دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است


نه کار یک روز و دو روز است و نه یک ماه و دو ماه و نه حتی یک سال و دو سال؛ صحبت یک عمر است یعنی می‌شود انتظار داشت که او یک عمر این وضعیت را تحمل کند و دم بر نیاورد؟ نه من نبایستی چنین انتظاری از او داشته باشم، مگر چقدر از ازدواجمان گذشته است؟

او هنوز جوان است و همسری سالم و خوب می‌خواهد زنی که وقتی او از کار روزانه‌اش بر می‌گردد تمام اتاق‌ها را تمیز کرده باشد، چای دم کرده و نهارش آماده باشد و وقتی در زد به استقبالش برود و با خوش‌رویی در به رویش بگشاید برایش چای بریزد و تا او چایش را بنوشد، سفره را انداخته و بساط نهار را مهیا کرده باشد و وقتی مرد از او می‌پرسد: ناهار چی داریم؟ به رویش لبخند بزند و بگوید: همون غذایی رو که دوست داری

ادامه دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است

سخت است بی‌حضور تو این راه طی شود

سلام

شمایی که این نوشته را می‌خوانید ممکن است از آشنایان نخستین چارقد باشید، یا شاید دیرتر به جمع چارقدی‌ها پیوسته‌اید، حتی شاید این نوشته، اولین متنی باشد که در چارقد مطالعه می‌کنید. پس برای تجدید خاطره باید بگویم چارقد از سه سال پیش کار خود را آغاز کرد.

این مجله اتفاقی بود که ایده‌های اولیه‌اش در اردوی طهورا (اردوی سه‌روزهٔ بانوان وبلاگ‌نویس سراسر کشور در قم) شکل گرفت و چند ماه پس از آن اردو راه‌اندازی شد.

شاید این اتفاق باید زودتر می‌افتاد ولی به هر حال، با گذشت سه سال از عمر چارقد، هم‌اکنون در فکر تغییریم؛‌ در فکر اینکه چارقد از این پس به شیوه‌ای استاندارد، با ظاهری زیباتر و با گسترهٔ موضوعی بیشتر به فعالیت خودش ادامه دهد و مرحله‌ای جدید از عمر خود را آغاز کند.

ادامه سخت است بی‌حضور تو این راه طی شود

حجاب‌های خوشمزه!

چند وقتی می‌شد که هر جا می‌رفتم، کافی بود ۷-۸ تا دختر همسن و سال دور هم جمع شده باشیم تا بحث همیشگی راه بیفتد، بحثی که هیچ‌وقت تمامی نداشت و به نتیجه‌ی قطعی هم نمی‌رسید. حتی یادم هست توی یکی از اردوها یک حلقه درست شد تقریبا به اندازه کل سالنی که در اختیار ما بود برای استراحت و همه بچه‌ها هم وارد بحث شدند اما آخر ِسر، باز هم هیچ نتیجه قطعی و ثابتی به دست نیامد.

ادامه حجاب‌های خوشمزه!

یارانه غیرت آقایان پَر!

قدیم ترها٬ البته این قدیم‌ترها یعنی خیلی قبل‌تر از این حرفها!! … یعنی حدودا قبل حضور من و شاید شمای خواننده!! در این دنیا … یعنی آن‌موقع ها که یارانه هیچ‌چیز برداشته نشده بود حتی معرفت!!

آن‌موقع که این‌همه وسیله ارتباط جمعی نبود اما دل ها شاد بود و فکرها آزاد از تکنولوژی وقت نشناس!! همین تکنولوژی فراگیر که آدم‌ها گویا جهت رسوا نشدن٬ همرنگ آن شده‌اند شاید هم پررنگ‌تر!!

آن زمان‌ها گویا دو واژه عفت و غیرت معنای بسی سترگ و چه بسا بسی بزرگتر از سترگ داشته و حرمتی زبانزد!! آن موقع‌ها هنوز باب نشده بود » هرکسی را در قبرخودش میگذارند حتی شما همسر عزیز!! » … که » دو روز دنیاست و خوشی‌هاش!! … بگذار آزاد باشد!! «

ادامه یارانه غیرت آقایان پَر!

مثل یک ستاره قطبی

سفر به زمان و مکانی دور، طی‌الارض می‌خواهد یا چند دلاری برای خرید یک بلیط یک‌سره و دوسره با هوابرها، تازه اگر به سلامتی برسیم.

