخی از دستگاه‌های ورزشی گران‌قیمت هستند و تأمین این هزینه برای بسیاری از خانواده‌ها غیر ممکن است.

به علاوه، این دستگاه‌ها فضای زیادی از خانه را اشغال می‌کنند و در این روزها که فضای خانه‌ها هر روز کوچک‌تر می‌شود، نمی‌توان فضایی را برای نگهداری این دستگاه‌ها قرار داد.

هم‌چنین نباید از یاد برد که زنان خانه‌دار با حضور در باشگاه‌های ورزشی، بخشی از زمان خود را در اجتماع پر می‌کنند و زیر نظر افراد باتجربه، متخصص و تحصیل‌کرده به تمرینات ورزشی می‌پردازند و ورزش آن‌ها در جهت علمی حرکت می‌کند. به علاوه می‌توانند با حداقل هزینه در مقایسه با خرید دستگاه‌‌های ورزشی، ورزش کنند.

آیا هزینه‌های ورودی باشگاه‌های ورزشی متناسب است با امکاناتی که ارائه می‌دهند؟

مطمئن باشید که باشگاه‌های ورزشی حداقل ورودی را در مقابل خدماتی که ارائه می‌دهند، دریافت می‌کنند. شما همین امروز می‌توانید با ۲۰ هزار تومان در هر کجای ایران که باشید، به‌راحتی در یکی از باشگاه‌های محل خود ثبت نام کنید، که البته این مبلغ، متناسب با نوع رشته‌ی ورزشی متفاوت است، اما زیاد نیست.

البته باشگاه‌های زیادی در کشور وجود دارند که زیر نظر شهرداری‌ها هستند که حداقل ورودی را از متقاضیان دریافت می‌کنند و خانم‌ها می‌توانند به‌راحتی و در محیطی سالم ورزش کنند.

چرا برخی باشگاه‌ها هزینه‌های چندصدهزار تومانی دریافت می‌کنند؟

این باشگاه‌ها و مجموعه‌های ورزشی، مراجعه‌کنندگان خاص خود را دارند که بیش‌تر، افراد متمول جامعه هستند و شاید خانم‌های مراجعه‌کننده به این باشگاه‌ها بیش از این‌که به دنبال ورزش و سلامت خود باشند، به دنبال خودنمایی و نشان دادن مارک لباس‌های ورزشی خود هستند و تجملات را از مهمانی‌های زنانه به باشگاه‌ها کشانده‌اند.

اما درمورد هزینه‌های این باشگاه‌ها باید بگویم که بسیاری از آن‌ها توسط بخش خصوصی اداره می‌شود و همین امر سبب شده است تا قیمت‌های متفاوتی نسبت به باشگاه‌های دولتی داشته باشند. البته به نظر من باز هم این مبالغ در مقابل خدماتی که ارائه می‌دهند، زیاد است.

شما اگر برنامه‌ی باشگاه‌های دولتی را با باشگاه‌های خصوصی مقایسه کنید، می‌بینید که هیچ تفاوتی وجود ندارد و حتی در برخی از کلاس‌های باشگاه‌های خصوصی برای این‌که تعداد بیش‌تری را در یک نوبت ثبت نام کنند، سه گروه در کنار هم در یک سالن زیر نظر یک مربی تمرین می‌کنند. در واقع باید گفت این باشگاه‌ها پول منطقه‌ای را که در آن قرار دارند، می‌گیرند.

یعنی دریافت این مبالغ در برخی مجموعه‌های ورزشی خاص، زیادتر از حد مجاز است؟

بله. وقتی یک باشگاه برای یک دوره کلاس والیبال، علاوه بر هزینه‌ی ورودی، ۳۰۰ هزار تومان می‌گیرد، هرچند هم که بهترین مربیان و دستگاه‌ها را در اختیار داشته باشد، زمانی که در عمل هم هیچ تفاوتی با باشگاه معمولی ندارد، باز هم گران است.

اکنون سرانه‌ی فضای ورزشی در کشور ما چگونه است؟

آمارهای ارائه‌شده نشان می‌دهد که بسیاری از استان‌های محروم و مرزی کشور وضعیت بهتری نسبت به تهران از نظر فضای ورزشی دارند. به طور مثال، در زاهدان به ازای هر نفر ۱۰۸ سانتی‌متر فضای سرپوشیده‌ی ورزشی وجود دارد و در ایلام سرانه‌ی فضای ورزشی برای هر نفر ۶۲ سانتی‌متر مربع است.

این سرانه در کرمانشاه، کهگیلویه و بویراحمد، مازندران، ارومیه و هرمزگان به ترتیب ۸۲ ،۸۱، ۸۰، ۵۲ و ۵۶ سانتی‌متر مربع است و حتی شهرستان‌های سرپل ذهاب و خاش به ترتیب با سرانه‌ی ۸۱ و ۳۶ سانتی‌متر در جایگاهی بالاتر از تهران قرار دارند.