اما اینبار سفر من و تو ساده تر است از همه این‌ها، سفر من و تو به کربلای زینب است و زمانه‌اش عاشورای بعد حسین

هزینه سفر را قبلا پرداخته‌اند با وردی رازگونه،» کل یوم عاشورا، کل ارض کرب‌بلا» من و تو این روزها بر حسب تقدیر و تجنیس و البته عقیده‌مان همسفریم.

ادامه مثل یک ستاره قطبی

حرام‌بودن جوراب نازک‌ها!

شهره خانم نذر کرده بود ختم انعام بگیرد. نذر قدیمی سلامتی دخترها. هر سال این موقع، تلفن به دست همه‌ی فامیل را سرچ می‌کرد بلکه یک «آقا» برای مراسمش پیدا کند. آقا که نه. خانمی که به‌اش می‌گویند آقا! کسی که سوره‌ی انعام را بی‌غلط بخواند (صوت و تجویدش پیش‌کش). روضه و ذکر مصیبتِ تخیلی درنیاورد و دو کلام احکام ساده بتواند بگوید برای خانم‌ها.

هر سال کسی دعوت می‌شد و هر سال هم بساطی بود برای خودش. سال اول خانمی مسن آمد، با اعتماد به نفس تمام یک ساعت منبر رفت و تهش فتوا داد که تمام کارخانه‌هایی که جوراب نازک می‌سازند درآمدشان حرام است! و آتش جهنم را برای‌شان قریب‌الوقوع دانست.

ادامه حرام‌بودن جوراب نازک‌ها!

ما هیچ؛ ما نگاه

سکانس اول:

«مسافرین گرامی؛ هم‌اکنون از مرز هوایی جمهوری اسلامی ایران خارج شدیم.» صدای سرمهماندار را که شنیدم، سرم را چرخاندم تا نگاهی به اطراف بیندازم. برخلاف آنچه انتظار داشتم و آنچه شنیده بودم، هیچ خانمی روسری از سر برنداشته بود. با خودم گفتم شاید اول ماجراست و هنوز جوگیر هوای ایران! احتمالا وقتی پایشان به زمین برسد و نسیم مدیترانه به صورتشان بخورد، هوایی می‌شوند و بی‌خیال حجاب و باقی ماجرا.

ادامه ما هیچ؛ ما نگاه

مدیریت احساسی پوشش

میهمانی که می‌روی، هر کسی هر طور که دوست دارد لباس پوشیده است، هر کس متناسب با سلیقه‌اش. بعضی‌ها ساده لباس پوشیده‌اند و بعضی‌ها هم شاید هزار بار رفته‌اند جلوی آینه و توی آینه خودشان را با لباسی که بر تن کرده‌اند، حسابی خودشان را انداز و برانداز کرده‌اند و بعد … لباس بیچاره بوده که با خشم به گوشه‌ای پرت شده! و امتحان کردن یکی دیگر!

این را داشته باش تا بگویم.

ادامه مدیریت احساسی پوشش

دنباله‌ی روسری ِ مشکی‌ام

شب اول‌ است و قرار است بچه‌ها را دسته‌جمعی جایی ببرند. یک مینی‌بوس برای یک ساختمان چند صد نفری تدارک دیده‌اند. ولی همان هم پُر نمی‌شود احتمالا. جلوی آینه می‌ایستم و دنباله‌ی روسری مشکی‌ام را می‌اندازم روی شانه. آن طرف‌تر صدایی بلند است: تو که چشمات خیلی قشنگه …

می‌خواهم سر برگردانم و بخواهم که به احترام محرم صدای پلیرشان را کم کنند ولی نمی‌دانم چه‌طور بگویم. وقتی از اتاقهای دیگرهم کمابیش چنین صداهایی بیرون می‌زند.

ادامه دنباله‌ی روسری ِ مشکی‌ام

نادیده نگاه

مورد انتقاد واقع‌شدن بحث پوشش بانوان جهت حضور در جامعه همیشه وجود داشته و دارد. همیشه نیز مردم و مسئولان مختلف در اعتراض به عدم برخورد با این وضعیت می‌پردازند.