نکته‌ی جالب این‌جاست که جمعیت بیش از ۱۳ میلیون نفری تهرانی به‌طور کامل نمی‌توانند از این میزان سرانه‌ی فضای ورزشی محدود نیز استفاده کنند، زیرا بسیاری از مجموعه‌های ورزشی مجهز تهران در اختیار فدراسیون‌هاست و از آن‌ها برای برگزاری اردو‌های تیم ملی استفاده می‌شود.

فقر فضای ورزشی در تهران چه عواقبی را به همراه داشته است؟

فقر فضای ورزشی در تهران باعث شده تا ورزشکاران تهرانی برای دسترسی به امکانات مورد نظر با مشکل روبه‌رو و یا متحمل هزینه‌های بالایی شوند.

به‌عنوان مثال یک فرد عادی برای این‌که بتواند فقط وارد مجموعه‌ی ورزشی انقلاب شود، باید ۱۸۳ هزار تومان هزینه‌ی عضویت سالانه پرداخت کند و برای استفاده از هرکدام از امکانات مجموعه نیز هزینه‌ی جداگانه متحمل شود.

حرف آخر؟

خانم‌ها نباید فراموش کنند که مجموعه‌های ورزشی، محل مُد نیست و بهتر است در پوشیدن لباس‌های ورزشی برخی از نکات را مد نظر داشته باشند و در هر شرایط لباسی بپوشند که شأن یک زن مسلمان را حفظ کنند.

ما که دعوت نیستیم!

[ms 0]

حوصله‌اش سر رفته. کانال‌های تلویزیون را تندتند عوض می‌کند. به قول استادمان وقتی شبکه‌ای نظر مخاطب را جلب نکند، باید دلت برای ریموت (کنترل تلویزیون) بسوزد! مدام می‌گردد تا بالاخره روی یکی از شبکه‌ها مکث می‌کند. عروسی است؛ بهترین جشن دنیا. البته شاید برای مردم ما!

نگاه می‌کند. هیچ‌کدامشان آشنا نیستند. فیلم سینمایی هم نیست. این‌ها هم که آدم‌های معروفی نیستند. برایش جذاب می‌شود. چشمش به عنوان «شما هم دعوتید» می‌افتد. بالاخره می‌فهمد عروسی چه کسی دعوت است؛ جعفر و معصومه، هموطن، ساکن تهران!

***

در فرهنگ ما -چه در دوره‌ی قبل از اسلام و چه بعد از آن- برابر کتاب‌های تاریخی و نقش‌برجسته‌های به‌جامانده، مردم برای حریم خصوصی خانوادگی ارزش فوق‌العاده‌ای قائل بودند و پوشش در بین مرد و زن به شکل کاملا تعریف‌شده‌ای وجود داشته است. با گسترش اسلام در سرتاسر این سرزمین و تلفیق شدن فرهنگ ایرانی با اسلامی، این امر بیش از پیش نمایان شد. با توجه به این تعاریف، تمام جشن‌ها، مهمانی‌ها و مواردی از این دست، بنا به شرایط خاص خود دارای نوعی قوانین است که بیش‌تر ما سال‌ها به آن پایبند بوده‌ایم و این امر نشان از اصالت فرهنگ و آداب و رسوم اجتماع ما دارد.

با اختراع وسایل ثبت تصویر و بعد از آن، تصاویر متحرک، تمام ابعاد زندگی انسان‌ها در سرتاسر جهان تحت‌الشعاع این مسئله قرار گرفت. با این تکنولوژی جدید، انسان‌ها توانستند لحظات تلخ و شیرین زندگی خود را به تصویر بکشند و برای یادگار حفظ کنند.

در کشور ما و البته در بعضی از نقاط دیگر دنیا، که بنا به خصوصیات مذهبی و فرهنگی، به نمایش درآمدن لحظات خصوصی افراد در معرض دید عموم، یک ضدّارزش به‌حساب می‌آید، جامعه این نوع فیلم‌ها را به فیلم‌های خصوصی و عمومی طبقه‌بندی کرده و مشکل تا اندکی برطرف شده است.

اما امروز، کنار خیابان‌های شهر که قدم می‌زنی، سی‌دی‌فروشِ کنار گذر، از جدیدترین جشن عروسی‌های بیرون ‌آمده از زندگی خواهر و برادران هم‌وطن و هم‌کیش تو خبر می‌دهد؛ از آخرین تصاویر استخر بانوان این سرزمین. گوشی‌های همراه مردم پر است از خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگی آن‌هایی که شاید بیش‌تر از چند قدم با هم فاصله نداشته باشند.

***

چند صباح پیش، «پارک ملت» با اجرای محمدرضا شهیدی‌فرد، در میان آیتم‌های متعددی که پخش می‌کرد، قسمتی داشت که در آن، زوج‌های جوان را پای صحبت می‌نشاند و درباره‌ی نحوه‌ی آشنایی و مراسم خواستگاری و… با آن‌ها و خانواده‌هایشان گفتگو می‌کرد.

کار جالبی بود. صحبت از شناخت دو نفر از هم‌دیگر و روندی را که برای رسیدن به یکدیگر طی کرده بودند و هم‌چنین معرفی روش برگزاری جشن عروسی در کشور. اما به‌خاطر ثابت بودن لوکیشن و نبود تنوع و توجه نکردن به مؤلفه‌های استاندارد جهانی برای جذب مخاطب، و در یک کلام، نبود ذوق هنری و کلیشه‌ای شدن، با استقبال چندانی روبه‌رو نشد.

حالا دست‌اندرکاران یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای، این موضوع را دستاویز تولید برنامه‌ای کرده‌اند که با پخش آن، مخاطبان زیادی را طی ۴ شب در هفته، پای گیرنده می‌نشانند: «شما هم دعوتید». نورپردازی و قاب تصاویر به طرز هنرمندانه‌ای با تنوعی از رنگ‌های مختلف، طراحی شده که بیننده یک آن فکر می‌کند که در حال تماشای زندگی یک زوج مشهور است.

این نمایش تلویزیونی، در معرفی ازدواج، بسیار موفق عمل می‌کند، اما موضوعی که مطرح می‌شود، طریقه‌ی نشان دادن داستان ازدواج دو کبوتر عاشق در فرمی بیگانه با شاخص‌های فرهنگی و دینی ماست.

نشان دادن مراسم جشن با پوشش‌های باز بانوان و مجلس رقص، ظاهر شدن نزدیکان زوج با چهره‌ی آرایش‌کرده در برابر دوربین و مهم‌تر از آن، نمایش عروس و داماد در حال رقص، گردش در طبیعت، آتلیه و ژست‌هایی که هر کدام برای گرفتن عکس می‌گیرند و…

«شما هم دعوتید» در واقع، کار همان سی‌دی‌فروش‌ها و بلوتوث‌بازها را پی گرفته، اما با این تفاوت که افراد با رضایت فیلم‌های عروسی خود را در اختیار این شبکه قرار می‌دهند.

انگیزه‌ی این زوج‌ها دریافت جایزه‌ی نقدی و یا مشهور شدن از طریق به‌نمایش درآمدن فیلم جشن عروسی‌شان بر روی آنتن بین‌المللی است؛ افرادی که بدون توجه به پیامدها و تأثیر این امر در فرهنگ جامعه، به آن مبادرت می‌ورزند و فرهنگ چندهزارساله‌ی کشور را به‌باد می‌دهند و رفته‌رفته این ضدّارزش را به‌عنوان یک ارزش نیک نهادینه می‌کنند.

حال باید دید که سازمان اجرایی کشور چه راه حلی برای مقابله با این پدیده در پیش می‌گیرد.

آیا برخورد پلیس با افراد متخلف، تنها پیشنهاد قابل اجرا برای مقابله با این موضوع است، یا راه حلی نوین و فرهنگی نیز وجود دارد؟ باید از متولیان رسانه‌ی ملی پرسید که چگونه می‌شود تولیداتی داشته باشیم از جنس پارک ملت، و حتی بهتر از آن، که با در نظر گرفتن سلیقه‌های مخاطب خویش، هم سنت‌ها و آداب و رسوم ازدواج ایرانی را عرضه کند و هم با سیاست‌های شبکه‌های ماهواره‌ای رقابت.

نمونه‌ی موفقی که می‌توان به آن اشاره کرد، ترانه‌ی عامیانه‌ی «بارون میاد جرجر» است که مهین جواهریان با خوش‌ذوقیِ تمام، آن را در قالب پویانمایی ارائه کرده؛ یک فیلم کوتاه ۹‌دقیقه‌ای که تمام یک موسیقی فولکلور میهنی را به بهانه‌ی آشنا کردن مخاطب با هویت ملی و نحوه‌ی برگزاری جشن عروسی، به‌تصویر می‌کشد. اما متأسفانه حتی همین اثر هم از رسانه‌ی ملی پخش نمی‌شود!

***

حالا دیگر نمایش تمام شده. به فکری عمیق فرو می‌رود. آیا واقعا کار معقولی است که جشن خصوصی ازدواجش را برای پخش به این شبکه بفرستد؟!

 

شنا در استخرها، خوب یا بد؟

[ms 0]

با نزدیک شدن به فصل تابستان، ورزش شنا بیش از سایر ورزش‌ها مورد توجه خانم‌ها قرار می‌گیرد، چراکه این ورزش برای قلب بسیار مفید است و در کاهش وزن تأثیر زیادی دارد. شاید همین دلایل برای کشاندن خانم‌ها به استخرها کافی باشد. چه چیز بهتر از یک ورزش بانشاط برای کاهش وزن خانم‌ها؟!

تعداد اندکی از خانم‌ها شنا کردن را یک ورزش حرفه‌ای می‌دانند، اما نباید فراموش کرد که حتی قدم زدن در آب می‌تواند یک ورزش محسوب شود. شنا کردن با سرعت زیاد، به دلیل حرکت هم‌زمان دست‌ها و پاها سبب فعالیت بیش‌تر عضلات بدن و در نتیجه عرق کردن می‌شود و با تعریق زیاد، مقدار قابل‌توجهی کالری می‌سوزاند.

شنا را می‌توان به کسانی توصیه کرد که پس از بهبود نسبی از آسیب‌های فیزیکی، ممکن است تا مدت‌ها از انجام تمرینات دیگر محروم شده باشند؛ زیرا با این ورزش می‌توان دوره‌ی نقاهت و درمان را سریع‌تر پیش برد و بهبودی حاصل کرد.

اما آن‌چه باید در این مدت مورد توجه خانم‌ها قرار گیرد، رعایت بهداشت فردی است؛ چراکه میزان آسیب‌پذیری زنان در محیط‌های آلوده بسیار بیش‌تر از مردان است. بسیاری از عفونت‌های ویروسی باعث بروز مشکلات چشمی نظیر «تراخم» و «کونژکتویت» می‌شوند و علت تعطیلی بسیاری از استخرها بروز این مشکلات است.

گاهی پس از شنا کردن، به‌سبب وجود مواد ضدعفونی‌کننده در آب استخرها، چشم‌ها قرمز می‌شوند که برخلاف تصور عمومی، درمان این وضعیت، استفاده از قطره‌هایی که قرمزی چشم را کم می‌کند نیست؛ بلکه درمان صحیح، استفاده از اشک مصنوعی است.

خطر دیگری که شناگران را تهدید می‌کند، این است که هنگام شنا کردن مانند هر ورزش دیگری، آب بدن از دست می‌رود و برخلاف بسیاری از افراد که فکر می‌کنند بعد از استخر نیازی به آب خوردن نیست، باید برای جایگزینی این آبِ ازدست‌رفته، مایعات زیادی مصرف شود. آب و آب‌میوه انتخاب‌های مناسبی در این باره هستند.

به‌طور کلی، از آن‌جا که محیط استخرها بسته است و در مدت زمان محدودی تعداد زیادی از افراد در آن شنا می‌کنند، همیشه احتمال انتقال عفونت از طریق آب آن‌ها وجود دارد؛ حتی اگر آب استخر از هر نظر پاکیزه و مورد تأیید باشد. بنابراین، یادآوری این نکته ضروری است که باید از ضدّعفونی شدن آب استخر با کلر مطمئن باشید.

برای اطمینان بیش‌تر از وضعیت استخرها، سعی کردیم به سراغ مدیران استخرها برویم، اما به دلایل متعدد، از پاسخگویی به سؤال‌های ما سر باز زدند. تا این‌که برای یافتن پاسخ، به سراغ «مهناز قدوسی»، مدرس بین‌المللی نجات غریق، با سابقه‌ای ۳۰ساله رفتیم.

[ms 1]

در حال حاضر وضعیت بهداشت در استخرهای کشور چگونه است؟

خوشبختانه وضعیت بهداشت آب‌ها در استخرها بسیار عالی است؛ چون گاز کلر به‌راحتی و با قیمت مناسب در دسترس استخرها قرار دارد و موارد کمی بیماری بر اثر آلودگی آب استخرها وجود دارد. موارد خاصی هم که دیده شده، حساسیت‌های مربوط به کلر و بدن‌های حساس افراد است.

وزارت بهداشت نظارت دقیقی بر بهداشت آب استخرها دارد  و به محض تماس با وزارتخانه و معرفی استخرهای آلوده، برای رفع موارد غیر بهداشتی خیلی سریع اقدام کرده و در موارد خاص، استخر خاطی را پلمپ می‌کنند. به همبن دلیل، بهداشت آب استخرها کاملا رعایت می‌شود.

آیا محیط خارج از آب نیز، از نظر بهداشتی در بهترین شرایط است؟

متأسفانه موارد زیادی از رعایت نکردن اصول بهداشتی در محیط استخرها دیده می‌شود که مربوط به مدیریت استخرهاست؛ معمولا زیر دوش آب‌ها، آلوده و کثیف است و استخرچه‌های کلر و دستشویی‌ها در شرایط مناسبی نیستند، اما آن‌چه بیش از این مسئله اهمیت دارد، مسائل فرهنگی است که باید رعایت شود. من اعتقاد دارم بیش از این‌که نگرانی آب استخرها مهم باشد، باید نگران مسائل فرهنگی بود.

افراد چگونه می‌توانند آلودگی آب و یا محیط استخر را تشخیص دهند؟

خود شخص تنها می‌تواند ظاهر آب را ببیند که تشخیص آلودگی از روی ظاهر آب ممکن نیست. برای مثال، استخری بود که هر کس به آب آن نگاه می‌کرد، متوجه آلودگی آن نمی‌شد و حتی فکر می‌کردند که بسیار تمیز است، اما واقعیت این نیست.

برای این‌که آشنایی خانم‌ها با انواع آلودگی آب‌ها بیش‌تر شود، باید بگویم که آلودگی آب‌ها را باید به ۲ دسته تقسیم کرد:
اول، آلودگی‌هایی که با چشم دیده می‌شود، که بیش‌تر مربوط به املاح است و در واقع روی کیفیت ظاهری و شفافیت آب اثر می‌گذارد.
دوم، آلودگی‌های قارچی و باکتریالی هستند که با چشم دیده نمی‌شوند. عموم مردم آب کدر را آلوده می‌دانند، اما در حقیقت بسیاری از آلودگی‌ها در اثر باکتری‌هاست که قابل رؤیت نیستند.

[ms 2]

این تصور که استخرهای روباز به‌سبب تابش نور خورشید، تمیزتر هستند، تا چه حد درست است؟

این مسئله تا حدود زیادی بستگی دارد به تعداد افراد حاضر در استخر و به منطقه‌ای که استخر در آن قرار دارد. اگر تعداد افراد استخر زیادتر از دبی ورودی تصفیه‌ی آب باشد، نه‌تنها نور خورشید کافی نیست، بلکه اگر خود «یو وی» هم بالای استخر باشد، پاسخگوی آلودگی آب نیست.

عموما استخرهای روباز می‌توانند بهتر از استخرهای سرپوشیده باشند، اما مشکل این‌جاست که وقتی مردم برای آفتاب گرفتن، به استخرهای روباز مراجعه می‌کنند، یک لایه از چربی روی سطح آب را می‌پوشاند که مانع نفوذ نور خورشید به عمق آب می‌شود.

مشکل دیگری که وجود دارد، این است که کلر آب به‌سبب تابش آفتاب می‌پرد و اگر استخری درست کار نکند،  دستگاه تصفیه‌ی آب آن مدام روشن نباشد و کلر به آب تزریق نکند، از ساعت ۱۳، آب، کلر خود را از دست می‌دهد و در این شرایط، استخرهای روباز بسیار خطرناک‌تر از استخرهای سرپوشیده است.

در تابستان‌ها، استخرهای سرپوشیده به‌خاطر کم‌تر بودن تعداد مراجعه‌کنندگان و نظارت بیش‌تر و نبود مشکل روغن‌های روی سطح آب، برای استفاده‌ی علاقه‌مندان بهتر است.

مسئولان استخرها چگونه می‌توانند افراد بیمار را شناسایی و مانع از ورود آن‌ها به استخرها شوند؟

به جز حصبه و وبا، سایر بیماری‌ها از فضای دور استخرها ایجاد می‌شود. وبا و حصبه نیز بیماری‌هایی هستند که پنهان شدنی نیستند و به محض شیوع آن‌ها سریعا اعلام می‌شود. سایر بیماری‌ها، از جمله عفونت و مشکلات پوستی نیز در درون آب استخرها به دلیل استفاده از کلر از بین می‌روند.

مسئولان استخرها معمولا تذکر می‌دهند که افراد در کنار استخر ننشینند و اگر لباس‌های آن‌ها روی زمین افتاد، از پوشیدن آن‌ها خودداری کنند.

این‌که گفته می‌شود در آب استخر، همراه کلر از وایتکس استفاده می‌شود، تا چه حد صحت دارد؟

کلر از مشتقات وایتکس است و همین امر سبب شده که بوی یکسانی داشته باشند و برخی گمان می‌کنند که از وایتکس در آب استخرها استفاده می‌شود، اما این تفکر درست نیست. به علاوه، وایتکس بسیار گران‌تر از کلر است و استفاده از آن به‌صرفه نیست و کلر خشک و گاز کلر همیشه در دسترس است.

اما نباید این نکته را فراموش کرد که در بسیاری از موارد، از کلر زیادی در آب استفاده می‌شود که دلیل آن، زیاد بودن افراد حاضر در استخر است.

مشکل دیگری که در استفاده از کلر وجود دارد، این است که در زمانی که افراد در آب هستند، کلر می‌زنند. این، وحشتناک‌ترین کارِ ممکن است و حتی ضرر آن بیش‌تر از آلودگی آب استخر است و سبب سرفه و گرفتگی صدای شناگران می‌شود.

آیا راه رفتن خانم‌های باردار در استخرها جایز است؟

در کشور ما خانم‌های باردار به هیچ وجه نباید این کار را انجام دهند، زیرا سقط جنین در ۴ تا ۵ ماهگی بیش از ۶۰ درصد است و آلودگی هوای استخرها و وجود گاز کلر در آب استخر برای مادران باردار بسیار خطرناک است.

اگر استخری وجود داشته باشد بدون این مشکلات و کاملا استاندارد باشد، خانم‌های باردار برای داشتن زایمانی راحت‌تر می‌توانند در آب قدم بزنند، اما من باز هم توصیه می‌کنم که از این کار جدا خودداری کنند.

حرف آخر؟

من اعتقاد دارم که باید روی مسائل فرهنگی استخرها نیز وقت گذاشت؛ چراکه در این بخش کمبودهای زیادی وجود دارد. برای مثال، حضور یک دختر ۱۸ ساله و یک دختر ۴ ساله در استخر کنار هم مشکل‌ساز است.

متأسفانه برخی مدیران برای افزایش درآمد خود، هر کسی را با هر شکل و لباسی و بدون توجه به بیماری‌هایی مانند ایدز، به محیط استخر راه می‌دهند. ممکن است این بیماری از راه آب منتقل نشود، اما تبعات فرهنگی زیادی به همراه دارد.

هم‌چنین مسئله‌ی اعتیاد و استفاده از سیگار در محیط استخرها و گرایش‌های جنسی را نباید فراموش کرد؛ زیرا این مسئله بسیار بدتر از وبا و حصبه است و تأثیرات نامطلوبی بر جامعه دارد.

زنان موفق کشور ما!

[ms 1]

از «مادر تـرزا» به‌عنوان یک زن نمونه و موفق نام می‌برد و فعالیت‌های خیریه‌ی او را برمی‌شمرد. نام چند زن دیگر را نیز ردیف می‌کند و در انتها می‌پرسد:
«?Who are women whose lives made a difference in your country»
و با همین یک پرسش، تمام تاریخ زن ایرانی را زیر سؤال می‌برد.

اولین بار نیست که از گذشته‌ی خود به‌عنوان زن ایرانی می‌پرسم. گوگل را هم می‌کاوم. در جواب جستجوی «زنان موفق ایرانی» همان چیزی را می‌بینم که او دیده است و برنتافته. پس زن موفق ایرانی کجاست؟!

اگر امروز در نوشته‌هایمان به «مدرنیته» می‌تازیم و نگرش‌های افراطی «فمینیستی» را نکوهش می‌کنیم، اگر داد بی‌دادی برمی‌کشیم و از آن‌چه بر زن مسلمان می‌رود -در تغییر هویت زنانه و تبدیل شدنش به ابزاری برای منافع بیش‌تر سرمایه‌داران، شرکت‌داران و ملاکان اجتماعی- می‌نالیم، به گذشته نیز نمی‌توانیم انتقاد نکنیم.

وقتی به گذشته‌ی زن ایرانی فکر می‌کنم، در هزارتوی تاریخ ظالمانه‌ی ستمگران و شاهان و دربارهای مملو از ددمنشی و زراندوزی، در عمق ظلمی نهادینه‌شده، زن را «ضعیفه» می‌بینم و فرهنگی منحط که «موفقیت» را بد تعریف کرده است؛ خیلی بد. خودمانی‌اش این‌که «سنتمان هم چنگی به دل نمی‌زند».

نگرش خفت‌باری که زورمندان و سلطه‌طلبان گذشته به زن داشته‌اند، تفاوتی با نگاه سرمایه‌محور امروز غرب در اصل استثمارگری ندارد. امروزه اگر زن را نیرویی پرکار می‌خواهند و کم‌اعتراض که چرخ‌های تولید را بگرداند، در گذشته‌ای نه چندان دور نیز او را ابزاری برای دستیابی به مقاصد ثروت‌اندوزی و تبرج و خودنمایی می‌خواستند؛ گاهی هم برای قربانی کردن رقبا و نفوذ در تصمیم‌گیری‌ها.

تاریخ کم ندارد زنانی که برای دست‌به‌دست‌کردن قدرت و تغییر جایگاه سلطه، حتی از رأفت و محبت خدادادی، فطری و ذاتی زنانه گذشتند و خونریزی‌های بزرگی پدید آوردند. (۱) گرچه، امروز هم این پدیده‌ها روی می‌دهد. (۲)

فرهنگ پنهان‌کردن زنان، منشأ تمامی فشارهای تاریخی ستم‌پیشگان بر گــُرده‌ی زن، به‌ویژه زنان دوران قاجار بوده که تا امروز هم‌چنان باقی مانده است؛ درونگرایی زنان و تولید جامعه‌ای در سایه که سنت‌های آن را خصوصا در مراسمات مرتبط با ازدواج -از همسریابی و خواستگاری گرفته تا مقدمات و مؤخرات برگزاری مراسم عروسی- می‌توان مشاهده کرد، و حسادت‌هایی زنانه که از ریختن زرنیخ در کاسه‌ی حنای هوو در حرم‌سراهای جائران برای کسب مقام «سوگلی»، آیین‌هایی مقدس برای نگهداری کیسه‌ی حنا تشریع می‌کرد. (۳) این فرهنگ حتی در تلاقی با باورهای اسلامی، نوع خاصی از سنت دینی را پایه‌گذاری نمود؛ مواردی که در مجالس روضه‌ی زنانه می‌بینیم و آجیل مشکل‌گشا و ختم انعام و بسیاری رفتارهای مرسوم که برخی از آن‌ها ریشه و عمق دینی ندارند و آلوده به خرافات شده‌اند.

اگرچه در گذشته‌ی این سرزمین، زنان موفقی یافت می‌شوند که تأثیرگذار بوده و مدارج تعالی را طی کرده‌اند، (۴) تعریف نادرستی که از موفقیت زنان بر سر زبان‌ها بوده و هست، هم‌چنان آنان را در گمنامی و فراموشی پنهان نگه داشته و جستجوی «زنان موفق ایرانی» در گوگل را با مشکلی جدی مواجه ساخته است.

[ms 0]

در دنیایی که تعریف «زن موفق»، یا بر عهده‌ی زورمداران و سلطه‌طلبان دربار بوده است که آن را به «پرده‌داری» و «حرم‌سرایی» و حداکثر «ابزاری برای رسیدن به قدرت» در دربار سلاطین معنا کنند و یا در اختیار عده‌ای سرمایه‌دار ِ مسلط بر بنگاه‌های خبری و رسانه‌ای و تبلیغاتی که «موفقیت زن» را در «پرده‌دری» و «بی‌حیایی» بدانند و به اسم «ملکه‌ی زیبایی»، زنان بسیاری را بفریبند، زن را «ابزار تحریک مشتریان در خرید کالا» کنند و درنهایت امر، او را نیروی کاری بدانند که بدون اعتراض، به کمپانی خدمت می‌کند، چه توقعی می‌توان از زن ایرانی داشت؟!

در چنین فضایی، عجیب نیست که موج بزرگی از زنان و دختران این مرز و بوم را ببینیم که در پشت سد کنکور صف کشیده‌اند و هر ساله بر تعداد آنان افزوده می‌شود. دختران ایرانی ما امروز موفقیت را در کجا باید جستجو کنند؛ بازار کار، یا بازار استثمار؟!

در این دوران که زنان، هویت اسلامی خود را بازمی‌طلبند و برای دستیابی به جایگاه الهی خود و کسب منزلتی که خداوند در آفرینش برایشان قرار داده تلاش می‌کنند، ما به‌شدت محتاج بازتعریف الگوی زن مسلمان هستیم؛ الگویی که نه به مدرنیته و پست آن متصل شود و نه به گذشته‌ی ضعیف زن ایرانی بچسبد.

یک اسلام‌شناس برجسته می‌گوید: «اسلام درمورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه‌ی خاصی دارد که با آن‌چه در چهارده قرن پیش می‌گذشته و با آن‌چه در جهان امروز می‌گذرد، مغایرت دارد.» (۵) زن مسلمان را همان‌طور که نباید در فضای مسموم امروز تعریف کرد، در گذشته‌ی تاریک تاریخ نیز نمی‌توان جستجو نمود.

——————————————————-

پانوشت:

۱- به‌عنوان مثال: فاجعه‌ی قتل امیرکبیر یا قتل عام ایرانیان به دستور استر و مردخای؛
۲- تاریخ فراموش نخواهد کرد در زمانی که وزیر جنگ اسرائیل یک زن بود (زیپی لیونی)، محاصره‌ی شدید آب و غذا برای مردم بی‌گناه غزه تدارک کرد و عملیات «سرب گداخته» را رهبری نمود!
۳- جایگاه زن در دوران قاجار آن‌چنان تنزل یافته بود که زنان حرم‌سرا برای رقابت با یکدیگر، از بسیاری نادرستی‌ها دریغ نمی‌کردند. گفته شده در کیسه‌ی حنا زرنیخ می‌ریختند و گیسوان سوگلی پس از حنا گذاشتن تماما می‌ریخت و کچل می‌شد. به این ترتیب جای خود را به دیگری می‌داد. (ر.ک: کتاب طنز انتقادی «کلثوم ننه» یا «عقائدالنساء» اثر آقاجمال خوانساری).
۴- مانند: بانو مجتهده امین (۱۲۶۶ ه.ش) صاحب تفسیر ۱۵جلدی «مخزن العرفان».
۵- شهید مطهری (ره)، نظام حقوق زن در اسلام.

مهمان چارقد به‌صرف کلم‌پلوی شیرازی

[ms 0]

از یک شیرازی معمولا انتظار صحبت درمورد کدام غذا را دارید، جز کلم‌پلو؟!

زیاد دیده‌ایم این‌جا و آن‌جا که غذاهایی به اسم «کلم‌پلوی شیرازی» طبخ می‌کنند یا آموزش می‌دهند، که گاه جز این‌که هر دو کلم دارند و برنج، هیچ اشتراکی با کلم‌پلوی شیرازی ندارند. حالا از یک شیرازی، دستور پخت کلم‌پلو را بگیرید و با خیال راحت امتحانش کنید. بعید می‌دانم خوش‌تان نیاید!

کلم‌پلوی شیرازی غیر از کلم، کوفته هم دارد؛ کوفته‌ریزه. قبل از این‌که سراغ کلم برویم، باید کوفته‌ها را آماده کنیم که کمی وقت‌گیر است.

[ms 1]

مواد لازم برای کوفته‌ریزه:

گوشت چرخ‌کرده: ۳۰۰ گرم
آرد نخودچی: ۴ قاشق غذاخوری
پیاز رنده‌شده: یک عدد
زردچوبه: یک قاشق چای‌خوری
آبلیمو: یک استکان
نمک و فلفل: به میزان دلخواه

[ms 4]

طرز تهیه‌ی کوفته‌ریزه:

این مواد را با هم مخلوط کنید. در اضافه کردنِ آرد نخودچی کمی دقت کنید. شاید برای مواد شما و با توجه به کیفیت گوشت چرخ‌کرده یا اندازه‌ی پیازتان، مقدار کم‌تری آرد لازم باشد.

مواد را ورز می‌دهیم و بعد کوفته‌های کوچک و یک‌دستی درست می‌کنیم که اندازه‌شان بهتر است کمی کوچک‌تر از یک تیله‌ی رنگی دوران کودکی‌مان باشد. برای این‌که مواد به دست نچسبد، دست را با روغن چرب کرده، یکی‌یکی کوفته‌ها را آماده می‌کنیم.

بعد از آماده‌شدن، آن‌ها را در یک ماهی‌تابه، توی کمی روغن تفت می‌دهیم تا خوب سرخ شوند. در آخرین مرحله، یک استکان آبلیمو روی کوفته‌ها می‌ریزیم و درِ ظرف را می‌گذاریم و اجازه می‌دهیم با شعله‌ی کم، آبلیمو کاملا به خورد کوفته‌ها برود.

بعضی‌ها به جای کوفته، از گوشت قیمه‌ای که در اندازه‌ی بسیار ریز خرد شده است، استفاده می‌کنند. کلم‌پلو را با کوفته می‌شناسند، اما شما در استفاده از گوشت قیمه‌ای مختارید!

[ms 2]

حالا می‌رویم سراغ کلم‌ها و سبزی‌ها.

مواد لازم برای پخت کلم‌پلو:

برنج: ۶ پیمانه
کلم‌قُمری: یک کیلو
سبزی (تره، جعفری، ترخون، شوید، ریحان): یک کیلو
آبلیمو: یک استکان
زردچوبه، نمک و فلفل: به میزان دلخواه

[ms 3]

طرز تهیه‌ی کلم‌پلو:

یک کیلو سبزی پاک‌نکرده را با حوصله پاک کنید و بشویید و خرد کنید. بعد کلم‌ها را پوست بگیرید و آن‌ها را خلال کنید و بشویید. حالا کلم‌ها را درون تابه‌ای بریزید و یک استکان آب به آن اضافه کنید و بگذارید با شعله‌ی کم بپزد. این کار را می‌کنیم، چون کلم‌قُمری کمی سفت است و برای همین، باید اول آب‌پزش کنیم.

بعد از این‌که آب به خورد کلم رفت، کمی روغن و یک قاشق چای‌خوری زردچوبه و کمی نمک و فلفل اضافه می‌کنیم و آن را تفت می‌دهیم. کلم‌ها که خوب سرخ شد، یک لیوان آبلیمو روی آن‌ها ریخته و می‌گذاریم مثل کوفته‌ها آبلیمو به خورد کلم برود و حسابی مزه‌دار شود. بعد از این، کلم‌ها هم آماده‌اند.

گاهی به‌جای کلم‌قُمری از کلم‌برگ هم برای کلم‌پلو استفاده می‌شود که روش پخت آن هم شبیه کلم‌قُمری است، اما خب، ترجیح با کلم‌قُمری است.

مراحلِ سخت کار تمام شده است. می‌توانید برنج را مطابق معمول آب‌کش کنید. فقط یادتان نرود که در آبِ برنج کمی زردچوبه اضافه کنید که سفیدی برنج را بگیرد. اگر از سبزی تازه استفاده می‌کنید، برنج را کمی زنده بردارید، وگرنه برنج در حین دم کشیدن ممکن است شفته شود.

بعد از آب‌کش کردن، ته قابلمه را روغن بریزید و ته‌دیگِ مورد نظرتان را بچینید. یک لایه برنج ته ظرف بریزید و بعد کمی از سبزی‌ها، کلم‌ها و کوفته‌ریزه روی آن بچینید. مواد را به همین شکل لایه‌لایه توی ظرف بریزید تا تمام شوند.

کوفته‌ها را می‌شود جداگانه، بعد از طبخ کلم‌پلو، روی آن داد، ولی وقتی که کوفته همراه با کلم و بقیه‌ی مواد دم می‌کشد، از حالت خشکی و احیانا سفتیِ ناشی از سرخ شدن درمی‌آید و طعم بهتری پیدا می‌کند.

حالا در قابلمه را بگذارید و ۴۵ دقیقه بوی مست‌کننده‌ی سبزی‌ها را تحمل کنید تا غذا دم بکشد! البته در این فاصله می‌توانید سالاد شیرازی‌تان را هم آماده کنید. خیار و گوجه و پیاز را نگینی ریز کنید. بعد مواد را با نمک و فلفل و نعنا و آب‌غوره (آبلیمو نریزید که اصالتِ شیرازی ندارد!) مخلوط کنید.

امتحانش کنید و از بو و مزه‌ی منحصربه‌فردش لذت ببرید.