اما در این میان به‌نظر می‌رسد که یک نکته فراموش می‌شود و آن اینست پس چه هنگامی باید مردان نگاه خود را کنترل کنند؟ اینجاست که گاهی اوقات صدای دختران و زنان ما به بلند می‌شود به نشانه اعتراض به اینکه هر چند با پوشش مناسب و اسلامی و در جامعه و محل کار و فعالیت خود ظاهر می‌شویم از نگاه و برخی مزاحمت‌ها در امان نیستیم؟

ادامه نادیده نگاه

از نقش دختری خسته شده‌ام

دوست داشتم نوه داشته‌باشم. نه بعدها. همین حالا. نوه‌ی دختری. (مادربزرگ ایرانی هستم دیگر. نوه‌ی دختری خواستنی‌تر است!)

یک عروسک کوچولو که مادرش می‌رود سر کار. هر صبح بچه را می‌برد مهد. ظهر، من می‌روم دنبالش. (به دامادم گفته‌ام: سرویس چرا مادرجان؟ مگر من مرده‌ام؟ پول‌های‌تان را جمع کنید خانه بخرید عوضش).

نوه کوچولو از در مهد می‌آید بیرون. کیف‌ش را می‌گیرم. مقنعه‌اش را صاف می‌کنم. می‌آورمش خانه‌ی خودم. برای‌ش غذا می‌کشم. با هزار اطوار مجبورش می‌کنم بخورد (اگر به من رفته باشد که آدم را جان به لب می‌کند سر غذاخوردن :دی).

ادامه از نقش دختری خسته شده‌ام

دختران‌ ِ شعیب!

لوکیشن: کنار خیابون

لاستیک اتومبیل خانومه پنچر شده و حیرون مونده که چیکار کنه

آقاهه می‌زنه رو ترمز: چی شده آبجی؟

خانومه: پنچر شده، منم نمی‌دونم چیکار کنم

آقاهه با بزرگواری پیاده می‌شه و لاستیک‌رو تعویض می‌کنه و موقع خداحافظی به یه بهانه‌ای یا شماره تلفنشو لطف می‌کنه به آبجی! یا اگه خیلی ادعای کلاسش بشه، کارت ویزیتشو رد می‌کنه به همون آبجی!!! آبجی هم با کلی عشوه و ناز، کارت رو می‌گیره و ….

ادامه دختران‌ ِ شعیب!

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

کمرش خم شده‌بود و آرام‌آرام گام بر می‌داشت، گاه سرش را بالا می‌آورد و زود به پایین پایش خیره می‌شد و آسفات‌های ترک‌خورده را نگاه می‌کرد. در نگاهش غمی موج می‌زد که برایم خیلی غریب بود.

نمی‌دانم چرا با او همراه شدم و غافل ازاینکه کجا می‌رفتم و چه‌کاری داشتم. متوجه من شده‌بود، پرسید پسرم کاری داری؟ گفتم نه حاجی؛ همینطوری دوست‌داشتم باهاتون آشنا شم، حس می‌کنم از یه چیزی خیلی حالتون گرفته‌س، اگه مزاحمتون‌م برم؟

ادامه زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

هر زنی رازی‏ست

اول ذی‏‏ الحجه‌ست؛ سالروز ازدواج تنها زوج‌معصوم؛ حضرت علی علیه‏السلام و حضرت فاطمه سلام‏الله‌علیها. پیوند مهر و ماه! که روز ازدواج هم نام گرفته‌ست.

«و مِن آیاتِهِ اَنْ خلقَ لکم منْ انفُسِکُمْ ازواجاً لتسکُنوا الیها؛ و جعلَ بَینکُم مَودَّةً و رحمَةً.
و از نشانه‏های او، این که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میان‏تان دوستی و رحمت نهاد.

روم_ ۲۱

و قراراست تا در کنار هم به کمال برسیم و «یکی» شویم!
ادامه هر زنی رازی‏ست

همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید

دنیا هم دیگر برای ما شاخ شده و کارش را برعکس کرده. مهناز افشار و معتمد آریا و گ.ف (!) بلند می‌شوند می‌روند آن‌ور آب و کشف حجاب می‌کنند، آن‌وقت این خانم خواهرزن تونی‌بلر می‌آید این‌ور آب و کشف بی‌حجابی می‌کند. این‌ها که کشف حجاب کردند دیدید که این رسانه‌هایی که ما می‌دانیم آبشخورشان کجاست ولی نمی‌گوییم چه توی بوق کردند و چه به دهنشان مزه کرد و چه پزها دادند برایمان و بعضی‌ها چه خریدند این پزها را و حالا دیدید که از این غلط‌ها ما هم می‌توانیم بکنیم و الخ. راستی که ای‌والله دارد.

ادامه همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید